جشن مهرگان
امروزه زرتشتیان در دهم مهرماه جشن مهرگان را برگزار می کنند. در حالی که جشن مهرگان در روز مهر (شانزدهم) از ماه مهر برگزار می شود.
حدود 90 سال پیش بود که تقویم هجری خورشیدی در ایران رسمیت یافت. در این تقویم، شش ماه نخست سال 31 روزه تعیین شد. این در صورتی بود که در تقویم کهن زرتشتی، همه ماههای سال دارای 30 روز بود و پنج روز اضافی نیز پس از پایان اسفند ماه قرار داشت. از همین رو است که جشنهای ایرانی و زرتشتی با در نظر گرفتن 6 روز اضافه شده به شش ماه نخست سال، عقب آمده اند. مهرگان در دهم مهر و جشن سده در 4 بهمن برگزار می شود.
در ایران باستان، هر یک از سی روز ماه، به نام یکی از ایزدان نامگذاری شده بودند. هنگامی که نام روز با نام ماه یکسان می شد، جشن ویژه ای بر پا می گشت. این جشنها عبارتند از:
فروردینگان در 19 فروردین
اردیبهشتگان در 3 اردیبهشت
خردادگان در 6 خرداد
تیرگان در 13 تیر
امردادگان در 7 امرداد
شهریورگان در 4 شهریور
مهرگان در 16 مهر
آبانگان در 10 آبان
آذرگان در 9 آذر
دیگان در 8 و 15 و 23 و 30 دی
بهمنگان در 2 بهمن
اسفندگان در 5 اسفند
ایرانیان بر این باورند که فریدون در روز مهرگان بر ضحاک چیره شد و او را در کوه دماوند در بند کرد.
با آرزوی گسترش مهر در سراسر جهان در همه زمانها
پادشاهی کوگوریو
پادشاهی کوگوریو در شبه جزیره کره
دولت کوگوریو در سال 37 پ.م در شمال کره تأسیس شد و تا 21 سپتامبر 668م پابرجا ماند. پایتخت این دولت در 40 سال نخست در جولبون (هوانرِن امروزی: 41 و 16 شمالی، 125 و 22 شرقی) بود و سپس به گونگنائه (جیان امروزی در استان جیلین در چین: 41 و 8 شمالی، 126 و 11 شرقی)، در صد کیلومتری شرق جولبون منتقل شد. پایتخت کوگوریو در 427م از گونگنائه به پیونگ یانگ (39 و 2 شمالی، 125 و 45 شرقی)، در 250 کیلومتری جنوب غربی گونگنائه برده شد و تا فروپاشی این پادشاهی، پایتخت در همانجا باقی ماند. قلمرو کوگوریو در سال 476م به بیشترین گستره خود رسید. جمعیت این پادشاهی در هنگام فروپاشی در سال 668م، حدود سه و نیم میلیون نفر بود.
پس از سقوط دولت کوچوسون در سال 108 پ.م، شبه جزیره کره زیر فرمان امپراتوری چین قرار گرفت. مردم کره کوشیدند تا خود را از زیر سلطه امپراتوری هان خارج کنند. نتیجه این کوششها، ایجاد حکومتهای محلی مانند پویو بود.
حکومت پویو در اواخر سده دوم پیش از میلاد در منچوری تشکیل شد و تا 494م پابرجا بود. پایتخت آن در جایی بود که امروزه شهر نونگ آن (44 و 26 شمالی، 125 و 10 شرقی) در استان جیلین چین واقع است. حکومت پویو شرقی در سال 86 پ.م از پویو جدا شد و تا 410م به حیات خود ادامه داد. دومین شاه پویو شرقی گوموا نام داشت که از 48 تا 7پ.م فرمان راند. گوموا روزی در پای یک کوه، بانو یوهوا (دختر رودخانه هابک) را دید و او را به کاخ خود برد. یوهوا از هاموسو (پسر آسمان) باردار شده بود و جومونگ را به دنیا آورد. جومونگ مورد رشک برادران خود (پسران گوموا) قرار گرفت و ناچار به گریز شد. او به جولبون گریخت و در 21 سالگی توانست پادشاهی کوگوریو را در آنجا تأسیس کند. (37 پ.م)
گوموا در سال 7پ.م درگذشت و پسرش تسو به شاهی پویو شرقی رسید. جنگ میان تسو و جانشینان جومونگ ادامه داشت تا آنکه نوه جومونگ در سال 22م توانست تسو را از پای درآورد.
ششمین پادشاه که تائجو نام داشت، در 6 سالگی بر تخت نشست و 93 سال فرمان راند. او رتبه دوم را در میان شاهان همه تاریخ، از نظر مدت پادشاهی داراست. رتبه نخست از آن پِپی دوم است که 94 سال فرعون مصر بود (سده بیست و سوم پیش از میلاد).
دودمان هان در سال 220م سقوط کرد و دولت وِی در شمال چین به قدرت رسید. این دولت در سال 244م به شبه جزیره لیائودونگ در غرب کوگوریو حمله کرد و سپس به مرزهای کوگوریو نیز لشکر کشید و پایتخت آن را به دست غارت داد.
کوگوریو در سال 313م به لیائودونگ لشکر کشید و توانست پادگان چینی لِلانگ را تصرف کند. بدین ترتیب، سلطه چهارصد ساله چین بر شمال کره پایان یافت.
هسیانبِی ها که از اهالی مغولستان بودند و بر بخشی از چین هم فرمان می راندند، در زمستان آغاز سال 342م به کوگوریو حمله کردند. آنان پس از غارت پایتخت، بسیاری از اهالی کوگوریو را به اسارت گرفتند. قلمرو پویو نیز که در شمال شرق کوگوریو واقع بود، در سال 346م توسط هسیانبی ها غارت شد.
در سال 371م، پادشاه پاکچه (گونچوگو) به کوگوریو حمله کرد و شاه کوگوگ وون را در نبردی نزدیک پیونگ یانگ از پای درآورد. دولت پاکچه در جنوب غرب شبه جزیره کره قرار داشت و از سال 18 پ.م تا سال 660م فرمانروایی می کرد.
هفدهمین شاه کوگوریو که سوسوریم نام داشت، در سال 372م آیین بودا را، مذهب رسمی کشور اعلام کرد.
ارتش کوگوریو در زمان پادشاهی گوانگاتو (391 تا 413م) به اوج نیرومندی خود رسید. این پادشاه توانست بر 64 شهر و 1400 روستا دست یابد. او با خُتَنیهای مغولستان و دولتهای پویو در شمال، شیلا و پاکچه در جنوب و ژاپن در آن سوی دریای شرق وارد جنگ شد و به پیروزی دست یافت. دولت یان پسین نیز که بر شرق چین فرمان می راند، در سال 404م از گوانگاتو شکست خورد. یک سنگ نوشته از این پادشاه به جا مانده که در شهر جیان قرار دارد. قلمرو کوگوریو در زمان گوانگاتو سه چهارم شبه جزیره کره را شامل می شد و بخشی از گوشه جنوب شرقی روسیه کنونی را هم در بر داشت.
جانگسو که جانشین گوانگاتو شد، در سال 479م توانست به همراه خان روران، بر طوایف دیدویو در شرق مغولستان چیره شود و قلمرو پادشاهی کوگوریو را به بیشترین حد خود برساند.
حکومت پویو در سال 494م توسط پادشاهی کوگوریو برچیده شد.
در اوایل سده ششم میلادی پادشاهی کوگوریو دچار جنگ داخلی شد و رو به نشیب گذاشت. دو پادشاهی شیلا و پاکچه همدست شدند و در 551م به جنوب کوگوریو تاختند و دست به غارت زدند. پادشاهی شیلا از میانه سده ششم کوشید تا روابط خود را با امپراتوری چین گسترش دهد. نتیجه این کوششها، ورود فرهنگ و فنون از سرزمین چین به قلمرو شیلا در جنوب شرق کره بود. سرانجام نیز دو پادشاهی پاکچه و کوگوریو توسط شیلا و با همدستی امپراتوری چین برچیده شدند.
در ژوئن 598م نبرد لینیوگوان در گذر شانهای (40 و 1 شمالی، 119 و 45 شرقی) در 300 کیلومتری شرق پکن روی داد. سپاه 70 هزار نفری کوگوریو و مغولان توانست بر سپاه 300 هزار نفری امپراتوری سویی چیره شود. دولت سویی در سال 589م بر سراسر چین دست یافت و پس از چهار سده سرزمین چین دوباره زیر فرمان یک امپراتوری درآمد. چینیها بار دیگر در سال 612م از کره ایها شکست خوردند. این بار سپاه 300 هزار نفری سویی به پیونگ یانگ حمله کرد. این سپاه در حال گذر از رود سالسو در نزدیکی پایتخت بود که کره ایها سد روی رودخانه را شکستند و همه چینیها غرق شدند.
یونگنیو که در 618م به شاهی رسید، تصمیم گرفت تا از نیرومندتر شدن سرداری به نام یون گاسومون جلوگیری کند و او و همراهانش را از پای درآورد؛ ولی گاسومون پیشدستی نمود و شاه را در زمستان 642م بکشت. بوجانگ به شاهی برگزیده شد ولی یون گاسومون فرمانروای حقیقی بود. امپراتور چین (تایزونگ) در تابستان 645م به کوگوریو لشکر کشید. چینیها با همراهی پادشاهی شیلا در سال 660م بر قلمرو پاکچه در جنوب غرب کره حمله کردند و این دولت را برانداختند. کوگوریو در سالهای 661 و 662م مورد حمله قرار گرفت ولی پیروز شد. یون گاسومون در پاییز 666م درگذشت و پسرش یون نامسانگ به فرماندهی سپاه رسید.
شهر سیسونگ (فوشون کنونی: 41 و 52 شمالی، 123 و 54 شرقی) در سال 667م به تصرف چینیها درآمد. شهر پویو (سیپینگ کنونی: 43 و 10 شمالی، 124 و 22 شرقی) نیز در بهار 668م تصرف شد. سرانجام در 21 سپتامبر 668م، پیونگ یانگ که در محاصره ارتش شیلا بود، توسط آنان و با همراهی چینیها گشوده شد و سراسر شبه جزیره کره زیر فرمان پادشاهی شیلا قرار گرفت.
شاهان کوگوریو
|
1. King Chumo 37-19 BCE 2. King Yuri 19 BCE-18 CE 3. King Daemusin 18-44 4. King Minjung 44-48 5. King Mobon 48-53 6. Taejo the Great 53-146 7. King Chadae 146-165 8. King Sindae 165-179 9. King Gogukcheon 179-197 10. King Sansang 197-227 11. King Dongcheon 227-248 12. King Jungcheon 248-270 13. King Seocheon 270-292 14. King Bongsang 292-300 15. King Micheon 300-331 16. King Gogug-won 331-371 17. King Sosurim 371-384 18. King Gogug-yang 384-391 19. King Gwanggaeto 391-413 20. King Jangsu 413-490 21. King Munja 491-519 22. King Anjang 519-531 23. King An-won 531-545 24. King Yang-won 545-559 25. King Pyeong-won 559-590 26. King Yeong-yang 590-618 27. King Yeong-nyu 618-642 28. King Bojang 642-668 |
رویدادهای تاریخی مهرماه
رویدادهای تاریخی مهرماه
23 سپتامبر 480 پ.م: تولد اوریپید، نمایشنامه نویس یونانی که در 406 پ.م درگذشت.
23 سپتامبر 63 پ.م: تولد اوکتاویانوس آگوستوس، نخستین امپراتور روم؛ او در 27 پ.م به امپراتوری رسید و در 14م درگذشت.
23 سپتامبر 696م: درگذشت جین ژونگ، شاه ختن، پس از 21 سال حکومت
23 سپتامبر 867م: کشته شدن ميخائيل سوم (دائم الخمر)، امپراتور بيزانس، در 27 سالگي، پس از 25 سال سلطنت؛ باسيليوس يكم جانشين او شد و تا 886م فرمان راند.
1 مهر 355خ: درگذشت ركن الدوله حسن بن بويه ديلمي، حاكم ري و همدان، پس از 42 سال حكومت؛ او قلمرو خود را میان سه پسرش (مؤيدالدوله، فخرالدوله، عضدالدوله) بخش كرد.
1 مهر 374خ: درگذشت ابن نديم (ابوالفرج محمد بن اسحاق بغدادي)، نويسنده عرب، در 85 سالگي؛ «الاوصاف و التشبيهات» و «الفهرست» از آثار اوست. الفهرست، دايره المعارفي درباره علوم زمان و دانشمندان و آثار آنهاست.
23 سپتامبر 1215م: تولد قوبیلای قاآن، امپراتور مغولی چین و نوه چنگیزخان، در مغولستان؛ او در 1260م به قدرت رسید و در 1294م درگذشت.
23 سپتامبر 1259م: درگذشت منگو قاآن، رهبر مغولان، پس از 10 سال فرمانروایی؛ قوبيلاي، 9 ماه بعد، جانشين پدرش شد و تا 1294م در مغولستان و چین فرمان راند. در زمان سلطنت قوبيلاي قاآن، حدود غربي متصرفات مغول از حكومت مركزي مغولستان مستقل شدند.
1 مهر 655خ: درگذشت نجم الدین ابوعمر بن علی کاتبی قزوینی، حکیم و اخترشناس ایرانی؛ کتاب «بحر الفواید» از آثار اوست.
24 سپتامبر 768م: درگذشت پپن سوم (کوتوله)، شاه فرانکها، در 54 سالگی، پس از 16 سال فرمانروایی؛ کارلمان و شارلمانی جانشین پدرشان شدند. کارلمان سه سال بعد درگذشت ولی شارلمانی تا 814م فرمان راند.
2 مهر 515خ: آغاز خلافت مقتفی عباسی در بغداد که تا 539خ ادامه یافت.
25 سپتامبر 275م: کشته شدن اورلیانوس، امپراتور روم در 61 سالگی؛ او زاده 9 سپتامبر 214م بود و در 9 سپتامبر 270م به سلطنت رسید.
25 سپتامبر 1294م: درگذشت راجر بیکن، شیمیدان و فیلسوف و کشیش انگلیسی، در 80 سالگی
25 سپتامبر 1396م: شكست سپاه 60 هزار نفري فرانسه و مجارستان از سپاه 40 هزار نفري عثماني و سپاه 5 هزار نفري صربها، در نيكوپوليس، واقع در شمال شرقي تركيه كنوني؛ بلغارستان ضميمه امپراتوري عثماني شد و تا 1878م ايالتي از عثماني بود.
26 سپتامبر 376م: سقوط دولت لیانگ پیشین در چین، پس از 56 سال فرمانروایی
4 مهر 1خ: ورود پیامبر اسلام به شهر یثرب؛ این شهر را از آن پس مدینه النبی خواندند.
4 مهر 59خ: شهادت میثم تمّار در کوفه؛ او از یاران امام علی (ع) بود.
4 مهر 62خ: سنگ باران شدن شهر مکه توسط سپاهیان یزید بن معاویه
4 مهر 96خ: درگذشت سلیمان بن عبدالملک، خلیفه اموی، در 38 سالگی، پس از سه سال خلافت؛ عمر بن عبدالعزیز جانشین پسرعمویش شد و دو سال فرمان راند.
26 سپتامبر 966م: ایجاد کشور واحد لهستان و آغاز حکومت میشیکو در آنجا که تا 992م ادامه داشت.
4 مهر 350خ: درگذشت ابوالقاسم طبراني، محدث فلسطيني، در 97 سالگي؛ «معجم كبير»، «معجم وسط»، «معجم صغير» و «دلائل النبوّه» از آثار اوست.
4 مهر 808خ: شکست قراقیونلوها از شاهرخ تیموری در سلماس
5 مهر 241خ: درگذشت طاهر بن عبدالله، پنجمین حاکم طاهری خراسان، در 44 سالگی، پس از 18 سال حکومت؛ محمد جانشین پدرش شد و تا 252خ فرمان راند.
5 مهر 320خ: درگذشت بُختیشوع چهارم، پزشک مسیحی ایرانی، در بغداد
27 سپتامبر 1290م: وقوع زلزله 8 ریشتری در چیهلی در چین (41 و 30 شمالی، 119 و 18 شرقی) موجب مرگ صد هزار تن شد.
5 مهر 951خ: تولد صدرالدین محمد شیرازی (ملا صدرا)، فیلسوف ایرانی؛ او در اسفند 1019خ درگذشت.
5 مهر 1036خ: درگذشت حاجی خلیفه (مصطفی بن عبدالله کاتب چلبی)، مورخ ترک اهل عثمانی، در 49 سالگی؛ کتاب «کشف الظنون» که فهرستی از آثار دانشمندان مسلمان است، از کارهای اوست.
28 سپتامبر 681 پ.م: درگذشت هومبان هالتاش یکم، شاه عیلام، پس از 7 سال فرمانروایی؛ هومبان هالتاش دوم جانشین او شد و تا سپتامبر 675 پ.م فرمان راند.
28 سپتامبر 551 پ.م: تولد کنفوسیوس، فیلسوف چینی؛ او در 479 پ.م درگذشت.
28 سپتامبر 480 پ.م: شکست ایرانیان از آتنیها در نبرد دریایی سالامیس
28 سپتامبر 48 پ.م: کشته شدن پمپئوس، سیاستمدار رومی، در 58 سالگی در مصر
28 سپتامبر 189م: آغاز امپراتوری شیان در چین که تا 220م ادامه یافت. او آخرین امپراتور از دودمان هان بود.
28 سپتامبر 527م: اعدام ایچادون، راهب بودایی اهل کره، در 26 سالگی در قلمرو پادشاهی شیلا؛ پوپهونگ (شاه شیلا در کره) پس از این رویداد، آیین بودا را مذهب رسمی شیلا اعلام کرد.
28 سپتامبر 600م: تولد حضرت علی (ع) که در 661م به شهادت رسید.
6 مهر 141خ: آغاز قیام محمد نفس زکیه در مدینه؛ او از نوادگان امام حسن مجتبی بود و در 18 آذر همین سال به شهادت رسید.
6 مهر 192خ: کشته شدن امین، ششمین خلیفه عباسی، در 27 سالگی در بغداد، پس از 4 سال خلافت؛ مأمون که در مرو بود، جانشین برادرش شد و تا 212خ فرمان راند.
6 مهر 446خ: گشایش مدرسه نظامیه در بغداد
28 سپتامبر 1243م: تصرف سرزمین تبت به دست قوبیلای قاآن (نوه چنگیزخان مغول)
29 سپتامبر 522 پ.م: کشته شدن گئومات (بردیای دروغین)، شاه ایران، به دست داریوش هخامنشی، پس از 6 ماه پادشاهی؛ داریوش به شاهی رسید و تا 486 پ.م فرمان راند.
29 سپتامبر 106 پ.م: تولد پمپئوس، سیاستمدار رومی که در 48 پ.م کشته شد.
7 مهر 590خ: تولد ابن خلّکان، مورخ عراقی، در موصل؛ او در 661خ درگذشت.
7 مهر 797خ: شکست آق قیونلوها از قراقیونلوها در مرج دابیق
30 سپتامبر 420م: درگذشت قدیس جروم در 73 سالگی؛ او نسخه ولگات از کتاب مقدس را از زبان عبری به لاتین برگرداند.
8 مهر 354خ: درگذشت منصور بن نوح سامانی، حاکم فرارود و خراسان، پس از 14 سال فرمانروایی
8 مهر 567خ: پایان سرایش منظومه لیلی و مجنون با کوشش نظامی گنجوی
30 سپتامبر 1520م: درگذشت سلیم یکم، سلطان عثمانی، در 50 سالگی، پس از 8 سال فرمانروایی؛ سلیمان قانونی جانشین پدرش شد و تا 1566م فرمان راند.
اکتبر 693 پ.م: درگذشت هالوشو اینشوشیناک، شاه عیلام، پس از 6 سال فرمانروایی؛ کوتیر ناخونته سوم جانشین او شد و 9 ماه فرمان راند.
اکتبر 263م: سقوط دولت شو در چین، پس از 42 سال فرمانروایی
اکتبر 384م: ورود آیین بودا به قلمرو دولت پاکچه در جنوب کره، با ورود مارانانتا (راهب هندی) از چین به پاکچه
اکتبر 554م: پیروزی نارسس بیزانسی بر فرانکها و آلامانها در نبرد ولتورنوس؛ بدین ترتیب، جنگهای گوتیک پس از 19 سال پایان یافت.
اکتبر 635م: شکست ایرانیان از اعراب مسلمان در کنار رود بُوَیب در نزدیکی کوفه
اکتبر 741م: شکست سپاه 20 هزار نفری کلثوم بن ایاض (والی اموی افریقیه) از سپاه 40 هزار نفری مخالفان و بربرها (به رهبری خالد بن حمید زناتی)، در نبرد باگدورا (کنار رود سبو در نزدیکی شهر فاس مراکش)؛ کلثوم در این جنگ کشته شد.
اکتبر 812م: درگذشت ابراهیم بن اغلب، پایه گذار دولت اغلبیان در تونس، در 55 سالگی، پس از 13 سال فرمانروایی؛ دولت اغلبیان تا 909م پابرجا بود.
اکتبر 972م: تأسیس دولت زیریان در تونس که تا 1148م پابرجا بود.
1 اکتبر 331 پ.م: شکست ایرانیان از اسکندر مقدونی در نبرد گوگمل (دشت شتر) در میان رودان
9 مهر 236خ: درگذشت یوحنا بن ماسویه، پزشک مسیحی ایرانی، در سامرا (مرکز خلافت عباسی)
1 اکتبر 976م: درگذشت حکم دوم، نهمین حاکم اموی اندلس، پس از 15 سال فرمانروایی؛ هشام جانشین پدرش شد و تا 1009م فرمان راند.
