زبیر بن بکار

زبیر بن بکار، مورخ عرب، در سال 167خ در مدینه زاده شد و در 4 آبان 249خ در مکه درگذشت.

ابوعبدالله زبير بن بكار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بن عوام از نوادگان زبير بن عوام، صحابي شناخته شده، و از راويان اخبار و انساب و ادب است. در سال 172ق (167خ) در مدينه زاده شد و علوم حديث، تاريخ و ادب را از استادان گوناگون فراگرفت. در آن‌جا با علويان اختلاف يافت و به بغداد، پايتخت خلافت عباسي، كوچ كرد. این  مهاجرت پيش از وفات اسحاق موصلي در 235ق (228خ) بوده؛ زيرا زبير در بغداد با اين دانشور ديدار كرده و ديگر بار به مدينه بازگشته است.

او پس از مرگ پدرش، (بکار بن عبدالله) از سوی خلیفه متوکل عباسی (225 تا 240خ) به منصب قضاوت شهر مکه برگزیده شد. بکار نیز قاضی شهر مکه بود و زبیر نیز تا پایان عمر در همین منصب باقی ماند. مرگ بکار در سال 242ق (235خ) روی داده و پسرش نیز در همین سال قاضی شهر مکه شد. بکار حدود 12 سال در مکه قضاوت داشت.

زبیر بن بکار همانند نیای خود، عبدالله بن زبیر، با خاندان اهل بیت و فرزندان حضرت علی مخالف بود. در پایان عمر به خاطر اختلاف با یکی از طالبیین و سوگند دادنش به محراب و قبر پیامبر، دچار بیماری پیسی شد و سرانجام در 23 ذیقعده 256ق (4 آبان 249خ) در 82 سالگی در مکه درگذشت.

زبير از مشايخي چون محمد بن حسن بن زَباله، سفيان بن عُيينه، ابوالحسن مدائني و ابن ابي‌فُدَيك بهره گرفت. برخي از شاگردان شناخته شده او عبارتند از: ابن ماجه قزويني، ابوبكر بن ابي‌الدنيا، و اسماعيل بن عباس وراق. محدثان اهل سنت او را از ثقات دانسته و بر اعتبار و منزلت روايي وي تصريح كرده‌اند.

زبير در رويداد مِحنت خَلق قرآن، رويكردي ميانه و زيركانه‌ در پيش گرفت و در پاسخ به پرسش اسحاق بن راهويه، هر دو ديدگاه، يعني رويكرد رسمي خَلق قرآن و نيز غير مخلوق بودن قرآن به باور محدثان، را بدعت خواند. شايد دليل او آن بود كه اين مفاهيم و اوصاف در سنت و نص صحيح اسلامي نيامده‌اند.

زبير از كار‌گزاران دستگاه عباسي بود. نگارش كتاب الموفقيات در قصه‌هاي تاريخي ـ اخلاقي به نام الموفق فرزند متوكل عباسي، نشانه اين واقعيت است. از ديگر آثار وي، اخبار العرب و ايامها، نسب قريش و اخبارها، اخبار الاوس و الخزرج، نوادر المدنيين، العقيق و اخباره و شماري تك‌نگاشته موضوعي درباره شاعران حجاز، شايسته ذكرند كه تنها بخش‌هايي از برخي باقي‌مانده و منتشر شده‌ است.

بر خلاف گزارش برخي منابع معاصر در الفهرست ابن نديم، كتابي با نام اخبار المدينه در ميان آثار زبير بن بكار ياد نشده است. ابن نديم در ميان 30 اثر از وي، به نوادر المدنيين و العقيق و اخباره درباره چاه‌ها، وادي‌ها و قصرهاي منطقه عقيق مدينه اشاره كرده و همين ‌گزارش در متون بعدي تكرار شده است. در سده نهم قمری ابن حجر عسقلانی (درگذشته 852ق؛ 827خ) در گزارش‌هاي مربوط به صحابه مدني و رخدادهاي مدينه، به متون مدينه‌شناسي بسيار مراجعه كرده و ‌گزارش‌هايي بي‌واسطه از اخبار المدینه زبیر بن بکار آورده است. سخاوي (د. 902ق؛ 875خ) نيز در فهرست كتاب‌هاي مدينه به اثري از زبير بن بكار اشاره كرده كه احتمالاً همان اثري است كه در كتاب‌شناسي‌هاي جديدتر با عنوان اخبار المدينه شناخته مي‌شود. خواه اين سه عنوان، يك كتاب و داراي موضوع واحد باشند و خواه آن‌ها را گوناگون تلقي كنيم، جز گزيده‌ها و اقتباس‌ها، نسخه‌اي از هيچ يك بر جاي نمانده يا به دست نيامده است.

درباره اين كتاب، دو ابهام اساسي وجود دارد: 1. آيا اخبار المدينه، نوادر المدنيين و العقيق در واقع يك اثرند يا چند اثر كه در سده‌هاي بعد، با جابه‌جايي مباحث، در نظر نويسندگان آميختگي يافته و ماهيت ويژه خود را از دست داده‌اند؟ بر پايه احتمال دوم، آن چه از زبير بن بكار در المناسك حربي و معجم الادباي حموي و ديگر مآخذ، بدون اشاره به نام كتاب، گزارش شده، شايد از مباحث گوناگون اين سه كتاب هم‌موضوع و نه تنها از اخبار المدينه برگرفته شده باشد. شاهد ديگر بر آميختگي و يكساني مباحث اين كتاب‌ها، ياد نشدن نام اخبار المدينه در الفهرست ابن نديم و كتاب‌شناسي‌هاي بعد است. اين‌كه ابن حجر از اخبار المدینه گزارش كرده، شايد پس از آميختگي ميان اخبار المدينه زبير و ابن زباله از جانب كساني باشد كه ابن حجر را دچار اين خطا كرده‌اند.

زبير بن بكار در مدينه‌شناسي شاگرد ابن زباله (د. حدود 200ق؛194خ) است و معمولاً ‌گزارش‌هايي كه در متون به طور مسند و مسلسل از زبير بن بكار آورده شده، به ابن زباله مي‌رسد. از اين رو به نظر مي‌رسد زبير صرفاً بازگوينده اخبار المدينه ابن زباله است و اثري مستقل در تاريخ مدينه ننوشته است. يك شاهد اين سخن آن است كه زبير همه كتاب ازواج النبي ابن زباله را روايت كرده و اين كتاب در منابع به نام زبير ثبت شده است. بررسي اين‌گونه گزارش‌ها نشان مي‌دهد كه زبير بن بكار در مباحث مدينه‌شناسي و سيره و مغازي، نقش راوي ابن زباله را دارد. دليل ديگر آن است كه سمهودي (د. 911ق؛ 884خ) كه معمولاً متون تخصصي و كهن مدينه‌شناسي را گزارش مي‌كند، از اخبار المدینه زبیر بن بکار جز دو ‌گزارش كوتاه درباره اراضي بني‌مَغاله و حُدَيله و مؤذن مسجد احزاب، گزارشي نياورده و در ديگر موارد اشاره كرده كه زبير آن‌ها را از ابن زباله برگرفته است. سمهودي به كتاب العقيق في المدينه زبير بن بكار درباره چاه‌ها، وادي‌ها و قصرهاي منطقه عقيق توجه ويژه كرده و بخش‌هايي از آن را گزارش و تلخيص نموده است.

به درستي روشن نيست كه كتاب اخبار المدينه تا چه هنگام در دسترس بوده و از كدام زمان گم شده است. ابواسحاق حربي (د. 285ق؛ 277خ) از هم‌روزگاران زبير بن بكار نخستين كسي است كه آگاهي‌هاي تاريخي ـ جغرافيايي او را با واسطه يحيي بن حسن علوي (د. 277ق؛ 269خ) گزارش كرده است. اين ‌گزارش‌ها درباره اِقطاع پيامبر به صحابه، افزوده بناي مسجدالنبي به دست وليد بن عبدالملك، مكان و موقعيت قبر فاطمه زهرا3، قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، توصيف جزیره العرب و ‌گزارش از دو روستا به نام‌هاي بُناج و حِمَي ضَريّه است.

البكري (د. 487ق؛ 473خ) در وصف‌هاي جغرافيايي و مفهوم‌شناسي جاي‌ها بدون اشاره به اخبار المدينه، ‌گزارش‌هايي بيشتر از زبير بن بكار آورده است؛ مانند معناشناسي حجاز،‌گزارش درباره منطقه اَثَبَه در بقيع، منطقه اُكحُل در مدينه داراي نخل بسيار، وادي اِضَم و اَكاحِل،‌ تاريخ چاه بدر، خبر از قريه جَثجاثَه و جُرف در مدينه، وادي حرسان بني‌عجلان، وادي خَرَّار، شناسايي جبل عَير و روستاي فُرع، وادي لِقف و راه نَقم و وادي يَليل. ياقوت حموي (د. 627ق؛ 609خ) قلمروها و منطقه‌هاي جغرافيايي گمنام مدينه را به واسطه ‌گزارش‌هاي ابن زبير، فراوان شناسايي و معرفي كرده است. كتاب مهم ديگر كه ‌گزارش‌هاي ابن بكار را به شكل مستند آورده، الدرة الثمينه ابن نجار (د. 643ق؛ 624خ) است. منشأ ابن زباله‌اي كتاب زبير، در اين اثر كاملاً هويدا است؛ زيرا در سند همه گزارش‌هاي ابن نجار از زبير، نام محمد بن حسن بن زباله ديده مي‌شود. فيروزآبادي (د. 817ق؛ 793خ) باب دوم المغانم را از كتاب زبير و آثار ديگر گزارش مي‌كند. مطالب اين باب در بيان تاريخ نخستين ساكنان مدينه، درگيري اوس و خزرج با يهوديان، معرفي دژهاي مدينه، ارتباط قبايل و گروه‌ها، موقعيت منازل و محلات مدينه، و نيز خانه‌هاي پيرامون مسجدالنبي(صلي الله عليه و آله) است. برخي از مطالعه اين گزارش‌ها به اين نتيجه رسيده‌اند كه فيروزآبادي كتاب زبير را ديده و به آن دسترسي داشته است. احمد بن عبدالحميد عباسي (سده دهم) نيز در باب دوم عمدة الاخبار همين آگاهي‌ها را از كتاب زبير گزارش كرده است كه نشان مي‌دهد يا كتاب زبير را در اختيار داشته يا آن را عيناً از المغانم برگرفته است. در همين كتاب، در جاي‌هاي گوناگون ضمن شناسايي جاي‌ها، نام‌ها و رخدادهاي كهن از دانش تاريخي زبير بن بكار، ‌گزارش‌هايي آمده است.

از مجموع اخبار اقتباس شده تاريخ‌نگاران و تراجم‌نگاران و مدينه شناسان از زبير بن بكار در موضوع مدينه، مي‌توان به اين نتيجه دست يافت كه تاريخ‌نگاري وي بر مبناي شيوه مورخان مدني است. شعر و ادب و نسب و تاريخ در اين‌گونه ‌گزارش‌ها به هم آميخته‌اند و نشانه‌هاي تاريخ‌نگاري قبايلي و جمع و تدوين روايات در كارهاي او آشكارند. وي از روايت‌هاي كهن‌تر، زمينه‌اي تاريخي فراهم كرده، مشاهدات خود را در آن‌جاي داده و به مكان‌ها و جاي‌هاي ناشناخته و روستاهاي دور مدينه سفر كرده، نام‌ها و ويژگي‌هاي آن‌ها را ثبت و ضبط نموده است. بخشي از آگاهي‌هاي او درباره مناطق ناشناخته و دور از دسترس مدينه، در كتاب‌هاي جغرافيايي مانند معجم ما استعجم و معجم البلدان بازتاب يافته‌اند.

 


 

تاريخ نگاري در اسلام

نوشتاري  كه در پي مي آيد به بررسي تحول علم تاريخ در تمدن اسلامي مي پردازد. اين مقاله از Afghanistanhistory.net گرفته شده است.

1ـ پديد آمدن واژه تاريخ

در اين مورد بحث به سه شاخه به ترتيب ذيل تقسيم مي‌شود:

1/‌1ـ اخباري كه در مورد ريشه نوشتن تاريخ وارد شده است: آن‌چه در پي مي‌آيد از اين اخبار است.

