نوشتاري كه در پي مي آيد به بررسي تحول علم تاريخ در تمدن اسلامي مي پردازد. اين مقاله از Afghanistanhistory.net گرفته شده است.
1ـ پديد آمدن واژه تاريخ
در اين مورد بحث به سه شاخه به ترتيب ذيل تقسيم ميشود:
1/1ـ اخباري كه در مورد ريشه نوشتن تاريخ وارد شده است: آنچه در پي ميآيد از اين اخبار است.
1ـ از ابيعبيده معمر بنمثني نقل است «همواره مردم فارس تاريخي داشتند كه كارهايشان را و تاريخ حساب خود را از زمان پادشاه يزدگردبن شهريار تا امروز با آن ميشناختند و اين تاريخ سال شانزدهم از هجرت رسول(صليالله عليه و آله و سلم) و همان تاريخ كنوني مردم است»1.
2ـ از عبدالعزيز بنعمران آمده است: «تاريخ خاندان اسماعيل بنابراهيم(ع) از زمان بنيانگذاري كعبه بود، و همانگونه بود تا كعببن لؤي فوت كرد. پس، تاريخ را از مرگ او نهادند. باز همانگونه بود تا سال فيل، اين بار از آن سال تاريخ نهادند. مسلمانان هم از هجرت رسول خدا(صليالله عليه و آله) تاريخگذاري كردند. عرب مبداء تاريخهاي ديگري نيز داشت»2.
3ـ از سعدبن مسيب نقل است: «عمر مهاجرين و انصار را جمع كرد و گفت: «از چه هنگامي تاريخ بنويسم؟ پس علي به او گفت: از وقتي كه رسول خدا از سرزمين شرك خارج شد و آن روزي است كه هجرت كرد. پس عمربن خطاب تاريخ را به آن نوشت»3.
اين اخبار پيرامون گاه شماري تاريخياند نه درباره اصطلاح تاريخ؛ همچنان كه صحبت از چگونگي حساب آن است كه آيا از آمدن رسول به مدينه بوده يا از هجرتش و توافق كردند كه حساب آن از هجرت رسول(صليالله عليه و آله و سلم) باشد؛ چرا كه همچون جدا كننده بين حق و باطل بود. اين امر در زمان خلافت عمربن خطاب و به مشورت امام علي(عليهالسلام) رخ داد. براساس اين اخبار و غير آن، عرب تاريخ را از حادثه مشهوري كه در بين آنان اتفاق افتاده بود، ميشمرد. اين خود دلالت ميكند بر آن كه در نزد آنان تاريخي نبود كه آن را پايه قرار دهند و آخرين تاريخي كه بر آن اعتماد كردند، حادثه فيل بود.
1/2ـ نظرات جلوداران تاريخ: بر نظر بيان شده، گفتار مورخان جلودار هم دلالت ميكند. آنچه در پي ميآيد از آنان است:
1ـ طبري (ت 310 ق) ميگويد: همانا تاريخ را آنان بر امر معروفي كه تمامي آنان به آن عمل كنند، نمينوشتند؛ بلكه مورخ تاريخ را از زمان وقوع يك سختي در ناحيهأي از سرزمينشان و بروز خشكسالي يا عاملي كه بر ضدشان بود، يا رخدادي كه خبر آن در ميانشان منتشر ميشد، مينوشت. دليل اين ادعا اختلاف شعراي آنان در تاريخهايشان است. اگر بر امر معروف و اصل پذيرفته شدهاي تاريخ مينگاشتند، اختلافي در اين زمينه نبود ... و اگر تاريخ معروفي همانند مسلمانان امروز و ديگر ملتها داشتند به خواست خدا از آن درنميگذشتند. سپس ميگويد:
آخرين تاريخي كه قريش از ميان عرب قبل از هجرت نبي(صليالله عليه و آله و سلم) از مكه به سوي مدينه به آن دست يافتند، سال فيل بود كه در آن رسول خدا(صليالله عليه و آله و سلم) تولد يافت و بين سال فيل و فجار بيست سال فاصله و بين فجار و پايهريزي كعبه پانزده سال فاصله و بين بناي كعبه و بعثت نبي (صليالله عليه و آله و سلم) پنج سال فاصله بود.4
2ـ ابن اثير(ت 630 ق) در تاريخ5 خود اجمالي از سخنان طبري را ميآورد.
3ـ يعقوبي( ت 284 يا 292 ق) ميگويد: «و در آن [سال 16 قمري] عمر نامهها را تاريخ نهاد و خواست كه تاريخ را از زمان تولد رسول(صليالله عليه و آله و سلم) بنويسد سپس گفت از زمان بعثت باشد. از اين رو عليبن ابيطالب(عليهالسلام) به او اشاره كرد تا آن را از هجرت بنويسد و او آن را از هجرت نوشت»6.
اما اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه آيا واقعاً نوشتن تاريخ در زمان عمربن خطاب بود يا قبلاً اين كار شده و در زمان او شروع گاه شماري تاريخي براي حكومت اسلامي به صورت رسمي به ولايات ابلاغ گرديد؟
بنابراين آنچه در اكثر منابع آمده است، تثبيت تاريخگذاري و ابلاغ آن به صورت رسمي در عهد عمربن خطاب به پايان رسيده است. اما در برخي منابع آمده كه تثبيت تاريخگذاري از عهد رسول خدا(صليالله عليه و آله و سلم) شروع شده بود و اين از محتواي نامهها و پيغامهايي كه به پادشاهان و رؤساي قبايل گسيل داشت، برميآيد. از اين جهت كه در اين نامهها و پيغامها يادي از روز و ماه و سال مييابيم. از جمله اين موارد:
1ـ از عمرو بناميه و ديگران نقل است: «رسول خدا هنگامي كه از حديبيه در ذيالحجه سال ششم باز ميگشت فرستادگاني را به سوي پادشاهان براي دعوت به اسلام فرستاد و براي آنان نامههايي نوشت»7.
2ـ همچنين گفتهاند هنگامي كه كسري نامه دعوت رسول خدا را پاره كرد، به باذان عامل خود در يمن نوشت تا پيامبر را دستگير و به سوي او روانه كند. پيامبر به فرستاده باذان پس از يك روز از قتل كسري خبر داد و فرمود: «پروردگارم، خداوند او كسري را در اين شب، هفت ساعت كه از آن رفت، كشت و آن شب سه شنبه دهمين شب جماديالاولي سال هفتم بود»8.
3ـ و نيز گفتهاند: «رسول خدا عمرو بنعاص را در ذيالقعده سال هشتم به سوي جيفر و عبدالنبي جلندي از قبيله ازد روانه كرد و از اين دو، جيفر پادشاه بود. پيامبر آن دو را به اسلام دعوت كرد ... »9.
سؤالي كه پيرامون تاريخهاي ياد شده در نامهها و پيغامها مطرح ميشود اين است كه: آيا آنها را راوي پديد آورده يا ناشي از نوشته شدن در زمان خود رسول خدا (صليالله عليه و آله و سلم) است؟
از طريقه نوشتن اين تاريخها پيدا است كه راوي، آنها را پديد آورده نه اين كه رسول اكرم (صليالله عليه و آله و سلم) بر آن اقدام كرده باشد. فاصله زماني ميان دوره تدوين و دوره ما قبل تدوين هم اين نظر را تأييد ميكند. اما اين برداشت به معني آن نيست كه در زمان رسول خدا (صليالله عليه و آله و سلم) تاريخگذاري تثبيت نشده بود. شايد تاريخگذاري وجود داشته اما نهايت اين كه خبري از آن به ما نرسيده است و آنچه رسيده دلالت آشكاري بر اين امر ندارد. والله عالم.
1/3ـ نظرات معاصران در پديد آمدن واژه تاريخ: در اين مورد سه نظريه وجود دارد كه عبارتاند از:
1ـ اصل عربي: برخي به سبب ورود اصل كلمه تاريخ در معاجم (ارخ) آن را داراي ريشه عربي دانستهاند كه معني آن خواهد آمد.
2ـ اصل فارسي: بعضي هم اصل اين كلمه را فارسي و معرب «ماه روز» دانستهاند، مانند كافيجي.10
3ـ اصل سامي: بعضي ديگر برگشت اين كلمه را به اصول سامي ترجيح دادهاند و آن را معرب «ارخو» از اصل اكدي يا «يرخ» از اصل عبري شمردهاند.11
اين ديدگاهها درباره پديد آمدن اصطلاح تاريخ بوده و پيدا است كه احتمال اول به دلايلي بعيد به نظر ميرسد، از جمله:
1ـ عدم ورود آن در قرآن كريم و آنچه كه وارد شده الفاظ: «نبأ»، «خبر» و «قصص» است. خداوند فرمود: «ولاينبئك مثل خبير»12 و نيز فرمود: «نحن نقص عليك احسن القصص»13.
2ـ عدم ورود آن در شعر جاهلي.
3ـ عدم بكارگيري آن از جانب ائمه(عليهمالسلام) و به ويژه در نهجالبلاغه. البته دو كلمه «نبأ» و «خبر» در نهجالبلاغه آمده است: «فاني اخبركم عن امر عثمان»14 و « يا بني اني قد انباتك عن الدنيا و حالها»15.
به سبب بعد اين احتمال برخي گفتهاند اصل اين كلمه از لغات عربي جنوبي است. روزنتال با توجه به اين نقل كه «اول من ارخ هو يعلي بناميه»16، بر اين نظر است.
اين ديدگاه به نظر عجيب ميآيد. بر فرض، يعلي بناميه اول كسي باشد كه تاريخ نوشت؛ اما اين مختص به تاريخگذاري است؛ زيرا عرب بر خلاف اهل فارس و روم نوشتهاي را با ر وز و ماه و سال تاريخگذاري نميكرد. وجود يعلي بناميه هم در يمن، اصالت عربي آن كلمه را نميرساند. چون احتمال دارد يمنيها آن را از اهل فارس گرفته باشند. به ويژه آنكه ميدانيم يمن در برههاي از زمان زير سلطه فارس بوده است و اين امر غير عربي بودن كلمه تاريخ را ميرساند.
در مورد نظريه دوم، از ظاهر آن بر ميآيد كه دلالت بر گاهشماري تاريخي دارد نه اصطلاح تاريخ؛ اما اين به آن معني نيست كه اهل فارس تاريخي نداشتند كه بنويسند. بلكه آنان تاريخ داشتند ولي در نهايت اين كه تاريخ آنان در چهارچوبه پادشاهان محصور بوده و شامل حوادثي كه در تاريخ طبري و غير او ميبينيم، نميشده است.