1 اکتبر 1207م: تولد هنری سوم، شاه انگلستان؛ او در 9 سالگی به شاهی رسید و در 1272م درگذشت.
9 مهر 967خ: آغاز پادشاهی شاه عباس صفوی در ایران که تا دیماه 1007خ ادام داشت.
2 اکتبر 534م: درگذشت آتالاریک، شاه اوستروگوت ایتالیا، در 18 سالگی، بر اثر زیاده روی در عمل جنسی، پس از 8 سال فرمانروایی
2 اکتبر 1187م: تصرف بیت المقدس به دست صلاح الدین ایوبی (سلطان مصر و شام)؛ بدین ترتیب، حکومت 88 ساله مسیحیان بر این شهر پایان یافت.
2 اکتبر 1552م: تصرف شهر غازان پس از 50 روز محاصره توسط سپاه 150 هزار نفری روسها؛ کشتار مردم از 13 اکتبر آغاز گردید و 30 هزار تن از مسلمانان کشته شدند.
3 اکتبر 2333 پ.م: تأسیس پادشاهی کوچوسون در شبه جزیره کره توسط دانگون وانگوم، بر پایه روایات ملی کره
3 اکتبر 780م: آلپ قتلغ بیلگه (خان اویغورها در مغولستان)، آیین مانوی را دین رسمی اویغورها اعلام کرد.
4 اکتبر 610م: کشته شدن فوکاس، امپراتور بیزانس، پس از 8 سال فرمانروایی؛ هراکلیوس جانشین او شد و تا 641م فرمان راند.
12 مهر 71خ: کشته شدن عبدالله بن زبیر، مدعی خلافت، در 69 سالگی در مکه؛ او از سال 63خ خود را خلیفه دانسته و بر بخش وسیعی از قلمرو اسلامی فرمان می راند. مرگ ابن زبیر را در 13 بهمن نیز گفته اند.
12 مهر 464خ: تصرف شهر میافارقین در دیاربکر به دست فخرالدوله و سقوط دولت بنی مروان، پس از 95 سال حکومت
12 مهر 729خ: درگذشت ابن قيّم جوزيه (شمس الدين ابوبكر محمد بن ابوبكر زرعي)، فقيه و متكلم حنبلي مذهب، در 58 سالگي در دمشق؛ انديشه هاي او موجد فرقه سلفيه بود.
4 اکتبر 1582م (22 مهر 961خ): اصلاح تقویم مسیحی (ژولیانی) توسط پاپ گرگور؛ فردای آن روز به جای 5 اکتبر، 15 اکتبر (23 مهر) شد.
5 اکتبر 197 پ.م: شکست مقدونیها از رومیها در نبرد کینوسکِفاله در تسالی؛ بدین ترتیب چیرگی 140 ساله مقدونیه بر یونان و صربستان (ایلیری) و مدیترانه پایان یافت.
13 مهر 344خ: درگذشت ابوحاتم محمد بُستي، مورخ و محدث ايراني؛ «اتباع التابعين»، «ثقات»، «الجرح و التعديل» از آثار اوست.
5 اکتبر 1056م: درگذشت هاینریش سوم، شاه آلمان، پس از 17 سال فرمانروایی؛ هاینریش چهارم جانشین پدرش شد و تا 1105م فرمان راند.
6 اکتبر 105 پ.م: شکست سپاه 80 هزار نفری رومیان از سپاه 200 هزار نفری کیمبریها و توتونها در نبرد آراسیو (کنار رود رن در فرانسه)؛ همه رومیان و 59 هزار تن از ژرمنها کشته شدند.
6 اکتبر 68 پ.م: شکست تیگران (شاه ارمنستان) از لوکولوس (سردار رومی) در آرتاکساتا
6 اکتبر 23م: کشته شدن وانگ مانگ، امپراتور چین، در 68 سالگی، پس از 14 سال فرمانروایی؛ او اندیشه های سوسیالیستی داشت.
6 اکتبر 64م: آغاز کشتار هزاران مسیحی در شهر رم به فرمان امپراتور نرون؛ او آتش سوزی سه ماه پیش شهر را به مسیحیان نسبت داده بود. پتروس (پیتر) که از یاران حضرت عیسی شمرده می شد، در همین روز و در زندان کشته شد. او نخستین پاپ در کلیسا شمرده می شود.
6 اکتبر 877م: درگذشت شارل دوم (کچل)، شاه فرانسه، در 54 سالگی، پس از 34 سال فرمانروایی
14 مهر 370خ: برکنار شدن طائع، بیست و چهارمین خلیفه عباسی، توسط بهاء الدوله دیلمی، پس از 17 سال خلافت؛ قادر جانشین پسرعمویش شد و تا 410خ فرمان راند. طائع در 382خ درگذشت.
6 اکتبر 1014م: درگذشت ساموئل، شاه بلغارها، در 69 سالگی، پس از 17 سال فرمانروایی
14 مهر 849خ: درگذشت شمس الدين محمد بن حسام خوسفي، شاعر ايراني؛ «ديوان اشعار» و مثنوي «خاوران نامه» در شرح جنگهاي حضرت علي، از آثار اوست.
14 مهر 876خ: درگذشت محمد هروی (میرخواند)، مورخ ایرانی؛ «روضه الصفا» از اوست.
14 مهر 1285خ: گشایش مجلس شورای ملی در ایران
6 اکتبر 1948م: وقوع زلزله 7 ریشتری در عشقاباد (اشکاباد) در ترکمنستان موجب مرگ 110 هزار تن شد. این زلزله موجب گشایش در کار باستان شناسان برای کشف آثار اشکانیان در منطقه شد.
7 اکتبر 562 پ.م: درگذشت نبو کودوری اوسور دوم (بختنصر)، شاه بابل، پس از 42 سال فرمانروایی
15 مهر 586خ (30 سپتامبر 1207م): تولد جلال الدین محمد بلخی، عارف و شاعر ایرانی، در بلخ؛ او در جوانی به آناتولی رفت و در دیماه 652خ درگذشت.
16 مهر 279خ: درگذشت محمد بن زید، حاکم علوی طبرستان، در گرگان، پس از 16 سال فرمانروایی؛ طبرستان تا 293خ بخشی از قلمرو سامانیان شد.
8 اکتبر 1256م: گشایش دانشگاه سوربن در پاریس، به کوشش روبر دو سوربن (کشیش دربار لویی نهم)
17 مهر 154خ: درگذشت منصور دوانیقی، دومین خلیفه عباسی، در 66 سالگی در نزدیکی مکه
17 مهر 531خ: درگذشت سلطان مسعود سلجوقی، فرمانروای غرب ایران، در 43 سالگی در همدان، پس از 18 سال حکومت
17 مهر 551خ: درگذشت موفق الدین خوارزمی، فقیه و شاعر ایرانی؛ «مقتل الحسین» معروف به مقتل خوارزمی از آثار اوست.
10 اکتبر 19م: کشته شدن گرمانیکوس، سردار رومی و برادرزاده امپراتور تیبریوس، در 33 سالگی در انطاکیه
10 اکتبر 680م (21 مهر 59خ): شهادت امام حسین (ع) و یارانش در دشت کربلا
10 اکتبر 732م: شکست مسلمانان به فرماندهی عبدالرحمان قافقی (والی اندلس) از فرانکها (به رهبری شارل مارتل)، در نبرد پواتیه واقع در 235 کیلومتری جنوب غربی پاریس
10 اکتبر 1291م: پایان سفر 20 ساله مارکو پولو (جهانگرد ونیزی) به آسیا؛ او سفرش را در 24 آوریل 1271م آغاز کرده بود.
19 مهر 84خ: درگذشت عبدالملک بن مروان، پنجمین خلیفه اموی، در 61 سالگی، پس از 20 سال خلافت؛ ولید جانشین پدرش شد و تا سال 94خ فرمان راند.
19 مهر 674خ: کشته شدن بایدو، ایلخان مغولی ایران، در اوجان، پس از 6 ماه حکومت؛ غازان خان در 6 آبان وارد تبریز شد و به ایلخانی رسید و تا 683خ فرمان راند.
11 اکتبر 1335م: تولد تائجو، شاه کره؛ او پادشاهی چوسون را در 1392م تأسیس کرد که تا 1910م پابرجا ماند. تائجو در 1408م درگذشت.
12 اکتبر 322 پ.م: خودکشی دموستن، سیاستمدار آتنی، در 61 سالگی در کالائوریا؛ او در محاصره مقدونیها بود.
20 مهر 604خ: درگذشت ناصر، سی و چهارمین خلیفه عباسی، در 68 سالگی، پس از 45 سال خلافت
12 اکتبر 1492م: رسیدن کریستوف کلمب به قاره آمریکا
13 اکتبر 539 پ.م: تصرف بابل توسط ایرانیان (به فرماندهی گئوبارو)
13 اکتبر 54م: کشته شدن کلایوس، امپراتور روم، در 63 سالگی، پس از 13 سال فرمانروایی؛ نرون جانشین ناپدری خود شد و تا سال 68م فرمان راند.
13 اکتبر 406م: ابداع الفبای ارمنی توسط مسروپ ماشتوتز
13 اکتبر 409م: گذشتن واندالها و آلانها و سوئبها از کوههای پیرنه و ورود آنها به اسپانیا
13 اکتبر 533م: تصرف کارتاژ در تونس کنونی به دست بلیساریوس بیزانسی؛ این شهر در سال 439م به دست واندالها افتاده بود.
21 مهر 59خ (روز عاشورا): تولد سلیمان بن مهران کوفی، محدث شیعه مذهب؛ او در سال 144خ درگذشت.
13 اکتبر 1095م: درگذشت المعتمد محمد بن عبّاد لخمی، شاعر عرب و سومین و آخرین حاکم عبّادی سویل (اشبیلیه) در اسپانیا، در 56 سالگی در زندان اقمات مراکش؛ او از 1069 تا 1091م فرمان راند و به دست مرابطون دربند شد.
13 اکتبر 1307م: آغاز دستگیری و کشتار شهسواران پرستشگاه در فرانسه، به خواست پاپ؛ آنان در خلال جنگهای صلیبی دارایی بسیار اندوخته بودند و از شاه هم فرمان نمی بردند.
22 مهر 107خ: درگذشت حسن بصری، از تابعین و یکی از هشت زاهد مشهور، در 86 سالگی در عراق
22 مهر 271خ: درگذشت محمد بن عیسی ترمذی، محدث ایرانی، در 68 سالگی؛ تاریخ مرگ او را 28 فروردین همین سال نیز گفته اند.
22 مهر 271خ: درگذشت معتمد، پانزدهمین خلیفه عباسی، در 49 سالگی، پس از 22 سال خلافت
14 اکتبر 996م: درگذشت عزیز، پنجمین خلیفه فاطمی مصر، در 41 سالگی، پس از 21 سال فرمانروایی؛ حاکم در 23 اکتبر جانشین پدرش شد و تا 1021م فرمان راند.
14 اکتبر 1184م: درگذشت یوسف بن عبدالمؤمن موحدی، حاکم مراکش و اندلس، در اشبیلیه (سویل)، پس از 21 سال فرمانروایی؛ یعقوب جانشین پدرش شد و تا 1198م فرمان راند.
15 اکتبر 70 پ.م: تولد ویرژیل، شاعر رومی؛ او در سال 19 پ.م درگذشت.
15 اکتبر 625م: تولد بالاج چان کاویل، نخستین شاه دوسپیلاس در گواتمالا؛ او در 629م به شاهی رسید و در 648م درگذشت.
15 اکتبر 788م: درگذشت عبدالرحمان یکم، نخستین حاکم اموی اندلس، در 60 سالگی، پس از 32 سال فرمانروایی؛ دولت امویان اندلس که توسط او تأسیس شده بود، تا 1031م پابرجا ماند.
15 اکتبر 912م: درگذشت عبدالله بن محمد، هفتمین حاکم اموی اندلس، پس از 24 سال فرمانروایی؛ عبدالرحمان بن محمد جانشین نیای خود شد و تا 961م فرمان راند.
23 مهر 319خ: درگذشت داوود بن دیلم، پزشک ایرانی، در بغداد
23 مهر 366خ: گشایش رصدخانه دیلمی به سرپرستی ابوسهل بن رستم کوهی طبری
23 مهر 753خ: درگذشت سلطان اویس جلایر، حاکم عراق، در 38 سالگی در تبریز، پس از 18 سال حکومت؛ مرگ او را در 23 آبان نیز گفته اند.
16 اکتبر 385م: درگذشت فو جیان دوم، شاه چئین پیشین در چین، در 48 سالگی، پس از 28 سال فرمانروایی
16 اکتبر 955م: شکست اسلاوها از آلمانها در نبرد رکنیتز
16 اکتبر 961م: درگذشت عبدالرحمان سوم (ناصر)، هشتمین حاکم اموی اندلس، در 72 سالگی، پس از 49 سال فرمانروایی
17 اکتبر 553م: پایان نگارش کتاب جنگها توسط پروکوپیوس، مورخ بیزانسی
25 مهر 32خ: تصرف شهر آنکارا به دست معاویه
25 مهر 615خ: تولد قطب الدین محمود شیرازی، فیلسوف و اخترشناس و پزشک ایرانی؛ او در اسفند 689خ درگذشت.
18 اکتبر 439م: سقوط دولت لیانگ شمالی در چین، پس از 42 سال فرمانروایی
26 مهر 251خ: تولد ابوعلی محمد بن همام اسکافی، محدث شیعه مذهب ایرانی؛ او در دیماه 326خ درگذشت.
26 مهر 319خ: تولد ابوسهل بن رستم کوهی طبری، اخترشناس ایرانی، در طبرستان؛ او رصدخانه دیلمی را در 366خ تأسیس کرد.
26 مهر 374خ: تولد شیخ توسی (محمد بن حسن)، فقیه شیعه مذهب عراقی؛ او در آذر 446خ درگذشت.
26 مهر 619خ: درگذشت محیی الدین ابن عربی، صوفی و عارف عرب، در 75 سالگی در دمشق؛ او پایه گذار عرفان نظری در جهان اسلام است. تاریخ مرگ ابن عربی را در 3 آذر نیز گفته اند.
26 مهر 763خ: درگذشت شاه شجاع، دومین حاکم مظفری فارس، در 51 سالگی، پس از 26 سال فرمانروایی
19 اکتبر 202 پ.م: شکست کارتاژیها از رومیان در نبرد زاما (130 کیلومتری جنوب غرب کارتاژ)؛ بدین ترتیب دومین جنگ پونیک پس از 16 سال پایان یافت و 300 هزار کشته بر جا گذاشت. هانیبال کارتاژی آواره شد و 19 سال بعد خودکشی کرد.
19 اکتبر 439م: تصرف کارتاژ در تونس کنونی به دست گیسریک (شاه واندالها)
27 مهر 63خ: آغاز قیام توابین در کوفه بر ضد خلافت اموی و به خونخواهی کشتگان کربلا؛ این قیام کمی بعد سرکوب شد و ناکام ماند.
19 اکتبر 1061م: درگذشت معز بن بادیس زیری، حاکم تونس، در 56 سالگی، پس از 45 سال فرمانروایی؛ تمیم جانشین پدرش شد و تا 1108م فرمان راند.
19 اکتبر 1216م: درگذشت جان، شاه انگلستان، در 50 سالگی، پس از 17 سال فرمانروایی؛ هنری سوم در 9 سالگی جانشین پدرش شد و تا 1272م فرمان راند.
19 اکتبر 1386م: تصرف شهر صوفیه در بلغارستان توسط ترکان عثمانی
19 اکتبر 1453م: پایان جنگهای صد ساله میان فرانسه و انگلستان، با پیروزی فرانسه؛ این جنگها در سال 1337م آغاز شده بود.
28 مهر 471خ: کشته شدن خواجه نظام الملک توسی، وزیر سلجوقیان ایران، در 75 سالگی در نزدیکی کرمانشاه، توسط یکی از اسماعیلیان
20 اکتبر 2011م: کشته شدن معمر قذافی، دیکتاتور لیبی، در 69 سالگی، پس از 42 سال فرمانروایی
21 اکتبر 479 پ.م: شکست ناوگان ایران از یونان در نبرد دریایی میکال در جنوب غربی آناتولی؛ تنگه های بوسفور و داردانل به دست یونانیان افتاد. برخی تاریخ پژوهان این نبرد را ساخته خیال آتنیها می دانند.
29 مهر 64خ: آغاز قیام مختار ثقفی در کوفه، برای خونخواهی کشتگان کربلا
29 مهر 237خ: شهادت ابن سکّیت (یعقوب بن اسحاق اهوازی)، ادیب شیعه مذهب ایرانی، در 56 سالگی در بغداد؛ او معلم دو پسر متوکل عباسی بود.
29 مهر 357خ: درگذشت ابن قولویه قمی، محدث ایرانی، در بغداد
29 مهر 427خ: درگذشت ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله دیلمی، حاکم عراق و فارس و کرمان، در 39 سالگی در جناب کرمان؛ او از سال 403خ در فارس، از 407خ در کرمان و از 422خ در عراق فرمان می راند.
21 اکتبر 1422م: درگذشت شارل ششم، شاه فرانسه، در 54 سالگی، پس از 42 سال فرمانروایی؛ شارل هفتم جانشین پدرش شد و تا 1461م فرمان راند.
30 مهر 72خ: ضرب نخستین سکه اسلامی در دمشق
22 اکتبر 726م: درگذشت ایتسامناج کاویل، شاه دوسپیلاس در گواتمالا، در 53 سالگی، پس از 28 سال فرمانروایی
22 اکتبر 741م: درگذشت شارل مارتل، کاخبان فرانکها، در 55 سالگی، پس از 27 سال حکومت
22 اکتبر 794م: انتقال پایتخت ژاپن از اوزاکا به کیوتو
دولت واندالها
واندالها شاخه ای از ژرمنها بودند که در شبه جزیره بالکان به سر می بردند و از 429 تا 15 دسامبر 533م بر شمال آفریقا فرمان می راندند.
واندالها در 271 و 279م از نیروهای امپراتوری روم در بالکان شکست خوردند ولی در 334م بر گوتها در منطقه دانوب پیروز شدند.
گودگیسل در سال 406م در 47 سالگی درگذشت و پسرش گوندریک به شاهی واندالها رسید و تا 428م فرمان راند. واندالها به همراه آلانها و سوئبها در 31 دسامبر 406م از رود راین گذشتند و وارد سرزمین گالیا شدند. شهر بوردو فرانسه در سال 407م به تصرف واندالها درآمد. آنان در 13 اکتبر 409م از کوههای پیرنه گذشتند و وارد اسپانیا شدند. ویزیگوتها در 419م به اسپانیا حمله کردند و واندالها ناچار به جنوب غربی اسپانیا رفتند. جنوب اسپانیا به نام آنان، واندالسیا یا اندلس نامیده شد. آتاکس که شاه آلانها در پرتغال بود، در سال 426م درگذشت و گوندریک بر آلانها هم فرمانروا شد.
گیسریک در 428م به شاهی رسید و تا 477م فرمان راند. واندالها در 429م شمال آفریقا را تصرف کردند و مدیترانه را زیر فرمان آوردند. گیسریک در 19 اکتبر 439م شهر باستانی کارتاژ در تونس امروزی را تصرف کرد. جزیره سیسیل نیز در سال 440م تصرف شد. شمال آفریقا در 442م به طور کامل از دست رومیان درآمد. جزیره مالت در 20 آوریل 454م به دست واندالها افتاد و تمام رومیان کشته شدند. در 2 ژوئن 455م واندالها وارد شهر رم شده و این شهر را به مدت دو هفته به دست غارت و تخریب دادند. شهر کاپوا نیز در 456م ویران گردید ولی ریکیمر (سردار رومی) در همین سال توانست آنان را در نبرد دریایی کورسیکا شکست دهد. افزون بر نیروهای روم غربی، ناوگان امپراتوری روم شرقی نیز در دریای مدیترانه از واندالها شکست خورد (468م). سرزمین اپیروس (آلبانی کنونی) در 469م به دست واندالها افتاد. سرانجام پیمان صلحی میان فرستاده بیزانس و گیسریک در سال 474م بسته شد. گیسریک در 25 ژانویه 477م در 88 سالگی درگذشت.
هونریک از 477 تا 23 دسامبر 484م، گونتاموند تا 496م، تراساموند تا 524م، هیلدریک تا 530م و سرانجام گلیمر تا 533م بر واندالها فرمان راندند.
نیروهای بیزانس در 21 ژوئن 533م از تنگه بوسفور راهی شمال آفریقا شدند. این سپاه شامل 5 هزار سوار، 13 هزار پیاده، 500 کشتی باری و 92 ناو جنگی می شد و فرماندهی آن بر عهده بلیساریوس بود. بیزانسیها در 14 سپتامبر در آفریقا پیاده شدند و در دکیمیوم (نزدیک کارتاژ) بر گلیمر چیره گشتند. شهر کارتاژ در 13 اکتبر به تصرف بیزانسیها درآمد. سرانجام واندالها در تیکامرون شکست خوردند و گلیمر به کوهستان گریخت (15 دسامبر 533م). گلیمر در 534م تسلیم شد و در 553م درگذشت. بدین ترتیب، فرمانروایی 104 ساله واندالها بر شمال آفریقا پایان یافت و این سرزمین ضمیمه قلمرو امپراتوری بیزانس شد.