1ـ از ابي‌عبيده معمر بن‌مثني نقل است «همواره مردم فارس تاريخي داشتند كه كارهايشان را و تاريخ حساب خود را از زمان پادشاه يزدگرد‌بن شهريار تا امروز با آن مي‌شناختند و اين تاريخ سال شانزدهم از هجرت رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم) و همان تاريخ كنوني مردم است»1.

2ـ از عبد‌العزيز بن‌عمران آمده است: «تاريخ خاندان اسماعيل بن‌ابراهيم(ع) از زمان بنيان‌گذاري كعبه بود، و همان‌گونه بود تا كعب‌بن لؤي فوت كرد. پس، تاريخ را از مرگ او نهادند. باز همان‌گونه بود تا سال فيل، اين بار از آن سال تاريخ نهادند. مسلمانان هم از هجرت رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله) تاريخ‌گذاري كردند. عرب مبداء تاريخ‌هاي ديگري نيز داشت»2.

3ـ از سعد‌بن مسيب نقل است: «عمر مهاجرين و انصار را جمع كرد و گفت: «از چه هنگامي تاريخ بنويسم؟ پس علي به او گفت: از وقتي كه رسول خدا از سرزمين شرك خارج شد و آن روزي است كه هجرت كرد. پس عمر‌بن خطاب تاريخ را به آن نوشت»3.

اين اخبار پيرامون گاه شماري تاريخي‌اند نه درباره اصطلاح تاريخ؛ هم‌چنان كه صحبت از چگونگي حساب آن است كه آيا از آمدن رسول به مدينه بوده يا از هجرتش و توافق كردند كه حساب آن از هجرت رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم) باشد؛ چرا كه هم‌چون جدا كننده بين حق و باطل بود. اين امر در زمان خلافت عمر‌بن خطاب و به مشورت امام علي(عليه‌السلام) رخ داد. براساس اين اخبار و غير آن، عرب تاريخ را از حادثه مشهوري كه در بين آنان اتفاق افتاده بود، مي‌شمرد. اين خود دلالت مي‌كند بر آن كه در نزد آنان تاريخي نبود كه آن را پايه قرار دهند و آخرين تاريخي كه بر آن اعتماد كردند، حادثه فيل بود.

1/2ـ نظرات جلوداران تاريخ: بر نظر بيان شده، گفتار مورخان جلودار هم دلالت مي‌كند. آن‌چه در پي مي‌آيد از آنان است:

1ـ طبري (ت 310 ق) مي‌گويد: همانا تاريخ را آنان بر امر معروفي كه تمامي آنان به آن عمل كنند، نمي‌نوشتند؛ بلكه مورخ تاريخ را از زمان وقوع يك سختي در ناحيه‌أي از سرزمين‌شان و بروز خشك‌سالي يا عاملي كه بر ضدشان بود، يا رخدادي كه خبر آن در ميان‌شان منتشر مي‌شد، مي‌نوشت. دليل اين ادعا اختلاف شعراي آنان در تاريخ‌هاي‌شان است. اگر بر امر معروف و اصل پذيرفته شده‌‌اي تاريخ مي‌نگاشتند، اختلافي در اين زمينه نبود .‌.‌. و اگر تاريخ معروفي‌ همانند مسلمانان امروز و ديگر ملت‌ها داشتند به خواست خدا از آن در‌نمي‌گذشتند. سپس مي‌گويد:

آخرين تاريخي كه قريش از ميان عرب قبل از هجرت نبي(صلي‌الله عليه و آله و سلم) از مكه به سوي مدينه به آن دست يافتند، سال فيل بود كه در آن رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله و سلم) تولد يافت و بين سال فيل و فجار بيست سال فاصله و بين فجار و پايه‌ريزي كعبه پانزده سال فاصله و بين بناي كعبه و بعثت نبي (صلي‌الله عليه و آله و سلم) پنج سال فاصله بود.4

2ـ ابن اثير(ت 630 ق) در تاريخ5 خود اجمالي از سخنان طبري را مي‌آورد.

3ـ يعقوبي( ت 284 يا 292 ق) مي‌گويد: «و در آن [سال 16 قمري] عمر نامه‌ها را تاريخ نهاد و خواست كه تاريخ را از زمان تولد رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم) بنويسد سپس گفت از زمان بعثت باشد. از اين رو علي‌بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) به او اشاره كرد تا آن را از هجرت بنويسد و او آن را از هجرت نوشت»6.

اما اكنون اين سؤال پيش مي‌آيد كه آيا واقعاً نوشتن تاريخ در زمان عمر‌بن خطاب بود يا قبلاً اين كار شده و در زمان او شروع گاه شماري تاريخي براي حكومت اسلامي به صورت رسمي به ولايات ابلاغ گرديد؟

بنابراين آن‌چه در اكثر منابع آمده است، تثبيت تاريخ‌گذاري و ابلاغ آن به صورت رسمي در عهد عمر‌بن خطاب به پايان رسيده است. اما در برخي منابع آمده كه تثبيت تاريخ‌گذاري از عهد رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله و سلم) شروع شده بود و اين از محتواي نامه‌ها و پيغام‌هايي كه به پادشاهان و رؤساي قبايل گسيل داشت، بر‌مي‌آيد. از اين جهت كه در اين نامه‌ها و پيغام‌ها يادي از روز و ماه و سال مي‌يابيم. از جمله اين موارد:

1ـ از عمرو‌ بن‌اميه و ديگران نقل است: «رسول خدا هنگامي كه از حديبيه در ذي‌الحجه سال ششم باز مي‌گشت فرستادگاني را به سوي پادشاهان براي دعوت به اسلام فرستاد و براي آنان نامه‌هايي نوشت»7.

2ـ هم‌چنين گفته‌اند هنگامي كه كسري نامه دعوت رسول خدا را پاره كرد، به باذان عامل خود در يمن نوشت تا پيامبر را دستگير و به سوي او روانه كند. پيامبر به فرستاده باذان پس از يك روز از قتل كسري خبر داد و فرمود: «پروردگارم، خداوند او كسري را در اين شب، هفت ساعت كه از آن رفت، كشت و آن شب سه شنبه دهمين شب جمادي‌الاولي سال هفتم بود»8.

3ـ و نيز گفته‌اند: «رسول خدا عمرو بن‌عاص را در ذي‌القعده سال هشتم به سوي جيفر و عبدالنبي جلندي از قبيله ازد روانه كرد و از اين دو، جيفر پادشاه بود. پيامبر آن دو را به اسلام دعوت كرد .‌.‌. »9.

سؤالي كه پيرامون تاريخ‌هاي ياد شده در نامه‌‌ها و پيغام‌ها مطرح مي‌شود اين است كه: آيا آن‌ها را راوي پديد آورده يا ناشي از نوشته شدن در زمان خود رسول خدا (صلي‌الله عليه و آله و سلم) است؟

از طريقه نوشتن اين تاريخ‌ها پيدا است كه راوي، آن‌ها را پديد آورده نه اين كه رسول اكرم (صلي‌الله عليه و آله و سلم) بر آن اقدام كرده باشد. فاصله زماني ميان دوره تدوين و دوره ما قبل تدوين هم اين نظر را تأييد مي‌كند. اما اين برداشت به معني آن نيست كه در زمان رسول خدا (صلي‌الله عليه و آله و سلم) تاريخ‌گذاري تثبيت نشده بود. شايد تاريخ‌گذاري وجود داشته اما نهايت اين كه خبري از آن به ما نرسيده است و آن‌چه رسيده دلالت آشكاري بر اين امر ندارد. والله عالم.

1/3ـ نظرات معاصران در پديد آمدن واژه تاريخ: در اين مورد سه نظريه وجود دارد كه عبارت‌اند از:

1ـ اصل عربي: برخي به سبب ورود اصل كلمه تاريخ در معاجم (ارخ) آن را داراي ريشه عربي دانسته‌اند كه معني آن خواهد آمد.

2ـ اصل فارسي: بعضي هم اصل اين كلمه را فارسي و معرب «ماه روز» دانسته‌اند، مانند كافيجي.10

3ـ اصل سامي: بعضي ديگر برگشت اين كلمه را به اصول سامي ترجيح داده‌اند و آن را معرب «ارخو» از اصل اكدي يا «يرخ» از اصل عبري شمرده‌اند.11

اين ديدگاه‌ها درباره پديد آمدن اصطلاح تاريخ بوده و پيدا است كه احتمال اول به دلايلي بعيد به نظر مي‌رسد، از جمله:

1ـ عدم ورود آن در قرآن كريم و آن‌چه كه وارد شده الفاظ: «نبأ»، «خبر» و «قصص» است. خداوند فرمود: «ولاينبئك مثل خبير»12 و نيز فرمود: «نحن نقص عليك احسن القصص»13.

2ـ عدم ورود آن در شعر جاهلي.

3ـ عدم بكارگيري آن از جانب ائمه(عليهم‌السلام) و به ويژه در نهج‌البلاغه. البته دو كلمه «نبأ» و «خبر» در نهج‌البلاغه آمده است: «فاني اخبركم عن امر عثمان»14 و « يا بني اني قد انباتك عن الدنيا و حالها»15.

به سبب بعد اين احتمال برخي گفته‌اند اصل اين كلمه از لغات عربي جنوبي است. روزنتال با توجه به اين نقل كه «اول من ارخ هو يعلي بن‌اميه»16، بر اين نظر است.

اين ديدگاه به نظر عجيب مي‌آيد. بر فرض، يعلي بن‌اميه اول كسي باشد كه تاريخ نوشت؛ اما اين مختص به تاريخ‌گذاري است؛ زيرا عرب بر خلاف اهل فارس و روم نوشته‌اي را با ر وز و ماه و سال تاريخ‌گذاري نمي‌كرد. وجود يعلي بن‌اميه هم در يمن، اصالت عربي آن كلمه را نمي‌رساند. چون احتمال دارد يمني‌ها آن را از اهل فارس گرفته باشند. به ويژه آن‌كه مي‌دانيم يمن در برهه‌اي از زمان زير سلطه فارس بوده است و اين امر غير عربي بودن كلمه تاريخ را مي‌رساند.

در مورد نظريه دوم،  از ظاهر آن بر مي‌آيد كه دلالت بر گاه‌شماري تاريخي دارد نه اصطلاح تاريخ؛ اما اين به آن معني نيست كه اهل فارس تاريخي نداشتند كه بنويسند. بلكه آنان تاريخ داشتند ولي در نهايت اين كه تاريخ آنان در چهار‌چوبه پادشاهان محصور بوده و شامل حوادثي كه در تاريخ طبري و غير او مي‌بينيم، نمي‌شده است.

ظاهراً صورت سوم به علت وجود آن در كتب مقدس نزديك‌ترين نظر به واقع است. به هر حال به طور قطع واژه تاريخ به معني اصطلاحي آن نزد عرب وجود نداشته و آنان كلمات ديگري چون كلمه «اخبار» و كلمه «ايام» داشته‌اند. كلمه «قصص» هم در شمار اين كلمات وجود داشته است. هر يك از اين واژه‌ها در نزد عرب درك خاصي ايجاد مي‌كرد.

پس از آن‌كه مسلمين مراحل دگر‌گوني علم و جستجو و كاوش را از سر گذراندند و به ويژه در قرن سوم هجري كه ترجمه از زبان‌هاي ديگر مانند فارسي و رومي همگاني شد17 و البته كتاب‌هايي تا اين زمان به فارسي باقي مانده بود، در اين زمان بود كه واژه تاريخ به جاي كلمات قبلي نشست و در ميان مسلمين معني مستقلي گرفت. بنابراين «ظواهري هست كه دلالت مي‌كند بر آن كه كلمه تاريخ ابتدا در ادبيات عرب با اخبار داخل شدن تقويم هجري به كار رفته بود. سپس در قرن دوم هجري اين كلمه معني كتاب‌هاي تاريخي را پيدا كرد. آن‌گاه معني كلمه تاريخ عموماً به استعمال كتاب‌هاي سال‌ شمارانه جهت اين كلمه برگشت و كم كم به كار‌گيري آن در قرن سوم هجري همگاني شد»18.