ظاهراً صورت سوم به علت وجود آن در كتب مقدس نزديكترين نظر به واقع است. به هر حال به طور قطع واژه تاريخ به معني اصطلاحي آن نزد عرب وجود نداشته و آنان كلمات ديگري چون كلمه «اخبار» و كلمه «ايام» داشتهاند. كلمه «قصص» هم در شمار اين كلمات وجود داشته است. هر يك از اين واژهها در نزد عرب درك خاصي ايجاد ميكرد.
پس از آنكه مسلمين مراحل دگرگوني علم و جستجو و كاوش را از سر گذراندند و به ويژه در قرن سوم هجري كه ترجمه از زبانهاي ديگر مانند فارسي و رومي همگاني شد17 و البته كتابهايي تا اين زمان به فارسي باقي مانده بود، در اين زمان بود كه واژه تاريخ به جاي كلمات قبلي نشست و در ميان مسلمين معني مستقلي گرفت. بنابراين «ظواهري هست كه دلالت ميكند بر آن كه كلمه تاريخ ابتدا در ادبيات عرب با اخبار داخل شدن تقويم هجري به كار رفته بود. سپس در قرن دوم هجري اين كلمه معني كتابهاي تاريخي را پيدا كرد. آنگاه معني كلمه تاريخ عموماً به استعمال كتابهاي سال شمارانه جهت اين كلمه برگشت و كم كم به كارگيري آن در قرن سوم هجري همگاني شد»18.
2ـ معني لغوي كلمه تاريخ
كلمه تاريخ در لغت از «ارخ» و «توريخ» به معني شناسايي وقت گرفته شده است به طوري كه «أرخ الكتاب ليوم كذا» يعني آن كتاب را بر فلان روز وقت گذاري كرد.19 اختلافي هم در تلفظ آن با تحفيف راء، تشديد راء يا مد همزه اول( آرخه) نيست و همه به معني وقت20 است. مگر آنكه اين كلمه در لغت به معاني ديگري هم آمده و اين معاني از حركت ضمه و كسره همزه به وجود آمده است. پس اگر به ضمه خوانده شود به معني گوساله جوان21 و اگر به كسره خوانده شود به معني گاو نر است22. اين به آن معني است كه اين كلمه معاني گوناگوني دارد و مشترك معنوي است نه مشترك لفظي و حال آن مانند واژه «عين» است.
3ـ معني اصطلاحي تاريخ
شكي نيست كه تاريخ حيات نوع بشر از تمام جوانب تمدني، فرهنگي، آباداني، اجتماعي و فردي آن است و همه اين امور پيوند بنيادي به زندگي انساني دارد. امتي كه ريشههايي براي آن جستجو ميشود، اگر تاريخ نداشته باشد، امت به حساب نميآيد. تاريخ يك امت به منزله يك صفحه نوراني است كه از گذشته اصيل آن امت حكايت ميكند و از طريق تاريخ آن امت موقعيت آن در ميان امتها فهميده ميشود. تاريخ جريان خود را به طور مستقيم و در اوضاع معين از انسان ميگيرد و انسان زاده گذشته هم هست و فقط فرزند والدين خود نيست. انسان ثمره تمامي آفرينش از دورانهاي خاموش است و پيوند پايداري ميان زندگاني فرد و زندگاني در قرون و دوره گذشته است.23 براي اين مفهوم وسيع معاني مختلفي را آوردم كه هر يك ظرف خود را دارد و عبارتند از:
1ـ تاريخ فني است كه از حوادث زمان، از جهت تعيين و وقتگذاري، بحث ميكند.24
2ـ حافظه جمعي و گنجينه تجاربي است كه از ميان آن مردم آگاهي به هويت اجتماعي و توقعات آينده خود را شكوفا ميكنند.25
3ـ عمل كنش متقابل استمراري ميان مورخ و حوادث و گفتگوي ابدي بين گذشته رفته و حاضر موجود است.26
4ـ فني است كه از حوادث زمان از جهت تعيين و وقتگذاري بحث ميكند و موضوع آن انسان و زمان است و مسائل آن احوال انسان كه به صورت جزئي پيرامون احوال ناخواسته و دروني انسان شرح داده شده است.27
5 ـ علم به رخدادها و حوادث و اوضاع و احوال بشر كه زمان حكايت آن گذشته است.28
6 ـ علم به احوال گوناگوني كه به دنبال چيزي مادي يا معنوي ميآيد تاريخ نام دارد، مانند تاريخ مردمي، تاريخ قضاوت و تاريخ فلان نوع زندهجان. همچنين بر احوالي كه پيدر پي بر بشريت ميگذرند اطلاق ميشود. برخي از اين احوال همچنان كه در علم تاريخ است با اخبار و شبيهسازيها و آثار شناخته ميشود و برخي از آنها مانند آنچه كه در علم ما قبل تاريخ است، راهي براي شناسايي آنها وجود ندارد.29
اين تعاريف اتفاق دارند بر اين كه تاريخ ارتباط به زمان گذشته دارد و شامل رخدادهاي فردي و اجتماعي است و از اوضاع فرهنگي، تمدني و آباداني هر امتي از امتهاي گذشته بحث ميكند تاريخ، گذشته را براي تصحيح افكار و داوريهاي امروزي ميشناساند و در نتيجه از سقوط در پرتگاه جلوگيري ميكند. پس آيا بهرهاي ندارد؟ به هر حال فائده و رسالت تاريخ در زندگي اجتماعي است. اكنون اين سؤال طرح ميشود كه به چه عللي مسلمين اقدام به نوشتن تاريخ كردند؟ بهويژه آنكه اين نوع نوشته علمي نزد آنان شناخته شده نبود.
3/1ـ مهمترين عوامل نوشتن تاريخ توسط مسلمانان30
1ـ قرآن كريم تأثير بسياري در تصور مسلمين از تاريخ از طريق ذكر سرگذشت پيامبران و چگونگي پيروي و مخالفت مردم نسبت به آنها، داشته است.
2ـ حديث كه از لحاظ روش، موضوع و افراد از ابتدا با تاريخ اسلامي ارتباط داشت نيز تأثير بسياري در تصور مسلمين از تاريخ داشت.
3ـ سير و مغازي.
4ـ رغبت مسلمانان در فهم آنچه در قرآن كريم و سنت نبوي آمده است.
5 ـ تمايل خلفاي بنياميه و بنيعباس به اطلاع از سياست ديگر پادشاهان در چگونگي اداره مردم خود.
6 ـ تعيين مقدار جزيه و خراج در فتوحات اسلامي.
7ـ نظام پرداخت به سربازان.
8 ـ برخورد مسلمانان با مردم و ملتهاي ديگري كه تاريخ داشتند.
9ـ رونق گرفتن نهضت ترجمه و تأليف به ويژه در نيمه اول قرن سوم هجري.
لازم به ذكر است كه اين عوامل به طور يكجا و در زمان واحدي عمل نكرده و هر يك در مراحل دگرگوني تاريخي خود عمل كرده و در نهايت در قرن سوم هجري به اوج خود رسيده است كه آن هم در اثر اوجگيري حركت ترجمه به صورت مؤثر بود. البته اين دگرگوني زاده دوره خود نبود و به عرب اختصاص نداشت. بلكه از طريق مشاركت فعال ميان عرب و ملتهاي ديگر بود كه در عراق و فارس با پشتوانه تمدني خود نقش بسياري در دگرگوني علم تاريخ در نزد مسلمين داشتند. حال اين سؤال مطرح ميشود كه حيات تاريخي مسلمانان چگونه آغاز شد؟ و به عبارتي مراحل دگرگوني علم تاريخ نزد مسلمين چيست؟
4ـ مراحل دگرگوني علم تاريخ نزد مسلمين
هر علمي در سير تكاملي خود مراحلي را طي كرده و تاريخ هم علمي است كه مراحلي داشته است. در ابتدا آن را علم مستقلي به شمار نميآوردند. بلكه در روزگار نه چندان دور آن را مذمت كرده و از علوم رايج نميشناختند. بر اين اساس دو گروه بودند كه ميان خود سازگاري نداشتند. گروهي علم تاريخ را مانند ساير علوم دانسته و دستهاي ميگفتند چون قابل تجربه و آزمايش نيست پس علم نيست. سرانجام اين نزاع رخت بر بست و گفتند تاريخ مانند ساير علوم است؛ اما «مانند نجوم، علمي نيست كه از ديدن مستقيم حاصل شود و يا مانند شيمي علم تجربه و آزمايش نيست. بلكه تاريخ علم نقد و تحقيق است و به لحاظ شباهت نزديكترين علوم طبيعي به آن زمينشناسي است. همچنان كه زمينشناس، گذشته زمين را با نظر به وضع كنوني آن براي شناسايي كاوش ميكند، مورخ هم آثار مختلف گذشته را كاوش ميكند تا به وسيله آنها و به اندازه امكانات خود پديده كنوني را تفسير كند»31.
بنابراين تاريخ علم است و از زيباترين آنها، زيرا بر نقد تكيه دارد. با دليل و نگاه علمي هر محقق تاريخ ميتواند براي نظر خود بر پايه مدارك و اسنادي كه به دست ميآورد و نظرش را تقويت ميكند دليل آورد. به اين ترتيب مسلمانان به اين علم پايبند شدند و آنرا دگرگون كردند؛ هر چند سرآغاز آن بسيار سخت بود و خالي از سرسري گرفتن و نقل حكايات نبود. مسلمانان آن را امانتي ميپنداشتند كه بايد حفظ و نگهداري كنند؛ زيرا ميراث گذشتگان در ملك كسي يا در انحصار طبقه خاصي از مردم در نميآيد.