تهمورث دیوبند
تهمورث در زبان اوستایی «تَخمَه اُروپَه» است. تخمه یا تهم به معنی نیرومند است که در لقب رستم «تهمتن» نیز وجود دارد. اروپه در اوستا، نژادی از سگان است. هوفمان آلمانی، اروپه را به معنی روباه دانسته است. شاید بتوان تهمورث را به معنی دارنده سگان نیرومند معنی کرد. در شاهنامه نیز، یکی از کارهای تهمورث، آموزش سگان شکاری است. لقب تهمورث در اوستا «ازیناونت» یا زیناوند است. زیناوند، دارنده سلاح معنی می دهد. اگر نام این شخص اسطوره ای را «تخمه اروپه ازیناونت» بدانیم، «پهلوان دارنده پوستین روباه» معنی می دهد. تبار تهمورث در بندهش، با دو میانجی به هوشنگ می رسد.
فردوسی به تهمورث پسر هوشنگ، لقب دیوبند داده است. کارهای تهمورث در مدت 30 سال پادشاهی عبارتند از: رشتن پشم میش و بره و تولید جامه و فرش از آنها، آموزش و به کار گیری یوز و سیاهگوش و باز و شاهین در شکار، پرورش مرغ و خروس.
تهمورث را وزیری پرهیزکار بود که شهراسپ نام داشت و شاه را به نیکی رهنمون بود. اگر شهراسپ را «فرمانروا بر اسبان» معنی کنیم، باید شهراسپ هم صفت تهمورث باشد که بعدها به گونه وزیر تغییر ماهیت داده است. فردوسی اشاره دارد که نماز شب و روزه از آیینهایی است که توسط شهراسپ پایه گذاری شده است.
تهمورث اهریمن را در بند کرد و او را مانند اسبی سوار شد و گرداگرد گیتی را بگشت. دیوان برای نابودی شاه همداستان شدند و به جنگ تهمورث رفتند. شاه تهمورث دیوان را شکست داد و نیمی از آنان را بکشت و نیمی دیگر را هم دربند کرد. دیوان از تهمورث خواستند تا آنان را زنده بگذارد و در عوض دیوان هم به او رمزی پنهان را آشکار کنند. شاه پذیرفت و آنان را رها کرد. دیوان نیز 30 گونه خط را برای نوشتن به آدمیان آموختند.
در داستان آموزش نوشتن به آدمیان توسط دیوان رمزی نهفته است؛ در اینجا منظور از دیوان، نیروهای اهریمنی نیست، بلکه مقصود دشمنان آریاها و بومیان فلات ایران است که نوشتن و خط را می شناخته و با فرهنگ و پیشرفته تر از آریاها بوده اند.
بیت پایانی داستان تهمورث این است:
جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی، پروریدن چه سود
اوستروگوتها
پادشاهی اوستروگوتها در ایتالیا از 15 مارس 493 تا اکتبر 552م ادامه داشت. پایه گذار این دولت، تئودوریک نام داشت که در 30 اوت 526م درگذشت.
گوتها که دسته ای از ژرمنها بودند، در سال 257م به دو شاخه غربی (ویزیگوتها) و شرقی (اوستروگوتها) تقسیم شدند. ارماناریک در اواخر سده سوم میلادی به رهبری اوستروگوتها رسید. او در سال 372م در جنگ با هونها کشته شد. هونها در این سال از رود ولگا گذشتند و اوستروگوتها را در اوکراین شکست دادند. اوستروگوتها در 455م با اجازه امپراتور روم، سرزمینهای پانونیا و دالماسی را تصرف کردند.
در سال 475م تئودومیر درگذشت و پسر 21 ساله اش تئودوریک به رهبری اوستروگوتها رسید. تئودوریک از 10 سالگی به عنوان گروگان در قسطنطنیه (پایتخت بیزانس) نگاه داشته شده بود. او بر بخش وسیعی از شبه جزیره بالکان فرمان می راند. تئودوریک در پاییز سال 488م با سپاهی 20 هزار نفره رهسپار ایتالیا شد. ایتالیا از تابستان سال 476م و پس از سقوط امپراتوری روم غربی، زیر فرمان اودواکر بود. جنگ میان تئودوریک و اودواکر چهار سال به درازا کشید. اودواکر در 28 اوت 489م در نبرد ایسونزو شکست خورد. نیروهای اودواکر در یکم آوریل 490م در میلان تسلیم شدند. اودواکر در 11 اوت 490م در کنار رود آدا شکست خورد. وی سرانجام در 25 فوریه 493م در راونا تسلیم شد و در 15 مارس در 58 سالگی کشته شد. تئودوریک در ایتالیا به شاهی رسید و تا 526م فرمان راند.
شهر بلگراد در سال 504م به تصرف تئودوریک درآمد. این شهر از 488م در تصرف گپیدها بود. تئودوریک در 510م منطقه پروانس در جنوب شرقی فرانسه را ضمیمه قلمرو خود ساخت. پروانس در 563م دوباره به دست فرانکها افتاد. قلمرو ویزیگوتها در اسپانیا نیز در سال 511م به زیر فرمان تئودوریک درآمد. بوئِتیوس، فیلسوف ایتالیایی، در سال 522م به صدارت برگزیده شد ولی کمی بعد به اتهام دسیسه چینی بر ضد تئودوریک زندانی و در 23 اکتبر 524م کشته شد. تئودوریک در 30 اوت 526م درگذشت و نوه اش، آتالاریک در 10 سالگی جانشین او شد.
آتالاریک به سبب زیاده روی در عمل جنسی، در دوم اکتبر 534م و در 18 سالگی درگذشت. مادر او (آمالاسونتا) که در مدت 8 سال، نایب السلطنه بود، پادشاهی را به پسرعموی خود پیشنهاد داد. تئوداهاد ملکه را به زندان انداخت. ملکه هم از بیزانس یاری خواست. آمالاسونتا در اوایل ماه می 535م اعدام شد.
امپراتور یوستینیانوس فرمان حمله به ایتالیا را صادر کرد و سپاهیان بیزانس به فرماندهی بلیساریوس در دسامبر 535م رهسپار شدند. بدین ترتیب جنگهای گوتیک آغاز شد که تا اکتبر 554م ادامه داشت.
در 31 دسامبر 535م اوستروگوتها در سیراکوز شکست خوردند و سیسیل به طور کامل به دست بیزانسیها افتاد. شهر رم نیز در 9 دسامبر 536م تصرف شد. ویتیگس که در 536م جانشین تئوداهاد شده بود، شهر رم را محاصره کرد ولی در 12 مارس 538م محاصره را رها کرد. شهر راونا در 540م به تصرف بلیساریوس درآمد و ویتیگس کشته شد. توتیلا در 542م توانست شهر ناپل را پس از 6 سال، از تصرف بیزانسیها خارج کند. شهر رم نیز در 17 دسامبر 546م به دست توتیلا افتاد. رم در 16 ژانویه به دست توتیلا افتاد. توتیلا در ژوئیه 552م در جنگ با نارسس بیزانسی کشته شد. اوستروگوتها در اکتبر 552م نیز از بیزانسیها شکست خوردند و فرمانروایی آنان بر ایتالیا پایان یافت.
شاهان اوستروگوت در ایتالیا
- Theoderic the Great (Thiudoric) 489-526
- Athalaric (Atthalaric) 526-534
- Theodahad (Thiudahad) 534-536
- Witiges (Wittigeis) 536-540
- Ildibad (Hildibad) 540-541
- Eraric the Rugian (Heraric, Ariaric) 541
- Totila (Baduila) 541-552
- Teia (Theia, Teja) 552-553
هوشنگ پیشدادی
هوشنگ
در زبان اوستایی هَئو شَنگهَه به معنی دارنده خانه های خوب یا فراهم کننده خانه های خوب است. هئو یا هو به معنی خوب و شنگهه نیز شاید به معنی خانه باشد. شنگهه به صورت شان (به معنی کندوی عسل) و به صورت پسوند در واژه گلشن باقی مانده است. لقب هوشنگ در اوستا، پیشداد است که نخستین قانونگذار معنی می دهد.
در اوستا آمده که هوشنگ بر دو سوم از دیوان سرزمین مَزَندَر و سرزمین وَرِنه چیره شده است. مزندر یا همان مازندر باید در کوههای افغانستان باشد. برخی پژوهشگران به اشتباه، سرزمین دیوان مازندر را همان مازندران امروزی و ورنه را گیلان امروزی دانسته اند. باید توجه داشت که روایات مربوط به هوشنگ در اوستا، پیش از ورود آریاها به فلات ایران شکل گرفته است؛ بنابراین نمی توان نامهای آمده در اوستا را با ایران امروزی منطبق کرد.
مدت پادشاهی هوشنگ در روایات ملی ایران، 40 سال است. فردوسی کارهایی را به هوشنگ نسبت داده که عبارتند از: جدا کردن آهن (فلزات) از سنگ با بهره گیری از آتش، ساخت ابزار فلزی مانند گراز (نوعی بیل) و اره و تیشه و تبر، توسعه سامانه های آبیاری با کندن آبراهه ها و رساندن آب رودخانه ها به جاهای دوردست، گسترش چراگاهها و کشتزارها، اهلی کردن خر و گاو و گوسفند و بهره گیری از آنها در کشاورزی و تولید گوشت و لبنیات، تهیه جامه از پوست روباه و قاقُم و سنجاب و سمور.
در برخی نسخه های شاهنامه، داستان پیدا شدن آتش توسط هوشنگ نیز آمده است که جزء ابیات افزوده شمرده شده است. به نظر می آید که این داستان در دوره های پس از فردوسی، به هوشنگ منسوب شده است. داستان چنین است که؛ هوشنگ روزی به شکار رفته بود. ناگهان مار بزرگی به سوی او آمد. شاه سنگی برداشت و به سوی مار پرتاب کرد. آن سنگ بر سنگ دیگری فرود آمد و برقی از آن پدیدار شد و موجب آتش گرفتن گیاهان اطراف گردید. این گونه بود که آتش توسط انسان مهار شد. هوشنگ به یاد این رویداد بزرگ، جشن سده را پایه گذاشت که همه ساله در دهم بهمن ماه برگزار می شود.
بیت پایانی داستان هوشنگ در شاهنامه، باز هم در نکوهش بی مهری جهان است.
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر
امپراتوری مغول
چنگیزخان مغول که پایه گذار امپراتوری مغولان بود، در دیماه 533خ زاده شد و در 3 شهریور 606خ درگذشت. امپراتوری مغول در بهار 1206م پدید آمد و در 14 سپتامبر 1368م برچیده شد.
سرزمین مغولستان از هزاران سال پیش، محل زندگی طوایف صحرانشین بوده است. هسیونگنوها (هونها) از سده سوم پیش از میلاد تا سده پنجم میلادی، رورانها از میانه سده چهارم تا میانه سده ششم میلادی، گوک ترکها از 552 تا 744م، اویغورها از 744 تا 848م، قرقیزها از 848 تا 922م و ختنیها از 922 تا 1125م بر مغولستان فرمان راندند.
طوایف مغول از سده دهم میلادی وارد تاریخ می شوند. آنان زیر فرمان حکومت خانات خاماگ بودند. تموچین که بعدها به چنگیز مشهور شد، در سال 1189م به مقام خانی دست یافت. او که در 16 سالگی (1171م) پدرش را از دست داده بود، پس از رسیدن به حکومت کوشید تا طوایف پراکنده مغول را در زیر یک پرچم گرد آورد. چنگیزخان در 1202م تاتارها را به اطاعت واداشت و با متحد کردن قبایل و طوایف گوناگون در بهار 1206م امپراتوری مغول را تأسیس کرد.
مغولان در اوت 1211م با دولت جین در شمال چین وارد جنگ شدند و در یکم ژوئن 1215م توانستند شهر پکن (پایتخت دولت جین) را تصرف کنند. دولت جین پایتخت را به کایفنگ منتقل کرد. شهر کاشغر (پایتخت قراختائیان) در 1218م به اشغال مغولان درآمد و این دولت که در 1125م تأسیس شده بود، برچیده شد.
چنگیزخان برای برقراری روابط اقتصادی با ایران، فرستادگانی را به سوی مرز خوارزمشاهیان راهی کرد. این فرستادگان در شهر اوترار (واقع در قزاقستان کنونی) به دست حاکم شهر کشته شدند. خبر به چنگیزخان رسید و او حمله به ایران را به ادامه فتوحات در چین ترجیح داد و در 1219م رهسپار فرارود شد. شهر بخارا در 11 فوریه 1220م (29 بهمن 598خ) گشوده شد و 30 هزار تن از مردان شهر کشته شدند. شهر سمرقند (پایتخت خوارزمشاهیان) در 17 مارس (4 فروردین 599خ) تصرف شد. مرو در 5 مارس 1221م (21 اسفند 599خ) و نیشابور در 5 آوریل (23 فروردین 600خ) تصرف شد.
در 31 می 1223م روسها و کومانها در کنار رود کالکا از مغولان شکست خوردند. چنگیزخان در 18 اوت 1227م (3 شهریور 606خ) درگذشت و همه مغولان برای شرکت در نشست مشورتی برای انتخاب خان جدید، به مغولستان بازگشتند. اوکتای پسر چنگیزخان در 1229م به خانی برگزیده شد. مساحت امپراتوری مغول در هنگام مرگ چنگیزخان، حدود 24 میلیون کیلومتر مربع بود.
در 9 فوریه 1234م دولت جین که در 1115م توسط جورچِنها تأسیس شده بود برچیده شد. یورش مغولان به شبه جزیره کره از 1236م آغاز شد. شهر مسکو در روسیه در دسامبر 1237م غارت شد. شهر کییف اوکراین در 6 دسامبر 1240م به تصرف درآمد. پیشروی مغولان در اروپا همچنان ادامه داشت به طوری که شهر کراکو در لهستان در 18 مارس 1241م غارت شد. سپاهیان لهستانی و آلمانی در 9 آوریل در لیگنیتس از باتوخان مغول شکست خوردند. مجارها نیز دو روز بعد در نبرد موهی شکست را پذیرفتند. شهر زاگرب در 27 دسامبر 1241م تصرف شد. با مرگ اوکتای در 11 دسامبر 1241م، ماشین جنگی مغولان از پیشروی در اروپا بازماند.
گیوک پسر اوکتای به مقام خانی برگزیده شد و تا 22 ژوئیه 1249م فرمانروایی کرد. در زمان او و جانشینش (منگو)، فرستادگانی از اروپا به مغولستان رفتند.
منگو پسر تولی پسر چنگیز در یکم ژوئیه 1251م به خانی برگزیده شد و تا 23 سپتامبر 1259م فرمان راند. هولاکو در 1253م به حکومت ایران منصوب شد و دولت ایلخانیان تأسیس گردید. دژ الموت در 19 نوامبر 1256م (6 آذر 635خ) به تصرف هولاکوخان درآمد و دولت اسماعیلیان که در 1090م توسط حسن صباح تأسیس شده بود، برافتاد. مغولان در 1257م وارد ویتنام شده و پایتخت آن، هانوی را غارت کردند. خلافت عباسی هم که در سال 750م تأسیس شده بود، در 10 فوریه 1258م (29 بهمن 636خ) برچیده شد.
قوبیلای پسر منگو قاآن از 3 ژوئن 1260 تا 18 فوریه 1294م خان مغولان بود. ایلخانان ایران از 1260م دیگر زیر فرمان خان بزرگ نبودند. مغولان در 3 سپتامبر 1260م در عین جالوت (شمال بیت المقدس) از مسلمانان مصر شکست خوردند و پیشروی آنان به سوی آفریقا ناکام ماند. قوبیلای در 18 دسامبر 1271م خود را امپراتور نامید و بدین ترتیب دولت مغولی یوان در شمال چین تأسیس شد و تا 1368م پابرجا ماند. مغولان به ژاپن نیز حمله کردند ولی در 20 نوامبر 1274م در بونِی در کاماکورا شکست خوردند. دولت سونگ جنوبی که در 1126م تأسیس شده بود، در 19 مارس 1279م برچیده شد و سراسر چین به زیر فرمان مغولان درآمد. در این زمان مساحت قلمرو امپراتوری مغول به 33 میلیون کیلومتر مربع رسید و 110 میلیون نفر جمعیت داشت که بیش از یک چهارم جمعیت آن روز جهان را در بر می گرفت. ناوگان مغولان در 15 اوت 1281م در سواحل ژاپن بر اثر طوفان شدید نابود شد. مغولان در 1284م برای دومین بار از ویتنامیها شکست خوردند. سومین حمله مغولان به ویتنام در 1288م نیز با پیروزی ویتنام همراه بود. آخرین لشکرکشی مغولان در زمان قوبیلای قاآن، حمله آنان به جزیره جاوه در اندونزی کنونی در 1293م بود.
حمله مغولان به برمه از 1277م آغاز شد. پادشاهی پاگان در برمه که در 23 دسامبر 849م تأسیس شده بود، در 17 دسامبر 1297م برافتاد. غازان خان که از 1295 تا 1304م فرمانروای ایران بود، در 19 ژوئن 1295م (5 تیر 674خ) در منطقه لار دماوند مسلمان شد و پیرو او، صد هزار تن از مغولان هم مسلمان شدند. ازبک خان که در ژانویه 1313م به فرمانروایی دشت قبچاق (اردوی زرین) رسید، در 1315م مسلمان شد و اسلام در قلمرو او نیز گسترش یافت.
دولت ایلخانان در 1335م در ایران برافتاد و سرداران مغول بر سر تخت و تاج با یکدیگر درگیر شدند. دولت مغولی آل جلایر در عراق از 1340 تا 1410م فرمان راند. طغاتیمور از اوت 1336م بر فرارود و شمال خراسان فرمان می راند و در 1337 و 1339م به غرب ایران لشکر کشید ولی ناکام ماند. او در 14 دسامبر 1353م (یکم دیماه 732خ) به دست رهبر سربداران کشته شد.
تغان تیمور خان دوازدهمین و آخرین امپراتور یوان بود که در 19 ژوئیه 1333م به امپراتوری رسید و تا 23 می 1370م که درگذشت، فرمانروای مغولان و چینیها بود. امپراتوری یوان در سپتامبر 1368م از سرزمین چین برچیده شد و تغان تیمور از پکن به شانگدو در 280 کیلومتری شمال پکن رفت و در 1370م در یینگ چانگ درگذشت. پس از مرگ او، دولت یوان شمالی در مغولستان و به پایتختی قراقروم (47 و 12 شمالی، 102 و 49 شرقی) تأسیس شد که تا 1691م پابرجا بود.
قلمرو وسیع امپراتوری مغول میان امپراتوری مینگ در چین، امپراتوری گورکانی در ایران و اردوی زرین در دشت قبچاق تقسیم شد.
نخستین انسان و نخستین پادشاه
کیومرث
پژوهنده نامه باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر تخت و بختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
این ابیات در شاهنامه فردوسی برای آغاز داستان پدیدار شدن پادشاهی آمده است. نخستین انسانی که به مقام پادشاهی رسید، کیومرث نام داشت. او در آغاز ماه فروردین و بهار بر تخت نشست. محل زندگی او در کوه و شاید در غار بوده و جامه تنش نیز از پوست پلنگ و دیگر جانوران شکار شده فراهم می شد. لقب کیومرث، «گرشاه» بود که به معنی «پادشاه کوهستان» است. فردوسی می افزاید که تمام جانوران به کیومرث احترام می گذاشتند و بر او نماز می بردند. نماز بردن به معنی خم شدن و تعظیم کردن است.
کیومرث 30 سال پادشاه جهان بود. آری پادشاه جهان و نه ایران! در بیشتر اساطیر، پادشاهان نخستین، بر تمام جهان فرمان می رانند و پدیدار شدن کشورها و پادشاهان گوناگون، پس از گذشت مدت زمانی از عمر پادشاهی در جهان اتفاق می افتد.
اهریمن که دشمن اهورا مزدا و به تبع آن، دشمن آفریده های اوست؛ در تکاپوی حمله به کیومرث است. فرستاده ویژه خداوند که سروش نام دارد، به پسر کیومرث خبر می دهد که دیوان یا همان اهریمنان تصمیم دارند به پدرت آسیب برسانند. سیامک برای مبارزه با دیوان به میدان نبرد می رود ولی چون زره بر تن ندارد، به وسیله چنگالهای خروزان دیو از پای در می آید.
کیومرث با شنیدن خبر کشته شدن فرزندش، به سوگواری می پردازد. پس از یک سال، سروش به نزد کیومرث می آید و می گوید که سوگواری بس است و زمان، زمان ستاندن کین سیامک از دیوان است.
سیامک فرزندی به نام هوشنگ دارد که با لشکری که از آدمیان و پریان و جانوران فراهم کرده، به جنگ دیوان رهسپار می شود. دیو سیاه که سرکرده دیوان است، کشته می شود و کیومرث پس از شکست دیوان، تخت و تاج را به هوشنگ می سپارد و از دنیا می رود. ابیات پندآموز فردوسی در پایان پادشاهی کیومرث چنین است:
برفت و جهان مردری ماند از اوی
نگر تا که را نزد او آبروی
جهانِ فریبنده را گرد کرد
رهِ سود بنمود و خود مایه خورد
جهان سر به سر چون فسانه است و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس
در اساطیر ایرانی، کیومرث ششمین آفریده اهورا مزدا است. این شش آفریده که در طی یک سال پدید می آیند، عبارتند از: آسمان، آب، زمین، گیاه، گاو مقدس (گئو اسپنته یا گوسفند) و کیومرث.