2ـ معني لغوي كلمه تاريخ

كلمه تاريخ در لغت از «ارخ» و «توريخ» به معني شناسايي وقت گرفته شده است به طوري كه «أرخ الكتاب ليوم كذا» يعني آن كتاب را بر فلان روز وقت گذاري كرد.19 اختلافي هم در تلفظ آن با تحفيف راء، تشديد راء يا مد همزه اول( آرخه) نيست و همه به معني وقت20 است. مگر آن‌كه اين كلمه در لغت به معاني ديگري هم آمده و اين معاني از حركت ضمه و كسره همزه به وجود آمده است. پس اگر به ضمه خوانده شود به معني گوساله جوان21 و اگر به كسره خوانده شود به معني گاو نر است22. اين به آن معني است كه اين كلمه معاني گوناگوني دارد و مشترك معنوي است نه مشترك لفظي و حال آن مانند واژه «عين» است.

3ـ معني اصطلاحي تاريخ

شكي نيست كه تاريخ حيات نوع بشر از تمام جوانب تمدني، فرهنگي، آباداني، اجتماعي و فردي آن است و همه اين امور پيوند بنيادي به زندگي انساني دارد. امتي كه ريشه‌هايي براي آن جستجو مي‌شود، اگر تاريخ نداشته باشد، امت به حساب نمي‌آيد. تاريخ يك امت به منزله يك صفحه نوراني است كه از گذشته اصيل آن امت حكايت مي‌كند و از طريق تاريخ آن امت موقعيت آن در ميان امت‌ها فهميده مي‌شود. تاريخ جريان خود را به طور مستقيم و در اوضاع معين از انسان مي‌گيرد و انسان زاده گذشته هم هست و فقط فرزند والدين خود نيست. انسان ثمره تمامي آفرينش از دوران‌هاي خاموش است و پيوند پايداري ميان زندگاني فرد و زندگاني در قرون و دوره گذشته است.23 براي اين مفهوم وسيع معاني مختلفي را آوردم كه هر يك ظرف خود را دارد و عبارتند از:

1ـ تاريخ فني است كه از حوادث زمان، از جهت تعيين و وقت‌گذاري، بحث مي‌كند.24

2ـ حافظه جمعي و گنجينه تجاربي است كه از ميان آن‌ مردم آگاهي به هويت اجتماعي و توقعات آينده خود را شكوفا مي‌كنند.25

3ـ عمل كنش متقابل استمراري ميان مورخ و حوادث و گفت‌گوي ابدي بين گذشته رفته و حاضر موجود است.26

4ـ فني است كه از حوادث زمان از جهت تعيين و وقت‌گذاري بحث مي‌كند و موضوع آن انسان و زمان است و مسائل آن احوال انسان كه به صورت جزئي پيرامون احوال ناخواسته و دروني انسان شرح داده شده است.27

5 ـ علم به رخدادها و حوادث و اوضاع و احوال بشر كه زمان حكايت آن گذشته است.28

6 ـ علم به احوال گوناگوني كه به دنبال چيزي مادي يا معنوي مي‌آيد تاريخ نام دارد، مانند تاريخ مردمي، تاريخ قضاوت و تاريخ فلان نوع زنده‌جان. هم‌چنين بر احوالي كه پي‌در پي بر بشريت مي‌گذرند اطلاق مي‌شود. برخي از اين احوال هم‌چنان كه در علم تاريخ است با اخبار و شبيه‌سازي‌ها و آثار شناخته مي‌شود و برخي از آن‌ها مانند آن‌چه كه در علم ما قبل تاريخ است، راهي براي شناسايي آن‌ها وجود ندارد.29

اين تعاريف اتفاق دارند بر اين كه تاريخ ارتباط به زمان گذشته دارد و شامل رخدادهاي فردي و اجتماعي است و از اوضاع فرهنگي، تمدني و آباداني هر امتي از امت‌هاي گذشته بحث مي‌كند تاريخ، گذشته را براي تصحيح افكار و داوري‌هاي امروزي مي‌شناساند و در نتيجه از سقوط در پرتگاه جلوگيري مي‌كند. پس آيا بهره‌اي ندارد؟ به هر حال فائده و رسالت تاريخ در زندگي اجتماعي است. اكنون اين سؤال طرح مي‌شود كه به چه عللي مسلمين اقدام به نوشتن تاريخ كردند؟ به‌ويژه آن‌كه اين نوع نوشته‌ علمي نزد آنان شناخته شده نبود.

3/1ـ مهم‌ترين عوامل نوشتن تاريخ توسط مسلمانان30

1ـ قرآن كريم تأثير بسياري در تصور مسلمين از تاريخ از طريق ذكر سرگذشت پيامبران و چگونگي پيروي و مخالفت مردم نسبت به آن‌ها، داشته است.

2ـ حديث كه از لحاظ روش، موضوع و افراد از ابتدا با تاريخ اسلامي ارتباط داشت نيز تأثير بسياري در تصور مسلمين از تاريخ داشت.

3ـ سير و مغازي.

4ـ رغبت مسلمانان در فهم آن‌چه در قرآن كريم و سنت نبوي آمده است.

5 ـ تمايل خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس به اطلاع از سياست ديگر پادشاهان در چگونگي اداره مردم خود.

6 ـ تعيين مقدار جزيه و خراج در فتوحات اسلامي.

7ـ نظام پرداخت به سربازان.

8 ـ برخورد مسلمانان با مردم و ملت‌هاي ديگري كه تاريخ داشتند.

9ـ رونق گرفتن نهضت ترجمه و تأليف به ويژه در نيمه اول قرن سوم هجري.

لازم به ذكر است كه اين عوامل به طور يك‌جا و در زمان واحدي عمل نكرده و هر يك در مراحل دگرگوني تاريخي خود عمل كرده و در نهايت در قرن سوم هجري به اوج خود رسيده است كه آن هم در اثر اوج‌گيري حركت ترجمه به صورت مؤثر بود. البته اين دگرگوني زاده دوره خود نبود و به عرب اختصاص نداشت. بلكه از طريق مشاركت فعال ميان عرب و ملت‌هاي ديگر بود كه در عراق و فارس با پشتوانه تمدني خود نقش بسياري در دگرگوني علم تاريخ در نزد مسلمين داشتند. حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه حيات تاريخي مسلمانان چگونه آغاز شد؟ و به عبارتي مراحل دگرگوني علم تاريخ نزد مسلمين چيست؟

4ـ مراحل دگرگوني علم تاريخ نزد مسلمين

هر علمي در سير تكاملي خود مراحلي را طي كرده و تاريخ هم علمي است كه مراحلي داشته است. در ابتدا آن را علم مستقلي به شمار نمي‌آوردند. بلكه در روزگار نه چندان دور آن را مذمت كرده و از علوم رايج نمي‌شناختند. بر اين اساس دو گروه بودند كه ميان خود سازگاري نداشتند. گروهي علم تاريخ را مانند ساير علوم دانسته و دسته‌اي مي‌گفتند چون قابل تجربه و آزمايش نيست پس علم نيست. سر‌انجام اين نزاع رخت بر بست و گفتند تاريخ مانند ساير علوم است؛ اما «مانند نجوم، علمي نيست كه از ديدن مستقيم حاصل شود و يا مانند شيمي علم تجربه و آزمايش نيست. بلكه تاريخ علم نقد و تحقيق است و به لحاظ شباهت نزديك‌ترين علوم طبيعي به آن زمين‌شناسي است. هم‌چنان كه زمين‌شناس، گذشته  زمين را با نظر به وضع كنوني آن براي شناسايي كاوش مي‌كند، مورخ هم آثار مختلف گذشته را كاوش مي‌كند تا به وسيله آن‌ها و به اندازه امكانات خود پديده كنوني را تفسير كند»31.

بنابراين تاريخ علم است و از زيبا‌ترين آن‌ها، زيرا بر نقد تكيه دارد. با دليل و نگاه علمي هر محقق تاريخ مي‌تواند براي نظر خود بر پايه مدارك و اسنادي كه به دست مي‌آورد و نظرش را تقويت مي‌كند دليل آورد. به اين ترتيب مسلمانان به اين علم پايبند شدند و آن‌را دگرگون كردند؛ هر چند سر‌آغاز آن بسيار سخت بود و خالي از سرسري گرفتن و نقل حكايات نبود. مسلمانان آن را امانتي مي‌پنداشتند كه بايد حفظ و نگهداري كنند؛ زيرا ميراث گذشتگان در ملك كسي يا در انحصار طبقه خاصي از مردم در نمي‌آيد.

در مورد چگونگي سير تكامل علم تاريخ، برخي اكتفا به ذكر سده‌ها مي‌كنند؛ چرا كه در هر قرني نوع معيني از علم تاريخ يافت مي‌شود و برخي بر پايه مكاني كه در آن اين علم به‌وجود آمده، آن را به دو مكتب مدينه و عراق تقسيم كرده‌اند، برخي هم دگرگوني آن را تابع وضعيت اجتماعي و نياز مكاني و زماني دانسته‌اند كه ديدگاه مورد نظر ما است. به دليل آن‌كه در هر قرني نوع معيني از نوشتن تاريخ و بلكه روش‌هاي مختلفي يافت مي‌شود. بنابراين مراحلي از قرار ذيل توضيح داده مي‌شود:

4/1ـ مرحله  اول: مرحله روايت زباني

عرب قبل از اسلام در كار حفظ، مشهور بود به گونه‌اي كه هر گاه قصيده‌اي خوانده مي‌شد اكثر آن قصيده را حفظ مي‌كردند  و نيز حوادث مهم زندگي را براي يكديگر نقل مي‌كردند. سپس اقدام به نقل اين اشعار و حوادث در مجالس و ميان اقوام خود مي‌كردند كه با نوعي مبالغه هم همراه بود. عرب با يادآوري روزگار خود از طريق شفاهي بر يكديگر به آن‌چه اجدادشان به دست آورده و پيروزي‌هايي كه كسب كرده بودند، فخر مي‌فروختند و در اين راستا از شعر و نثر كه طبيعتاً رنگي از مبالغه داشت، بهره مي‌بردند. هم‌چنين قبايل در نسب خود برتري مي‌جستند و تلاش مي‌كردند تا آن را به فرزندان خود و آنان به نسل‌هاي بعدي بياموزند و البته اين كار هم همراه با سرگذشت قهرمانان اين قبايل بود. بعد از اسلام نيز اهميت انساب در كمك به تعيين مقدار پرداخت‌ها به سربازان32 باقي ماند.

همان‌طور كه عرب انساب خود را حفظ مي‌كرد، سرگذشت روزهاي مهم خود را هم حفظ مي‌كرد و با آن‌ها مانند جنگ بسوس، داحس و غبراء، روز ذي‌قار، فجار و امثال آن گاه‌شماري مي‌كرد.33 ذكر اين روزها در ابتدا شفاهي و به صورت نثر بود ولي شعر هم به آن وارد شد و به آن اهميت داد. ياد اين ايام سرگرمي عرب در مجالس قبيله‌اي شبانه آنان بود. بعد از اسلام هم اين‌گونه بود تا قرن دوم هجري كه نقل‌ها جمع‌آوري و نوشته شدند. به اين ترتيب ذكر «ايام» جزء اخبار تاريخي شد و ورود شعر در ياد‌آوري «ايام»، آن‌ها را مورد توجه اهل لغت و مورخان قرار داد.34 از اين رو است كه «علم ايام عرب» به وجود آمد و آن علمي است كه در آن از حوادث بزرگ و هراس‌هاي شديد ميان قبايل بحث مي‌شود.35

حفظ اين‌گونه رخدادها و اوضاع با افزودن جنبه اسطوره به آن، حفظ و نقل سينه به سينه بود و نوشته شده و مدون در نزد عرب نبود. پس از آمدن اسلام هم اين نوع روايت شفاهي در اثر عواملي كه حفظ قرآن از مخلوط شدن به غير، از جمله آن است، باقي ماند!