در مورد چگونگي سير تكامل علم تاريخ، برخي اكتفا به ذكر سدهها ميكنند؛ چرا كه در هر قرني نوع معيني از علم تاريخ يافت ميشود و برخي بر پايه مكاني كه در آن اين علم بهوجود آمده، آن را به دو مكتب مدينه و عراق تقسيم كردهاند، برخي هم دگرگوني آن را تابع وضعيت اجتماعي و نياز مكاني و زماني دانستهاند كه ديدگاه مورد نظر ما است. به دليل آنكه در هر قرني نوع معيني از نوشتن تاريخ و بلكه روشهاي مختلفي يافت ميشود. بنابراين مراحلي از قرار ذيل توضيح داده ميشود:
4/1ـ مرحله اول: مرحله روايت زباني
عرب قبل از اسلام در كار حفظ، مشهور بود به گونهاي كه هر گاه قصيدهاي خوانده ميشد اكثر آن قصيده را حفظ ميكردند و نيز حوادث مهم زندگي را براي يكديگر نقل ميكردند. سپس اقدام به نقل اين اشعار و حوادث در مجالس و ميان اقوام خود ميكردند كه با نوعي مبالغه هم همراه بود. عرب با يادآوري روزگار خود از طريق شفاهي بر يكديگر به آنچه اجدادشان به دست آورده و پيروزيهايي كه كسب كرده بودند، فخر ميفروختند و در اين راستا از شعر و نثر كه طبيعتاً رنگي از مبالغه داشت، بهره ميبردند. همچنين قبايل در نسب خود برتري ميجستند و تلاش ميكردند تا آن را به فرزندان خود و آنان به نسلهاي بعدي بياموزند و البته اين كار هم همراه با سرگذشت قهرمانان اين قبايل بود. بعد از اسلام نيز اهميت انساب در كمك به تعيين مقدار پرداختها به سربازان32 باقي ماند.
همانطور كه عرب انساب خود را حفظ ميكرد، سرگذشت روزهاي مهم خود را هم حفظ ميكرد و با آنها مانند جنگ بسوس، داحس و غبراء، روز ذيقار، فجار و امثال آن گاهشماري ميكرد.33 ذكر اين روزها در ابتدا شفاهي و به صورت نثر بود ولي شعر هم به آن وارد شد و به آن اهميت داد. ياد اين ايام سرگرمي عرب در مجالس قبيلهاي شبانه آنان بود. بعد از اسلام هم اينگونه بود تا قرن دوم هجري كه نقلها جمعآوري و نوشته شدند. به اين ترتيب ذكر «ايام» جزء اخبار تاريخي شد و ورود شعر در يادآوري «ايام»، آنها را مورد توجه اهل لغت و مورخان قرار داد.34 از اين رو است كه «علم ايام عرب» به وجود آمد و آن علمي است كه در آن از حوادث بزرگ و هراسهاي شديد ميان قبايل بحث ميشود.35
حفظ اينگونه رخدادها و اوضاع با افزودن جنبه اسطوره به آن، حفظ و نقل سينه به سينه بود و نوشته شده و مدون در نزد عرب نبود. پس از آمدن اسلام هم اين نوع روايت شفاهي در اثر عواملي كه حفظ قرآن از مخلوط شدن به غير، از جمله آن است، باقي ماند!
در اين نوع نقل حفظي هر حكايتي يك سند به صورت متصل از يك صحابي معاصر يا تابعي داشت و اين سند كمك بسياري در تشخيص روايت مورد اعتماد از غير آن ميكرد تا به نوبه خود در كاهش اساطير از روايات كمك كند. اين اساطير در كنار روايات از قبل از اسلام پراكنده شده بودند. از اينجا آشكار ميشود كه علم تاريخ از آغاز با علم حديث ارتباط داشته و از آن تأثير گرفته است و [مورخان] از طريقه علماي حديث در بررسي مطالب كتب تاريخي از لحاظ تلاوت، تكرار سماع و اجازه آنها پيروي ميكردند.36 اين اختلاط ميان علم تاريخ و حديث در ابتدا نزد مسلمانان از دو جهت، موضوع و روش بود. موضوع آنها پيرامون نقل اخبار رسول(صليالله عليه و آله و سلم)، سير و غزوات مسلمانان و ... بود و از جهت روش، توجه به ذكر سند و تحكيم روايت هنگام نقل هر خبر داشتند.37
بر اين اساس درمييابيم كه بررسي تاريخ با توجه خاص به سيره نبي(صليالله عليه و آله و سلم) و اخباري از غزوات كه به آن مربوط است، شروع شد. واضح است كه مسلمانان به احاديث و افعال نبي(صليالله عليه و آله و سلم) اهتمام ميورزيدند به علت هدايت جستن از آن، يا آنكه پايه استنباط شرعي به عنوان منبع دوم پس از قرآن كريم براي شريعت اسلامي است. همچنين مسلمانان نياز داشتند از سنت شريف در امور نظام اداري و مشكلات عمومي جديد اجتماعي كه با آن مواجه بودند، هدايت جويند. بنابراين به اخبار رسول(صليالله عليه و آله و سلم) و احاديث او اهتمام تام داشتند.38
بر اين اساس علم تاريخ ابتدا از سيره نبوي سرچشمه گرفت و براي استفاده از آن در امور زندگاني به طور جدي مورد توجه واقع شد. مورخان سيره به دو ويژگي امتياز دارند كه عبارتاند از:39
1ـ پايبندي موضوعي به روايات و دقت در تحقيق و آزمايش درستي آنها. با اين همه بسياري از مورخان تحت تأثير اخباريها قرار گرفته و از آنان بهره برگرفتهاند.
2ـ پياده كردن روش علم حديث به معني اصطلاحي آن براي تحقيق در روايت و سند آن:
عدهاي از مورخين در اين مرحله كه مرحله شفاهي است يافت ميشوند كه به ترتيب عبارتاند از:
1ـ ابواسحاق، كعب الاحبار ( ت 35 ق) يهودي و يمني بود. اسلام آورد و نوشتن حديث و تاريخ اهل كتاب و يمن را پايهگذاري كرد. خرافه و اسرائيليات بر تاريخ او غلبه دارد.40
2ـ عبدالله بنسلام (ت 40 ق)
3ـ عبيدبن شريه (ت 70 ق) يمني است و معاويه او را به شام فراخواند. به امر معاويه «كتاب پادشاهان و اخبار گذشته» را نوشت. وي از اولين افرادي است كه در تاريخ كتابي نگاشت كه در مورد پادشاهان باستاني يمن بود.41
4ـ عبدالله بنالعباس (ت 78 ق) نامش عبدالله بنعباس بنعبدالمطلب بنهاشم ابوالعباس قريشي هاشمي و مادرش لبابه كبري دختر حارث بنحزن هلالي بود. او پسر خاله خالدبن وليد است و به خاطر وسعت علمش دريا و عالم ناميده ميشد. زماني زاده شد كه پيامبر(صليالله عليه و آله و سلم) با اهلبيت خود در مكه در شعب بودند. پس او را به نزد پيامبر(صليالله عليه و آله و سلم) آوردند و پيامبر آب دهان به چانهاش ماليد. اين واقعه سه سال قبل از هجرت رخ داد و برخي غير آن را گفتهاند. وي در سال 68 در طائف در سن هفتاد و به نقلي هفتاد و يك سالگي فوت كرد.42 به آن علت از مدينه به سوي مكه و آنگاه طائف خارج شد كه ابنزبير همراه بنيهاشم اين مناطق را تصرف كرده بود. او (رض) فقيه، اخباري و مفسر بود و با اينكه نوشتههايش تاريخي بود، بهطور مستقيم به دست ما نرسيده است. آثار و افكار و نوشتههايش از طريق راويان بسياري از شاگردانش به دست ما رسيده كه برخي از آنان عبارتنداز:
سعيد بنسعد بنعباده مخزومي، سهيلبن ابيخيثه مدني انصاري، سعيدبن مسيب مخزومي و ابان بنعثمانبن عفان.43
6 ـ عروهبن زبير (ت 94 ق) بنعوام بنخويلد كه مادرش اسماء دختر ابوبكر صديق بود و عبدالله و اسود، امكلثوم، عايشه و امعمر فرزندان اويند كه مادرشان «فاخته» دختر اسودبن ابيالبختري است.44 لقب وي ابوعبدالله بود.45 او برادر تني عبدالله بنزبير است بر خلاف مصعب بنزبير كه از مادر آن دو نبود46. گفتهاند او در سال بيست و دو يا بيست و شش تولد يافت.47
عروه از فقهاي مدينه و از برترينهاي تابعين و عباد قريش48 و نيز عالم به سيره و در حفظ، دوام49 داشت. عروه از امام عليبن ابيطالب(عليهالسلام)، زبير، عبدالرحمنبن عوف، ابنعباس، زيدبن ثابت، عبدالله بنعمر، ابوايوب انصاري و ديگران50 روايت كرده و جمعكثيري نيز از او روايت كردهاند كه شايد ابنشهاب زهري از بارزترين آنان باشد. ابنشهاب در حق عروه گفته «او را دريايي ديدم كه آرام نداشت»51 و نيز گويد: «بر حديث عروه مردم جمع ميشدند»52.
اما اوتا چه اندازه از سير و مغازي خبر ميدهد؟ به نظر برخي، روايات عروه از سير و مغازي محدود بوده و فراگير نيست، زيرا او در مغازي به اين مسائل پرداخته است: «سرآغاز وحي شروع دعوت، هجرت به حبشه و مدينه، برخي جريانهاي دوره مدينه مانند: سريه عبداللهبن جحش، غزوه بدركبري، غزوه قينقاع و خندق و بنيقريظه، صلح حديبيه، حمله موته، فتح مكه، غزوه حنين و طائف، برخي نامهنگاريهاي پيامبر و اواخر زندگي او. بعضي از روايات او هم جوابهايي است به سؤالات دربار اموي و در بعضي هم خواستههايش را گفته است»53. عروهبن زبير در مجاج در ناحيه فرع فوت كرد و در آنجا دفن شد. سالروز مرگ او را جمعه سال نود و چهار54 و بنا به قولي سال نود و سه گفتهاند.55
پس از قرن دوم هجري روش نقلي توسعه يافت و جنبه عمومي پيدا كرد به اين معني كه در تاريخ اسلامي منحصر نشد و اخبار امتهاي مجاور هم مورد توجه قرار گرفت و مرحله تدوين نقلهاي سينه به سينه آغاز شد.
4/2ـ مرحله دوم: مرحله روايت مكتوب
پس از قرن دوم هجري اين مرحله با تدوين، ثبت و حفظ نقلهاي سينه به سينه تاريخي از نابودي56 به دو انگيزه شروع شد كه عبارتاند از:57
1- قرآن كريم كه ميان اخبار و اساطير فرق مينهاد و نيز به اهتمام ورزيدن نسبت به تاريخ جوامع با هدف عبرتگيري فراميخواند.