در زبان اوستایی «گَئو مَرِتَن» به معنی جان میرا یا زنده میرنده است. کیومرث در سمت چپ رود دایتی و گاو یکتا آفریده در سمت راست آن آفریده شد. بالا و پهنای کیومرث به اندازه چهار نای بود. کیومرث و گاو مقدس به دست اهریمن کشته شدند. پیش از مرگ کیومرث، منی او بر زمین ریخت و 40 سال گذشت و آنگاه گیاه ریواسی رویید که دو ساقه داشت. هر ساقه به یک انسان تبدیل شد. اینگونه بود که نخستین مرد و زن پیدا شدند. نام مرد «مشی» و نام زن «مشیانه» بود. از این مرد و زن نخستین، شش جفت فرزند زاده شد. هر جفت که برادر و خواهر بودند، با هم زناشویی کردند و نژاد انسان گسترش یافت. یک جفت از آن شش جفت، سیامک و وَشاک نام داشتند. از آنها جفتی زاده شد که فرَواک و فرواکین نامیده شدند. از فرواک و جفت او، پانزده جفت زاده شدند که نژادهای گوناگون مردمان از آنان پدید آمدند. یکی از آن پانزده جفت، هوشنگ و گوزگ نام داشتند.
در اساطیر، این کیومرث است که به دست اهریمن کشته می شود ولی در شاهنامه، پسر کیومرث (سیامک) توسط دیوان یا اهریمنان از پای درمی آید. در شاهنامه، سیامک پسر کیومرث و هوشنگ پسر سیامک است؛ در حالی که بر پایه اساطیر ایرانی، سیامک نوه کیومرث و هوشنگ هم نوه سیامک است. از مشی و مشیانه در روایات ملی (شاهنامه) خبری نیست. کیومرث نخستین شاه است و نه نخستین انسان.
تفاوت عمده میان اساطیر و روایات ملی در همین جاست که؛ در روایات ملی، پیوند میان انسانها با یکدیگر و پیوند آنها با عناصر دیگر، ساده و باور پذیر است. کیومرث در اساطیر دارای پهنا و بالای یکسان است و مانند یک قطره منی، دایره شکل است. از منی کیومرث، ریواسی می روید که به نخستین جفت انسانی تبدیل می شود. داستان پیدایش کیومرث و مشی و مشیانه و نژادهایی که از آنان پدید می آید، در شاهنامه نیامده است. شاید رمز جاودانه شدن شاهنامه هم در باور پذیرتر بودن آن نسبت به اساطیر ذکر شده در اوستا و بندهش باشد.
سامانیان
دولت سامانیان از امرداد 253 تا 8 آبان 378خ در فرارود و خراسان فرمانروایی داشت. قلمرو این دولت در سال 307خ، دو میلیون و 850 هزار کیلومتر مربع وسعت داشت و شامل بخشهایی از کشورهای امروزی ایران، پاکستان، افغانستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان می شد.
از میان رفتن حکومت طاهریان در 252خ و ضعف و ناتوانی تدریجی ای که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای خاوری خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان به کار بستن قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و آسودگی ای که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه میساخت، سرزمین فرارود که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، به رهبری فرماندهان این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، گرگان، طبرستان و سیستان، از سوی خلیفه یا به حکم پیروزی و غلبه، به قلمرو آنها پیوست. با آن که پیروزی این خاندان بر گرگان، طبرستان و سیستان همیشگی نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و فرارود در بخش عمده دوره فرمانروایی سامانیان، از مداخله مستقیم کارگزاران خلیفه آزاد ماند و باقیمانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در همه این سرزمینها، زندگی تازه ای یافت.
در دوره سامانیان، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در کارهای اداری زبان عربی را به کار میبردند و آن را نشان وحدت خلافت میشمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعران فارسی دری همچون رودکی سمرقندی (درگذشته 320خ) و دقیقی توسی (درگذشته 356خ) از نخستین کسانی باشند که با گونهای از زبان ملی خود که از تکمیل و آمیختن لهجه های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دربار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی نوین گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای ماندهاست. فارسی نوین به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژههای عربی به آن راه یافت که این امر تا اندازه ای نتیجه پیشرفت جهانی تمدن اسلام بودهاست.
آثار ادبی و علمی و تاریخی ارزشمندی در دوره سامانیان نگاشته شد. نخستین برگردان فارسی از قرآن در دوره اسماعیل نوشته شد. تاریخ بلعمی که به نوعی برگردان فارسی از تاریخ طبری بود، نیز در دوره سامانی به نگارش درآمد.
سامان خدا در آغاز سده دوم هجری، رئیس دهکده سامان در نزدیکی بلخ بود. او با والی خراسان، اسد بن عبدالله قصری (102 تا 106خ)، دوستی نزدیکی داشت. سامان خدا که زرتشتی بود، پس از مسلمان شدن، نام پسرش را به یاد اسد بن عبدالله، اسد گذاشت. فرزندان اسد بن سامان خدا در سال 198خ از سوی مأمون عباسی به حکومت شهرهای خراسان و فرارود منصوب شدند.
نوح در سمرقند از 198 تا 222خ. نوح در 219خ به شهر اسپیجاب که در قلمرو ترکان قرلق بود، حمله کرد و آنان را شکست داد. برادر او (احمد) که فرمانروای فرغانه بود، از 222خ بر سمرقند هم فرمان می راند.
الیاس در هرات از 198 تا 235خ. ابراهیم پسر الیاس از 235 تا 246خ در هرات فرمان راند. او مدتی هم سپهسالار دولت طاهریان بود.
یحیی در چاچ و اشروسنه (ازبکستان کنونی) از 198 تا 234خ.
احمد در فرغانه از 198 تا 243خ. او از 234خ بر چاچ هم فرمان می راند.
نصر پسر احمد از 243 تا 3 شهریور 271خ. مرکز حکومت او در سمرقند بود. نصر را باید پایه گذار دولت سامانیان شمرد. او برادرش اسماعیل را در امرداد 253خ به حکومت بخارا منصوب کرد و دولت سامانی به طور رسمی پدید آمد.
اسماعیل پسر احمد از 3 شهریور 271 تا 8 آذر 286خ. او که از 253خ حاکم بخارا بود، در 271خ مرکز حکومت را از سمرقند به بخارا منتقل کرد. دولت قراخانیان که ترکان قَرلُق بودند، همسایه شمالی و شرقی سامانیان شمرده می شدند. اسماعیل در سال 272خ آنان را شکست داد و شهر تراز را که امروزه در قزاقستان قرار دارد، تصرف و کلیسای نستوریان را به مسجد تبدیل کرد. عمرو پسر لیث صفاری (حاکم سیستان) در 4 اردیبهشت 279خ در جنگی که در نزدیکی بلخ روی داد، شکست خورد و به اسارت اسماعیل درآمد. سامانیان با علویان طبرستان هم در جنگ بودند. محمد بن هارون سرخسی (سردار سپاه سامانی)، محمد بن زید علوی را شکست داد و پس از مرگ محمد بن زید در 16 مهر 279خ، طبرستان هم برای مدتی به قلمرو سامانیان ضمیمه شد. ترکان در 30 خرداد 283خ بار دیگر از اسماعیل شکست خوردند. امیر اسماعیل در 8 آذر 286خ در 58 سالگی درگذشت.
احمد پسر اسماعیل از 8 آذر 286 تا 26 دی 292خ. حکومت سیستان در 14 امرداد 290خ از سوی احمد به سیمجور واگذار شد. شهر زرنگ (مرکز ولایت سیستان) در 5 امرداد 292خ، پس از 9 ماه محاصره، دوباره به تصرف سامانیان درآمد. در دیماه 292خ علویان به رهبری ناصر کبیر توانستند سپاه سامانی را در نزدیکی چالوس شکست دهند و طبرستان را دوباره تصرف کنند. علویان تا سال 307خ بر طبرستان فرمان راندند. احمد بن اسماعیل در 26 دیماه 292خ به دست غلامانش کشته شد.
نصر پسر احمد از 26 دی 292 تا 15 خرداد 321خ. او 8 ساله بود که به قدرت رسید. در دوم فروردین 293خ قیام اسحاق بن احمد (برادر اسماعیل) سرکوب شد. احمد بن سهل در سال 298خ در مرو شورید ولی در آذرماه دستگیر شد و در اردیبهشت 299خ در زندان بخارا درگذشت. لیلی بن نعمان (سردار علویان طبرستان) در فروردین 300خ شهر نیشابور را از سامانیان گرفت ولی تنها سه ماه بر آن چیره بود. سامانیان به فرماندهی سیمجور در 5 اردیبهشت 302خ از حسن بن قاسم علوی (داعی صغیر) در گرگان شکست خوردند و این شهر دوباره به تصرف علویان درآمد. در اردیبهشت 302خ احمد بن محمد صفاری در سیستان به قدرت رسید و از چیرگی سامانیان بر آن سرزمین کاسته شد. احمد تا 342خ بر سیستان فرمانروا بود. شهر ری در امرداد 305خ به تصرف سامانیان درآمد و قلمرو علویان محدود به طبرستان شد. دولت علویان که در 243خ تأسیس شده بود، سرانجام در 25 آبان 307خ برچیده شد. در این روز، آخرین حاکم علوی در ساری و به دست اسفار پسر شیرویه (سردار سامانی) کشته شد. دولت زیاریان در همین سالها و توسط مرداویج تأسیس شد. وشمگیر (برادر مرداویج) که حاکم طبرستان بود (313 تا 346خ) در امرداد 315خ گرگان را به ماکان کاکی واگذاشت تا او از فرمانبرداری دولت سامانی دست بکشد. ماکان هم چنین کرد ولی در جنگ با برادر زنش (ابوعلی چغانی) که سپهسالار سامانییان بود، در 30 امرداد 319خ کشته شد. ابوالفضل محمد بن عبیدالله بلعمی که از 301 تا 316خ وزیر نصر بن احمد سامانی بود، در 3 آذر 319خ درگذشت. ابوعلی بن محتاج که از سوی سامانیان والی خراسان بود، در 8 دی 319خ در جنگ با سپاه دولت آل بویه، در اسحاق آباد دامغان کشته شد. نصر دوم در 15 خرداد 321خ از حکومت کناره گیری کرد و در 21 فروردین 322خ بر اثر بیماری سل و در 37 سالگی درگذشت. گفته اند که چون نصر به مذهب قرمطی (اسماعیلی) گرویده بود، پسرش (نوح) برای حفظ جان پدر، از او خواست تا از امارت کناره بگیرد.
نوح پسر نصر از 15 خرداد 321 تا 13 امرداد 333خ. ابوعلی چغانی که از 318خ جانشین پدرش در حکومت خراسان و سپهسالاری دولت سامانی شده بود، در بهمن 323خ شهر ری را تصرف کرد و آل بویه را تا جنوب غربی ایران عقب راند و سپاه سامانی تا همدان و لرستان و کردستان پیشروی کرد. نوح امانی به سبب گسترش قلمرو سامانی، ابوعلی را از ولایت داری خراسان برکنار و به ولایت داری غرب ایران منصوب کرد. ابوعلی از این تنزّل مقام دلگیر شد و شورید. او در دیماه 325خ بخارا را گرفت ولی سه ماه بعد، از امیر نوح شکست خورد و گریخت. ابوعلی چغانی در آذر 327خ تسلیم شد و در اردیبهشت 331خ دوباره به حکومت خراسان منصوب شد. منصور بن قراتگین که جانشین ابوعلی در خراسان شده بود، در خرداد 330خ در اصفهان از آل بویه شکست خورد و به ری عقب نشست و دو ماه بعد در همانجا درگذشت.
عبدالملک پسر نوح از 13 امرداد 333 تا 7 آذر 340خ. سامانیان به فرماندهی محمد بن ماکان در تیرماه 334خ از آل بویه به فرماندهی ابن عمید در اصفهان شکست خوردند. ابوعلی احمد بن محمد چغانی در آبان 334خ در ری و بر اثر بیماری وبا درگذشت. او در 332خ از حکومت خراسان عزل شده و به رکن الدوله دیلمی پیوسته بود. ابوسعید بکر بن مالک فرغانی که در 333خ سپهسالار سامانی و والی خراسان شده بود، در آذر 335خ در بخارا و به دست آلپ تگین کشته شد. آلپ تگین از ترکان بانفوذ دربار سامانی بود. آلپ تگین در بهمن 339خ والی خراسان شد و پس از مرگ عبدالملک، بر ضد حکومت منصور سامانی شورید.
منصور پسر نوح از 7 آذر 340 تا 17 خرداد 356خ. آلپ تگین از سامانیان شکست خورد و به غزنین رفت. او دولت غزنوی را در 341خ تأسیس کرد که تا 565خ پابرجا بود.
نوح پسر منصور از 17 خرداد 356 تا 5 امرداد 376خ. دولت غزنویان در زمان فرمانروایی نوح سوم سامانی به قدرت روزافزونی دست یافت؛ چون سبکتکین در 29 فروردین 356خ در غزنین به حکومت رسیده بود. ابوعبدالله احمد بن محمد جیهانی که در امرداد 353خ به وزارت رسیده بود، در آذر 356خ برکنار شد و در 2 خرداد 357خ درگذشت. ابوالحسین عبیدالله بن احمد عتبی به وزارت برگزیده شد و تا 361خ وزیر بود. ابوالحسن محمد سیمجور که در دیماه 340خ به سپهسالاری برگزیده شده بود، پس از 20 سال حکومت بر خراسان، در بهمن 360خ برکنار شد و حسام الدوله تاش به سپهسالاری سامانیان و ولایت داری خراسان برگزیده شد. او یک سال بعد شورید و سرانجام در 16 آذر 366خ از ابوالحسن سیمجور شکست خورد و به گرگان گریخت و در آذر 367خ در آنجا از بیماری وبا بمرد. ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور نیز در اسفند 367خ درگذشت. فائق که بر ضد نوح سوم سامانی شوریده بود، در خرداد 369خ از بکتوزون و اینانج شکست خورد. پایتخت سامانیان (بخارا) در اردیبهشت 371خ به تصرف بقراخان هارون قراخانی درآمد و نوح سامانی از شهر گریخت. او پس از خروج ترکان قراخانی از بخارا، در یکم شهریور به شهر بازگشت. محمود غزنوی پسر سبکتکین که سپهسالار سامانی و والی خراسان شده بود، در فروردین 374خ از ابوعلی سیمجور و فائق شکست خورد. این دو سردار شورشی سه ماه بعد، در نزدیکی توس از سپاه مشترک سامانی و غزنوی شکست خوردند. فائق به نزد قراخانیان رفت و ابوعلی سیمجور هم به گرگانج گریخت. ابوعلی در تیرماه 375خ در گرگانج دستگیر و به خواست سبکتکین به گردیز فرستاده شد و در 376خ در همانجا بمرد.
منصور پسر نوح سوم از 29 شهریور 376 تا 17 بهمن 377خ. سبکتکین در امرداد 376خ درگذشت و اسماعیل جانشین پدرش شد. محمود غزنوی در اسفند همین سال بر برادر چیره شد و حکومت 32 ساله خود را آغاز کرد. دسته ای از ترکان غز که بعدها به سلجوقیان معروف شدند، در 13 بهمن 377خ از آمودریا گذشتند و وارد ایران شدند. منصور دوم سامانی در 17 بهمن 377خ به دست بکتوزون و فائق (سرداران شورشی) کشته شد.
عبدالملک پسر منصور دوم از 17 بهمن 377 تا 8 آبان 378خ. سلطان محمود غزنوی در 3 خرداد 378خ سرداران سامانی، بکتوزون و فائق و ابوالقاسم سیمجور، را در نزدیکی مرو شکست داد. فائق در امرداد 378خ درگذشت. همه چیز آماده بود تا قلمرو سامانی به تصرف محمود غزنوی درآید ولی نصر بن علی قراخانی توانست در 8 آبان 378خ بر بخارا دست یابد و بدین ترتیب، دولت سامانیان برچیده شد.
اسماعیل پسر نوح سوم توانست از زندان قراخانیان بگریزد. در 14 اسفند 379خ نیشابور را تصرف کرد ولی در بهمن 380خ در سرخس از نصر (برادر محمود غزنوی) شکست خورد و به نزد غزها گریخت. در امرداد 382خ به یاری غزها توانست در نزدیکی سمرقند بر قراخانیان چیره شود ولی غزها، اسماعیل را رها کردند و او ناچار به گریز شد. اسماعیل در خرداد 383خ بار دیگر در سمرقند بر قراخانیان پیروز شد ولی کمی بعد به مرو گریخت. اسماعیل سرانجام در دیماه 383خ در منطقه مهاجرنشین ابن بهیج مرو و به دست اعراب صحرانشین کشته شد.
خوارزمشاهیان
دولت خوارزمشاهی در 477خ تأسیس شد و در یکم شهریور 610خ از میان رفت. وسعت قلمرو این دولت در آستانه یورش مغولان به سه میلیون و 600 هزار کیلومتر مربع می رسید که از سیردریا تا زاگرس و از سند تا دریای مازندران کشیده شده بود. پایتخت خوارزمشاهیان شهر گرگانج در کنار دریاچه آرال (دریاچه خوارزم) بود. سلطان محمد در 591خ پایتخت را به سمرقند منتقل کرد.
انوشتگین غارچایی که غلامی از اهالی غرجستان بود، در دستگاه ملکشاه سلجوقی (451 تا 471خ) به مراتب عالی دست یافت و در 456خ به حکومت خوارزم منصوب شد.
قطب الدین محمد پسر نوشتگین از 477 تا 507خ. او زیر نظر سلاطین سلجوقی بر خوارزم فرمان راند.
آتسز پسر قطب الدین محمد زاده خرداد 476خ، از 507 تا 535خ. سلطان سنجر در شهریور 517خ آتسز را شکست داد و تا بهمن ماه در خوارزم ماند. آتسز از سرگرم بودن سنجر با قراختاییان در فرارود بهره برد و در 4 آبان 520خ مرو را تصرف و غارت کرد. او همواره با سلطان سنجر سلجوقی در کشمکش بود و سرانجام در 16 تیر یا 14 امرداد 535خ در قوچان درگذشت.
ایل ارسلان پسر آتسز از 7 شهریور 535 تا 4 فروردین 551خ. در تیر 537خ شهرهای سمرقند و بخارا را از قراخانیان گرفت. او همچنین توانست در 542خ بر بخشهایی از خراسان هم دست یابد.
سلطانشاه محمود پسر ایل ارسلان از 4 فروردین تا 28 آذر 551خ. او توسط برادرش (تکش) خلع شد و در 572خ درگذشت.
علاء الدین تکش پسر ایل ارسلان از 28 آذر 551 تا 19 تیر 579خ. مؤید الدین آی ابه (حاکم خراسان) از تکش شکست خورد و در 27 تیر 553خ اعدام شد. تغانشاه پسر آی ابه به حکومت خراسان منصوب شد و تا 565خ فرمان راند. سلطانشاه محمود در اردیبهشت 560خ به خراسان حمله کرد و تغانشاه را شکست داد و چند سالی در خراسان تاخت و تاز نمود. تکش در 20 تیر 568خ در شهر توس، خود را سلطان نامید. سلطانشاه محمود که حاکم مرو بود، در 14 مهر 572خ درگذشت. طغرل سوم سلجوقی در 6 فروردین 573خ در نزدیکی شهر ری از سلطان تکش خوارزمشاه شکست خورد و کشته شد. بدین ترتیب، فرمانروایی سلجوقیان در ایران برچیده شد. سلطان تکش در 4 خرداد 574خ در آن سوی سیردریا، از قادر بوقو (خان دشت قبچاق) شکست خورد. نیروهای خوارزمشاه در شهریور 574خ از نیروهای خلیفه عباسی شکست خوردند و از همدان عقب نشسته به ری رفتند. سلطان تکش در 29 تیر 575خ توانست همدان را دوباره تصرف کند. در فروردین 576خ پسر و ولیعهد تکش (ناصرالدین ملکشاه) در نیشابور درگذشت. سلطان علاء الدین تکش در 19 تیر 579خ در قهستان درگذشت.
علاء الدین محمد پسر تکش از 20 امرداد 579 تا دیماه 599خ. او در شهریور 580خ غوریان را در نزدیکی نیشابور شکست داد و به تاخت و تاز چند ماهه آنان پایان بخشید. شهر هرات در 18 اردیبهشت 583خ، پس از 58 روز محاصره، به تصرف سلطان محمد خوارزمشاه درآمد. عمادالدین (حاکم بلخ) در 20 آبان 585خ خود را دست نشانده سلطان محمد اعلام کرد و به شش ماه محاصره بلخ توسط سپاه خوارزمشاه پایان داد. سلطان محمد در سال 590خ سرزمین فرارود را تسخیر کرد و به حکومت 270 ساله قراخانیان پایان داد. شاخه شرقی این دولت هم چند ماه پیشتر، به دست قراختاییان برچیده شده بود. شهر غزنین که بر علیه حاکم دست نشانده خوارزمشاه شوریده بود، در دی 594خ به تصرف سلطان محمد درآمد. دسته ای از مغولان به رهبری جوچی پسر چنگیز، در پاییز 595خ از سلطان محمد شکست خوردند. سلطان محمد در حال گریز از برابر مغولان بود که در 5 اردیبهشت 599خ وارد نیشابور شد. او در دیماه 599خ در جزیره آبسکون در دریای مازندران درگذشت.
سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بیرحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی میشدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.
در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش میداد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛
در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاستهای در حال طلوع بود .
مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیهای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده میساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد. در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده میشد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز میگشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود.
دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که میتوانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود.