در اين نوع نقل حفظي هر حكايتي يك سند به صورت متصل از يك صحابي معاصر يا تابعي داشت و اين سند كمك بسياري در تشخيص روايت مورد اعتماد از غير آن مي‌كرد تا به نوبه خود در كاهش اساطير از روايات كمك كند. اين اساطير در كنار روايات از قبل از اسلام پراكنده شده بودند. از اين‌جا آشكار مي‌شود كه علم تاريخ از آغاز با علم حديث ارتباط داشته و از آن تأثير گرفته است و [مورخان] از طريقه علماي حديث در بررسي مطالب كتب تاريخي از لحاظ تلاوت، تكرار سماع و اجازه آن‌ها پيروي مي‌كردند.36 اين اختلاط ميان علم تاريخ و حديث در ابتدا نزد مسلمانان از دو جهت، موضوع و روش بود. موضوع آن‌ها پيرامون نقل اخبار رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم)، سير و غزوات مسلمانان و .‌.‌. بود و از جهت روش، توجه به ذكر سند و تحكيم روايت هنگام نقل هر خبر داشتند.37

بر اين اساس درمي‌يابيم كه بررسي تاريخ با توجه خاص به سيره نبي(صلي‌الله عليه و آله و سلم) و اخباري از غزوات كه به آن مربوط است، شروع شد. واضح است كه مسلمانان به احاديث و افعال نبي(صلي‌الله عليه و آله و سلم) اهتمام مي‌ورزيدند به علت هدايت جستن از آن، يا آن‌كه پايه استنباط شرعي به عنوان منبع دوم پس از قرآن كريم براي شريعت اسلامي است. هم‌چنين مسلمانان نياز داشتند از سنت شريف در امور نظام اداري و مشكلات عمومي جديد اجتماعي كه با آن مواجه بودند، هدايت جويند. بنابراين به اخبار رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم) و احاديث او اهتمام تام داشتند.38

بر اين اساس علم تاريخ ابتدا از سيره نبوي سرچشمه گرفت و براي استفاده از آن در امور زندگاني به طور جدي مورد توجه واقع شد. مورخان سيره به دو ويژگي امتياز دارند كه عبارت‌اند از:39

1ـ پايبندي موضوعي به روايات و دقت در تحقيق و آزمايش درستي آن‌ها. با اين همه بسياري از مورخان تحت تأثير اخباري‌ها قرار گرفته و از آنان بهره برگرفته‌اند.

2ـ پياده كردن روش علم حديث به معني اصطلاحي آن براي تحقيق در روايت و سند آن:

عده‌اي از مورخين در اين مرحله كه مرحله شفاهي است يافت مي‌شوند كه به ترتيب عبارت‌اند از:

1ـ ابواسحاق، كعب الاحبار ( ت 35 ق) يهودي و يمني بود. اسلام آورد و نوشتن حديث و تاريخ اهل كتاب و يمن را پايه‌گذاري كرد. خرافه و اسرائيليات بر تاريخ او غلبه دارد.40

2ـ عبدالله بن‌سلام (ت 40 ق)

3ـ عبيد‌بن شريه (ت 70 ق) يمني است و معاويه او را به شام فراخواند. به امر معاويه «كتاب پادشاهان و اخبار گذشته» را نوشت. وي از اولين افرادي است كه در تاريخ كتابي نگاشت كه در مورد پادشاهان باستاني يمن بود.41

4ـ عبدالله بن‌العباس (ت 78 ق) نامش عبدالله بن‌عباس بن‌عبدالمطلب بن‌هاشم ابوالعباس قريشي هاشمي و مادرش لبابه كبري دختر حارث بن‌حزن هلالي بود. او پسر خاله خالدبن وليد است و به خاطر وسعت علمش دريا و عالم ناميده مي‌شد.  زماني زاده شد كه پيامبر(صلي‌الله عليه و آله و سلم) با اهل‌بيت خود در مكه در شعب بودند. پس او را به نزد پيامبر(صلي‌الله عليه و آله و سلم) آوردند و پيامبر آب دهان به چانه‌اش ماليد. اين واقعه سه سال قبل از هجرت رخ داد و برخي غير آن را گفته‌اند. وي در سال 68 در طائف در سن هفتاد و به نقلي هفتاد و يك سالگي فوت كرد.42 به آن علت از مدينه به سوي مكه و آن‌گاه طائف خارج شد كه ابن‌زبير همراه بني‌هاشم اين مناطق را تصرف كرده بود. او (رض) فقيه، اخباري و مفسر بود و با اين‌كه نوشته‌هايش تاريخي بود، به‌طور مستقيم به دست ما نرسيده است. آثار و افكار و نوشته‌هايش از طريق راويان بسياري از شاگردانش به دست ما رسيده كه برخي از آنان عبارتند‌از:

سعيد بن‌سعد بن‌عباده مخزومي، سهيل‌بن ابي‌خيثه مدني انصاري، سعيد‌بن مسيب مخزومي و ابان بن‌عثمان‌بن عفان.43

6 ـ عروه‌بن زبير (ت 94 ق) بن‌عوام بن‌خويلد كه مادرش اسماء دختر ابوبكر صديق بود و عبدالله و اسود، ام‌كلثوم، عايشه و ام‌عمر فرزندان اويند كه مادرشان «فاخته» دختر اسود‌بن ابي‌البختري است.44 لقب وي ابوعبدالله بود.45 او برادر تني عبدالله بن‌زبير است بر خلاف مصعب بن‌زبير كه از مادر آن دو نبود46. گفته‌اند او در سال بيست و دو يا بيست و شش تولد يافت.47

عروه از فقهاي مدينه و از برترين‌هاي تابعين و عباد قريش48 و نيز عالم به سيره و در حفظ، دوام49 داشت. عروه از امام علي‌بن ابي‌طالب(عليه‌السلام)، زبير، عبد‌الرحمن‌بن عوف، ابن‌عباس، زيد‌بن ثابت، عبدالله بن‌عمر، ابوايوب‌ انصاري و ديگران50 روايت كرده و جمع‌كثيري نيز از او روايت كرده‌اند كه شايد ابن‌شهاب زهري از بارزترين آنان باشد. ابن‌شهاب در حق عروه گفته «او را دريايي ديدم كه آرام نداشت»51 و نيز گويد: «بر حديث عروه مردم جمع مي‌شدند»52.

اما اوتا چه اندازه از سير و مغازي خبر مي‌دهد؟ به نظر برخي، روايات عروه از سير و مغازي محدود بوده و فراگير نيست، زيرا او در مغازي به اين مسائل پرداخته است: «سر‌آغاز وحي شروع دعوت، هجرت به حبشه و مدينه، برخي جريان‌هاي دوره مدينه مانند: سريه عبدالله‌بن جحش، غزوه ‌بدر‌كبري، غزوه قينقاع و خندق و بني‌قريظه، صلح حديبيه، حمله موته، فتح مكه، غزوه حنين و طائف، برخي نامه‌نگاري‌هاي پيامبر و اواخر زندگي او. بعضي از روايات او هم جواب‌هايي است به سؤالات دربار اموي و در بعضي هم خواسته‌هايش را گفته است»53. عروه‌بن زبير در مجاج در ناحيه فرع فوت كرد و در آن‌جا دفن شد. سال‌روز مرگ او را جمعه سال نود و چهار54 و بنا به قولي سال نود و سه گفته‌اند.55

پس از قرن دوم هجري روش نقلي توسعه يافت و جنبه عمومي پيدا كرد به اين معني كه در تاريخ اسلامي منحصر نشد و اخبار امت‌هاي مجاور هم مورد توجه قرار گرفت و مرحله تدوين نقل‌هاي سينه به سينه آغاز شد.

4/2ـ مرحله دوم: مرحله روايت مكتوب

پس از قرن دوم هجري اين مرحله با تدوين، ثبت و حفظ نقل‌هاي سينه به سينه تاريخي از نابودي56 به دو انگيزه شروع شد كه عبارت‌اند از:57

1-  قرآن كريم كه ميان اخبار و اساطير فرق مي‌نهاد و نيز به اهتمام ورزيدن نسبت به تاريخ جوامع با هدف عبرت‌گيري فرا‌مي‌خواند.

2ـ شناخت سيره پيامبر (صلي‌الله عليه و آله و سلم) و به‌وجود آوردن علمي كه شباهت به اسطوره نداشته باشد.

در پي اين دو انگيزه مسلمانان به نوشتن تاريخ اسلامي علاقه‌مند شدند به‌ويژه آن‌كه مواد اوليه يعني محفوظات در دسترس آنان بود. از اين‌جا است كه علم تاريخ ميل به استقلال از علم حديث پيدا كرد و اقدامات گوناگون مؤلفان كه روش‌هاي مورخين را در پيش گرفتند اين گرايش را تأكيد كرد. شواهدي هم در گشايش گستره تخصص در نوشتن موضوعات معين تاريخي ظاهر شد.58 هر چند اين شواهد هم‌چون دانه‌هايي ناشكفته بودند اما از جهت تاريخي اهميت داشتند. از جمله كساني كه در موضوعات تاريخي مشخص كتاب نوشتند عبارت‌اند از:

1ـ محمد‌بن شهاب زهري (ت 124 ق) او ابوبكر محمد‌بن مسلم‌‌بن عبيدالله‌بن عبدالله‌بن شهاب‌بن عبدالله‌بن حارث‌بن زهره قريشي فقيه و حافظ اهل مدينه و يكي از بزرگان سرشناس و عالم حجاز و شام است.59

او از كساني است كه از اهل زمان خود بيشتر و به نيكوترين شكل سنن را در حفظ داشت و فقيه فاضلي بود.60 هم‌چنين درباره‌اش گفته‌اند: «زهري وفات كرد و در روزي كه در گذشت كسي عالم‌تر از او در سنن نبود».61 عمر‌بن عبدالعزير (حك 99 ـ 100 ق) در مورد او گفت: «كسي را عالم‌تر از او در سنت گذشته نمي‌شناختم».62 زهري در شمار اصحاب امام سجاد(عليه‌السلام) است63 و سرگذشتي با او دارد كه آن را يزيد بن عياض چنين آورده است: «زهري به خطا كسي را كشت و اهل خود را ترك كرد و خيمه‌أي بر‌افراشت و گفت سقف خانه‌أي بر من سايه نمي‌كند. پس علي‌بن حسين بر او گذشت و گفت اي پسر شهاب يأس تو شديدتر از گناهت است پس از خدا بترس و از او خواست به كار خود رسيدگي كند و او را به سوي اهلش برانگيخت زهري مي‌گفت علي‌بن حسين از ميان مردم بزرگترين منت را بر من نهاد»64.

زهري از امام سجاد(عليه‌السلام)، ابن‌عمر، انس بن مالك، سهل بن سعد، كثير، محمود بن الربيع، سعيد‌ بن مسيب، عبدالله‌ بن جعفر و ديگران روايت مي‌كرد.65 تاريخ ولادت او را با اختلاف سال پنجاه و يك، پنجاه و شش و پنجاه و هشت66 ذكر كرده‌اند؛ اما تاريخ وفات او را به اتفاق سال 124 دانسته‌اند.67 زهري از سرشناسان و بزرگان حديث در آن عصر بهره برد. مانند:

عروه ابن‌ بن مسيب، ابو‌سلمه بن عبد‌الرحمن بن عوف زهري، عبيدالله‌ بن عبدالله كه از ايشان با اين قول ياد كرده‌اند: «چهار نفر كه آنان را دريايي يافتم».68 گفته‌اند زهري مغازي را از عروه روايت مي‌كرد.69

به هر حال مورخان تقريباً اتفاق دارند كه زهري بنيان‌گذار و ايجاد كننده روش براي علم تاريخ است. بسياري از شاگردان او با اضافاتي شيوه زهري را پي‌گرفتند. به‌ويژه محمد‌بن اسحاق‌بن سيار (ت 151 ق) كه سيره و در نتيجه تاريخ را گامي به جلو برد. بنابراين برخي محققين ذكر كرده‌اند كه در مكتب تاريخي مدينه زهري نقش اول را داشت؛ «چرا كه آن را بر پايه‌هاي استوار نهاد و نماي پژوهش تاريخي را در آن طرح ريزي كرد».70

بر اين اساس، افرادي زهري را در شمار اول كساني در ميان مسلمين كه تاريخ را تدوين كردند، آورده‌اند؛ زيرا نوشته‌هايش از نظر دقت و اعتماد بر روايت مسند، ممتاز است، به آن جهت كه در درجه اول او محدث است. او از حوادث زمان خود تأثير گرفت و نسبت به تجاربي كه امت اسلامي به‌ويژه در عصر خلفاي راشدين از سر‌گذراند، بي‌تفاوت نبود. مسائل سياسي، تغييرات جامعه اسلامي و جريان‌هايي را كه از خارج بر اين جامعه رو آورد، ملاحظه كرد. اين موارد بود كه در پديد آمدن «مكتب تاريخي در مدينه» و در نتيجه در پيدايش نوشتن تاريخ بيشترين اثر را داشت.71

برتري نوشته‌هاي زهري به سبب اين امور است:72

الف: تعيين شاخصه‌هاي اساسي براي نوشتن سيره پاك نبوي.