2ـ شناخت سيره پيامبر (صليالله عليه و آله و سلم) و بهوجود آوردن علمي كه شباهت به اسطوره نداشته باشد.
در پي اين دو انگيزه مسلمانان به نوشتن تاريخ اسلامي علاقهمند شدند بهويژه آنكه مواد اوليه يعني محفوظات در دسترس آنان بود. از اينجا است كه علم تاريخ ميل به استقلال از علم حديث پيدا كرد و اقدامات گوناگون مؤلفان كه روشهاي مورخين را در پيش گرفتند اين گرايش را تأكيد كرد. شواهدي هم در گشايش گستره تخصص در نوشتن موضوعات معين تاريخي ظاهر شد.58 هر چند اين شواهد همچون دانههايي ناشكفته بودند اما از جهت تاريخي اهميت داشتند. از جمله كساني كه در موضوعات تاريخي مشخص كتاب نوشتند عبارتاند از:
1ـ محمدبن شهاب زهري (ت 124 ق) او ابوبكر محمدبن مسلمبن عبيداللهبن عبداللهبن شهاببن عبداللهبن حارثبن زهره قريشي فقيه و حافظ اهل مدينه و يكي از بزرگان سرشناس و عالم حجاز و شام است.59
او از كساني است كه از اهل زمان خود بيشتر و به نيكوترين شكل سنن را در حفظ داشت و فقيه فاضلي بود.60 همچنين دربارهاش گفتهاند: «زهري وفات كرد و در روزي كه در گذشت كسي عالمتر از او در سنن نبود».61 عمربن عبدالعزير (حك 99 ـ 100 ق) در مورد او گفت: «كسي را عالمتر از او در سنت گذشته نميشناختم».62 زهري در شمار اصحاب امام سجاد(عليهالسلام) است63 و سرگذشتي با او دارد كه آن را يزيد بن عياض چنين آورده است: «زهري به خطا كسي را كشت و اهل خود را ترك كرد و خيمهأي برافراشت و گفت سقف خانهأي بر من سايه نميكند. پس عليبن حسين بر او گذشت و گفت اي پسر شهاب يأس تو شديدتر از گناهت است پس از خدا بترس و از او خواست به كار خود رسيدگي كند و او را به سوي اهلش برانگيخت زهري ميگفت عليبن حسين از ميان مردم بزرگترين منت را بر من نهاد»64.
زهري از امام سجاد(عليهالسلام)، ابنعمر، انس بن مالك، سهل بن سعد، كثير، محمود بن الربيع، سعيد بن مسيب، عبدالله بن جعفر و ديگران روايت ميكرد.65 تاريخ ولادت او را با اختلاف سال پنجاه و يك، پنجاه و شش و پنجاه و هشت66 ذكر كردهاند؛ اما تاريخ وفات او را به اتفاق سال 124 دانستهاند.67 زهري از سرشناسان و بزرگان حديث در آن عصر بهره برد. مانند:
عروه ابن بن مسيب، ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف زهري، عبيدالله بن عبدالله كه از ايشان با اين قول ياد كردهاند: «چهار نفر كه آنان را دريايي يافتم».68 گفتهاند زهري مغازي را از عروه روايت ميكرد.69
به هر حال مورخان تقريباً اتفاق دارند كه زهري بنيانگذار و ايجاد كننده روش براي علم تاريخ است. بسياري از شاگردان او با اضافاتي شيوه زهري را پيگرفتند. بهويژه محمدبن اسحاقبن سيار (ت 151 ق) كه سيره و در نتيجه تاريخ را گامي به جلو برد. بنابراين برخي محققين ذكر كردهاند كه در مكتب تاريخي مدينه زهري نقش اول را داشت؛ «چرا كه آن را بر پايههاي استوار نهاد و نماي پژوهش تاريخي را در آن طرح ريزي كرد».70
بر اين اساس، افرادي زهري را در شمار اول كساني در ميان مسلمين كه تاريخ را تدوين كردند، آوردهاند؛ زيرا نوشتههايش از نظر دقت و اعتماد بر روايت مسند، ممتاز است، به آن جهت كه در درجه اول او محدث است. او از حوادث زمان خود تأثير گرفت و نسبت به تجاربي كه امت اسلامي بهويژه در عصر خلفاي راشدين از سرگذراند، بيتفاوت نبود. مسائل سياسي، تغييرات جامعه اسلامي و جريانهايي را كه از خارج بر اين جامعه رو آورد، ملاحظه كرد. اين موارد بود كه در پديد آمدن «مكتب تاريخي در مدينه» و در نتيجه در پيدايش نوشتن تاريخ بيشترين اثر را داشت.71
برتري نوشتههاي زهري به سبب اين امور است:72
الف: تعيين شاخصههاي اساسي براي نوشتن سيره پاك نبوي.
ب: ثبت احاديث مدني و روايت آنها.
ج: بهوجود آوردن پايههاي بررسي مغازي.
د: حفظ اخبار اوليه و در نتيجه تعيين مشخصات روش كاوشهاي تاريخي.
2ـ محمدبن سائب كلبي (ت 146 ق) و فرزندش هشام نسب شناس است و كتاب «جمهرهالأنساب» را نوشت.
3ـ عوانهبن حكم (ت 147 ق) در اخبار بنياميه مهارت دارد.
4ـ محمدبن اسحاق (ت 151 ق): در سيره كتابي نوشت كهآن را ابنهشام خلاصه كرد. درباره خلفا و ديگر موضوعات هم كتاب دارد. از ابنمنبه بهويژه در نوشتن اسرائيليات تأثير پذيرفته و در سند دقت نميكرد. به سبك خود كه ميان طريقه محدثين و طريقه اخباريين جمع كرد، شناخته ميشود.73
اهميت او به عنوان مورخ، در احاطهاش بر تجارب اساتيد خود، دگرگون كردن و نظام بخشي دوباره آنها بر اساس فهم جديدش از تاريخ و نگرش فراگير او است كه از درك وسيع نسبت به محتواي سياسي سبك تاريخي ناشي ميشد.74 در واقع ابناسحاق از اين جهت كه خود را در سيره نبوي منحصر نكرد و گستره آن را از سيره خاصه به سيره عامه وسعت داد، گامي در نوشتن سيره به جلو برداشت. از اين رو در سيره خود با تكيه بر روايات گذشتگان از آفرينش شروع ميكند و سپس در نوشتههايش به تاريخ سيره نبوي، خلفاي راشدين و بعد از آن به بنياميه ميپردازد. اين مطلب از كتابهايي كه بر پايه روايات او نوشته شدهاند و از مهمترين آنها «تاريخالرسل و الملوك» اثر محمدبن جرير طبري است، آشكار ميشود.75
بنابراين ويژگي كه ابناسحاق را بر ابنزهري برتري ميدهد آن است كه ابناسحاق سيره عمومي نوشته بود در حالي كه زهري در سيره خاصه قلم زده بود.
5 ـ ابومخفف لوطبن يحيي (ت 157 ق): اخباري و از مكتب كوفه است. از جنگهاي ردّه، جنگ جمل، صفين و خوارج نوشته و طبري بر او اعتماد كرده است. درباره فتوحات كتابهايي دارد. به پذيرش تسلسل زماني و تفصيل دادن حوادث شناخته ميشود.76 همچنين از واقعه طف و آنچه بر امام حسين(عليهالسلام) و اصحابش گذشت، نوشته است.
علم تاريخ در اين مرحله، به شروع تدوين تاريخي با بروز فرايند تخصص در نوشتههاي تاريخي ـ هر چند در چهارچوب محدود ـ از مرحله قبل باز شناخته ميشود. همچنين بذرهاي استقلال علم حديث در اين مرحله كاشته شد و در نزد مسلمانان مانند ساير علوم مطرح شد. مگر آن كه در برخي جنبهها مانند پذيرش اسناد، پيوندش با علم حديث باقي ماند.
4/3ـ مرحله سوم: مرحله استقلال كامل علم تاريخ
اين مرحله از قرن سوم هجري كه عصر طلايي علم تاريخ به شمار ميآيد، شروع شد؛ زيرا اين علم پس از موانع پيش رو جايگاه شايسته خود را به دست آورد. در واقع حركتي كه شاخص تدوين تاريخي است، در اين قرن آغاز شد و با وجود ماده اصلي تاريخ و به كمك عوامل و اسبابي از جمله موارد ذيل تاريخ را نزد مسلمين دگرگون كرد:
1ـ همگاني شدن ترجمه آثار ديگر امتها مانند امت فارس و يونان و انتشار آنچه كه از قرن دوم هجري آغاز شده بود، مسلمانان را در استفاده از شيوههاي آنان كمك كرد؛ زيرا تكامل از هيچ شروع نميشود و ناچار نوشتههايي از اين امتها بايد باشد تا بر پايه آن مسلمانان كار خود را آغاز كنند.
2ـ داد و ستد و برخورد با جوامع و امتهاي ديگر كه منجر به شيوع افكار و روشهاي مربوط به علم تاريخ شد.
3ـ وجود زمينه مناسب براي آنكه مسلمانان مقداري از تاريخ و ميراث خود را بنويسند تا از نابودي حفظ شود.
4ـ ظهور طبقهاي از مورخين بزرگ كه تاريخ را بهسان يك انديشه پيوسته از رخدادها و اوضاع پيدر پي نوشتند و ديدگاه فرهنگي تاريخ را گسترش دادند.77
برخي از مورخين اين دوره عبارتنداز:
1ـ هشامبن محمدبن سائب كلبي (ت 204 ق).
2ـ هيثمبن عدي (ت 207 ق).
3ـ ابنهشام، عبدالملك بنهشام بنايوب حميري ( ت 218) او سيره ابناسحاق را خلاصه كرد و اين خلاصه امروزه نزد مسلمانان رايج است.
4ـ مدائني عليبن محمد (ت 225 ق).