جلال الدین منکوبرتی پسر علاء الدین محمد از دیماه 599 تا 1 شهریور 610خ. شهر گرگانج یا جرجانیه (پایتخت خوارزمشاهیان) در اردیبهشت 600خ و پس از 4 ماه محاصره، به دست پسران چنگیزخان مغول تصرف شد. نیشابور هم در 23 فروردین 600خ به تصرف مغولان درآمد. جلال الدین در 11 آذر 600خ در کنار رود سند از مغولان شکست خورد. او در 10 امرداد 604خ تبریز را تصرف کرد و به حکومت اتابکان آذربایجان پایان داد. در شهریور همان سال، بخشی از گرجستان را تسخیر نمود و 20 هزار تن از گرجیها در جنگ کشته شدند. در 25 اسفند 604خ نیز تفلیس به اشغال جلال الدین درآمد. اخلاط ارمنستان از 23 آبان تا یکم دیماه 605خ در محاصره جلال الدین بود ولی نتیجه ای حاصل نشد. مغولان در 11 شهریور 607خ جلال الدین را در نزدیکی اصفهان شکست دادند. منکوبرتی در 20 شهریور وارد اصفهان شد تا برای مقابله با مغولان نیرو فراهم کند ولی بدرفتاری او با مردم موجب خشم آنان گردید. شهر اخلاط در 11 اردیبهشت 608خ به تصرف جلال الدین درآمد. منکوبرتی در نبرد یاسی چمن که در میان سیواس و ارزنجان روی داد، از سپاه مشترک ایوبیان و سلجوقیان روم شکست خورد (28 امرداد 609خ). سلطان جلال الدین منکوبرتی سرانجام در یکم شهریور 610خ در کوههای میافارقین به دست کردها کشته شد.
اسطوره چیست؟
انسان موجودی است هوشمند و همواره در پی یافتن علل پدیداری موجودات و حالات و رویدادها بوده است. یکی از موضوعاتی که انسان همیشه در پی یافتن حقیقت آن بوده، سرچشمه آفرینش و چگونگی پیدایش جهان و موجودات و به ویژه، چگونگی آفرینش انسان و رشد و توسعه تمدن بشری می باشد.
پاسخ مردمان هر قوم و ملتی به پرسشهای بالا، اساطیر آن قوم یا ملت را شکل می دهد. افراد هر قوم باورهایی در مورد آغاز و پایان جهان دارند. باورهایی پیرامون خدایان یا خدای یکتا و رابطه آنها با پدیده ها و موجودات، روند شکل گیری و رشد تمدنها و کشورها، تاریخچه اکتشافات و اختراعات در جامعه بشری و موضوعاتی از این دست در اسطوره گنجانده می شوند.
اسطوره افزون بر ارائه تصویر از آغاز جهان و شکل گیری تمدن، تصویری از پایان جهان و زندگی انسانها و به اصطلاح، آخر الزمان هم به دست می دهد.
همان گونه که آشکار است؛ شباهت بسیاری میان اساطیر و ادیان آسمانی وجود دارد ولی تفاوت آن دو در اینجاست که: اساطیر عبارتند از باور مردمان نسبت به آغاز و فرجام جهان؛ ولی ادیان عبارتند از سخن آفریدگار جهان از آغاز و فرجام جهان.
برخی پژوهشگران اسطوره را در معنایی گسترده تر تعریف کرده اند که شامل شخصیت هایی مانند سوپرمن و دراکولا هم می شود. توجه داشته باشید که اسطوره ای که مورد نظر تاریخ پژوهان است، همانا باور مردمان کهن از تاریخ گذشته و آینده قوم و ملت خود و همچنین ساختار کیهان و دستگاه ایزدان و چگونگی اداره امور گیتی توسط ایزدان است.
مقوله دیگری که در اسطوره جای می گیرد، رابطه انسانها با ایزدان و پدیده های طبیعی و دیگر موجودات است. به طور مثال؛ اساطیر ایران شامل آفرینش جهان توسط اهورا مزدا و دشمنی اهریمن با او و آفریده هایش است. اساطیر ایرانی بیان می کنند که جهان در درازای عمر دوازده هزار ساله اش، چه تحولاتی را پشت سر گذاشته و خواهد گذاشت. انسانها یا ابرمردانی که در این تحولات ایفای نقش می کنند، چه کسانی هستند و کردارهای آنان چیست.
نقطه مشترک همه اساطیر این است که: انسانها در آغاز در جهانی آرمانی زندگی می کردند و به یک دلیل مشخص، از آن زندگی محروم شده و وارد دنیای پر از زشتیها و دشواریها می شوند. در فرجام جهان نیز، انسانها بر پایه کردارهایشان، از زندگی نیک یا بد برخوردار خواهند شد.
با آرزوی نیک فرجامی برای همه آدمیان نیک اندیش و نیک گفتار و نیک کردار.
دولت آشور
دولت آشور از حدود سده بیست و چهارم پیش از میلاد در شمال میان رودان پدیدار شد و تا 10 اوت 612 پ.م پابرجا ماند و در این تاریخ بود که توسط دولتهای ماد و بابل از هم فرو پاشید.
شانزدهمین پادشاه به نام اوشپیا، در اواخر سده بیست و یکم پیش از میلاد، پرستشگاه آشور را در شهر آشور بنا کرد. شهر آشور در عرض جغرافیایی 35 درجه و 27 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 43 درجه و 16 دقیقه شرقی واقع بود. خرابه های این شهر امروزه به نام قلعه شرقات خوانده می شود.
سی امین شاه که پوزور آشور یکم نام داشت (1970 تا 1960 پ.م)، مهاجرنشینهایی در آسیای صغیر ایجاد کرد و در واقع پایه گذار سلسله ای تازه به شمار می رفت.
تاریخ آشور به سه دوره تقسیم می شود؛ پادشاهی کهن که از سده بیستم پیش از میلاد آغاز شده و تا آغاز سده چهاردهم پیش از میلاد ادامه می یابد، پادشاهی میانه از 1392 تا 935 پ.م و پادشاهی نو از 935 تا 612 پ.م.
شمشی ادد یکم (1809 تا 1782 پ.م) را می توان پایه گذار امپراتوری آشور نامید. او از عموریها بود و به تدریج وارد دربار آشور شد. تاج و تخت آشور از 1732 تا 1726 پ.م میان هفت تن از بابلیها و عموریها دست به دست شد تا آنکه فردی به نام ادسی (1726 تا 1701 پ.م) به شاهی رسید. ادسی توانست در طی پنج سال نخست فرمانروایی خود، بابلیها و عموریها را از قلمرو آشور بیرون براند.
در زمان پادشاهی نور ایلی (1478 تا 1466 پ.م)، شائوشتاتار (شاه میتانی) پایتخت آشور را غارت کرد و آشور به خراجگزار میتانی تبدیل شد. آشور اوبلیت یکم (1365 تا 1330 پ.م) در یک جنگ توانست بر ارته تامه (شاه میتانی) چیره شود و به سلطه صد ساله میتانی بر آشور پایان دهد. دولت میتانی که از میانه سده شانزدهم پیش از میلاد در شمال سوریه و عراق کنونی پدید آمده بود، سرانجام در حدود سال 1300 پ.م توسط ادد نیراری یکم (1308 تا 1275 پ.م) برچیده شد.
به سبب آنکه سرزمین آشور به اندازه بابل حاصلخیز نبود، شاهان آشور ناچار بودند تا هزینه های کشور را از راه غارت و دست اندازی به سرزمینهای دیگر فراهم کنند. همین امر موجب پیشرفت نیروی نظامی آشور شد.
شهر کالهو (کالاه) که دومین پایتخت آشور شمرده می شد، در پنجمین سال پادشاهی شلمنصر یکم (1275 تا 1245 پ.م) ساخته شد. این شهر که امروزه نمرود نام دارد، در عرض 36 درجه و 6 دقیقه شمالی و طول 43 درجه و 20 دقیقه شرقی قرار داشت و فاصله آن از شهر آشور حدود 80 کیلومتر در سمت شمال بود.
در زمان پادشاهی توکولتی نینورتا (1245 تا 1208 پ.م) جنگهای آشور با دولتهای همسایه گسترش یافت. کاشتیلیاش چهارم (شاه بابل) در سال 1225 پ.م به دست پادشاه آشور کشته شد و بابل به مستعمره آشور تبدیل گردید. هنگامی که عیلامیها در سال 1218 پ.م به بابل حمله کردند، توکولتی نینورتا نیز به سرزمین عیلام یورش برد.
آسوردان (1180 تا 1133 پ.م) در دومین سال پادشاهی خود به کشور حیتی حمله کرد و پایتخت آن، هاتوسا را به تصرف درآورد. شهر هاتوسا در عرض جغرافیایی 40 درجه و 1 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 34 درجه و 37 دقیقه شرقی واقع بود و از شهر آشور 1300 کیلومتر فاصله داشت. حیتیها از سده شانزدهم پیش از میلاد در آناتولی و شمال سوریه فرمان می راندند. حیتیها تا اواخر سده هشتم پیش از میلاد به حیات کمرنگ خود ادامه دادند.
دولت عیلام که در شرق قلمرو آشور و بابل واقع بود، در سده دوازدهم پیش از میلاد بسیار نیرومند شد. شوتروک ناخونته و کوتیر ناخونته توانستند بر بابل چیره شوند و این سرزمین را از چنگ آشور درآورند. آشوردان در حمله شیلهاک اینشوشیناک (شاه عیلام) به بابل در 1133 پ.م کشته شد.
امپراتوری آشور از دوره پادشاهی شلمنصر سوم (859 تا 824 پ.م) به قدرتی بزرگ در غرب آسیا تبدیل شد. حکومت بیت ادینی در فلسطین در سال 856 پ.م به اشغال آشوریها درآمد. سپاه مشترک اسرائیل و دمشق و حمات در نبرد کرکر از آشوریها شکست خوردند و آخاب (شاه اسرائیل) کشته شد (853 پ.م). شهر دمشق در 842 پ.م ویران گردید و اسرائیل و فینیقیه (لبنان کنونی) خراجگزار آشور شدند.
شلمنصر سوم در 836 پ.م به غرب و شمال غربی ایران لشکر کشید و امرای ماد را دربند کرد. این نخستین بار است که نام مادها که شاخه ای از ایرانیان هستند، در تاریخ پدیدار می شود. آشوریها در 829 پ.م نیز بر ارته سری مادی چیره شدند. سالنامه های آشوری در 813 پ.م به شهر پرسَوَه در کنار دریاچه ارومیه اشاره کرده اند که ماندگاه قوم پارس بوده است.
در 744 پ.م ماد غارت شد و 45 هزار مادی به دیاله کوچانده شدند. اورارتو در 743 پ.م شکست خورد. در 737 پ.م آشوریها تا کوه دماوند در قلمرو مادها پیشروی کردند. سارگون دوم (722 تا 705 پ.م) در 716 پ.م تا کنگاور پیشروی کرد. کتیبه او در 1956م در نجف آباد (15 کیلومتری شمال شرقی کنگاور) پیدا شد. رئیس مادها که دیائوکو نام داشت، در 715 پ.م دستگیر و به حمات سوریه تبعید شد. او متهم به همدستی با اورارتو بر ضد آشور بود. دیائوکو چند سال بعد به ایران بازگشت و دولت ماد را به مرکزیت هگمتانه تأسیس کرد.
آشوریها در 805 پ.م به اسرائیل حمله کردند و یهواخاز (شاه اسرائیل) کشته شد. اسرائیل در سال 740 پ.م خراجگزار آشور شد. پادشاهی اسرائیل که با درگذشت سلیمان نبی در سال 928 پ.م تأسیس شده بود، در 721 پ.م به دست سارگون دوم برچیده شد. بندر صور در فینیقیه نیز توسط سارگون دوم در سال 720 پ.م و پس از 4 سال محاصره تصرف شد. شهر کرکمیش در شمال سوریه که آخرین پایگاه حیتیها شمرده می شد، در 717 پ.م سقوط کرد و دولت حیتی برچیده شد.
شهر نینوا در عرض 36 درجه و 22 دقیقه شمالی و طول 43 درجه و 9 دقیقه شرقی قرار داشت و در 110 کیلومتری شمال شهر آشور واقع بود و امروزه ویرانه های آن در نزدیکی موصل قرار دارد. نینوا در زمان پادشاهی سناخریب (705 تا 681 پ.م) به پایتختی آشور برگزیده شد. سناخریب با عیلام و بابل وارد جنگ شد و سرانجام در نوامبر 689 پ.م بابل را چنان ویران ساخت که تا 14 سال روی آبادی ندید. آشوریها در 673 پ.م بار دیگر تا کوه دماوند پیش رفتند و با سکاها نیز پیمان دوستی بستند. آشوریها به سرزمین مصر هم لشکر کشیدند و سلطه آشور بر بخشی از مصر از 674 تا 660 پ.م دوام داشت.
آخرین پادشاه مشهور آشور که یکی از نیرومندترین آنان نیز شمرده می شود، آشور بانیپال نام داشت (10 ژوئیه 668 تا 626 پ.م). او در 664 پ.م شهر تبس (پایتخت جنوبی مصر) را تصرف کرد. بزرگترین کار این پادشاه، از میان بردن دولت عیلام در جنوب غربی ایران بود. دولت عیلام که در میانه هزاره سوم پیش از میلاد پدید آمده بود، در سده هفتم به ضعف گراییده و در چندین نبرد از آشور شکست خورده بود. آشور بانیپال در 659 و 653 پ.م بر عیلامیها پیروز شد و سرانجام در 639 پ.م به شهر شوش حمله و آن را با خاک یکسان کرد.
با مرگ آشور بانیپال و قدرت گیری دولتهای ماد و بابل، دولت آشور در نشیب نابودی افتاد. هوخشتره (شاه ماد) و نبوپولاسار (شاه بابل) با هم همدست شدند و توانستند در 612 پ.م شهر نینوا را فتح کنند. بدین ترتیب، امپراتوری آشور از صحنه تاریخ بیرون رفت تا جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی بدهد که شصت سال بعد پدید آمد.
تقویم تاریخ شهریور
برای دیدن مهمترین رویدادهای شهریور ماه ادامه مطلب را ببینید.
مارک آنتونی
مارکوس آنتونیوس در 14 ژانویه 83 پ.م زاده شد و در 31 ژوئیه 30 پ.م خودکشی کرد.
او در 12 سالگی پدرش را از دست داد. در 25 سالگی به آتن رفت و یک سال به تحصیل فلسفه پرداخت. در سالهای 44 و 34 پ.م به مقام کنسولی رم برگزیده شد.
مارک آنتونی در سال 54 پ.م به عضویت ارتش ژولیوس سزار درآمد و رهسپار سرزمین گل (فرانسه) و آلمان شد تا با اهالی آنجا بجنگند و آنان را به زیر فرمان رم درآورند. این سلسله جنگها، به جنگهای گالیک مشهور است.
جنگ داخلی سزاری که شامل ده نبرد بود، از 10 ژانویه 49 تا 17 مارس 45 پ.م جریان داشت. این جنگها میان ژولیوس سزار و پومپئوس و طرفداران او روی داد و با پیروزی سزار به پایان رسید. مارک آنتونی در یکی از این جنگها که در 9 اوت 48 پ.م در فارسالوس یونان روی داد، شرکت داشت.
جنگهای داخلی روم پس از کشته شدن سزار در 15 مارس 44 پ.م، دوباره ادامه یافت. مارک آنتونی در 21 آوریل 43 پ.م در جنگ موتینا بر جمهوری خواهان پیروز شد و با اوکتاویانوس و لیبینیوس تشکیل دومین حکومت سه نفره در رم را اعلام کرد. آنان در 23 اکتبر سال 42 پ.م و طی جنگ دوم فیلیپی توانستند بر قاتلان سزار (پدر خوانده مارک آنتونی) چیره شوند.
مارک آنتونی فرمانده جنگ با اشکانیان نیز بود که از سال 40 تا سال 33 پ.م جریان داشت و با پیروزی ایرانیان اشکانی پایان یافت. این جنگها شامل چهار جنگ دروازه کیلیکیه، گذرگاه آمانوس، کوه گینداروس و محاصره اورشلیم و همچنین دو لشکرکشی مارک آنتونی به ارمنستان و آذربایجان می شد. رومیان در سوریه و فلسطین از پیروزی نسبی برخوردار شدند ولی مارک آنتونی در ارمنستان و آذربایجان کاری از پیش نبرد و به مصر عقب نشست.
مارکوس آنتونیوس پس از ناکامی در نبرد با ایرانیان، در سال 33 پ.م به مصر رفت و به خوشگذرانی با ملکه کلئوپاترا سرگرم شد. در بهار 32 پ.م سنای رم به مصر اعلان جنگ داد. مارک آنتونی و معشوقه اش در نبرد دریایی آکتیوم از اوکتاویانوس شکست خوردند (2 سپتامبر 31 پ.م). نبرد نهایی در پایان ژوئیه 30 پ.م در بندر اسکندریه روی داد و آنتونیوس و کلئوپاترا باز هم شکست خوردند.
مارک آنتونی در 31 ژوئیه در 53 سالگی و کلئوپاترا در 12 اوت در 39 سالگی خودکشی کردند و بدین ترتیب، سرزمین کهنسال مصر هم ضمیمه قلمرو روم شد. سنای روم در سال 27 پ.م به اوکتاویانوس لقب آگوستوس داد و امپراتوری روم پدید آمد.
سلسله بیست و هفتم درمصر
حضور هخامنشیان در مصر به دوران کمبوجیه پسر کوروش باز میگردد. او در ماه اوت سال ۵۲۵ پیش از میلاد، در لشکرکشی به مصر توانست مقابل فرعون پسامتیک سوم از سلسله بیست و ششم فراعنه مصر پیروز شود و آن کشور را به یکی از ساتراپیها یا ایالات هخامنشی تبدیل کرد.
کمبوجیه در مصر، همانند کوروش در بابل، به همه خدایان احترام گذاشت. پژوهشگران برای تایید صحت این مطلب به سندی معتبر از یک فرد مصری که معاصر کمبوجیه بود، دست یافتند. توضیح اینکه در مقر کلیسای واتیکان، مجسمه ای از یک فرد مصری وجود دارد که شاهد فتح مصر بدست کمبوجیه بوده است. این مجسمه دارای کتیبه ای است که حاوی شرح زندگانی صاحب مجسمه و وقایع آن زمان مصر است. این مجسمه مربوط به پسر رئیس معابد مقدس شهر سائیس است. او در زمان آمازیس، خزانه دار پادشاه، رئیس قصر سلطنتی و فرد مورد اعتماد کامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتیک سوم، رئیس کل کشتیهای مصر باستان شد. پس از تسلط کمبوجیه بر مصر، او فرد مورد اعتماد و پزشک بزرگ مصر میشود. او از کمبوجیه خواهش میکند که عظمت معبد بزرگ نیت (مادر خدایان مصر باستان) و چند معبد دیگر را که مربوط به خدایان مهم بود و در شهر سائیس قرار داشت، به آنجا برگرداند و آساییها را که در معبد (نیت) اقامت داشتند، از آنجا بیرون کند.
کمبوجیه هم چنین میکند و زمینها و خانه های خوب به مصریها میدهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر مینویسد که آنها را از بدبختی و گرسنگی نجات داده است. از این نوشته ها چنین بر می آید که کمبوجیه دقیقا مانند کوروش کبیر در بابل رفتار کرد و به تمام آداب و رسوم مصریها احترام گذاشت.
در بعضی از روایت ها نوشته اند که کمبوجیه، معابد مصری را ویران کرد ولی به مکانهای مقدس یهودیان و قوم بنی اسرائیل احترام گذاشت. ولی طبق اسناد و نوشته های مصریان، آنها کمبوجیه را زاده خدای بزرگ (را) و فرعون قانونی خود میدانستند و بر این عقیده بودند که با رفتن او به مصر، سلسله بیست و ششم فراعنه یا سلسله پادشاهان سائیس، منقرض میشود و سلسله بیست و هفتم تاسیس میشود که تا زمان پادشاهی اردشیر دوم هخامنشی (404 پ.م) ادامه پیدا میکند.
طبیعتاً حضور هخامنشیان در مصر سبب تاثیرگذاری هنر، معماری و مهندسی مصری و هخامنشی بر یکدیگر شده که اکنون نشانههای مختصری از آن به جای مانده است.
از جمله کارهایی که در مصر توسط داریوش بزرگ (522 تا 486 پ.م) صورت گرفت، ادامه دادن و اتمام راه یا کانال دریایی میان رودخانه نیل و دریای سرخ است. طرح ایجاد راه آبی یا کانال سوئز که اکنون دریای مدیترانه را به دریای سرخ متصل می کند، از دوران باستان در سر فراعنه مصری وجود داشته است. بار اول یکی از فراعنه مصری، حدود سه هزار و هشتصد سال پیش چنین طرحی را به اجرا در آورد. این کانال ظاهرا در دوره رامسس دوم (1279 تا 1212 پ.م)، فرعون مشهور مصری نیز وجود داشته است اما بعدها از میان میرود و پر میشود. داریوش به منظور دسترسی آسانتر از راه دریا به مصر که دیگر جزو قلمرو او محسوب میشد، این راه آبی را دوباره برقرار کرد.
او به مناسبت بازگشایی این کانال در پاییز سال 518 پ.م، در چند کتیبه به توصیف کار خویش میپردازد. از جمله معروفترین این کتیبهها، کتیبهای است به نام شالوف. این کتیبه روی سنگ گرانیت صورتی حکاکی شده است. داریوش در این کتیبه پس از معرفی خود به نام پادشاه ایران میگوید: «من مصر را فتح کردم. من دستور دادم آبراهی از رودخانهای که نیل نامیده میشود تا دریایی که از پارس آغاز میشود، حفر شود. بنابراین زمانی که این آبراه همانطور که من دستور داده بودم ساخته شد، کشتی ها از مصر به سوی پارس رفتند.». این آبراه 84 هزار متر درازا، 45 متر پهنا و سه متر ژرفا داشت.
کتیبه شالوف در سال ۱۸۶۶ در محلی در ۱۳۰ کیلومتری کانال سوئز کشف شد. گرچه داریوش تنها به بازگشایی این کانال باستانی اقدام کرده بود، اما این عمل او سبب آسان شدن ارتباط دریایی میان رودخانه نیل، دریای سرخ و خلیج فارس شد.