ب: ثبت احاديث مدني و روايت آن‌ها.

ج: به‌وجود آوردن پايه‌هاي بررسي مغازي.

د: حفظ اخبار اوليه و در نتيجه تعيين مشخصات روش كاوش‌هاي تاريخي.

2ـ محمد‌بن سائب كلبي (ت 146 ق) و فرزندش هشام نسب شناس است و كتاب «جمهرهالأنساب» را نوشت.

3ـ عوانه‌بن حكم (ت 147 ق) در اخبار بني‌اميه مهارت دارد.

4ـ محمد‌بن اسحاق (ت 151 ق): در سيره كتابي نوشت كه‌آن را ابن‌هشام خلاصه كرد. درباره خلفا و ديگر موضوعات هم كتاب دارد. از ابن‌منبه به‌ويژه در نوشتن اسرائيليات تأثير پذيرفته و در سند دقت نمي‌كرد. به سبك خود كه ميان طريقه محد‌ثين و طريقه اخبار‌يين جمع كرد، شناخته مي‌شود.73

اهميت او به عنوان مورخ، در احاطه‌اش بر تجارب اساتيد خود،  دگرگون كردن و نظام بخشي دوباره آن‌ها بر اساس فهم جديدش از تاريخ و نگرش فراگير او است كه از درك وسيع نسبت به محتواي سياسي سبك تاريخي ناشي مي‌شد.74 در واقع ابن‌اسحاق از اين جهت كه خود را در سيره نبوي منحصر نكرد و گستره آن را از سيره خاصه به سيره عامه وسعت داد، گامي در نوشتن سيره به جلو برداشت. از اين رو در سيره خود با تكيه بر روايات گذشتگان از آفرينش شروع مي‌كند و سپس در نوشته‌هايش به تاريخ سيره نبوي، خلفاي راشدين و بعد از آن به بني‌اميه مي‌پردازد. اين مطلب از كتاب‌هايي كه بر پايه روايات او نوشته شده‌اند و از مهم‌ترين آن‌ها «تاريخ‌الرسل و الملوك» اثر محمد‌بن جرير طبري است، آشكار مي‌شود.75

بنابراين ويژگي كه ابن‌اسحاق را بر ابن‌زهري برتري مي‌دهد آن است كه ابن‌اسحاق سيره عمومي نوشته بود در حالي كه زهري در سيره خاصه قلم زده بود.

5 ـ ابو‌مخفف لوط‌بن يحيي (ت 157 ق): اخباري و از مكتب كوفه است. از جنگ‌هاي ردّه، جنگ جمل، صفين و خوارج نوشته و  طبري بر او اعتماد كرده است. درباره فتوحات كتاب‌هايي دارد. به پذيرش تسلسل زماني و تفصيل دادن حوادث شناخته مي‌شود.76 هم‌چنين از واقعه طف و آن‌چه بر امام حسين(عليه‌السلام) و اصحابش گذشت، نوشته است.

علم تاريخ در اين مرحله، به شروع تدوين تاريخي با بروز فرايند تخصص در نوشته‌هاي تاريخي ـ هر چند در چهار‌چوب محدود ـ از مرحله قبل باز شناخته مي‌شود. هم‌چنين بذرهاي استقلال علم حديث در اين مرحله كاشته شد و در نزد مسلمانان مانند ساير علوم مطرح شد. مگر آن كه در برخي جنبه‌ها مانند پذيرش اسناد، پيوندش با علم حديث باقي ماند.

4/3ـ مرحله سوم: مرحله استقلال كامل علم تاريخ

اين مرحله از قرن سوم هجري كه عصر طلايي علم تاريخ به شمار مي‌آيد، شروع شد؛ زيرا اين علم پس از موانع پيش رو جايگاه شايسته خود را به دست آورد. در واقع حركتي كه شاخص تدوين تاريخي است، در اين قرن آغاز شد و با وجود ماده اصلي تاريخ و به كمك عوامل و اسبابي از جمله موارد ذيل تاريخ را نزد مسلمين دگرگون كرد:

1ـ همگاني شدن ترجمه آثار ديگر امت‌ها مانند امت فارس و يونان و انتشار آنچه كه از قرن دوم هجري آغاز شده بود، مسلمانان را در استفاده از شيوه‌هاي آنان كمك كرد؛ زيرا تكامل از هيچ شروع نمي‌شود و ناچار نوشته‌هايي از اين امت‌ها بايد باشد تا بر پايه آن مسلمانان كار خود را آغاز كنند.

2ـ داد و ستد و برخورد با جوامع و امت‌هاي ديگر كه منجر به شيوع افكار و روش‌هاي مربوط به علم تاريخ شد.

3ـ وجود زمينه مناسب براي آن‌كه مسلمانان مقداري از تاريخ و ميراث خود را بنويسند تا از نا‌بودي حفظ شود.

4ـ ظهور طبقه‌اي از مورخين بزرگ كه تاريخ را به‌سان يك انديشه پيوسته از رخدادها و اوضاع پي‌در پي نوشتند و ديدگاه فرهنگي تاريخ را گسترش دادند.77

برخي از مورخين اين دوره عبارتند‌از:

1ـ هشام‌بن محمد‌بن سائب كلبي (ت 204 ق).

2ـ هيثم‌بن عدي (ت 207 ق).

3ـ ابن‌هشام، عبدالملك بن‌هشام بن‌ايوب حميري ( ت 218) او سيره ابن‌اسحاق را خلاصه كرد و اين خلاصه امروزه نزد مسلمانان رايج است.

4ـ مدائني علي‌بن محمد (ت 225 ق).

5 ـ خليفهبن خياط (ت 240 ق): او ابوعمر و خليفه‌بن خياط شيباني عصفري بصري است كه با عنوان «شباب» شناخته مي‌شود و حافظ و عارف به تاريخ‌ها و روزگار مردم بود. بخاري در صحيح و تاريخ خود و نيز عبدالله‌بن امام احمد‌بن حنبل و ابو‌يعلي موصلي از او حديث نقل كرده‌اند. خليفه هم از ابن‌عيينه،  يزيد‌بن زريع و ابو‌داوود طيالسي روايت كرده است.78

ابن‌خياط به دو كتاب «طبقات» و «تاريخ» خود شناخته مي‌شود. ابن‌نديم براي او پنج كتاب: طبقات، تاريخ، طبقات قراء، تاريخ زماني و عرجان و مرضي و عميان و نيز اجزاء قرآن و اعشار و اسباع و آيات آن را برشمرده است. تاريخ او به عنوان اولين كتابي كه به روش سال‌ شمارانه نوشته شده به حساب مي‌آيد و از ولادت رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم) شروع و به خلافت واثق‌هارون يعني تا سال 232 ق ختم مي‌شود و در آن به ذكر اسامي شهدا در غزوات، ارائه صورت نام‌هاي كارگزاران و واليان در عهد خلفا و كارگزاران شرطه و بيت‌المال توجه كرده‌است. بنابراين از نظر او اداره دولت اسلامي با اهميت بوده است. وي از تاريخ شمال آفريقا نوشته و روش سال‌شمارانه، يك‌پارچگي امت اسلامي و يگانگي ميراث آن در طول زمان‌ها را پذيرفته است؛79 هم‌چنان‌كه او ذكر اسناد را ناديده نگرفته است.

6 ـ ابن‌قتيبه دينوري (ت 270 ق) صاحب كتاب امامت و سياست.

7ـ بلاذري احمد‌بن يحيي (ت 279 ق): نسب شناس، داستان پرداز، محدث، اديب، شاعر و مورخي است كه در اواخر قرن دوم هجري متولد شد و در بغداد رشد كرد. از علماي بزرگ زمان خود بهره برد و بسيار سفر كرد. به حلب، دمشق، حمص، انطاكيه سرزمين‌هاي آن روزگار رفت.80 در كاخ متوكل به عنوان مربي فرزندانش مشغول بود.81 به تأليف و ترجمه اهتمام ورزيد و در عرصه تأليف دو كتاب، انساب‌الاشراف و فتوح‌البلدان از او است و در زمينه ترجمه كتاب «عهد اردشير» را از فارسي به عربي ترجمه كرد.82 پس او در دو زمينه فتوح و انساب كار كرده يا متخصص بوده است. كتاب «فتوح‌البلدان» او شامل دو قسمت است. قسمت اول آن به فتوح اختصاص دارد و از هجرت رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم) شروع و به ذكر فتوح در زمان معتصم بالله يعني تقريباً سال 225 ق ختم مي‌شود. اما قسمت دوم شامل احكام خراج و عطاء در روزگار عمر‌بن خطاب است كه امور خاتم، پول و خط را نيز آورده است. او در اين كتاب تلاش كرده مهارت‌هاي امت اسلامي و اعمال آنان را پايه‌هاي ثابتي براي قانون‌گذاري، اداره و فعاليت قرار دهد.83

در بخش انساب و در كتاب «انساب الاشراف» در واقع او «تاريخ را بر اساس انساب نوشته نه زمان، پس تاريخ مجموعه رواياتي در محدوده انساب به صورت شعر، خبر و شرح‌حال شده است. وي به يگانگي امت از زاويه وحدت انساب اشرافي عربي نگريسته است»84.

8 ـ ابن‌طيفور (ت 280 ق) دارنده كتاب بلاغات النساء.

9ـ ابوحنيفه دينوري (ت 282 ق) او احمد‌ابن داوود‌بن وند دينوري حنفي و نحوي، مورخ، جغرافي‌دان، گياه‌شناس، ستاره‌شناس، رياضي‌دان و اهل لغت بود. ابو‌حنيفه در دينور زاده و سپس به عراق به قصد بصره و كوفه آمد. آن‌گاه در سال 235 ق براي رصد ستارگان در اصفهان اقامت گزيد  و نتايج كار خود را در تأليف خود «كتاب الرصد» به ثبت رساند.85

آن‌چه در اين مجال براي ما مهم است كتاب «اخبارالطوال» او است كه در آن روش سال‌شمارانه را در پيش گرفته است. هم‌چون ديگر مؤلفان، او در اين روش رخدادها را از ابتدا روايت مي‌كند تا به پايان سال مي‌رسد. و به دنبال آن، آنچه را از اوضاع كه ذكرش لازم است، مي‌آورد. به اين ترتيب تاريخ او در روش و سبك خود بي‌همتا است. هم‌چنين او اسناد را هم ناديده نگرفته است. اين كتاب او كه از آغاز آفرينش شروع و به مرگ معتصم باالله يعني سال 227 ق ختم مي‌شود، در زمره تاريخ‌هاي عمومي است. به علت گستردگي كتاب، مؤلف آن را به پنج گفتار به اين ترتيب تقسيم كرده است:86

قصص انبيا و اخبار عرب بائده، اخبار پادشاهان فارس، فتوحات اسلامي در زمان خلفاي راشدين، اخبار دولت اموي و اخبار دولت عباسي.

10ـ يعقوبي (ت 284 يا 292 ق): او احمد‌بن اسحاق يعقوبي، مورخ، جغرافي‌دان و اهل بغداد است. بسيار سفر مي‌كرد و جدش از موالي منصور عباسي بود. به مغرب سفر كرد، مدتي در  ارمنيه اقامت گزيد، به هند رفت و بلاد عرب را ديد.87

تاريخ يعقوبي جزء تاريخ‌هاي عمومي است كه از روش سال‌شماري پيروي نكرده و بر اساس روزگار خلفا ترتيب يافته و نيز اسناد را ناديده گرفته است. يعقوبي كتاب خود را از آغاز آفرينش شروع و به خلافت احمد المعتمد‌علي الله با ذكر مقدمه‌اي از حوادث زمان او تا سال 259 ق ختم كرده است. يعقوبي از شيوه تاريخ جهاني با ذكر برخي اسطوره‌ها پيروي كرده و به جنبه تمدني توجه داشته است و بيشتر نظر او به جنبه سياسي بوده است. هم‌چنين به گاه‌شماري فارسي و رومي اهميت داده و صورت اسامي اميران و افرادي كه با خليفه در موسم حج مشاركت داشتند و نيز اسامي فرماندهان حملات و قضات را با اهتمام ويژه به شورش زنگي‌ها ارائه داده است.