5 ـ خليفهبن خياط (ت 240 ق): او ابوعمر و خليفهبن خياط شيباني عصفري بصري است كه با عنوان «شباب» شناخته ميشود و حافظ و عارف به تاريخها و روزگار مردم بود. بخاري در صحيح و تاريخ خود و نيز عبداللهبن امام احمدبن حنبل و ابويعلي موصلي از او حديث نقل كردهاند. خليفه هم از ابنعيينه، يزيدبن زريع و ابوداوود طيالسي روايت كرده است.78
ابنخياط به دو كتاب «طبقات» و «تاريخ» خود شناخته ميشود. ابننديم براي او پنج كتاب: طبقات، تاريخ، طبقات قراء، تاريخ زماني و عرجان و مرضي و عميان و نيز اجزاء قرآن و اعشار و اسباع و آيات آن را برشمرده است. تاريخ او به عنوان اولين كتابي كه به روش سال شمارانه نوشته شده به حساب ميآيد و از ولادت رسول(صليالله عليه و آله و سلم) شروع و به خلافت واثقهارون يعني تا سال 232 ق ختم ميشود و در آن به ذكر اسامي شهدا در غزوات، ارائه صورت نامهاي كارگزاران و واليان در عهد خلفا و كارگزاران شرطه و بيتالمال توجه كردهاست. بنابراين از نظر او اداره دولت اسلامي با اهميت بوده است. وي از تاريخ شمال آفريقا نوشته و روش سالشمارانه، يكپارچگي امت اسلامي و يگانگي ميراث آن در طول زمانها را پذيرفته است؛79 همچنانكه او ذكر اسناد را ناديده نگرفته است.
6 ـ ابنقتيبه دينوري (ت 270 ق) صاحب كتاب امامت و سياست.
7ـ بلاذري احمدبن يحيي (ت 279 ق): نسب شناس، داستان پرداز، محدث، اديب، شاعر و مورخي است كه در اواخر قرن دوم هجري متولد شد و در بغداد رشد كرد. از علماي بزرگ زمان خود بهره برد و بسيار سفر كرد. به حلب، دمشق، حمص، انطاكيه سرزمينهاي آن روزگار رفت.80 در كاخ متوكل به عنوان مربي فرزندانش مشغول بود.81 به تأليف و ترجمه اهتمام ورزيد و در عرصه تأليف دو كتاب، انسابالاشراف و فتوحالبلدان از او است و در زمينه ترجمه كتاب «عهد اردشير» را از فارسي به عربي ترجمه كرد.82 پس او در دو زمينه فتوح و انساب كار كرده يا متخصص بوده است. كتاب «فتوحالبلدان» او شامل دو قسمت است. قسمت اول آن به فتوح اختصاص دارد و از هجرت رسول(صليالله عليه و آله و سلم) شروع و به ذكر فتوح در زمان معتصم بالله يعني تقريباً سال 225 ق ختم ميشود. اما قسمت دوم شامل احكام خراج و عطاء در روزگار عمربن خطاب است كه امور خاتم، پول و خط را نيز آورده است. او در اين كتاب تلاش كرده مهارتهاي امت اسلامي و اعمال آنان را پايههاي ثابتي براي قانونگذاري، اداره و فعاليت قرار دهد.83
در بخش انساب و در كتاب «انساب الاشراف» در واقع او «تاريخ را بر اساس انساب نوشته نه زمان، پس تاريخ مجموعه رواياتي در محدوده انساب به صورت شعر، خبر و شرححال شده است. وي به يگانگي امت از زاويه وحدت انساب اشرافي عربي نگريسته است»84.
8 ـ ابنطيفور (ت 280 ق) دارنده كتاب بلاغات النساء.
9ـ ابوحنيفه دينوري (ت 282 ق) او احمدابن داوودبن وند دينوري حنفي و نحوي، مورخ، جغرافيدان، گياهشناس، ستارهشناس، رياضيدان و اهل لغت بود. ابوحنيفه در دينور زاده و سپس به عراق به قصد بصره و كوفه آمد. آنگاه در سال 235 ق براي رصد ستارگان در اصفهان اقامت گزيد و نتايج كار خود را در تأليف خود «كتاب الرصد» به ثبت رساند.85
آنچه در اين مجال براي ما مهم است كتاب «اخبارالطوال» او است كه در آن روش سالشمارانه را در پيش گرفته است. همچون ديگر مؤلفان، او در اين روش رخدادها را از ابتدا روايت ميكند تا به پايان سال ميرسد. و به دنبال آن، آنچه را از اوضاع كه ذكرش لازم است، ميآورد. به اين ترتيب تاريخ او در روش و سبك خود بيهمتا است. همچنين او اسناد را هم ناديده نگرفته است. اين كتاب او كه از آغاز آفرينش شروع و به مرگ معتصم باالله يعني سال 227 ق ختم ميشود، در زمره تاريخهاي عمومي است. به علت گستردگي كتاب، مؤلف آن را به پنج گفتار به اين ترتيب تقسيم كرده است:86
قصص انبيا و اخبار عرب بائده، اخبار پادشاهان فارس، فتوحات اسلامي در زمان خلفاي راشدين، اخبار دولت اموي و اخبار دولت عباسي.
10ـ يعقوبي (ت 284 يا 292 ق): او احمدبن اسحاق يعقوبي، مورخ، جغرافيدان و اهل بغداد است. بسيار سفر ميكرد و جدش از موالي منصور عباسي بود. به مغرب سفر كرد، مدتي در ارمنيه اقامت گزيد، به هند رفت و بلاد عرب را ديد.87
تاريخ يعقوبي جزء تاريخهاي عمومي است كه از روش سالشماري پيروي نكرده و بر اساس روزگار خلفا ترتيب يافته و نيز اسناد را ناديده گرفته است. يعقوبي كتاب خود را از آغاز آفرينش شروع و به خلافت احمد المعتمدعلي الله با ذكر مقدمهاي از حوادث زمان او تا سال 259 ق ختم كرده است. يعقوبي از شيوه تاريخ جهاني با ذكر برخي اسطورهها پيروي كرده و به جنبه تمدني توجه داشته است و بيشتر نظر او به جنبه سياسي بوده است. همچنين به گاهشماري فارسي و رومي اهميت داده و صورت اسامي اميران و افرادي كه با خليفه در موسم حج مشاركت داشتند و نيز اسامي فرماندهان حملات و قضات را با اهتمام ويژه به شورش زنگيها ارائه داده است.
بنابراين قرن سوم حقيقتاً قرني است كه علم تاريخ كاملاً مستقل شد و شاخههاي آن تنوع يافت و دانشمندان مورخ افزايش يافتند. نكته قابل توجه در اين سده، بهوجود آمدن شيوههاي گوناگون در نوشتن تاريخ است. استقلال علم تاريخ به تدارك زمينه مناسب براي مورخين قرن چهارم هجري و ديگران در سدههاي بعد كمك كرد كه جلودار آنان محمدبن جرير طبري است. با اينكه طبري نمونه شگرفي در نوشتن تاريخ است؛ اما او را ميتوان در اين مرحله جاي داد.88
11ـ محمدبن جرير طبري (ت 310 ق): طبري در سال 224 ق در شهر آمل در طبرستان به دنيا آمد. د ر بغداد آموزش ديد و در علوم حديث، تفسير، فقه و نحو مهارت يافت و نيز رياضيات و طب را فراگرفت و پس از مدتي كه در بغداد معلم فرزند وزير متوكل عباسي (عبداللهبن يحيي) بود، حدود پانزده سال در شام، فلسطين، حجاز و مصر در سفر به سر برد. سپس بار ديگر به بغداد باز گشت و تا هنگام فوت در بيست و ششم شوال سال 310 قمري باقي عمر خود را به تأليف و آموزش سپري كرد.89
كتاب طبري جزء تاريخهاي عمومي و به ترتيب سالشمارانه است. و دو بخش دارد. در بخش اول سرگذشت پيامبران از آدم تا مسيح(عليهماالسلام) و تاريخ اهل فارس آمده است و بخش دوم به تاريخ اسلامي از زمان حضرت رسول(صليالله عليه و آله و سلم) تا سال 302 ق اختصاص دارد. در زمينه روش، طبري بر روايات و تاريخ سياسي و شيوه حديثي با ناديده گرفتن نقد در اغلب اوقات و گاهي چشمپوشي از اسناد و گرايش به خروج از موضوع و افزودن اسرائيليات تكيه دارد.
شايد طبري پايان دهنده مؤلفيني است كه در روايات به ذكر سند توجه داشتند. از اين رو انديشه تاريخ در نزد مسلمانان پس از طبري دگرگون شد و از اعتماد به روايت و نقل صرف، به منابع بر پايههاي اوليه خود باز گشتند. آنان به عوامل جديدي كه در حركت تاريخ تأثير بسيار داشت، آگاه شدند و اين آگاهي پيوسته ادامه يافت. اين دگرگوني با رشد آگاهي اجتماعي در نزد مورخين مراحل بعد نمود پيدا كرد. همچنانكه آنان در ضمن توجه به نقل، به شناخت مستقيم از يك سو و برداشت عقلي از ديگر سو نيز توجه پيدا كرده بودند.90
پيش از ورود به مرحله چهارم و بيان چگونگي پيدايش دگرگوني تاريخ در آن، ناچار بايد از مورخاني ياد كنيم كه از روش طبري در نوشتن تاريخ پيروي كردند و نيز از برخي دگرگونيها كه در علم تاريخ پديد آمد؛ مانند نوشتن زندگينامه براي سرشناسان و درگذشتگان، فرهنگنامههاي سرزميني، تاريخهاي محلي و ورود برخي تغييرات در تاريخهاي سالشمارانه چون ذكر حوادث در هر دهه به جاي ذكر آن در هر سال كه در آن اسامي و كتابها نيز يادآوري ميشد تا از اطاله و خروج از موضوع بحث جلوگيري شود. اسامي اين مورخين در پي ميآيد:
1ـ ابناثير (630 ق) صاحب كتابهاي «الكامل فيالتاريخ» و «التاريخ الباهر في الدوله الاتا بكيه».
2ـ ابنجوزي (ت 654 ق) صاحب كتاب «مراهالزمان في تاريخ الاعيان».
3ـ ابوافداء (ت 732 ق) صاحب كتاب «المختصر فياخبار البشر».
4ـ ابنكثير (ت 774 ق) صاحب كتاب «البدايه و النهايه».
اما آن عده از مورخان كه در شاخههاي ديگري از تاريخ كتاب نوشتند به اين ترتيب هستند:
1ـ جهشياري (ت 331 ق) صاحب كتاب «الوزراء و الكتاب».
2ـ صولي (ت 335 ق) صاحب كتاب «الازرق».
3ـ ابوبكر نرشحي (ت 348 ق) صاحب كتاب «تاريخ بخارا».