نشانه دیگری از حضور داریوش در مصر، مجسمهای از او با خطوط و علائم هیروگلیف مصری است که اکنون در موزه ملی ایران نگهداری میشود. در سال ۱۹۷۲ میلادی و در جریان حفاریهای باستانشناسی در شوش، یک مجسمه سنگی بدون سر از داریوش اول به دست آمد. روی پایه این مجسمه علاوه بر استفاده از خط میخی (به پارسی باستان، ایلامی و آکدی) از خط هیروگلیف مصری نیز استفاده شده است.
به اعتقاد برشانی (Bresciani) این مجسمه استفاده از متون چند زبانی را به عنوان ابزاری سیاسی تایید کرده و همچنین نشان آن است که داریوش اهمیت مصر و فرهنگ آن را به خوبی میشناخته است.
در چند جای این مجسمه با استفاده از علائم هیروگلیف نام داریوش تکرار شده است. مجسمه که پیکر پادشاه را در جامه پارسی، با خنجری حمایل کمر و دستی مشت شده روی سینه نشان میدهد، از قسمت سینه به بالا شکسته است.
نوشتههای میخی روی مجسمه نشان میدهد که داریوش خود دستور ساختن مجسمه را داده است تا آیندگان بدانند که «مرد پارسی» فاتح مصر بوده است.
تحقیقات هیات فرانسوی نیز روی جنس سنگ به کار رفته در تندیس نشان داد که از نوعی سنگ که در معادن سنگ وادی حمامات مصر یافت میشود، ساخته شده است و سپس به ایران و به شوش انتقال پیدا کرده و در کنار دروازه ورودی کاخ سلطنتی نصب شده است. با این حال نوشتههای روی مجسمه، نشانگر این است که قرار بوده مجسمه در مصر باقی بماند، اما مشخص نیست به چه دلیل به ایران آورده شده است.
روی پایه مجسمه نمادهایی از ملل تحت تسلط داریوش حکاکی و نام آنها نیز با هیروگلیف درج شده است. در بخش مرکزی این قسمت نماد «هاپی» خدای رودخانه نیل تصویر شده است.
برخی باستانشناسان احتمال میدهند مجسمه از راه دریایی و از طریق همان کانالی که داریوش دستور حفر آن را صادر کرد به ایران آورده شده باشد.
ساتراپ ایرانی مصر که آریاوند نام داشت، در 515 پ.م، پولوکراتس (جبار جزیره ساموس) را به قتل رساند و سال بعد هم سرزمین لیبی را تصرف نمود. آریاوند در سال 497 پ.م اعدام شد و فرنه داته به ساتراپی مصر برگزیده شد که تا مرگ داریوش در نوامبر 486 پ.م فرمان راند.
در سال 496 پ.م کاریزی در ناحیه خارجه در ليبي، با حضور داريوش بزرگ، ساخته شد. ژرفای مادرچاه اين کاریز 120 متر است و هنوز هم آب دارد. معبد آمون (خداي مصر) هم در همين سال در خارجه ساخته شد. اين معبد 44 متر درازا و 19 متر پهنا دارد.
مصریان در 486 پ.م شوریدند و فرنه داته را کشتند. در نوامبر همین سال خشایارشا جانشین داریوش شد و دو سال بعد، شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش، هخامنش، را به ساتراپی گماشت. هخامنش در نبرد سالامیس، فرمانده ناوگان ایران بود.
در سال ۴۶۰ پیش از میلاد شورش تازهای در مصر روی داد که در دربار ایران مایه نگرانی شد. ایناروس یک شاهزادهٔ اهل لیبی مصریهایی را که از طرز حکومت هخامنش برادر خشایارشا ساتراپ مصر ناراضی بودند، گرد خویش جمع کرد و پس از کشتن هخامنش، خود را فرعون خواند و از آتن کمک خواست که آنها نیز دویست کشتی یا بیشتر به یاری او گسیل کردند. اردشیر یکم هخامنشی (465 تا 424 پ.م) با هزینهٔ سنگین و در دنبال جنگی سخت، در سال ۴۵۴ پیش از میلاد، سرانجام توانست ایناروس را منکوب و اسیر نماید و بار دیگر در مصر چنان حکومت کند که مصریها او را بستایند و هرودوت که خود در همین ایام (حدود 450 پ.م) به مصر مسافرت کردهاست، مردم را از وی راضی بیابد.
شورش سوم مصریها نیز در سال 425 پ.م سرکوب شد. ایران در جنگهای پلوپونزی که میان آتن و اسپارت جریان داشت (431 تا 404 پ.م)، از اسپارت طرفداری می کرد. آتن نیز به مصریان یاری می رساند تا بر ضد ایران بشورند.
مصریان در سال 404 پ.م توانستند بر سلطه 120 ساله ایران بر مصر پایان دهند و بدین ترتیب، سلسله بیست و هفتم مصر که همان ساتراپ های ایرانی بودند، برچیده شد.
سلسله بیست و ششم در مصر
سلسله بیست و ششم شاهان مصر در بهار 671 پ.م تأسیس شد و تا ماه اوت 525 پ.م پابرجا بود.
آشوریها در 671 پ.م مصر شمالی را تصرف کردند و نخائو یکم به شاهی رسید که تا 664 پ.م فرمان راند.
پسامتیک یکم از 664 تا 610 پ.م شاه مصر بود. او در ماه مارس 656 پ.م مصر جنوبی را نیز تصرف کرد و بر سراسر مصر فرمانروا شد.
نخائو دوم از 610 تا 595 پ.م فرمانروای مصر بود. مصریها در 608 پ.م با یهودیان در مجدو جنگیدند. در این جنگ، یوشیا (شاه کشور یهودا) در 75 سالگی و پس از 33 سال حکومت کشته شد. در سال 604 پ.م، نبوکدنصر بابلی در کرکمیش بر مصریها چیره شد.
پسامتیک دوم از 595 تا 589 پ.م شاه مصر بود. او در 591 پ.م شهر ناپاتا (پایتخت کوش) را تصرف کرد. شاه کوش، پایتخت را به مروئه در جنوب ناپاتا منتقل کرد.
آپریئز از 589 تا 569 پ.م.
احمس دوم (آمازیس) از 569 تا 525 پ.م. کمبوجیه هخامنشی (شاه ایران) به مصر لشکر کشید و در ماه می 525 پ.م مصریها را در پولیزیوم شکست داد. چند روز بعد، آمازیس در ممفیس (پایتخت مصر) درگذشت و پسامتیک سوم جانشین او شد. مصریها در ژوئن فرستاده کمبوجیه را کشتند.
شهر ممفیس در ماه اوت 525 پ.م به تصرف کمبوجیه درآمد و پسامتیک دربند شد و بدین ترتیب، سلسله بیست و ششم شاهان مصر سقوط کرد. پسامتیک سوم در پاییز سال 523 پ.م کشته شد. سلسله بیست و هفتم که ساتراپهای ایرانی بودند، از 525 تا 404 پ.م در مصر فرمان راندند.
خشایار شا
خشايارشا چهارمين پادشاه سلسله هخامنشيان بود كه از نوامبر 486 تا اوت 465 پیش از ميلاد بر قلمرو پهناوری
از جهان باستان فرمانروايي داشت. اين گستره پهناور از يك سو به رودهاي
جيحون(آمودريا) و سيحون(سيردريا) و سرزمين ايراني سغديانا و از غرب تا دانوب،
يونان، نيل و سرزمين هاي پيرامون مصر(ليبي و حبشه) مي رسيد.
نام و نشان خانوادگي اين پادشاه بيان كننده آن است كه فرزند داريوش بزرگ، نواده
ويشتاسپ و از دودمان آريارمنه هخامنشي بود. او در سال 521 پ.م، یعنی نخستین سال
پادشاهی داریوش بزرگ، چشم به جهان گشود.
ايران در دوره هخامنشيان بستر شكوفايي يكي از مهم ترين تمدن هاي جهاني بود. از
زماني كه كوروش بزرگ با تسامح و تساهل، آزادي فكر، قدم و قلم، در راه آباداني اين
ملك گام برداشت، راه رسيدن به دولت جهاني فراهم شد و ايرانيان به تدريج گستره
جغرافياي فرهنگي و تاريخي خود را از فرارود (ماوراء النهر)؛ يعني جيحون و سيحون در
شمال شرقي تا سند و پنجاب در جنوب شرقي و از درياي سياه و كشور يونان تا مديترانه
و كرانه هاي رود نيل در مصر و حتي ليبي و حبشه و ديگر سرزمين هاي دوردست آن روزگار
گسترش دادند. بدين سان خشایارشا پس از داريوش بزرگ، وارث سرزميني وسیع بود كه
اقوام گوناگون در آن به سر مي بردند.
در واپسين سال هاي حيات داريوش جنگ هاي ايرانيان و يونانيان همچنان ادامه داشت. آسياي صغير كه خاستگاه پادشاهي «ليديه» به مركزيت «سارد» بود و سرزمين هاي كرانه شرقي درياهاي مرمره، اژه و مديترانه كه «ايونی نشين» خوانده مي شدند، بستر اين جنگ ها بودند. اگرچه داريوش به درون اروپا نيز گام نهاد، دانوب را درنورديد و تنها در نبرد ماراتن متوقف شد، اما جنگ هاي ايران و يونان پس از وي همچنان ادامه يافت. بدين سان راه پدر را پسر؛ يعني خشايارشا در پيش گرفت.
شش سال نخست حيات سياسي و پادشاهي خشايارشا، آكنده از حوادثي
است كه كارداني او را به نمايش مي گذارد؛ از جمله سركوب شورش مصر كه پس از مرگ
داريوش رخ داد. معمولا پس از مرگ هر پادشاهي، شورش هايي براي تصاحب قدرت در نواحي
مختلف به وقوع مي پيوندد. پس از مرگ داريوش هم، چنين شد و نخستين آنها مردم مصر
بودند كه در فاصله دور از مركز حكومت هخامنشيان و عمق فرهنگي آن سرزمين ديرپا، در
سراسر سال هاي حاكميت ايرانيان بر آن سرزمين خاستگاه شورش ها و دشواري هايي مي شده
است. در ابتداي فرمانروايي شاه جديد نيز طغيان فراگيري ظاهر شده بود كه لازم بود شاه
براي سركوبي آن و ايجاد آرامش دوباره، به آنجا عزيمت كند.
خشايارشا، در آغاز پادشاهي با سپاهي نيرومند عازم مصر شد و با وجود مقاومت شديد
مصريان، شورش را فرو نشاند. خبيش (خبيشه)، يا كسي كه ياغي شده بود و خود را فرعون
مصر مي خواند، فرار كرد، همدستانش مجازات شدند و ارتش ايران توانست كه نظم و امنيت
را بدان سامان بازگرداند (484 پ.م). پس از اين خشايارشا، برادر خود «هخامنش» را والي يا ساتراپ
مصر كرد و بي آنكه تغييرات عمده اي در اركان سياسي- اجتماعي آن سرزمين وارد آورد،
سكان امور را به دست گذشتگان داد. نخبگان و روحانيون مصري حقوق و اختيارات پيشين
را بازيافتند و شاه نيز به خاك وطن بازگشت. اين نخستين سفر جنگي شاه بود كه خود در
راس قوا قرار داشت.
هم زمان با گرفتاري هاي مصر، بين النهرين نيز دستخوش آشوب شد و شهر تاريخي بابل سر به عصيان برداشت. «بعل شي ماني» رهبر اين شورش و عنوان «شاه بابل» را بر روي خود گذاشته بود (اوت 482 پ.م). ولي با تدبير به هنگام خشايارشا، اين شورش هم خنثي و ظرف 15روز به غائله خاتمه داده شد.
لشگركشي به يونان و دلايل آن
داريوش به واسطه كدورتي كه از واقعه ماراتن حاصل شده بود، درصدد بود كه آن واقعه را جبران و نيروي مجهزي براي به تمكين درآوردن يوناني ها اعزام دارد. بي شك، مرگ او وقفه اي در تداركات امر ايجاد كرد و نيروهايي كه براي لشگركشي به يونان آماده شده بودند، ناگزير شدند كه تحت فرماندهي خشايارشا، براي آرامش مصر به كار گرفته شوند. پس از آن نيز شورش بابليان، مدتي را به خود اختصاص داد و شاه جديد لازم ديد تا به امور متفرق قلمرو پهناور خود سرو سامان دهد و با خاطري آسوده، به جنگ جهاني بپردازد.
هرودوت در رابطه با علت لشگركشي خشايارشا به يونان از قول او آورده است: «پس از اينكه پلي در هلس پونت (تنگه داردانل) ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به يونان رفته، انتقام توهيني را كه آتني ها به پارسي ها و پدرم وارد كرده اند، بگيرم و البته شما مي دانيد كه داريوش تصميم داشت بر ضد اين اقوام اقدام كند. ولي مرگ به او فرصت نداد. پس به عهده من است كه انتقام پدرم و پارسي ها را بكشم و من از اين كار دست برندارم تا آن كه آتن را گرفته و آن را آتش بزنم. چنانكه مي دانيد مبادرت به دشمني با من و پدرم، اول از طرف آتني ها بود. اولا با «آريشناگر»، يكي از بندگان ما، به سارد حمله كرده، آتش به معابد و باغ مقدس آن زدند و بعد از آن هم خوب مي دانيد كه وقتي با داتيس و ارتافرن به مملكت آنها رفتيد، چه با شما كردند. اين است چيزهايي كه مرا مجبور مي كند به ضد آتني ها اقدام كنم.»
اگر شاخ و برگ هاي مضامين بر ساخته هرودت نيز كنار گذاشته شود، امري بديهي است كه در دربار ايران دو عقيده درباره لشكرکشي به يونان وجود داشته و هر كدام نيز طرفداراني پيدا كرده است. منتهي شاه خود نيز در زمره كساني بوده است كه دچار ترديد راي بوده اند و عدم اعزام سپاه را ترجيح مي داده اند. اين كه در زمان شاه جديد چيزي بر قلمرو ايران اضافه نشده باشد و قلمرو امپراتوري در حد گذشتگان باقي بماند، بدون ترديد يكي از محورهاي تصميم گيري بود و سرانجام شاه را به آنجا كشانيد كه با اعزام قوا موافقت كند. از اين رو، خشايار شا پس از تصميم جنگ در خواب ديد كه تاجي از برگ هاي زيتون بر سر دارد و شاخه هاي آن تمام عالم را فرا گرفته است. سپس اين تاج ناپديد شد و مغ ها اين رويا را به حكومت وي بر تمام زمين تعبير كردند.
شاهكاري از يك سازه آبي
به گفته هرودوت، خشايار شاه بعد از فتح مجدد مصر، به مدت چهار سال به تجهيز تداركات جنگي پرداخت و لشگري را تدارك ديد كه بزرگ ترين سپاهي بود كه تا آن روز براي نبرد با يك دشمن خارجي آماده شده بود. طبيعي بود كه از مناطق مختلف امپراتوري، نيروهاي رزمنده جذب شوند و خاصه مردمي مانند فينيقيان و كارتاژيان و آن عده از سكنه يوناني آسياي صغير كه در ايران وفادار مانده بودند، در امر تجهيز ناوگان دريايي شاه، همراهي جدي نشان دهند. از آنجايي كه ساليان سال، انديشه نبرد، ايرانيان را به اين نتيجه رسانيده بود كه با يونانيان بايد در دريا مصاف كنند و اين مجموعه مردم جزيره نشين را بيش تر در آب هاي اژه و مرمره جست وجو كرد، به امر شاه به حفر كانالي پرداختند كه خوشبختانه در سنوات اخير و به همت باستان شناسان انگليسي عرض، طول و نحوه استقرار آن، كشف شده است.
بر اساس گزارش روزنامه نيويورك تايمز، خشايارشا پادشاه ايران در سال 480 پیش از ميلاد دستور حفر اين كانال را به مهندسان نظامي ارتش ايران صادر كرد. اين كانال كه در شبه جزيره اي در درياي اژه و شمال يونان حفر شده است، يكي از بزرگترين و شگفت انگيزترين فعاليت هاي مهندسي آن زمان بوده است.
لشگركشي براي تاديب
خشايارشا با يونانيان بالاخره جنگيد تا آنها را تاديب كند. از
آن روي كه شورش كردند و سارد را به آتش كشيدند.
در ترموپيل بر سپاهيان اسپارتي تحت فرمان لئونيداس پيروز شد، از آن روي كه بسياري
از آنها رغبتي در دفاع از سرزمين خود نداشتند و از هم گسيخته بودند و آن سيصد تن
هم كه ماندند و جنگيدند، خواستند كه وفاداري به قوانين سرزمين خود را به ديگر
يونانيان يادآوري كنند.
خشايارشا با تلاش و كوشش سپاهيان كارآمد خويش آتن را تسخير كرد
و اين نماد فضايل مغرب زمين را فتح كرد.
با اين اوصاف مورخين يوناني، تمام لشگر كشي هاي خشايارشا را با حب و بغض به اين
شاه ايراني نوشته و حتي وي را نكوهش كرده اند و امروز اگر برخي مي كوشند تا چهره
خشايارشا را خلاف آنچه كه هست به تصوير بكشند، از آن روست كه بر ناكامي خويش سرپوش
بگذارند. گويي كاري كه خشايارشا در يونان كرد، دست كم با كاري كه اسكندر مقدوني در
ايران به سرانجام رساند به يكسان بايد ارزش گذاري، نقد و تحليل شود.
خشایارشا کار ساخت شهر پارسه (تخت جمشید) را ادامه داد و در سالهای پایانی پادشاهی او، این شهر به طور کامل به بهره برداری رسید.
کمبوجیه
کمبوجیه یا به گفته غربیها، کامبیز، پسر کوروش هخامنشی بود که در تابستان 530 پ.م به شاهی رسید و در 28 اوت 522 پ.م درگذشت.
کوروش بزرگ که شاهنشاهی هخامنشی را در 550 پ.م تأسیس کرده بود، در سال 546 پ.م کشور ثروتمند لیدی را در آسیای صغیر تصرف کرد. او در 29 اکتبر 539 پ.م وارد شهر بابل شد و این سرزمین کهن را نیز ضمیمه قلمرو شاهنشاهی ایران کرد. کوروش حکومت بابل را به پسرش کمبوجیه واگذاشت و کمبوجیه در 23 مارس 538 پ.م (نوروز) در بابل تاجگذاری نمود. کوروش در ژوئیه سال 530 پ.م از فرمانروایی کناره گرفت و شاید هم در جنگ کشته شد.
کمبوجیه در تابستان 530 پ.م شاهنشاه ایران شد و تصمیم گرفت تا پادشاهی کهنسال مصر را نیز ضمیمه قلمرو هخامنشی کند. ایرانیان در ماه می 525 پ.م مصریها را در پلوزیوم شکست دادند و سه ماه بعد، در اوت 525 پ.م، شهر ممفیس (پایتخت مصر) را تصرف کردند.
کمبوجیه در مصر، همانند کوروش در بابل، به همه خدایان احترام گذاشت. پژوهشگران برای تایید صحت این مطلب به سندی معتبر از یک فرد مصری که معاصر کمبوجیه بود، دست یافتند. توضیح اینکه در مقر کلیسای واتیکان، مجسمه ای از یک فرد مصری وجود دارد که شاهد فتح مصر بدست کمبوجیه بوده است. این مجسمه دارای کتیبه ای است که حاوی شرح زندگانی صاحب مجسمه و وقایع آن زمان مصر است. این مجسمه مربوط به پسر رئیس معابد مقدس شهر سائیس است. او در زمان آمازیس، خزانه دار پادشاه، رئیس قصر سلطنتی و فرد مورد اعتماد کامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتیک سوم، رئیس کل کشتیهای مصر باستان شد. پس از تسلط کمبوجیه بر مصر، او فرد مورد اعتماد و پزشک بزرگ مصر میشود. او از کمبوجیه خواهش میکند که عظمت معبد بزرگ نیت (مادر خدایان مصر باستان) و چند معبد دیگر را که مربوط به خدایان مهم بود و در شهر سائیس قرار داشت، به آنجا برگرداند و آساییها را که در معبد (نیت) اقامت داشتند، از آنجا بیرون کند.
کمبوجیه هم چنین میکند و زمینها و خانه های خوب به مصریها میدهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر مینویسد که آنها را از بدبختی و گرسنگی نجات داده است. از این نوشته ها چنین بر می آید که کمبوجیه دقیقا مانند کوروش کبیر در بابل رفتار کرد و به تمام آداب و رسوم مصریها احترام گذاشت.
در بعضی از روایت ها نوشته اند که کمبوجیه، معابد مصری را ویران کرد ولی به مکانهای مقدس یهودیان و قوم بنی اسرائیل احترام گذاشت. ولی طبق اسناد و نوشته های مصریان، آنها کمبوجیه را زاده خدای بزرگ (را) و فرعون قانونی خود میدانستند و بر این عقیده بودند که با رفتن او به مصر، سلسله بیست و ششم فراعنه یا سلسله پادشاهان سائیس، منقرض میشود و سلسله بیست و هفتم تاسیس میشود که تا زمان پادشاهی اردشیر دوم هخامنشی (404 پ.م) ادامه پیدا میکند.
کمبوجیه سه سال در مصر ماند و در هنگام بازگشت به ایران، خبر یافت که گئومات مغ در هگمتانه به شاهی نشسته است. کمبوجیه در 28 اوت 522 پ.م، هنگامی که در حمات سوریه بود، بر اثر یک حادثه کشته شد.