بنابراين قرن سوم حقيقتاً قرني است كه علم تاريخ كاملاً مستقل شد و شاخه‌هاي آن تنوع يافت و دانشمندان مورخ افزايش يافتند. نكته قابل توجه در اين سده، به‌وجود آمدن شيوه‌هاي گوناگون در نوشتن تاريخ است. استقلال علم تاريخ به تدارك زمينه مناسب براي مورخين قرن چهارم هجري و ديگران در سده‌هاي بعد كمك كرد كه جلودار آنان محمد‌بن جرير طبري است. با اين‌كه طبري نمونه شگرفي در نوشتن تاريخ است؛ اما او را مي‌توان در اين مرحله جاي داد.88

11ـ محمد‌بن جرير طبري (ت 310 ق): طبري در سال 224 ق در شهر آمل در طبرستان به دنيا آمد. د ر بغداد آموزش ديد و در علوم حديث، تفسير، فقه و نحو مهارت يافت و نيز رياضيات و طب را فراگرفت و پس از مدتي كه در بغداد معلم فرزند وزير متوكل عباسي (عبدالله‌بن يحيي) بود، حدود پانزده سال در شام، فلسطين، حجاز و مصر در سفر به سر برد. سپس بار ديگر به بغداد باز گشت و تا هنگام فوت در بيست و ششم شوال سال 310 قمري باقي عمر خود را به تأليف و آموزش سپري كرد.89

كتاب طبري جزء تاريخ‌هاي عمومي و به ترتيب سال‌شمارانه است. و دو بخش دارد. در بخش اول سرگذشت پيامبران از آدم تا مسيح(عليهما‌السلام) و تاريخ اهل‌ فارس آمده است و بخش دوم به تاريخ اسلامي از زمان حضرت رسول(صلي‌الله عليه و آله و سلم) تا سال 302 ق اختصاص دارد. در زمينه روش، طبري بر روايات و تاريخ سياسي و شيوه حديثي با ناديده گرفتن نقد در اغلب اوقات و گاهي چشم‌پوشي از اسناد و گرايش به خروج از موضوع و افزودن اسرائيليات تكيه دارد.

شايد طبري پايان دهنده مؤلفيني است كه در روايات به ذكر سند توجه داشتند. از اين رو انديشه تاريخ در نزد مسلمانان پس از طبري دگرگون شد و از اعتماد به روايت و نقل صرف، به منابع بر پايه‌هاي اوليه خود باز گشتند. آنان به عوامل جديدي كه در حركت تاريخ تأثير بسيار داشت، آگاه شدند و اين آگاهي پيوسته ادامه يافت. اين دگرگوني با رشد آگاهي اجتماعي در نزد مورخين مراحل  بعد نمود پيدا كرد. هم‌چنان‌كه آنان در ضمن توجه به نقل، به شناخت مستقيم از يك سو و برداشت عقلي از ديگر سو نيز توجه پيدا كرده بودند.90

پيش از ورود به مرحله چهارم و بيان چگونگي پيدايش دگرگوني تاريخ در آن، ناچار بايد از مورخاني ياد كنيم كه از روش طبري در نوشتن تاريخ پيروي كردند و نيز از برخي دگرگوني‌ها كه در علم تاريخ پديد آمد؛ مانند نوشتن زندگينامه براي سرشناسان و درگذشتگان، فرهنگ‌نامه‌هاي سرزميني، تاريخ‌هاي محلي و ورود برخي تغييرات در تاريخ‌هاي سال‌شمارانه چون ذكر حوادث در هر دهه به جاي ذكر آن در هر سال كه در آن اسامي و كتاب‌ها نيز يادآوري مي‌شد تا از اطاله و خروج از موضوع بحث جلوگيري شود. اسامي اين مورخين در پي مي‌آيد:

1ـ ابن‌اثير (630 ق) صاحب كتاب‌هاي «الكامل في‌التاريخ» و «التاريخ الباهر في الدوله الا‌تا بكيه».

2ـ ابن‌جوزي (ت 654 ق) صاحب كتاب «مراه‌الزمان في تاريخ الاعيان».

3ـ ابو‌افداء (ت 732 ق) صاحب كتاب «المختصر في‌اخبار البشر».

4ـ ابن‌كثير (ت 774 ق) صاحب كتاب «البدايه و النهايه».

اما آن عده از مورخان كه در شاخه‌هاي ديگري از تاريخ كتاب نوشتند به اين ترتيب هستند:

1ـ جهشياري (ت 331 ق) صاحب كتاب «الوزراء و الكتاب».

2ـ صولي (ت 335 ق) صاحب كتاب «الازرق».

3ـ ابو‌بكر نرشحي (ت 348 ق) صاحب كتاب «تاريخ بخارا».

4ـ ابوالفرج اصفهاني (ت 362 ق) صاحب كتاب «الأغاني».

5 - ابن‌نديم (ت 385 ق) صاحب كتاب «الفهرست».

6 ـ ماوردي (ت 450 ق) صاحب كتاب «الاحكام السلطانيه».

7ـ صاعداندلسي (ت 462 ق) صاحب كتاب «التعريف بطبقات الامم».

8 ـ خطيب بغدادي (ت 463 ق) صاحب كتاب «تاريخ بغداد».

9ـ بيهقي (ت 470 ق) صاحب كتاب «تاريخ بيهق».

10ـ ابن‌عساكر (ت 572 ق) صاحب كتاب «تاريخ دمشق».

11ـ ياقوت حموي (ت 626  ق) صاحب كتاب‌هاي «معجم‌البلدان و معجم‌الأدباء».

12ـ ابن‌خلكان (ت 681 ق) صاحب كتاب «وفيات الأعيان و أنباء ابناأالزمان».

13ـ فضل‌الله همداني (كشته شده در سال 718 ق) صاحب كتاب «جامع‌التواريخ».

14ـ شمس‌الدين ذهبي (ت 748 ق) صاحب كتاب «تاريخ الاسلام و طبقات مشاهير الأعلام».

15ـ لسان‌الدين خطيب (كشته شده در سال 776 ق) صاحب كتاب «الاحاطه في‌اخبار غرناطه».

و تعدادي ديگر از مورخين كه با توجه به اعلام، سرگذشت‌ها، در گذشتگان، طبقات و سرزمين‌ها.

در واقع از پيشينيان خود در روش و ارائه مواد تاريخي پيروي كردند.

4/4ـ مرحله چهارم: انديشه تمدني در علم تاريخ

اين مرحله تاريخي خود در سه مرحله به ترتيب زير نمود پيدا كرد:

4/4‌/1ـ مشاهده مستقيم و تجربه شخصي:

اين مرحله در وجود مسعودي (ت 346 ق) نمود پيدا كرد. نام او علي‌بن حسين‌بن علي و كنيه‌اش ابوالحسن و مسعودي لقب گرفته است؛ زيرا از نوادگان عبدالله‌بن مسعود است. مسعودي در بغداد در اواخر قرن سوم هجري زاده شد و در فسطاط، يكي از شهرهاي مصر در سال 346 ق از دنيا رفت. او مورخ، جغرافي‌دان، پژوهش‌گر و گردشگري قهار و صاحب آثار بسياري در علوم گوناگون است. در علم تاريخ چندين كتاب نگاشته كه از آن‌ها تعداد كمي به دست ما رسيده است. از جمله اين كتاب‌ها: «مروج الذهب و معادن الجواهر» در چهار جلد، «التنبيه و الاشراف» در يك جلد، «اخبارالزمان» در سي جلد بوده كه يك جلد آن به دست ما رسيده است و «كتاب الاوسط» كه مختصر دو كتاب اخبارالزمان و مروج الذهب است.

مسعودي به جنبه اجتماعي و جغرافياي محيطي كه تاريخ آن را مي‌‌نگاشت، توجه مي‌كرد و از ويژگي‌هاي او اين است كه روش تجربه مستقيم و مشاهده شخصي را در پيش گرفت و به آن‌چه مي‌شنيد و از كتاب‌ها مي‌خواند، بسنده نمي‌كرد. اين ديدگاه گامي در راه پيشبرد علم تاريخ به حساب مي‌آيد؛ زيرا چنين نگاه فراگيري كه جامعه را در بر مي‌گيرد، پيش از او عرضه نشده بود و مسعودي اهتمام خود بر اين جنبه را نمايان كرد و آثارش آكنده از اين معني است. مسعودي نماينده توسعه فكري و گسترش آن به عرصه‌هاي گوناگون با نگاه جنگ‌نويسي است. وي تاريخي عمومي، فراگير، فرهنگي، اقتصادي، جغرافيايي، ديني و سياسي براي تمام انسانيت به وجود آورد. اما او در روش خود گرايش به انحراف از موضوع و ناشناخته‌ها و شگفتي‌ها دارد و بر پراكنده‌گويي و پيراسته‌ننوشتن مي‌تواند بر او خورده گرفت.91

از اين رو مسعودي دو امر را آشكار كرده است: يكي در پيش گرفتن مشاهده مستقيم و ديگري توضيح پيوند ميان وضع اجتماعي و وضع جغرافياي در  رشد فرهنگ اسلامي.

4/4‌/2ـ رويكرد عقلي:

اين مرحله در ابن‌مسكويه (ت 421 ق) نمود پيدا مي‌كند. نام او احمد‌بن محمد‌بن مسكويه با لقب ابوعلي و مورخ و فيلسوف مشهور اواخر قرن چهارم هجري و اوايل قرن پنجم هجري است. وي به تاريخ عمومي همت گماشت و به‌ويژه به دولت ساساني و نيز دولت‌هايي كه در عهد خلافت عباسي در عراق و شرق آن تأسيس شد، پرداخته است. هم‌چنين او بر استدلال فلسفي تكيه دارد ولي در تفسير تاريخ، روش اخلاقي را در پيش گرفته و هدفش از نوشتن كتاب «تجارب الامم و تعاقب الهمم» تدوين تجارب گذشتگان براي استفاده مردم و اهل سياست بود.92 ابن‌مسكويه تاريخ خود را از آفرينش شروع كرده سپس به تاريخ امت‌ها به اختصار و نيز تاريخ فارس باستان، اخبار روم و ترك پرداخته است. او با اين‌كه تا سال 421 قمري زيسته، تاريخ مسلمانان را فقط به سال 369 قمري رسانده است.93

بحث‌هاي مهم در كتاب او عبارتند‌از: ذكر سلسله‌هاي آل‌بويه، بريديان، حمد‌انيان و سامانيان كه در آن بر آن‌چه ديده و شنيده اعتماد كرده است. ابن‌مسكويه در كتاب خود معجزات و رفتار پيامبران را نياورده؛ زيرا معتقد است كه اين امور خارج از تجربه و فايده براي انسان است.94

رويكرد ابن‌مسكويه، دگرگوني انديشه تاريخي مسلمانان را از تاريخ‌روايي به تاريخ درايي تأييد مي‌كند كه در آن،مسعودي راه تجربه مستقيم و مشاهده شخصي را در پيش گرفت و ابن‌مسكويه راه دقت نظري و انديشه‌ورزي را.95

از اين رو ابن‌مسكويه اول شخصي است كه به فلسفه نقدي تاريخ براي استفاده از آن در حياط علمي و سياسي اهتمام ورزيد. در تاريخ مسلمانان اين نوع نقل، نقل مطلوب است؛ اما با نهايت تأسف چنين شيوه تمدني در ميان آنان تداوم پيدا نكرد مگر در دو نفر، بيروني و ابن‌خلدون. اندكي بعد اين موضوع را بررسي خواهيم كرد.