4ـ ابوالفرج اصفهاني (ت 362 ق) صاحب كتاب «الأغاني».
5 - ابننديم (ت 385 ق) صاحب كتاب «الفهرست».
6 ـ ماوردي (ت 450 ق) صاحب كتاب «الاحكام السلطانيه».
7ـ صاعداندلسي (ت 462 ق) صاحب كتاب «التعريف بطبقات الامم».
8 ـ خطيب بغدادي (ت 463 ق) صاحب كتاب «تاريخ بغداد».
9ـ بيهقي (ت 470 ق) صاحب كتاب «تاريخ بيهق».
10ـ ابنعساكر (ت 572 ق) صاحب كتاب «تاريخ دمشق».
11ـ ياقوت حموي (ت 626 ق) صاحب كتابهاي «معجمالبلدان و معجمالأدباء».
12ـ ابنخلكان (ت 681 ق) صاحب كتاب «وفيات الأعيان و أنباء ابناأالزمان».
13ـ فضلالله همداني (كشته شده در سال 718 ق) صاحب كتاب «جامعالتواريخ».
14ـ شمسالدين ذهبي (ت 748 ق) صاحب كتاب «تاريخ الاسلام و طبقات مشاهير الأعلام».
15ـ لسانالدين خطيب (كشته شده در سال 776 ق) صاحب كتاب «الاحاطه فياخبار غرناطه».
و تعدادي ديگر از مورخين كه با توجه به اعلام، سرگذشتها، در گذشتگان، طبقات و سرزمينها.
در واقع از پيشينيان خود در روش و ارائه مواد تاريخي پيروي كردند.
4/4ـ مرحله چهارم: انديشه تمدني در علم تاريخ
اين مرحله تاريخي خود در سه مرحله به ترتيب زير نمود پيدا كرد:
4/4/1ـ مشاهده مستقيم و تجربه شخصي:
اين مرحله در وجود مسعودي (ت 346 ق) نمود پيدا كرد. نام او عليبن حسينبن علي و كنيهاش ابوالحسن و مسعودي لقب گرفته است؛ زيرا از نوادگان عبداللهبن مسعود است. مسعودي در بغداد در اواخر قرن سوم هجري زاده شد و در فسطاط، يكي از شهرهاي مصر در سال 346 ق از دنيا رفت. او مورخ، جغرافيدان، پژوهشگر و گردشگري قهار و صاحب آثار بسياري در علوم گوناگون است. در علم تاريخ چندين كتاب نگاشته كه از آنها تعداد كمي به دست ما رسيده است. از جمله اين كتابها: «مروج الذهب و معادن الجواهر» در چهار جلد، «التنبيه و الاشراف» در يك جلد، «اخبارالزمان» در سي جلد بوده كه يك جلد آن به دست ما رسيده است و «كتاب الاوسط» كه مختصر دو كتاب اخبارالزمان و مروج الذهب است.
مسعودي به جنبه اجتماعي و جغرافياي محيطي كه تاريخ آن را مينگاشت، توجه ميكرد و از ويژگيهاي او اين است كه روش تجربه مستقيم و مشاهده شخصي را در پيش گرفت و به آنچه ميشنيد و از كتابها ميخواند، بسنده نميكرد. اين ديدگاه گامي در راه پيشبرد علم تاريخ به حساب ميآيد؛ زيرا چنين نگاه فراگيري كه جامعه را در بر ميگيرد، پيش از او عرضه نشده بود و مسعودي اهتمام خود بر اين جنبه را نمايان كرد و آثارش آكنده از اين معني است. مسعودي نماينده توسعه فكري و گسترش آن به عرصههاي گوناگون با نگاه جنگنويسي است. وي تاريخي عمومي، فراگير، فرهنگي، اقتصادي، جغرافيايي، ديني و سياسي براي تمام انسانيت به وجود آورد. اما او در روش خود گرايش به انحراف از موضوع و ناشناختهها و شگفتيها دارد و بر پراكندهگويي و پيراستهننوشتن ميتواند بر او خورده گرفت.91
از اين رو مسعودي دو امر را آشكار كرده است: يكي در پيش گرفتن مشاهده مستقيم و ديگري توضيح پيوند ميان وضع اجتماعي و وضع جغرافياي در رشد فرهنگ اسلامي.
4/4/2ـ رويكرد عقلي:
اين مرحله در ابنمسكويه (ت 421 ق) نمود پيدا ميكند. نام او احمدبن محمدبن مسكويه با لقب ابوعلي و مورخ و فيلسوف مشهور اواخر قرن چهارم هجري و اوايل قرن پنجم هجري است. وي به تاريخ عمومي همت گماشت و بهويژه به دولت ساساني و نيز دولتهايي كه در عهد خلافت عباسي در عراق و شرق آن تأسيس شد، پرداخته است. همچنين او بر استدلال فلسفي تكيه دارد ولي در تفسير تاريخ، روش اخلاقي را در پيش گرفته و هدفش از نوشتن كتاب «تجارب الامم و تعاقب الهمم» تدوين تجارب گذشتگان براي استفاده مردم و اهل سياست بود.92 ابنمسكويه تاريخ خود را از آفرينش شروع كرده سپس به تاريخ امتها به اختصار و نيز تاريخ فارس باستان، اخبار روم و ترك پرداخته است. او با اينكه تا سال 421 قمري زيسته، تاريخ مسلمانان را فقط به سال 369 قمري رسانده است.93
بحثهاي مهم در كتاب او عبارتنداز: ذكر سلسلههاي آلبويه، بريديان، حمدانيان و سامانيان كه در آن بر آنچه ديده و شنيده اعتماد كرده است. ابنمسكويه در كتاب خود معجزات و رفتار پيامبران را نياورده؛ زيرا معتقد است كه اين امور خارج از تجربه و فايده براي انسان است.94
رويكرد ابنمسكويه، دگرگوني انديشه تاريخي مسلمانان را از تاريخروايي به تاريخ درايي تأييد ميكند كه در آن،مسعودي راه تجربه مستقيم و مشاهده شخصي را در پيش گرفت و ابنمسكويه راه دقت نظري و انديشهورزي را.95
از اين رو ابنمسكويه اول شخصي است كه به فلسفه نقدي تاريخ براي استفاده از آن در حياط علمي و سياسي اهتمام ورزيد. در تاريخ مسلمانان اين نوع نقل، نقل مطلوب است؛ اما با نهايت تأسف چنين شيوه تمدني در ميان آنان تداوم پيدا نكرد مگر در دو نفر، بيروني و ابنخلدون. اندكي بعد اين موضوع را بررسي خواهيم كرد.
4/4/3ـ شيوه تاريخ علمي:
اين شيوه در بيروني (ت 448 ق) نمود يافت. نام او محمدبن احمد معروف به ابوريحان است. در ناحيهاي از نواحي خوارزم زاده شد و از اين رو برخي مورخين او را خوارزمي ناميدند. رياضيات، نجوم، طب، تعيين طول و عرضهاي جغرافيايي و تاريخ را آموخت و برخي زبانها چون عربي، فارسي، سانسكريت، يوناني و سرياني را فراگرفت.96
كتب بيروني به توجه در ترتيب افكار و دقت در چينش منطقي هر موضوعي كه بيان ميكند توصيف ميشود. او عنايت بسياري به ارائه كتابهايش به گونهاي داشت كه خواننده اساس فكري كتابش را در ذهن تصوير كند و در كنار آن او ميپذيرد كه براي خوانندگان برگزيده و ويژه مينويسد نه عموم مردم.97
از مهمترين كتابهاي او يكي «الآثار الباقيه عن القرون الخاليه» و ديگري «تحقيق ما للهند من مقوله، مقبوله في العقل او مرزوله» است. با نوشتن اين دو كتاب، بيروني انديشه تاريخي مسلمانان را پس از مسعودي و ابنمسكويه گامي به پيش برد. مسعودي به مشاهده و تجربه مستقيم اهتمام داشت و ابنمسكويه به رويكرد عقلي در بررسي تاريخ و بيروني علاوه بر اينها توجه بسيار به مسئله روش علمي در تاريخ را افزود.98
به اين ترتيب با بيروني حلقات تاريخ نزد مسلمانان از قرن اول هجري تا قرن پنجم هجري تكميل ميشود كه عبارت بودند از:
1ـ تاريخ شفاهي.
2ـ تاريخ روايي مدون.
3ـ درايت در تاريخ.
4ـ انديشه تمدني تاريخ كه خود سه مرحله دارد:
الف: مشاهده مستقيم و تجربه شخصي.
ب: رويكرد عقلي.
ج: شيوه علمي تاريخ.
اتمام اين مراحل به شكل اتفاقي نبوده بلكه در پي تلاشهاي پيدر پي مورخان اوليه بود كه روح، تن و عقل خود را فرسودند و رنج كشيدند تا با صداقت و امانت بدون تعصب آن را به ساير مسلمانان رساندند. اين امر به آن دليل بود كه مسلمانان، تاريخ خود را فراموش نكرده و تفكر در اوضاع، تمدن و فرهنگشان را بر خود فرض گرفتند. اما با كمال تأسف اين جستجوي فكري بعد از آنان تداوم نيافت و آنان روش تقليد و رونويسي را در پيش گرفتند. ميتوان اين تغيير روش را به مواجه شدن تمدن اسلامي به انواع و اقسام گوناگون كينهتوزان و دسيسه چينان نسبت داد. از سوي ديگر با اينكه آن مورخان تلاش به خرج دادند؛ اما پافشاري آنان بر انديشه قهرماني باقي ماند و نظريهاي را كه درباره بيداري مسلمين داوري كند ارائه يا توسعه ندادند تا آن را در گذر زندگيشان محور قرار دهند. همچنان كه انديشه قهرماني در مورخين آتي باقي ماند و در نواحي گوناگون كشورهاي جهان اسلام تا قرن هشتم هجري تداوم يافت. زماني كه قرن هشتم هجري رسيد، مورخي ديگر در آن عصر بيخبري پا به عرصه نهاد كه حلقه نهايي را در دگرگوني تاريخ و حركتي را در نوآوري تاريخي نزد مسلمين بهوجود آورد. مرحله انتقال از تاريخ قهرماني كه از خلفا و حكام فرانميرفت، به تاريخ تمدني و فرهنگي به دست او (ابنخلدون) صورت گرفت. تبديل نمود كه توضيح روش خلدوني در پي ميآيد.