گئومات مغ در 11 مارس 522 پ.م در هگمتانه قیام کرد و چون مردم از کشته شدن بردیا (پسر دیگر کوروش) به دست کمبوجیه بی خبر بودند، خود را بردیا نامید و به تخت شاهی تکیه زد. داریوش و همراهانش در 29 سپتامبر 522 پ.م توانستند گئومات را بکشند و داریوش به شاهی برگزیده شد.
مرشد ترابی
مرشد ولی الله ترابی نابغه ی نقالی ایران درگذشت. خدایش بیامرزد.
ولی الله ترابی سفیدآبی در سال 1315 در سفیدآب از توابع شهرستان تفرش در استان مرکزی به دنیا آمد. وی کودک بود که همراه خانواده به تهران آمد و در محله دروازه غار ساکن شدند. در تهران به مکتب رفت و خواندن و نوشتن را آموخت. پدرش تعزیهخوان بود و او هم از همان دوران کودکی، نقش طفلان مسلم را در نمایشها بازی میکرد. پس از نقش دو طفلان، وی به ترتیب نقشهای حضرت قاسم(ع)، حضرت علیاکبر(ع) و حضرت یوسف(ع) را خواند ولی پس از مدتی در حدود 20 سالگی، تعزیه خوانی را رها کرد و به سراغ آموختن فنون ورزشهای رزمی قدیم چون چوببازی، شمشیرزنی، پرتاب نیزه، کارد و... رفت. مدتی هم گود مقدس زورخانه، فنون کشتی قدیم و خصلتهای جوانمردی و پهلوانی را تجربه کرد.
مرشد ولی الله ترابی با اجازه پدر، در حدود سال 1335، به خدمت مرشد روحالله شوقی نقال رفت و روایتهای سینه به سینه نقالی را از ایشان آموخت و پس از مدتی نقالی را آرام آرام به صورت خودجوش با تمرین و ممارست در زمینه نحوه ورود شخصیتها، رها کردن تیر از کمان، زدن گرز، جیغ و شیون و فریاد و دیگر حرکات نمادین آغاز کرد.
وی در حدود سال 1340 از محله دروازه غار به محله شهر ری نقل مکان نمود و در حوالی منطقه محل سکونت خود، در یک قهوهخانه بزرگ رسماً اجرای نقالی را شروع کرد. مرشد ترابی در سال 1353 توسط عطاالله بهمنش (از مفسران معتبر ورزشی) به عنوان نقال افتتاحیه جشن طوس انتخاب شد و بعد از آن نیز در جشنوارههای شیراز و اصفهان و بسیاری دیگر، مقام اول نقالی را کسب کرد.
مرشد ترابی در عصر روز 12 امرداد 1392 در بیمارستان مداین و بر اثر سرطان خون در 77 سالگی چشم از جهان فرو بست.
ترابی علاوه بر تهیه و تنظیم چندین طومار نقالی، روایتهای گوناگون شاهنامه را نیز در چندین جلد گردآوری نموده که یک جلد آن با عنوان مشکیننامه توسط انتشارات نمایش به چاپ رسیده است.
فیلم مستندی از زندگی مرشد ترابی توسط مهدی لطفی ساخته شده است که در دیماه 1392 از شبکه مستند سیما پخش گردید.
او دلی پردرد از بی مهری به هنرش و نه خودش داشت! مرشد برای تعالی هنر نقالی مایه گذاشت؛ نه به اندازه بلکه بیش از وسعش. شاگردان زیادی تربیت کرد اما بی تردید کسی نمی تواند جای او را پر کند. او باور داشت که علی رغم کم شدن فضاهای قهوه خانه ای و مردمی برای برپایی مراسم نقالی، می توان این هنر مؤثر و فاخر را قدر دانست و با حمایت از فراگیر شدن آن، ضمن تربیت نسل جدید نقال های ایرانی، یکی از نمادهای فرهنگ اصیل کشور را پاس داشت و ارتقاء داد. هنر نقالی از آن دست هنرهای نمایشی است که معمولاً بار ارتباط با مخاطب بر دوش یک نفر، یعنی مرشد است. اگر چه شاگرد یا بچه مرشد، خیلی از مواقع به کمک استاد می آید اما اغلب، مرشد می خواند، نقل می کند و به جای شخصیت های داستان، بازی می کند.
در نقالی قدرت بیان و انعطاف در حرکات بدن، حرف اول و آخر را می زند. نقال علاوه بر داستان، باید اشعار فراوانی را هم حفظ کرده و به حافظه خود بسپارد.
بداهه گویی در کنار تسلط به متن نقل های تاریخی و ادبی، از توانایی ها و مهارت های مرشد است چرا که او به طور زنده و مستقیم با مخاطبش حرف می زند و حتی ممکن است از او برای ادامه کارش، کمک بخواهد و بازی بگیرد.
مرشد ولی الله ترابی به این دلیل ماندگار و بی مانند ماند که با مهارت و عشق و با تسلط کافی به هنرنمایی پرداخت.
روانش شاد.
محمد بن طغج ( اخشید )
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
اخشید، محمد بن طغج
محمد بن طغج از نسل فرمانروایان فرغانه بود که همگی اخشید لقب داشتند. طغج و دو پسرش توسط عباس بن حسن، وزیر خلیفه، زندانی شدند و طغج در سال 294ق (906م) در زندان درگذشت. وزیر فرزندان طغج را آزاد کرد و آنها در خدمت او بودند تا آنکه حسین بن حمدان، عباس بن حسن را به شمشیر زد و از اسب انداخت. دو پسر طغج هم وزیر را بکشتند. عبیدالله بن طغج به خدمت والی فارس درآمد و محمد بن طغج هم به نزد ابن بسطام، والی شام و مصر رفت. ابن بسطام در 297ق در مصر درگذشت.
محمد بن طغج در خدمت تکین، سردار ترک عباسی بود و با عبیدالله مهدی (پایه گذار دولت فاطمی) می جنگید. تکین در سال 306ق (918م) محمد را به حکومت طبریه منصوب کرد و سال بعد که تکین والی مصر شد، محمد هم حکومت اسکندریه یافت. او در همان سال 306ق بر راهزنانی از طوایف لخم و جذام که بر کاروان حج حمله کرده بودند، چیره شد و آن کاروان را که مادر خلیفه هم در آن بود، نجات داد. این رویداد موجب شهرت محمد بن طغج در عراق و شام شد و مقتدر عباسی به او لقب اخشید داد.
فاطمیان از 321 تا 324ق (933 تا 936م) چندین بار به مصر حمله کردند ولی با مقاومت اخشید که والی مصر بود، مواجه شدند و ناچار از در صلح درآمدند. محمد بن رائق خزری در 328ق (940م) از سوی خلیفه والی مصر شد ولی اخشید این حکم را نپذیرفت و جنگ در عریش مصر روی داد. در این جنگ عبیدالله برادر اخشید کشته شد ولی پیروزی با اخشید بود و ابن رائق به رمله گریخت. اخشید با هوشمندی بسیار، پذیرفت که سرزمین شام تا رمله را به ابن رائق واگذار کند و هر سال هم 140 هزار دینار بپردازد. ابن رائق دو سال بعد درگذشت و سرزمین شام به دست اخشید افتاد.
حمدانیان در 332ق (943م) شهر قنسرین را تصرف کردند و اخشید به شام رفت. ابن سراج علوی از نبود اخشید بهره برد و به غارت سعید مصر پرداخت ولی چون تاب رویارویی با اخشید را نداشت، به برقه (لیبی) گریخت.
محمد بن طغج در 24 ژوئیه 946م (335ق) و پس از 11 سال فرمانروایی بر شام و مصر و حجاز درگذشت. دولت اخشیدیان که در 935م تأسیس شده بود، تا 969م پابرجا ماند.
حضرت خدیجه
حضرت خدیجه
چهارم امرداد سالگرد عروسی پیامبر اسلام با خدیجه است. این رویداد در دهم ربیع الاول سال 28- هجری قمری برابر با 24 ژوئیه 595 میلادی و مطابق با 4 امرداد 27- هجری خورشیدی اتفاق افتاد.
بر خلاف آنچه که مشهور شده، اختلاف سنی پیامبر با خدیجه چندان زیاد نبوده است. بر پایه روایات صحیحتر، پیامبر در هنگام عروسی با حضرت خدیجه، 25 ساله و خدیجه 28 ساله بوده است.
داستان پردازان، سن خدیجه را در هنگام عروسی با پیامبر، 40 سال گفته اند. این افسانه بافان، همچنین گفته اند که خدیجه پیش از عروسی با پیامبر، دو بار شوهر کرده که هر دو آنها فوت شده بودند. آنان حتی فرزندانی به خدیجه نسبت داده اند که از آن دو شوهر پیشین بوده اند.
قول مشهور که سن خدیجه را در هنگام ازدواج با پیامبر، چهل سالگی دانسته به چند دلیل پذیرفته نیست و آن دلایل عبارتند از:
نخست آنکه در جامعه عرب هیچ دختری تا چهل سالگی بدون شوهر نمی توانست بماند. شاید بگویند تا 28 سالگی هم بی شوهر ماندن عیب بوده! آری؛ اما توجه داشته باشیم که خدیجه هیچ یک از مردان دنیا طلب مکه را شایسته همسری خود نمی دید و هنگامی که پیامبر را همان مرد دلخواهش یافت، خودش به او پیشنهاد همسری کرد.
دوم آنکه روایاتی که دو شوهر به خدیجه نسبت می دهند، به دلایل عقلی و نقلی اعتبار ندارند. نام و نسب شوهران آشفته و ناقص است و فرزندان آنان نیز در تاریخ نامی ندارند.
سوم آنکه تولد حضرت فاطمه (س) در سال پنجم بعثت، ثابت می کند که حضرت خدیجه در آن هنگام شصت ساله نبوده و چهل و هشت سال داشته است.
با توجه به این سخنان می توان احتمال قوی داد که خدیجه تنها سه سال از پیامبر بزرگتر بوده و در سال 568 میلادی زاده شده و در 30 آوریل 619م (10 رمضان 3-ق = 12 اردیبهشت 3-خ) که وفات یافته است، 51 سال شمسی و 53 سال قمری از عمر ایشان می گذشت.
می توان احتمال داد که سرچشمه این داستان سراییها پیرامون زندگی حضرت خدیجه، عایشه دختر ابوبکر باشد. او به اعتراف خودش، نسبت به خدیجه رشک بسیار می ورزید و همیشه معترض پیامبر می شد که چرا از خدیجه یاد می کند و در دوری آن بانو اشک می ریزد.
درود به روان پاک آن بانوی بزرگوار و همسر ارجمندش.
ارنست هرتسفلد
سولون آتنی
سولون یکی از مشهورترین دولتمردان آتن و حقوقدانان و ادبای یونان باستان است. او زاده 638 و درگذشته 558 پیش از میلاد بود. او در 29 ژوئیه 594 پ.م منشور دموکراسی خود را برای مردم شهر آتن خواند. مطلبی درباره سولون بخوانید از ( مجلۀ «وکالت » فروردین 1387 - شماره 35 و 36 ) برگرفته از وبگاه حقوقی راه مقصود (rahemaghsoud.ir)
سولون برخلاف فلاسفه هم عصر خود مانند طالس که فقط به کنجکاوی در طبیعت و جستجو در پی کشف منشأء عالم بودند، به اوضاع و احوال جامعه و انسان توجه داشت و به علل و اسباب فقر و غنا و انگیزه های پرخاشگری و شورش قشرهای مختلف جامعه می اندیشید. مالکیت زمینهای زراعی و طرز تقسیم عایدات و فقر ژرف و جانگزای کشاورزان و مزدوران و مسئله ربح اندر ربح جامعه ای شگرف ساخته بود که برخلاف فلاسفه طبیعی که فقط چشم به دریا و آسمان دوخته بودند - سولون بعنوان یک قاضی و وکیل با شمّ جامعه شناختی مطلب را در خطابه هایش اینگونه بیان میکرد- راستش این است که ثروت و آب و ملک و حشم فراوان را دوست دارم اما بشرط اینکه از شیره جان فقیران و مزدوران و کشاورزان عائله مند بدست نیامده باشد- چه آن کس که جز از راه شرافت و عدالت ثروت بیاندوزد باید بداند و آگاه باشد مسلما دست عدالت انتقامش را خواهد کشید.
نکته ای را که باید بدان توجه داشت این
است که یونان و رم باستان گذشته از اینکه مهبط فلاسفهء بزرگ بوده اند- اصولا
برای قضات و وکلا و مجامع قانونگذاریشان و مرتبت فوق العاده قائل بودند- یونان
مکتب تربیت و پرورش وکلا و قضات زبردستی بود که نام بسیاری از آنان مانند دموستن
و لیکورگ و سوفسطائیان و پریکلس در تاریخ حقوق به یادگار باقی مانده است.به همین
دلیل باینکه در اعصار پیش از سقراط فلاسفه مکاتب طبیعی قدرت و شهرت فراوان داشتند
معضلات و گرفتاریهای اجتماعی بدست قضات و وکلائی چون لیکورگ و سولون حل و فصل
میشد.
سولون مانند اکثر
عقلای عصر خویش به فلسفه و قانون و بخصوص فلسفه اخلاق که مربوط به امور ملک داری
و سیاست مدن بود بسیار علاقه داشت سولون با برداشت عالمانه ای که از جامعه غیر
منطقی آتن داشت امواج نفرت و حسرت طبقات بینوا و محروم را میدید و همواره بقول
خود در انتظار طوفان مهیبی میبود- میگفت این قوانین ظالمانه ای که مانند تار
عنکبوت بدست و پای مردم ضعیف پیچیده از برق و صاعقه دریای مدیترانه خطرناکتر است
آنچه بعدها صورت وقوع یافت صحت نظریات سولون را تأیید کرد.
مثل قانونی که براساس
آن خیل عظیم مقروضین که عاجز از پرداخت قروض خود بودند،می بایست تن به بردگی
بدهند.در رم نیز جزو قوانین جاری همین رسم متداول بود که اگر مقروض نمیتوانست به
موقع دین خود را ادا کند طلبکار حق داشت او را در خانه اش محبوس ساخته و حتی او
را بقتل برساند در تاریخ پلوتارک دربارهء این قانون عجیب سخن بسیار رفته است.
خطبا و وکلای مردمی
که با اغنیاء بند و بست نداشتند و خود نیز محروم از ضیاع و عقار بودند به این آتش
نفرت پیوسته روغن میریختند و باین ظلم و قساوت فاحش میتاختند تا اینکه مردی
جسور و گستاخ محروم و سخت برانگیخته علیه نظام موجود عینا مانند صاحب الزنج
بردهای که در قرن سوم هجری در بصره علم طغیان علیه حکومت اسلامی برافراشت با
خیلی از گرسنگان و انتقامجویان لخت و برهنه و مقروضینی که از ترس بردگی فرار کرده
بودند همانند طوفانی بر سر شهر آتن و اغنیاء و مالکان زمین و بازرگانان صاحب تجمل
فروریختند و بزعامت این مرد عامی که سیلون نام داشت دست به تاراج و کشتار زدند
برطبق نوشته پلوتارک مورخ یونانی این واقعه در ششصد سال پیش از میلاد مسیح بوقوع
پیوسته است.شدت واقعه و وحشت بحدی بود که کلیه دولت شهرهای شبه جزیره را به هول
و هراس انداخت،و به همین سبب اغنیاء و مالکان اراضی شبه جزیره از ترس سرایت آتش
فتنه به قلمرو آنان با ارسال لژیونهای مسلح به آتن پس از چندین روز جنگ و کشتار
بیرحمانه- سیلون به معبد دلفی پناهنده شد و انقلابیون درمانده و بیپناه برخی
کشته و تعدادی بسیار از معرکه گریخته و آتن را ترک کردند.این واقعه حکومتهای
دولت شهرهای آتیک را از خواب گران بیدار کرد و بدرستی دریافتند که اختلاف بین
اغنیاء و فقرا که از حّد قابل تحمل بگذرد نتیجه منطقی آن انفجار اجتماعی و ویران
ساختن کلیه نهادها و بنیادهای اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی جامعه است. مالکیت زمین
و ثروت بیکران عده ای معدود استخوان بندی اجتماعی را درهم شکسته بود.بعلت فقر و
ناقه و سنگینی بار قرض ضعفا دست زن و فرزندان را گرفته و بقول معروف سر به صحرا
میگذاشتند.
مالک و مالکیت و آثار
تبعی آن تبدیل به یک قسم قساوت اجتماعی شده بود که پس از خاموشی فتنه و اعدام
سیلون زعمهای آن و دولت شهرهای شبه جزیره را بفکر انداخت که به حل درست و
عادلانه این معضل کهنه بپردازند.
طبق معمول که تا این
زمان هنوز به صورت یک تئوری مورد استفاده صاحبان ثروت و مال و و منال و استقرار
یک حکومت جبّار و دیکتاتوری طبقه مالک است که با قدرت اسلحه صدای محرومان و
گدایان و بینوایان در سینه خفه کند و دستهای دیگر از عقلا که به عمق فاجعه نظر
داشتند اعتقاد به اصلاح و دگرگونی مبانی غلط و زیانبار داشتند لذا پس از فتنه
سیلون بجای انتخاب یک جبّار-دست به دامن یک قاضی و حقوقدان و وکیلی ژرف نگر
زدند که با اصلاح و یا وضع قوانین مناسب با وضع زمانه ریشه فساد را خشک گرداند
-لذا با مشورت با عقلای تبعه و مجامع سیاسی از سولون که شهرت به دانائی و اخلاق و
شرافت داشت خواستند تا به مسئله اختلاف شدیدی که بین طبقات حکمفرماست صورتی درست
و عادلانه بخشد.
سولون با اینکه
میدانست سازش و همدلی حرص و آز بی انتهای اغنیا و نفرت و ترس فقرا قصه آب و آتش
است این ماموریت را پذیرفت و کار خود را با این جمله معروف آغاز کرد که هیچ انسان
متعادلی مخالف عدالت نیست زیرا هم مطبوع طبع اغنیاست و هم مورد قبول فقراست.اهالی
وحشت زده آتن یک زبان گفتند سولون! ای قاضی بزرگ و ای وکیل کاردان- سکّان این
کشتی متزلزل را بتو سپرده ایم- فقط با عقل قضائی و فلسفی که خاص توست فرمان بده!
زیرا مردم آتن به عقل تو نیاز دارند نه شمشیر بران.
نیروی عقل قضائی
سولون در اندک مدت چنان امید و آرامشی به آتن بخشید که مشایخ شهر باو پیشنهاد
کردند که بعنوان پادشاه قدرت را در دست بگیرد ولی سولون در جواب گفت این قبا برای
من دوخته نشده است به همین دلیل برخی دربارهء آن میگفتند:سولون دیوانه ای بیش
نیست زیرا ودیعه سلطنت را خدایان با رغبت بدو عطا کردند نپذیرفت، قدرت را با عدالت
توام ساخت- قوانین ظالمانه را که گوئی خدایان فقط برای نعمت یک طبقه و ذلت دیگر
طبقات برقرار ساخته بودند از ریشه و بن دگرگون ساخت تا جائی پیش رفت که به زبان
محاوره مردم نوعی عدالت و تقوای اجتماعی بخشید.دیگر زنان هرجائی را با واژه هائی
خشن و موهن نمیآزردند. به آنها معشوقه خطاب میکردند. مامور انتظامی را حافظ
امنیت و زندان را خانه مینامیدند- اینها همه از اختراعات سولون است- تعلیق قروض که باز ناخوشایند داشت سبک
کردن تعهدات نامید.وی در جائی وظیفه یک قاضی عادل را ایفاء میکرد و در جای دیگر
بنا به مصلحت و منافع عامه بصورت وکیل زبردستی از نظریاتش دفاع میکرد.جامعه
وحشتزده و زیر بار قرض را با الغای کلیه دیون گذشته و ابطال بردگی مدیون ثبات و
آرامش جسمی و جانی بخشید.بقول مورخی،فقیر و غنی شب راحت میخوابیدند- فقیر دیگر
سایه بردگی و حبس و قتل را حس نمیکرد و غنی نیز از وحشت انتقام و نفرت گدای مقروض
بی اضطراب سر به زمین می گذاشت.البته باید به حساسیت این اصلاحات توجه داشت
زیرا نقض قراردادهای اغنیا و نجات و رفع حاجات روزمره فقرا اگرچه به وحشت و نزاع
خاتمه داد ولی هرگز آرزوی برابری و مساوات را در جامعه فراهم نکرد و این مسئله
ایست که تاکنون هیچ مذهب آسمانی و فلسفه زمینی موفق به حلّ آن نشده است و آرزوئی
است در حد دسترسی به افسانه سیمرغ و کیمیا.سولون حقوقدانی واقع بین بود- می
گفت : قوانین خدایان اگر از حدّ قدرت عادی بشر بگذرد قابل اجرا نیست و همانند
زنجیری دست و پای انسان را می بندد. به همین سبب کلیه قوانینی را که در عرف
حقوقی مردم آتن بدان قوانین دراکون میگفتند، لغو و باطل کرد. دراکون یک مقنن آتنی بود که سخت ترین قوانین
را بر مردم آتن تحمیل کرده بود معروف است وقتی مجسمه ای در خیابان بزمین افتاد و
موجب مزاحمت برخی رهگذران شد دراکون این قاضی شگفت دستور داد مجسمه فروافتاه را به
جرم مزاحمت نفی بلد کنند.(نقل از پلوتارک)- هر جرمی از کوچک و بزرگ در قوانین دراکون مجازاتش اعدام بود-
به همین دلیل مردم گفتند: قوانین دراکون با خون نوشته شده است نه با مرکب.