4/4‌/3ـ شيوه تاريخ علمي:

اين شيوه در بيروني (ت 448 ق) نمود يافت. نام او محمد‌بن احمد معروف به ابوريحان است. در ناحيه‌اي از نواحي خوارزم زاده شد و از اين رو برخي مورخين او را خوارزمي ناميدند. رياضيات، نجوم، طب، تعيين طول و عرض‌هاي جغرافيايي و تاريخ را آموخت و برخي زبان‌ها چون عربي، فارسي، سانسكريت، يوناني و سرياني را فرا‌گرفت.96

كتب بيروني به توجه در ترتيب افكار و دقت در چينش منطقي هر موضوعي كه بيان مي‌كند توصيف مي‌شود. او عنايت بسياري به ارائه كتاب‌هايش به گونه‌اي داشت كه خواننده اساس فكري كتابش را در ذهن تصوير كند و در كنار آن او مي‌پذيرد كه براي خوانندگان برگزيده و ويژه مي‌نويسد نه عموم مردم.97

از مهم‌ترين كتاب‌هاي او يكي «الآثار الباقيه عن القرون الخاليه»  و ديگري «تحقيق ما للهند من مقوله، مقبوله في العقل او مرزوله» است. با نوشتن اين دو كتاب، بيروني انديشه تاريخي مسلمانان را پس از مسعودي و ابن‌مسكويه گامي به پيش برد. مسعودي به مشاهده و تجربه مستقيم اهتمام داشت و ابن‌مسكويه به رويكرد عقلي در بررسي تاريخ و بيروني علاوه بر اين‌ها توجه بسيار به مسئله روش علمي در تاريخ را افزود.98

به اين ترتيب با بيروني حلقات تاريخ نزد مسلمانان از قرن اول هجري تا قرن پنجم هجري تكميل مي‌شود كه عبارت بودند از:

1ـ تاريخ شفاهي.

2ـ تاريخ روايي مدون.

3ـ درايت در تاريخ.

4ـ انديشه تمدني تاريخ كه خود سه مرحله دارد:

الف: مشاهده مستقيم و تجربه شخصي.

ب: رويكرد عقلي.

ج: شيوه علمي تاريخ.

اتمام اين مراحل به شكل اتفاقي نبوده بلكه در پي تلاش‌هاي پي‌در پي مورخان اوليه بود كه روح، تن و عقل خود را فرسودند و رنج كشيدند تا با صداقت و امانت بدون تعصب آن را به ساير مسلمانان رساندند. اين امر به آن دليل بود كه مسلمانان، تاريخ خود را فراموش نكرده و تفكر در اوضاع، تمدن و فرهنگ‌شان را بر خود فرض گرفتند. اما با كمال تأسف اين جست‌جوي فكري بعد از آنان تداوم نيافت و آنان روش تقليد و رونويسي را در پيش گرفتند. مي‌توان اين تغيير روش را به مواجه شدن تمدن اسلامي به انواع و اقسام گوناگون كينه‌توزان و دسيسه چينان نسبت داد. از سوي ديگر با اين‌كه آن مورخان تلاش به خرج دادند؛ اما پافشاري آنان بر انديشه قهرماني باقي ماند و نظريه‌اي را كه درباره بيداري مسلمين داوري كند ارائه يا توسعه ندادند تا آن را در گذر زندگي‌شان محور قرار دهند. هم‌چنان كه انديشه قهرماني در مورخين آتي باقي ماند و در نواحي گوناگون كشورهاي جهان اسلام تا قرن هشتم هجري تداوم يافت. زماني كه قرن هشتم هجري رسيد، مورخي ديگر در آن عصر بي‌خبري پا به عرصه نهاد كه حلقه نهايي را در دگرگوني تاريخ و حركتي را در نوآوري تاريخي نزد مسلمين به‌وجود آورد. مرحله انتقال از تاريخ قهرماني كه از خلفا و حكام فرانمي‌رفت، به تاريخ تمدني و فرهنگي به دست او (ابن‌خلدون) صورت گرفت. تبديل نمود كه توضيح روش خلدوني در پي مي‌آيد.

4/5 ـ مرحله پنجم: علم تاريخ از انديشه قهرماني تا انديشه فرهنگي و تمدني

گفتيم كه مورخين تا زمان ابن‌خلدون زمينه مناسبي را به‌وجود آوردند تا او از افكارشان الهام گيرد و نظريه‌اي را در علم تاريخ به‌جود آورد. اما اين مورخين به‌طور يك جانبه به بزرگداشت خلفا و گفتگو از آثار آنان و رفعت دادن مقام آنان توجه كرده بودند و واقعيت‌هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و نيز نقش چهره‌هاي شاخص و مؤثر در اين عرصه‌ها را بازگو نكردند. به طور مثال نقش ائمه(عليهم‌السلام) و ديگر شخصيت‌ها كه به جز چند سطر از آنان نقل نكرده‌اند. اما در جايي كه ياد از اين يا آن خليفه است، سخن را به درازا كشيده‌اند تا آن‌جا كه خواننده اشمئزاز پيدا مي‌كند. در حالي‌كه تاريخ به غير از خلفا، وزراء و علما، ديگر مردمان را نيز شامل مي‌شود و اوضاع اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فكري و ديني را هم در بر مي‌گيرد و نمي‌توان اين اوضاع را از آن جدا كرد. هدف طرح از اين مرحله همين است؛ زيرا در اين مرحله تحول بزرگي پديد آمد. مورخ به جاي آن‌كه اسباب سقوط اين يا آن خليفه را بشمارد يا اسباب سقوط اين يا آن دولت را بگويد، در اين دوره نظريه حاكم بر سقوط و ظهور دولت‌ها را بيان مي‌كند. البته نبايد نقش ديگر مورخان را انكار كرده و باطل شمرد. بلكه آنان در اين تحول نقش اساسي داشتند. سؤالي كه در اين‌جا باقي است اين است كه: چگونه امتي مي‌تواند در ساختن تمدن شركت جويد؟ و علل و اسبابي كه باعث پرداختن به اين مجال مي‌شود چيست؟

اين دو سؤال تقريباً نياز تمام بشر بود كه بر اساس آن ابن‌خلدون، تاريخي تمدني و فرهنگي براي مسلمين فراهم آورد. پيش از ورود به بيان انديشه ابن‌خلدون از تاريخ، مختصري از زندگي او را مرور مي‌كنيم.

نام ابن‌خلدون، عبدالرحمن‌بن محمد‌بن خلدون ( 732 ـ 808 ق) با كنيه ابو‌زيد و لقب ولي‌الدين و مشهور به ابن‌خلدون است.99 دليل شهرتش به اين لقب به شيوه‌اي كه در آن زمان ميان اهل اندلس و مغرب جريان داشت، بر‌مي‌گردد؛ زيرا آنان بر اسامي علم، واو و نوني براي بزرگداشت بيشتر صاحبان آن‌ها مي‌افزودند و از آن‌جا كه نام جد او «خالد» بود پس او را خلدون خواندند.100

ابن‌خلدون به سال 732 ق در تونس زاده شد و خاندانش كه در علم و سياست استوار بودند در اصل اهل حضرموت بودند. علوم ديني، لغوي، فلسفي، طبيعي و رياضي را فراگرفت و در دولت‌هاي شمال آفريقا از سال 751 تا 776 ق به مدت 25 سال وظايف حكومتي را بر عهده داشت. در نتيجه اشتغال در مناصب دولتي از طرفي و سفرهاي بسيار و ارتباطاتش از سوي ديگر، ابن‌خلدون توانست مهارت سياسي و اجتماعي لازم براي پرداختن به اين حقايق اجتماعي را به دست آورد و تلاش كند آن را در قالب نظريه‌اي عمومي بريزد. بنابراين او با شيوه‌هاي فكري فراگير به تكاپوي دستيابي بر قانوني عمومي پرداخت كه بر حاكميت و پيروزي از سويي و زوال و سقوط از سوي ديگر چيره باشد. ابن‌خلدون در 29 رمضان سال 808 قمري برابر با 16 مارس سال 1406 ميلادي وفات كرد.101

ابن‌خلدون در تاريخ، اثري با نام «كتاب العبر و ديوان المبتدء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوي السلطان الاكبر» دارد. او اين اثر را به سه قسمت به ترتيب ذيل تقسيم كرده است:102

1-     مقدمه، كه به وسيله آن ابن‌خلدون مشهور شده است.

2ـ بخش دوم شامل اخبار اقوام سامي از آغاز آنان و نيز مطالبي از ديگر اقوام و دولت‌ها مانند: فارس‌ها، سرياني‌ها، نبطي‌ها، بني‌اسرائيل، اسكيموها، ترك و روم.

بخش سوم شامل ذكر اقوام و دولت‌هاي بربر كه از نظر در برداشتن تاريخ مغرب و اندلس اهميت خاص دارد، به‌ويژه در آن‌چه مربوط به عصر ملوك الطوايف، موحدين، مرابطين و ديگر دولت‌هاي مغرب است.

 آن‌چه به اين موضوع مربوط است همان بخش اول كتاب يعني مقدمه ابن‌خلدون است كه با آن  علم تاريخ گامي بزرگ به پيش رفت. ابن‌خلدون در آن، نظريه خود پيرامون نقش باديه نشيني و تمدن و چالش ميان آن‌ها را، بيان مي‌كند. مي‌توان گفت كه اين نظريه دو جنبه دارد: يكي ايستايي (Static ) و ديگري پويايي (dynamic 14.0pt;font-family: "B Zar"">). جنبه ايستايي آن در تعيين ويژگي‌هاي جامعه بدوي و حضري و چگونگي پيدايش اين ويژگي‌ها در هر يك به طور جداگانه، نمود پيدا مي‌كند و جانب پويايي نظريه در بررسي واكنش و چالش ميان دو جامعه بدوي و حضري و پديده‌هاي اجتماعي كه از آن به‌وجود مي‌آيد، نمود پيدا مي‌كند. گمان كنم ابن‌خلدون با نظر به احوال مردم زمانش آنان را در دو طيف ديده كه سومي نداشته است. آن دو عبارتند‌از: صحرانشين و شهر نشين. آن‌گاه وي اوصاف هر طيف را در برابر صفات طيف ديگر و نيز از سوي ديگر اين دو طيف را در  واكنش مستمر بر يكديگر يافته است. سپس از آن نتيجه گرفته كه جمله حوادث گذشته و آينده جامعه فقط نتيجه تضاد و واكنش بين اين دو طيف است.103 اما محوري كه دل مشغولي ابن‌خلدون را مركزيت مي‌‌بخشد، عصبيت است، عصبيت هم عامل ساختن و هم در عين حال عامل نابودي است. زماني كه عصبيت پيوسته و هماهنگ باشد، عامل ساختن بوده و از اين طريق به تمدن مي‌پيوندد و هر گاه پيوند عصبيت از بين برود نابساماني و سقوط شروع مي‌شود. ابن‌خلدون از اين انديشه شروع كرده و آن را بر تمام تمدن‌ها و دولت‌ها تعميم داده است. هر تمدن و دولتي به نظر او سه حالت را پشت سر مي‌نهد كه عبارتند‌از:

حالت باديه نشيني، حالت تمدن و حالت نابساماني و فروپاشي.

صرف نظر از مقدار سازگاري اين انديشه با زندگي واقعي و يا درستي و نادرستي آن، نظريه ابن‌خلدون نوعي دگرگوني فكري در علم تاريخ را نزد مسلمين باز نمايي مي‌كند. اين دگرگوني مراحلي را پشت سر نهاده و از حالت فردي و شخصي به حالت نظريه و آينده‌گرايي رسيده است. اين نوع انديشيدن در مورد تاريخ را كه مورخان مسلمان آن را شروع كردند ديگر امت‌هاي آن زمان نمي‌شناختند. اما پس از اين‌كه مسلمانان از فرهنگ و تمدن‌شان دور شدند، از جايگاه‌شان فاصله گرفتند و زندگي در محيط‌هاي فردي و خودي را در پيش گرفتند، گويا نظريه ابن‌خلدون بر آنان منطبق شد.