4/5 ـ مرحله پنجم: علم تاريخ از انديشه قهرماني تا انديشه فرهنگي و تمدني
گفتيم كه مورخين تا زمان ابنخلدون زمينه مناسبي را بهوجود آوردند تا او از افكارشان الهام گيرد و نظريهاي را در علم تاريخ بهجود آورد. اما اين مورخين بهطور يك جانبه به بزرگداشت خلفا و گفتگو از آثار آنان و رفعت دادن مقام آنان توجه كرده بودند و واقعيتهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و نيز نقش چهرههاي شاخص و مؤثر در اين عرصهها را بازگو نكردند. به طور مثال نقش ائمه(عليهمالسلام) و ديگر شخصيتها كه به جز چند سطر از آنان نقل نكردهاند. اما در جايي كه ياد از اين يا آن خليفه است، سخن را به درازا كشيدهاند تا آنجا كه خواننده اشمئزاز پيدا ميكند. در حاليكه تاريخ به غير از خلفا، وزراء و علما، ديگر مردمان را نيز شامل ميشود و اوضاع اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فكري و ديني را هم در بر ميگيرد و نميتوان اين اوضاع را از آن جدا كرد. هدف طرح از اين مرحله همين است؛ زيرا در اين مرحله تحول بزرگي پديد آمد. مورخ به جاي آنكه اسباب سقوط اين يا آن خليفه را بشمارد يا اسباب سقوط اين يا آن دولت را بگويد، در اين دوره نظريه حاكم بر سقوط و ظهور دولتها را بيان ميكند. البته نبايد نقش ديگر مورخان را انكار كرده و باطل شمرد. بلكه آنان در اين تحول نقش اساسي داشتند. سؤالي كه در اينجا باقي است اين است كه: چگونه امتي ميتواند در ساختن تمدن شركت جويد؟ و علل و اسبابي كه باعث پرداختن به اين مجال ميشود چيست؟
اين دو سؤال تقريباً نياز تمام بشر بود كه بر اساس آن ابنخلدون، تاريخي تمدني و فرهنگي براي مسلمين فراهم آورد. پيش از ورود به بيان انديشه ابنخلدون از تاريخ، مختصري از زندگي او را مرور ميكنيم.
نام ابنخلدون، عبدالرحمنبن محمدبن خلدون ( 732 ـ 808 ق) با كنيه ابوزيد و لقب وليالدين و مشهور به ابنخلدون است.99 دليل شهرتش به اين لقب به شيوهاي كه در آن زمان ميان اهل اندلس و مغرب جريان داشت، برميگردد؛ زيرا آنان بر اسامي علم، واو و نوني براي بزرگداشت بيشتر صاحبان آنها ميافزودند و از آنجا كه نام جد او «خالد» بود پس او را خلدون خواندند.100
ابنخلدون به سال 732 ق در تونس زاده شد و خاندانش كه در علم و سياست استوار بودند در اصل اهل حضرموت بودند. علوم ديني، لغوي، فلسفي، طبيعي و رياضي را فراگرفت و در دولتهاي شمال آفريقا از سال 751 تا 776 ق به مدت 25 سال وظايف حكومتي را بر عهده داشت. در نتيجه اشتغال در مناصب دولتي از طرفي و سفرهاي بسيار و ارتباطاتش از سوي ديگر، ابنخلدون توانست مهارت سياسي و اجتماعي لازم براي پرداختن به اين حقايق اجتماعي را به دست آورد و تلاش كند آن را در قالب نظريهاي عمومي بريزد. بنابراين او با شيوههاي فكري فراگير به تكاپوي دستيابي بر قانوني عمومي پرداخت كه بر حاكميت و پيروزي از سويي و زوال و سقوط از سوي ديگر چيره باشد. ابنخلدون در 29 رمضان سال 808 قمري برابر با 16 مارس سال 1406 ميلادي وفات كرد.101
ابنخلدون در تاريخ، اثري با نام «كتاب العبر و ديوان المبتدء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوي السلطان الاكبر» دارد. او اين اثر را به سه قسمت به ترتيب ذيل تقسيم كرده است:102
1- مقدمه، كه به وسيله آن ابنخلدون مشهور شده است.
2ـ بخش دوم شامل اخبار اقوام سامي از آغاز آنان و نيز مطالبي از ديگر اقوام و دولتها مانند: فارسها، سريانيها، نبطيها، بنياسرائيل، اسكيموها، ترك و روم.
بخش سوم شامل ذكر اقوام و دولتهاي بربر كه از نظر در برداشتن تاريخ مغرب و اندلس اهميت خاص دارد، بهويژه در آنچه مربوط به عصر ملوك الطوايف، موحدين، مرابطين و ديگر دولتهاي مغرب است.
آنچه به اين موضوع مربوط است همان بخش اول كتاب يعني مقدمه ابنخلدون است كه با آن علم تاريخ گامي بزرگ به پيش رفت. ابنخلدون در آن، نظريه خود پيرامون نقش باديه نشيني و تمدن و چالش ميان آنها را، بيان ميكند. ميتوان گفت كه اين نظريه دو جنبه دارد: يكي ايستايي (Static ) و ديگري پويايي (dynamic 14.0pt;font-family: "B Zar"">). جنبه ايستايي آن در تعيين ويژگيهاي جامعه بدوي و حضري و چگونگي پيدايش اين ويژگيها در هر يك به طور جداگانه، نمود پيدا ميكند و جانب پويايي نظريه در بررسي واكنش و چالش ميان دو جامعه بدوي و حضري و پديدههاي اجتماعي كه از آن بهوجود ميآيد، نمود پيدا ميكند. گمان كنم ابنخلدون با نظر به احوال مردم زمانش آنان را در دو طيف ديده كه سومي نداشته است. آن دو عبارتنداز: صحرانشين و شهر نشين. آنگاه وي اوصاف هر طيف را در برابر صفات طيف ديگر و نيز از سوي ديگر اين دو طيف را در واكنش مستمر بر يكديگر يافته است. سپس از آن نتيجه گرفته كه جمله حوادث گذشته و آينده جامعه فقط نتيجه تضاد و واكنش بين اين دو طيف است.103 اما محوري كه دل مشغولي ابنخلدون را مركزيت ميبخشد، عصبيت است، عصبيت هم عامل ساختن و هم در عين حال عامل نابودي است. زماني كه عصبيت پيوسته و هماهنگ باشد، عامل ساختن بوده و از اين طريق به تمدن ميپيوندد و هر گاه پيوند عصبيت از بين برود نابساماني و سقوط شروع ميشود. ابنخلدون از اين انديشه شروع كرده و آن را بر تمام تمدنها و دولتها تعميم داده است. هر تمدن و دولتي به نظر او سه حالت را پشت سر مينهد كه عبارتنداز:
حالت باديه نشيني، حالت تمدن و حالت نابساماني و فروپاشي.
صرف نظر از مقدار سازگاري اين انديشه با زندگي واقعي و يا درستي و نادرستي آن، نظريه ابنخلدون نوعي دگرگوني فكري در علم تاريخ را نزد مسلمين باز نمايي ميكند. اين دگرگوني مراحلي را پشت سر نهاده و از حالت فردي و شخصي به حالت نظريه و آيندهگرايي رسيده است. اين نوع انديشيدن در مورد تاريخ را كه مورخان مسلمان آن را شروع كردند ديگر امتهاي آن زمان نميشناختند. اما پس از اينكه مسلمانان از فرهنگ و تمدنشان دور شدند، از جايگاهشان فاصله گرفتند و زندگي در محيطهاي فردي و خودي را در پيش گرفتند، گويا نظريه ابنخلدون بر آنان منطبق شد.
نتيجه بحث:
معني لغوي نزديك براي كلمه تاريخ، وقت است. از اينكه اصل اين واژه سامي يا فارسي باشد و از ميان نظرات مختلف در اين باره بيشتر ترجيح داده ميشود كه شايد اصل سامي داشته باشد. تاريخ معاني گوناگوني دارد كه اين معاني تصويري تمدني و فرهنگي از يك امت ارائه ميكند. هر امتي كه نسبت به اين تمدن و فرهنگ هوشيار باشد از آن برخوردار ميشود. از اين رو در مييابيم كه علم تاريخ به زندگي فرد مسلمان از ابتدا تا زماني كه بيدار باشند ارتباط دارد. اما اين ارتباط متنوع بوده و همچنين تنوع آن مراحلي داشته و هر مرحله مقدمه مرحله بعد بوده است. بنابراين تاريخ از حالت شفاهي و نقل سينه به سينه شروع شد؛ اما مخلوط و ناهماهنگ بود. نياز مبرمي كه آنان را به توجه به تاريخ فراخواند، در درجه اول به قرآن كريم برميگردد كه اخباري از امتهاي گذشته آورد و افكار آنان را بيدار كرد. در اثر اين دعوت و احساس نياز، آنان به شناخت اخبار آن امتها با اندكي تفصيل پرداختند. همچنين سيره نبوي تأثير ديگري در دگرگوني انديشه تاريخي در نزد آنان داشت. از آنجا كه مسلمانان در آن زمان نقل تاريخي در شكل قصه و حكايات را پذيرفته بودند، اسرائيليات هم به همراه اين شيوه وارد تاريخ شد و بنابراين نشانههايي را كه بتواند ميان آنها تفاوت ايجاد كند پديد آوردند و آن ذكر اسناد بود. با ظهور قرن دوم هجري تحولي را در علم تاريخ در مييابيم كه در تدوين تاريخ نمود پيدا ميكند تا سيره نبوي از نابودي حفظ و نيز در زندگي عملي مورد استفاده واقع شود. در آن هنگام اخبار بسيار نزد مسلمانان يافت ميشد كه آن را به صورت سير، وقايع، مقاتل، جنگها و انساب تدوين كردند. اما در اين مرحله با وجود بذرهاي استقلال تاريخ، روش علم تاريخ با روش علم حديث ارتباط داشت. به محض ورود قرن سوم هجري دروازه ترجمه بر هر دو لنگهاش باز شد و كتابهاي ديگر امتها بهويژه امت فارس و يوناني ترجمه شد. در اين هنگام آگاهي بر شيوههاي گذشتگان تكميل شد. و مسلمانان ضرورت استقلال علم تاريخ را از باقي علوم احساس و به آن عمل كردند. آنان همچنين شاخههاي ديگري به علم تاريخ افزودند؛ مانند فتوحات، جغرافيا و تاريخ عمومي با گرايش به حذف اسانيد. ولي هنوز هم اين اقدامات به هدف مطلوب منجر نشد.