از جمله کارهای ابتکاری سولون که تمدن
مغرب زمین را تا به امروز به صورتهای مختلف در امور قضائی از آن استفاده میکند،
تشکیل دیوان عالی قضائی است که به آن آرئوپاژ میگفتند که اعضای آن برای مدت یکسال
برای تنقیح و ویراستن قوانین تشکیل میشد و به موازات این مجلس- مجلس دیگری برای
تنظیم و مشورت امور سیاسی ایجاد نمود که از طبقات گوناگون اجتماعی تشکیل شده بود-
معتقد بود که مسائل عمومی کشور را مصلحت آنست که در دو مجلس مورد بحث و نقد قرار
گیرد- سولون در کنار ساختارهای حقوقی و قانونی که همواره سعی میکرد قابل اجرا و
تامین کننده عدالت باشد از تآثیر روانشناسی و آنچه امروز سرشت یا کاراکتر انسان
مینامند غافل نبود به همین سبب در ضمن تدوین قوانین بسیار برخی ظاهر امر اگرچه جنبه
لطیفه و طنز دارد ولی از نظر جامعه آتن در ششصد سال قبل از میلاد مسیح نوعی مبارزه
و پند اخلاقی بشمار میآید.
به عنوان مثال بسیاری
از مردان مسن و ثروتمند که برای التذاذ جنسی دختران جوان را با جادوی ثروت به چنگ
میآورند بنابر قاعده و ناموس حیات جسم کهنه و فاقد نیروی خلاّقه هرگز توان خلاقیت
جنسی نداشته و از کار باز میماند سولون آنجامعه شناس و حقوقدان تیزنگر و
باتجربه به کرّات این قضایا را درک کرده بود در ضمن قانونی خاص که آنرا عقلا
نپسندیده اند گنجانده است در چنین مواردی که مرد به سبب پیری و از کار افتادگی
قادر به اجرا و ایفای وظایف طبیعی اش نیست زن مجاز است با هر مردی که مناسب
تشخیص میدهد همخوابه و رفع نیاز کند- مورخان معتقدند که سولون آن قاضی و وکیل
کاردان ای بسا این قانون را برای مخالفت از چنین ازدواجهای غیر طبیعی و ناجور
نوشته است تا پیران ثروتمند هوسران به صید پرندگان زیبای بی گناه نپردازند.
چون این گفتار رو
باتمام است مصلحت دید من آنست چند نکته جالب درباره سولون که ناگفته مانده است
گفته شود:
نخست مسئله دیدار وی با کرزوس پادشاه لیدی است.این طور معروف است که سولون به دعوت کرزوس به پایتخت کشورش سارد عزیمت نمود.چون وارد قصر سلطان شد او را در اطاقی یافت غرق در میان دریائی از گوهرهای تابان گوئی زورقی است که با دکلهای زرین و بادبانهای زربفت و پاروهائی الماس نشان در فضای لاجوردی غوطه می خورد. شکوه و جلال و جمال و جاذبه های ثروت بصورت رویا یک انسان عادی را متحیر و خیره و گاه مدهوش میساخت. ولی سولون یک آدم غیر عادی بود.وی گوهری را که از صدف کون و مکان بیرون بود می جست، وی این همه ابزار درخشان و بی بدیل را بازیچه کودکان و یا آدم نماهای دنی الطبع می پنداشت.کرزوس پادشاه لیدیا از وی پرسید در دنیا مردی خوشبخت تر از او دیده است؟ وی گفت آری همسایه ای داشتم که بسیار ساده زندگی میکرد نه در غم گذشته بود و نه در حسرت و فرصت فردا،بخدا میل نبودش نه به چرب و نه به شیرین نه بدین کاسه سیمین نه بدان قاشق زرین. با کدیمین و عرق جبین زندگی میکرد و دو فرزند برومند و فرهیخته بصورت دارائی شخصی و ثروت ملی از خود بجای گذارد و در نهایت شادی و شناخت حقیقت نهائی زندگی از این جهان رخت بربست.
برخلاف اغلب آتنیها میگفت در حد رفع
نیاز و حفظ مناعت زحمت میکشم ولی به تنعمات دنیوی و مال و ثروت فراوان اعتماد
ندارم زیرا آنچه آتنیها خوشی و سعادت مینامند پیوسته مورد تهدید و تغییر
است.کرزوس به او گفت سولون در محضر شاهان خوشآیند و مطبوع نیستی سولون در جواب
گفت: ای پادشاه پزشک با وجدان به بیمار هرگز دروغ نمیگوید. سالها از این ماجرا
گذشت،کرزوس پادشاه لیدی از تفرعن و رعونت نخواست حرمت کوروش بزرگترین انسان
آریائی آن عصر را نگاه دارد. لذا هنگامی که بعنوان اسیر با فروتنی و ترس از مرگ
مقابل آن مرد بزرگ سر فروآورد سر برآورد و گفت: آه! سولون،وای سولون! کوروش با
نرمی از او پرسید سولون کیست؟ کرزوس گفت ای پادشاه آریائی سولون فیلسوف یک لاقبائی
بود که وقتی از او پرسیدم آیا من خوشبخت ترین مرد این قاره نیستم؟
در جواب گفت ای
پادشاه پس از مرگ میتوان بدرستی گفت که خوشبخت یا نگون بخت بوده است.
کوروش گفت ای کرزوس تو
به من فلسفه ای ابدی آموختی و من وظیفه دارم در مقابل بتو درسی از آزادی آموزم. او را با احترام آزاد ساخت.
ابوحنیفه دینوری
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
ابوحنیفه احمد بن داوود دینوری، مورخ و ادیب ایرانی، در حدود 224خ در شهر دینور نزدیک کرمانشاه زاده شد و در 6 امرداد 273خ درگذشت. او در اصفهان و کوفه و بصره به اندوختن دانش پرداخت و از محضر اسحاق سکّیت و پسرش یعقوب سکّیت بهره برد. دینوری گیاهشناس زبردستی نیز بوده است. یکی از آثار وی، النبات نام داشت که دارای تحقیقات خود دینوری در مورد گیاهان بوده است و گیاهشناسان بعدی از او نقل قول کرده اند. ابن بیطار نام 50 گیاه را که پیشینیان با آن آشنا نبودند، از دینوری نقل کرده است.
آثار تاریخی ابوحنیفه دینوری میان سالهای 1888 تا 1912م به کوشش گیرگاس و کراچکوفسکی در لیدن هلند و به زبان فرانسه منتشر شد.
آثار دینوری
- کتابالانواء (انواء = جمع نوء و به معنی سقوط ستاره در مغرب است)
- کتاب اصلاحالمنطق
- کتاب لحنالعامه
- کتابالفصحا
- کتاب حسابالدور والوصایا
- کتابالزیج
- کتابالنبات (در دو جلد)
- کتابالجبر والمقابله
- کتاب جواهرالعلم
- کتابالرد علی رصدالاصبهانی
- کتابالشعر و الشعراء
- کتابالتاریخ
- کتاب اخبار الطوال (شاید همان کتابالتاریخ باشد)
- کتاب فیحسابالخطائین
- کتابالبلدان
- کتابالقبلة والزوال
- کتابالبحث فیحسابالهند
- کتابالجمع والتفریق
- کتاب نوادرالجبر
- کتابالاکراد
اسکندر مقدونی
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
الکساندر سوم در 28 ژوئیه 356 پ.م زاده شد؛ در اوت 336 جانشین پدرش گردید و در 13 ژوئن 323 پ.م درگذشت.
شاهان آرگوسی از سده هشتم تا سال 310 پیش از میلاد بر مقدونیه فرمان می راندند. فیلیپ دوم در 23 سالگی (359 پ.م) به شاهی رسید و پس از 23 سال فرمانروایی در تابستان 336 پ.م کشته شد و پسرش الکساندر سوم یا همان اسکندر به شاهی رسید.
اسکندر از همان آغاز دوران شاهی در سر هوای تشکیل یک امپراتوری به مانند شاهنشاهی هخامنشی داشت. شرایط سیاسی در شاهنشاهی ایران نیز برای رسیدن اسکندر به این هدف مناسب بود.
داریوش سوم هخامنشی در 22 می 334 در کنار رود گرانیکوس در شمال غربی ترکیه امروزی، از اسکندر شکست خورد. ممنون، سردار یونانی سپاه ایران، در تابستان 333 درگذشت و فرنه بازو که خواهر زاده او به سالاری سپاه رسید.
ایرانیان در 1 نوامبر 333 در ایسوس (شمال غربی سوریه) بار دیگر از اسکندر شکست خوردند و راه اسکندر برای فتح فلسطین و مصر باز شد. محاصره شهر بندری صور در لبنان از ژانویه 332 آغاز شد و 7 ماه بعد، در اوت 332، شهر به تصرف اسکندر درآمد و 8 هزار تن کشته شدند.
اسکندر پس از گشودن صور و غزه رهسپار مصر شد. او در ژانویه 331 فرمان ساخت بندر اسکندریه را صادر کرد و خود را، بر پایه سنت مصر باستان، فرزند خدایان نامید. او سپس به سوی بابل حرکت کرد تا سرزمین ایران را نیز فتح کند.
سومین و آخرین جنگ میان سپاهیان ایران و اسکندر در 1 اکتبر 331 پ.م در گوگمل (دشت شتر) در نزدیکی اربیل کنونی روی داد و یونانیان بار دیگر پیروز شدند و داریوش سوم هخامنشی نیز به داخل ایران گریخت. اسکندر به پیشروی خود ادامه داد و در دسامبر 331 شوش را که پایتخت اداری ایران بود، تصرف کرد.
در 20 ژانویه 330 پ.م سپاه 12 هزار نفری اسکندر با هنگ هزار نفری آریوبرزن در کهکیلویه رویارو شد که به کشته شدن سردار ایرانی انجامید. ده روز بعد و در 30 ژانویه، اسکندر به تلافی سوزانده شدن آکروپولیس در آتن به فرمان خشایارشا، پارسه یا همان تخت جمشید را آتش زد و ویران نمود. اسکندر در آوریل به همدان رفت و پس از چند روز توقف، به سوی شهر ری رهسپار شد. یونانیان در 16 می توانستند پس از سه روز جنگ خیابانی، ری را متصرف شوند. اسکندر همچنان در پی یافتن داریوش سوم به سوی شرق در حرکت بود که به دامغان رسید و با جسد شاه ایران مواجه شد. داریوش در 17 ژوئیه 330 پ.م به دست بسوس (ساتراپ بلخ) کشته شده بود. بدین ترتیب، شاهنشاهی هخامنشی پس از 220 سال فرمانروایی از میان رفت.
اسکندر در بهار 329 از کوههای هندوکش گذشت و بلخ را متصرف شد. بسوس هم دستگیر و به همدان فرستاده و در آنجا کشته شد. ساتراپ سغد (اسپیتامن) در دسامبر 328 با کوئنوس جنگید ولی شکست خورد و کشته شد. اسکندر در 327 پ.م وقایع نگار خود را که کالیستنس نام داشت، به اتهام توطئه برای قتلش، کشت.
پوراوا که یکی از شاهان هندی منطقه پنجاب بود، در ماه می 326 پ.م در کران چپ رود هیداسپس (جلوم) با اسکندر جنگید ولی در برابر یونانیها تاب مقاومت نیاورد و شکست خورد. اسکندر در فوریه 325 با کشتی مسیر رود سند تا اقیانوس هند را پیمود. او در ژوئیه به شهر پاتّالا در نوک دلتای سند رسید و در اواخر ماه اوت از این شهر خارج شد تا به بابل بازگردد.
اسکندر در دسامبر 325 پ.م به کارمانیا (بندر عباس کنونی) رسید و یک ماه بعد وارد پاسارگاد شد. از فوریه تا ژوئن 324 در شوش ماند و سپس به همدان رفت. اسکندر در دسامبر 324 پ.م کوهنشینان کوسی را در لرستان قتل عام کرد.
الکساندر سوم پس از سفری هفت ساله به شرق، به بابل بازگشت و در 13 ژوئن 323 پ.م در 33 سالگی درگذشت؛ بدون اینکه بتواند از فتوحات خود بهره مند شود.
قلمرو اسکندر پس از مرگ او میان سردارانش دست به دست میشد. تشکیل دو دولت بطالسه در مصر و سلوکیان در ایران، از جمله نتایج لشکرکشی اسکندر به شرق بود. ایجاد مهاجرنشینهای یونانی در بلخ و ماوراءالنهر موجب شد که فرهنگ یونانی (هلنیستی) با فرهنگهای بومی منطقه آمیخته شود و دولتهایی مانند یونانی باختری و هندو یونانی نیز در این فضای فرهنگی پدید آمدند.
ویزیگوتها
ویزیگوتها
گوتها تیره ای از ژرمنها بودند که در نیمه دوم سده سوم به دو شاخه شرقی (اوستروگوت) و غربی (ویزیگوت) تقسیم شدند. ویزیگوتها در سال 346م به فرقه آریانیسم از مسیحیت گرویدند. آنها در 9 اوت 378م امپراتور والنس را در آدریانوپول شکست داده و او و سپاهیانش را قتل عام کردند.
آلاریک نخستین شاه ویزیگوتها شمرده می شود. (395 تا 410م) او در 396م یونان را فتح کرد و در 401م به ایتالیا لشکر کشید ولی با مقاومت استیلیخو رو به رو شد و کاری از پیش نبرد. استیلیخو در 408م اعدام شد و ویزیگوتها در 24 اوت 410م شهر رم را غارت کردند. آلاریک قصد داشت که به شمال آفریقا نیز حمله کند ولی در پاییز 410م در کاسنزا درگذشت.
هونوریوس، امپراتور روم غربی، در سال 418م به ویزیگوتها اجازه داد تا کشوری مستقل در جنوب غربی فرانسه تشکیل دهند. آنان نیز شهر تولوز را به پایتختی برگزیدند.
در 20 ژوئن 451م هونها به رهبری آتیلا، در تروای فرانسه، از سپاهیان روم غربی و ویزیگوتها شکست خوردند. تئودوریک (شاه ویزیگوتها) در این جنگ کشته شد.
قلمرو ویزیگوتها در زمان پادشاهی اوریک (466 تا 484م) به بیشترین وسعت خود رسید و تا اسپانیا نیز گسترش یافت.
آلاریک دوم (484 تا 507م) در 507م از کلوویس (شاه فرانکها) در نزدیکی پواتیه شکست خورد و کشته شد و قلمرو ویزیگوتها به اسپانیا محدود شد.
قلمرو ویزیگوتها از 511 تا 526م زیر فرمان اوستروگوتهای ایتالیا قرار داشت.
پایتخت ویزیگوتها در 576م از ناربون به تولدو منتقل شد. آنان توانستند در 584م شهر قرطبه را از بیزانسیها بگیرند. در 585م سوئبها را در براگا شکست دادند و حکومت 175 ساله سوئبها بر پرتغال پایان یافت.
در بهار 711م مسلمانان از شمال آفریقا وارد اندلس (جنوب اسپانیا) شدند و در 26 ژوئیه بر رودریگ چیرگی یافته و او را کشتند. بدین ترتیب، حکومت ویزیگوتها پایان یافت.
پلاگیوس (زندگی 681 تا 737م) که پسر یکی از نجبای ویزیگوت بود، در 718م پادشاهی آستوریاس را در شمال غربی شبه جزیره ایبری تأسیس کرد.
شاهان ویزیگوت
- Alaric I (395–410)
- Athaulf (410–415)
- Sigeric (415)
- Wallia (415–419)
- Theodoric I (419–451)
- Thorismund (451–453)
- Theodoric II (453–466)
- Euric (466–484)
- Alaric II (484–507)
- Gesalec (507–511)
- Theoderic the Great (511–526), regent
- Amalaric (526–531)
- Theudis (531–548)
- Theudigisel (548–549)
- Agila I (549–554)
- Athanagild (554–568)
- Liuva I (568–572), only ruled in Narbonensis from 569
- Liuvigild (569–586), ruled only south of the Pyrenees until 572
- Hermenegild (580–585), sub-king in Baetica
- Reccared I (580–601), son, sub-king in Narbonensis until 586, first Catholic king
- Liuva II (601–603), son
- Witteric (603–610)
- Gundemar (610–612)
- Sisebut (612–621)
- Reccared II (621), son
- Suintila (621–631)
- Reccimer (626–631), son and associate
- Sisenand (631–636)
- Iudila (632–633), rebel
- Chintila (636–640)
- Tulga (640–641)
- Chindasuinth (641–653)
- Recceswinth (649–672), son, initially co-king
- Froia (653), rebel
- Wamba (672–680)
- Erwig (680–687)
- Egica (687–702)
- Suniefred (693), rebel
- Wittiza (694–710), son, initially co-king or sub-king in Gallaecia
- Roderic (710–711), only in Lusitania and Carthaginiensis
- Agila II (711–714), only in Tarraconensis and Narbonensis
- Oppas (712), perhaps in opposition to Roderic and Agila II
- Ardo (714–721), only in Narbonensis
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
شاه اسماعیل صفوی
:Calibri; mso-hansi-theme-fon
شاه اسماعیل یکم صفوی در 4 امرداد 866خ در اردبیل زاده شد. پدر او شیخ حیدر نام داشت که از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی (631 تا 713خ) بود. حیدر، رهبر صوفیان بود که به سبب داشتن کلاهان سرخ رنگ به قزلباش مشهور بودند. مادر اسماعیل، مارتا دختر اوزون حسن آق قیونلو بود.
شیخ حیدر برای جنگ با مسیحیان چرکس رهسپار قفقاز شد. سلطان یعقوب آق قیونلو که برادر مارتا بود، به کمک شروانشاه رفت و حیدر در جنگ با آنها کشته شد. (29 خرداد 867خ) مارتا به همراه سه پسرش در استخر فارس زندانی شد. هنگامی که سلطان یعقوب درگذشت، میان دو پسر او (رستم و بایسنقر) اختلاف افتاد. رستم برای جلب حمایت قزلباشها، پسران شیخ حیدر را از زندان آزاد کرد. سلطان علی (برادر بزرگ اسماعیل) توانست بایسنقر را در تبریز شکست دهد و رستم را به حکومت برساند. رستم از قدرت سلطان علی در هراس شد و او را در راه تبریز به اردبیل کشت. (872خ)
اسماعیل پس از زمانی کوتاه که در اردبیل به سر برد، رهسپار لاهیجان شد. در آنجا اسماعیل تحت تعلیمات شمس الدین لاهیجی، ادبیات و الاهیات شیعه را آموخت و همزمان زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفیه، فنون رزم را تعلیم دید.
اسماعیل در 878خ از لاهیجان خارج شد و به خلخال رفت. قزلباشها از خلفای خود در آناتولی خواستند تا نیروهای نظامی خود را به ایران بفرستند. در مدت سه ماهی که اسماعیل و یارانش در خلخال بودند، دو هزار تن از نیروهای قزلباش وارد ایران شدند. سپس اسماعیل به ارزنجان رفت و در آنجا و با حضور هفت هزار قزلباش، تصمیم گرفت که با شروانشاه بجنگد. او قیام خود را در 24 اسفند 878خ آغاز کرد. او در کنار دژ گلستان بر فرخ یسار شروانشاه چیره شد و سپس به نخجوان لشکر کشید و الوند بیگ آق قیونلو را شکست داد. اسماعیل در 30 آبان 880خ تبریز را تصرف و دولت صفوی را تأسیس کرد. او در نوروز (29 اسفند 880خ) تاجگذاری نمود و آیین تشیع دوازده امامی را مذهب رسمی دولت خود اعلام کرد.
در 7 تیر 882خ، مراد آق قیونلو از شاه اسماعیل شکست خورد و به شیراز گریخت. شاه اسماعیل در 11 مهر 882خ شیراز را گرفت و بدین ترتیب، دولت آق قیونلو پس از یک سده حکومت در غرب ایران، برچیده شد.
محمد شیبک خان (حاکم ازبکان) در 16 آذر 889خ از شاه اسماعیل شکست خورد. در این جنگ که در طاهرآباد مرو روی داد، محمد شیبک خان و ده هزار تن از ازبکان کشته شدند.
در 10 شهریور 893خ سپاه 60 هزار نفری شاه اسماعیل از سپاه 120 هزار نفری سلطان سلیم عثمانی در نبرد چالدران شکست خورد. ترکان عثمانی از 23 تا 31 شهریور در تبریز بودند.
شاه اسماعیل یکم صفوی در 12 خرداد 903خ در سراب درگذشت و در آرامگاه شیخ صفی الدین در اردبیل به خاک سپرده شد.
کنستانتین بزرگ
کنستانتین در 27 فوریه 272م در نایسوس واقع در صربستان کنونی زاده شد و در 22 می 337م در نیکومدیا درگذشت.
در 25 ژوئیه 306م کنستانتیوس یکم درگذشت و کنستانتین خود را جانشین پدرش اعلام کرد. کنستانتیوس از 305 تا 306م آگوست (امپراتور) غرب بود و گالریوس نیز از 305 تا 311م آگوست شرق. امپراتوری روم از 306 تا 324م دچار جنگ داخلی بود و چندین نفر در یک زمان خود را امپراتور می نامیدند.
کنستانتین از 312 تا 324م در هشت جنگ بزرگ توانست تا همه مدعیان را شکست دهد و از 324 تا 337م به تنهایی بر روم فرمان براند.
او در تابستان 313م با صدور فرمان میلان، آیین مسیحیت را آزاد اعلام کرد. کنستانتین در بهار 325م با تشکیل دادن نشست مذهبی در نیقیه کوشید تا اختلافات مذهبی در مسیحیت را از میان بردارد. نخستین کلیسای شهر اورشلیم در سال 330م به فرمان کنستانتین ساخته شد.
پس از مرگ کنستانتین در 337م، مبارزه بر سر قدرت میان سه پسر او آغاز شد و دوباره امپراتوری روم را دچار آشفتگی ساخت.