در اين هنگام طبري تاريخ خود را بر پايه سالشماري قرار داد و حوادث و رخدادهايي را كه در هر سال بهوجود ميآمد در تاريخ خود ذكر كرد. در اين وقت حفظ اخبار از طريق تدوين با استقلال علم تاريخ تكميل شد. اما علم تاريخ همچنان در سطح روايت بر پايه نقل، خالي از نقد و تأمل عقلي و فاقد روش باقي ماند. به همين علت گروهي ديگر از مورخان عمل انتقال از مرحله روايت مدون به مرحله درايت و نظمبخشي را انجام دادند. اين مرحله خود در سه مرحله نظم يافت. مرحله اول با پذيرش مشاهده مستقيم و تجربه شخصي و پيوند آن با امور اجتماعي نمود يافت كه آن را مسعودي آغاز كرد. مرحله دوم در كار نقد محتواي داخلي تاريخ و در سطح فلسفي و استدلالي و به دست ابنمسكويه مؤسس فلسفه نقدي تاريخ نمود يافت و مرحله سوم به ضرورت توجه به مسئله شيوه علمي تاريخ و به وسيله بيروني نمود پيدا كرد.
پس از تكميل اين مراحل، حلقههاي تاريخ به پايان رسيد؛ ولي در سطح فردي و خود محوري باقي ماند و به گستره تمدني و فراگيري انتقال نيافت و دور باطل ميپيمود. به هر حال اين مراحل دگرگوني عامل مساعدي شد تا ابنخلدون اين حلقههاي تاريخي را ببندد و آن را از مرحله قهرماني به مرحله تمدني و فراگير انتقال دهد.
همچنين اگر تلاشهاي مورخان اوليه اسلامي و نيز واكنش حاصل از امتهاي مختلف نبود، اين دگرگوني به دست نميآمد. بنابراين دگرگوني مذكور به تنهايي حاصل تلاش عرب و يا فارس و يا مردمان آفريقا نبود بلكه زاده تمام اين تلاش گران از همه اين مردمان بود.
پينوشتها:
1 ـ العصفري، خليفهبن خياط؛ تاريخ خليفهبن خياط، ص 14.
2 ـ همان.
3 ـ همان، ص 15.
4 ـ الطبري، محمدبن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، ج 2، صص 112 ـ 113.
5 ـ ابنالاثير، عليابن ابيالكرم، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 14 و همان ج 2، ص 370.
6 ـ اليعقوبي، احمدبن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 100.
7 ـ ابنسعد، محمدبن منيع الزهري، الطبقات الكبري، بيروت: دار صادر، بيتا، ج 1، ص 285.
8 ـ همان، صص 259 ـ 260.
9 ـ همان، ص 262.
10 ـ ابراهيم، عبدالعزيز، التاريخ تاريخه و تفسيره و كتابته، ص 21.
11 ـ الشرقاوي، عفت، في فلسفه الحضاره، ص 320.
12 ـ مانند خبير تو را آگاه نميكند. سوره فاطر، آيه 35.
13ـ ما بر تو بهترين قصهها را ميگوييم. سوره يوسف، آيه 12.
14 ـ نهجالبلاغه، باب المختار من كتبه، ص 379.
15 ـ همان، وصيت آن حضرت(عليهالسلام) به امام حسن(عليهالسلام)، ص 416.
16 ـ الشرقاوي، همان، ص 320.
17 ـ ترجمه در نيمه دوم قرن دوم هجري و يا به نظر برخي اندكي قبل شروع شد؛ اما هدف انتشار آن به صورت وسيع و مؤثر است.
18 ـ الشرقاوي، همان، صص 320 ـ 321.
19 ـ ابنمنظور، العلامه جمالالدين، لسان العرب، ج 3، ص 4 و نيز ر. ك: الجوهري، الصحاح، ج 1، ص 418؛ الفيروزآبادي، القاموس المحيط، ج 1، ص 256 و الرازي، محمدبن عبدالقادر، مختار الصحاح، ص 15.
20 ـ الزبيدي، محمدمرتضي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 1، ص 250.
21 ـ الفراهيدي، التحليل بناحمد، كتاب العين، ص 22.
22 ـ الفيروز آبادي، همان، ص 256.
23 ـ عثمان، حسن، منهجالبحث التاريخ، ص 13.
24 ـ السخاوي، شمسالدين، الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ، ص 17.
25 ـ توش، جون، المنهج في دارسه التاريخ، ص 25.
26 ـ ابراهيم، همان، ص 253.
27 ـ عثمان، همان، ص 7.
28 ـ المطهري، مرتضي، المجتمع و التاريخ، ق 1، ص 52.
29 ـ صليبا، جميل، المعجم الفلسفي، ج 1، ص 228.
30 ـ ر.ك: صبحي، فيفلسفه التاريخ، صص 77 ـ 78 و الجمل، علم التاريخ، صص 32 ـ 34 با تصرف و اختصار.
31 ـ ج. هر نشو، علم التاريخ، ترجمه و تعليق حواشي عبدالحميد عبادي، چاپ اول، بيروت، سال 1988، ص 16.
32 ـ الجمل، شوقي؛ علم التاريخ، ص 31.
33 ـ السخاوي، همان، ص 147.
34 ـ الجمل، شوقي، همان، ص 31.
35 ـ همان.
36 ـ همان، ص 61.
37 ـ الشرقاوي، همان، ص 323.
38 ـ همان، ص 321.
39 ـ همان.
40 ـ الشامي؛ همان، ص 47.
41 ـ النبراوي، فتحيه عبد الفتاح؛ علم التاريخ دراسه في مناهج البحث، ص 62.
42 ـ ابنالاثير؛ اسدالغابه في معرفه الصحابه، ج 3، صص 192 ـ 193 ـ 194 با تصرف اندك.
43 ـ النبراوي، همان، ص 109 ـ 110.
44 ـ ابنسعد، همان، ج 5، ص 178 با تصرف اندك.
45 ـ العصفري، خليفهبن خياط، طبقات خليفه، ص 420.
46 ـ ابنخلكان، ابوالعباس شمسالدين احمدبن محمدبن ابيبكر؛ وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، ج 3، ص 255.
47 ـ همان.
48 ـ ابنحبان، ابوحاتم محمدبن حبانبن احمد التميمي؛ مشاهير علماء الامصار و اعلام فقهاء اقطار، ص 105.
49 ـ الذهبي، شمسالدين محمدبن احمدبن عثمان؛ تذكره الحفاظ، ج 1، ص 62.
50 ـ ابنالجوزي، عبدالرحمن بنعليبن محمد، صفوه الصفوه، ج 2، ص 62.
51 ـ الذهبي، همان، ج 1، ص 62.
52 ـ ابنالجوزي، همان، ج 2، ص 62.
53 ـ الدوري، عبدالعزيز، بحث فينشأه علم التاريخ عند العرب، ص 85.
54 ـ ابنسعد، همان، ج 5، ص 182.
55 ـ العصفري، طبقات خليفه، ص 420.
56 ـ النبراوي، همان، ص 106.
57 ـ الشامي، همان، ص 46.
58 ـ الشرقاوي، همان، صص 325 ـ 326، با تصرف.
59 ـ العسقلاني، شهابالدين احمدبن عليبن حجر، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 395.
60 ـ ابنحبان، همان، ص 109.
61 ـ ابنالجوزي، صفوه الصفوه، ج 2، ص 137.
62 ـ الشيرازي، ابواسحاق ابراهيمبن عليبن يوسف، طبقات الفقهاء، ص 48.
63 ـ الطوسي، محمدبن حسن، رجال الطوسي، ص 101.
64 ـ ابنسعد، همان، ج 5، ص 214.
65 ـ ر.ك: العسقلاني، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 395 و ابنالجوزي، الصفوه الصفوه، ج 2، ص 139.
66 ـ العسقلاني، همان، ج 9، ص 398.
67 ـ ابنالجوزي، همان، ج 2، ص 139..
68 ـ الذهبي، تذكره الحفاظ، ج 1، ص 63.
69 ـ السخاوي، شمسالدين محمدبن عبدالرحمن، الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ، ص 159.
70 ـ الدوري، همان، ص 89.
71 ـ النبراوي، همان، ص 113.
72 ـ همان، ص 115.
73 ـ الشامي، همان، ص 49.
74 ـ ابناسحاق، محمد، سيرهابن اسحاق، مقدمه المحقق، ص 9.
75 ـ النبراوي، همان، ص 118.
76 ـ الشامي، همان، ص 149.
77 ـ الشرقاوي، همان، ص 326.
78 ـ العصفري، همان، المقدمه، ص 5.
79 ـ الشامي، همان، ص 51.
80 ـ البلاذري، احمدبن يحيي، فتوحات البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان، مقدمه، صص 6 ـ 7.
81 ـ الشامي، همان، ص 52.
82 ـ البلاذري، همان، ص 9.
83 ـ الشامي، همان، ص 52.
84 ـ همان.
85 ـ همان، ص 22.
86 ـ همان، صص 20 ـ 21.
87 ـ اليعقوبي، احمدبن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، مقدمه المعلق، ص 5.
88 ـ الشامي، همان، ص 53.
89 ـ ابراهيم، همان، ص 104.
90 ـ الشرقاوي، همان، صص 342 ـ 343 با تصرف.
91 ـ الشامي، همان، صص 56 ـ 57.
92 ـ سجادي، سيدصادق و عالمزاده، هادي، تاريخنگاري در اسلام، ص 121 با تصرف.
93 ـ الشرقاوي، همان، ص 355.
94 ـ سجادي و عالمزاده، همان، ص 121 با تصرف.
95 ـ الشرقاوي: همان، ص 357.
96 ـ همان، ص 358.
97 ـ همان.
98 ـ الشرقاوي، همان، ص 359.
99 ـ الشيخ، رأفت، تفسير مسارالتاريخ، ص 58.
100 ـ الشرقاوي، همان، ص 388.
101 ـ صبحي، احمد محمود، فيفلسفه التاريخ، ص 134.
102 ـ سجادي و عالمزاده، همان، ص 135.
103 ـ الوردي، علي، منطق ابن خلدون، ص 74.