نتيجه بحث:

معني لغوي نزديك براي كلمه تاريخ، وقت است. از اين‌كه اصل اين واژه سامي يا فارسي باشد و از ميان نظرات مختلف در اين باره بيشتر ترجيح داده مي‌شود كه شايد اصل سامي داشته باشد. تاريخ معاني گوناگوني دارد كه اين معاني تصويري تمدني و فرهنگي از يك امت ارائه مي‌كند. هر امتي كه نسبت به اين تمدن و فرهنگ هوشيار باشد از آن برخوردار مي‌شود. از اين رو در مي‌يابيم كه علم تاريخ به زندگي فرد مسلمان از ابتدا تا زماني كه بيدار باشند ارتباط دارد. اما اين ارتباط متنوع بوده و هم‌چنين تنوع آن مراحلي داشته و هر مرحله مقدمه مرحله بعد بوده است. بنابراين تاريخ از حالت شفاهي و نقل سينه به سينه شروع شد؛ اما مخلوط و ناهماهنگ بود. نياز مبرمي كه آنان را به توجه به تاريخ فراخواند، در درجه اول به قرآن كريم بر‌مي‌گردد كه اخباري از امت‌هاي گذشته آورد و افكار آنان را بيدار كرد. در اثر اين دعوت و احساس نياز، آنان به شناخت اخبار آن امت‌ها با اندكي تفصيل پرداختند. هم‌چنين سيره نبوي تأثير ديگري در دگرگوني انديشه تاريخي در نزد آنان داشت. از آن‌جا كه مسلمانان در آن زمان نقل تاريخي در شكل قصه و حكايات را پذيرفته بودند، اسرائيليات هم به همراه اين شيوه وارد تاريخ شد و بنابراين نشانه‌هايي را كه بتواند ميان آن‌ها تفاوت ايجاد كند پديد آوردند و آن ذكر اسناد بود. با ظهور قرن دوم هجري تحولي را در علم تاريخ در مي‌يابيم كه در تدوين تاريخ نمود پيدا مي‌كند تا سيره نبوي از نابودي حفظ و نيز در زندگي عملي مورد استفاده واقع شود. در آن هنگام اخبار بسيار نزد مسلمانان يافت مي‌شد كه آن را به صورت سير، وقايع، مقاتل، جنگ‌ها و انساب تدوين كردند. اما در اين مرحله با وجود بذرهاي استقلال تاريخ، روش علم تاريخ با روش علم حديث ارتباط داشت. به محض ورود قرن سوم هجري دروازه ترجمه بر هر دو لنگه‌اش باز شد و كتاب‌هاي ديگر امت‌ها به‌ويژه امت فارس و يوناني ترجمه شد. در اين هنگام آگاهي بر شيوه‌هاي گذشتگان تكميل شد. و مسلمانان ضرورت استقلال علم تاريخ را از باقي علوم احساس و به آن عمل كردند. آنان هم‌چنين شاخه‌هاي ديگري به علم تاريخ افزودند؛ مانند فتوحات، جغرافيا و تاريخ عمومي با گرايش به حذف اسانيد. ولي هنوز هم اين اقدامات به هدف مطلوب منجر نشد.

در اين هنگام طبري تاريخ خود را بر پايه سال‌شماري قرار داد و حوادث و رخدادهايي را كه در هر سال به‌وجود مي‌آمد در تاريخ خود ذكر كرد. در اين وقت حفظ اخبار از طريق تدوين با استقلال علم تاريخ تكميل شد. اما علم تاريخ همچنان در سطح روايت بر پايه نقل، خالي از نقد و تأمل عقلي و فاقد روش باقي ماند. به همين علت گروهي ديگر از مورخان عمل انتقال از مرحله روايت مدون به مرحله درايت و نظم‌بخشي را انجام دادند. اين مرحله خود در سه مرحله نظم يافت. مرحله اول با پذيرش مشاهده مستقيم و تجربه شخصي و پيوند آن با امور اجتماعي نمود يافت كه آن را مسعودي آغاز كرد. مرحله دوم در كار نقد محتواي داخلي تاريخ و در سطح فلسفي و استدلالي و به دست ابن‌مسكويه مؤسس فلسفه نقدي تاريخ نمود يافت و مرحله سوم به ضرورت توجه به مسئله شيوه علمي تاريخ و به وسيله بيروني نمود پيدا كرد.

پس از تكميل اين مراحل، حلقه‌هاي تاريخ به پايان رسيد؛ ولي در سطح فردي و خود محوري باقي ماند و به گستره تمدني و فراگيري انتقال نيافت و دور باطل مي‌پيمود. به هر حال اين مراحل دگرگوني عامل مساعدي شد تا ابن‌خلدون اين حلقه‌هاي تاريخي را ببندد و آن را از مرحله قهرماني به مرحله تمدني و فراگير انتقال دهد.

هم‌چنين اگر تلاش‌هاي مورخان اوليه اسلامي و نيز واكنش حاصل از امت‌هاي مختلف نبود، اين دگرگوني به دست نمي‌آمد. بنابراين دگرگوني مذكور به تنهايي حاصل تلاش عرب و يا فارس و يا مردمان آفريقا نبود بلكه زاده تمام اين تلاش گران از همه اين مردمان بود.

پي‌نوشت‌ها:

1 ـ العصفري، خليفهبن خياط؛ تاريخ خليفه‌‌بن خياط، ص 14.

2 ـ همان.

3 ـ همان، ص 15.

4 ـ الطبري، محمد‌بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، ج 2، صص 112 ـ 113.

5 ـ ابن‌الاثير، علي‌ابن ابي‌الكرم، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 14 و همان ج 2، ص 370.

6 ـ اليعقوبي، احمد‌بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 100.

7 ـ ابن‌سعد، محمد‌بن منيع الزهري، الطبقات الكبري، بيروت: دار صادر، بي‌تا، ج 1، ص 285.

8 ـ همان، صص 259 ـ 260.

9 ـ همان، ص 262.

10 ـ ابراهيم، عبدالعزيز، التاريخ تاريخه و تفسيره و كتابته، ص 21.

11 ـ الشرقاوي، عفت، في فلسفه الحضاره، ص 320.

12 ـ مانند خبير تو را آگاه نمي‌كند. سوره فاطر، آيه 35.

13ـ ما بر تو بهترين قصه‌ها را مي‌گوييم. سوره يوسف، آيه 12.

14 ـ نهج‌البلاغه، باب المختار من كتبه، ص 379.

15 ـ همان، وصيت آن حضرت(عليه‌السلام) به امام حسن(عليه‌السلام)، ص 416.

16 ـ الشرقاوي، همان، ص 320.

17 ـ ترجمه در  نيمه دوم قرن دوم هجري و يا به نظر برخي اندكي قبل شروع شد؛ اما هدف انتشار آن به صورت وسيع و مؤثر است.

18 ـ الشرقاوي، همان، صص 320 ـ 321.

19 ـ ابن‌منظور، العلامه جمال‌الدين، لسان العرب، ج 3، ص 4 و نيز ر. ك: الجوهري، الصحاح، ج 1، ص 418؛ الفيروز‌آبادي، القاموس المحيط، ج 1، ص 256 و الرازي، محمد‌بن عبدالقادر،  مختار الصحاح، ص 15.

20 ـ الزبيدي، محمد‌مرتضي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 1، ص 250.

21 ـ الفراهيدي، التحليل بن‌احمد، كتاب العين، ص 22.

22 ـ الفيروز آبادي، همان، ص 256.

23 ـ عثمان، حسن،  منهج‌البحث التاريخ، ص 13.

24 ـ السخاوي، شمس‌الدين، الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ، ص 17.

25 ـ توش، جون، المنهج في دارسه التاريخ، ص 25.

26 ـ ابراهيم، همان، ص 253.

27 ـ عثمان، همان، ص 7.

28 ـ المطهري، مرتضي، المجتمع و التاريخ، ق 1، ص 52.

29 ـ صليبا، جميل، المعجم الفلسفي، ج 1، ص 228.

30 ـ ر.‌ك: صبحي، في‌فلسفه التاريخ، صص 77 ـ 78 و الجمل، علم التاريخ، صص 32 ـ 34 با تصرف و اختصار.

31 ـ ج. هر نشو، علم التاريخ، ترجمه و تعليق حواشي عبدالحميد عبادي، چاپ اول، بيروت، سال 1988، ص 16.

32 ـ  الجمل، شوقي؛ علم التاريخ، ص 31.

33 ـ السخاوي، همان، ص 147.

34 ـ الجمل، شوقي، همان، ص 31.

35 ـ همان.

36 ـ همان، ص 61.

37 ـ الشرقاوي، همان، ص 323.

38 ـ همان، ص 321.

39 ـ همان.

40 ـ الشامي؛ همان، ص 47.

41 ـ النبراوي، فتحيه عبد الفتاح؛ علم التاريخ دراسه في مناهج البحث، ص 62.

42 ـ ابن‌الاثير؛ اسدالغابه في معرفه الصحابه، ج 3، صص 192 ـ 193 ـ 194 با تصرف اندك.

43 ـ النبراوي، همان، ص 109 ـ 110.

44 ـ ابن‌سعد، همان، ج 5، ص 178 با تصرف اندك.

45 ـ العصفري، خليفه‌بن خياط، طبقات خليفه، ص 420.

46 ـ ابن‌خلكان، ابوالعباس شمس‌الدين احمد‌بن محمد‌بن ابي‌بكر؛ وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، ج 3، ص 255.

47 ـ همان.

48 ـ ابن‌حبان، ابوحاتم محمد‌بن حبان‌بن احمد التميمي؛ مشاهير علماء الامصار و اعلام فقهاء اقطار، ص 105.

49 ـ الذهبي، شمس‌الدين محمد‌بن احمد‌بن عثمان؛ تذكره الحفاظ، ج 1، ص 62.

50 ـ ابن‌الجوزي، عبد‌الرحمن بن‌علي‌بن محمد، صفوه الصفوه، ج 2، ص 62.

51 ـ الذهبي، همان، ج 1، ص 62.

52 ـ ابن‌الجوزي، همان، ج 2، ص 62.

53 ـ الدوري، عبدالعزيز، بحث في‌نشأه علم التاريخ عند العرب، ص 85.

54 ـ ابن‌سعد، همان، ج 5، ص 182.

55 ـ العصفري، طبقات خليفه، ص 420.

56 ـ النبراوي، همان، ص 106.

57 ـ الشامي، همان، ص 46.

58 ـ الشرقاوي، همان، صص 325 ـ 326، با تصرف.

59 ـ العسقلاني، شهاب‌الدين احمد‌بن علي‌بن حجر، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 395.

60 ـ ابن‌حبان، همان، ص 109.

61 ـ ابن‌الجوزي، صفوه الصفوه، ج 2، ص 137.

62 ـ الشيرازي، ابواسحاق ابراهيم‌بن علي‌بن يوسف، طبقات الفقهاء، ص 48.

63 ـ الطوسي، محمد‌بن حسن، رجال الطوسي، ص 101.

64 ـ ابن‌سعد، همان، ج 5، ص 214.

65 ـ ر.‌ك: العسقلاني، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 395 و ابن‌الجوزي، الصفوه الصفوه، ج 2، ص 139.

66 ـ العسقلاني، همان، ج 9، ص 398.

67 ـ ابن‌الجوزي، همان، ج 2، ص 139..

68 ـ الذهبي، تذكره الحفاظ، ج 1، ص 63.

69 ـ السخاوي، شمس‌الدين محمد‌بن عبد‌الرحمن، الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ، ص 159.

70 ـ الدوري، همان، ص 89.

71 ـ النبراوي، همان، ص 113.

72 ـ همان، ص 115.

73 ـ الشامي، همان، ص 49.

74 ـ ابن‌اسحاق، محمد، سيره‌ابن اسحاق، مقدمه المحقق، ص 9.

75 ـ النبراوي، همان، ص 118.

76 ـ الشامي، همان، ص 149.

77 ـ الشرقاوي، همان، ص 326.

78 ـ العصفري، همان، المقدمه، ص 5.

79 ـ الشامي، همان، ص 51.

80 ـ البلاذري، احمد‌بن يحيي، فتوحات البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان، مقدمه، صص 6 ـ 7.

81 ـ الشامي، همان، ص 52.

82 ـ البلاذري، همان، ص 9.

83 ـ الشامي، همان، ص 52.

84 ـ همان.

85 ـ  همان، ص 22.

86 ـ همان، صص 20 ـ 21.

87 ـ اليعقوبي، احمد‌بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، مقدمه المعلق، ص 5.

88 ـ الشامي، همان، ص 53.

89 ـ ابراهيم، همان، ص 104.

90 ـ الشرقاوي، همان، صص 342 ـ 343 با تصرف.

91 ـ الشامي، همان، صص 56 ـ 57.

92 ـ سجادي، سيدصادق و عالم‌زاده، هادي، تاريخ‌نگاري در اسلام، ص 121 با تصرف.

93 ـ الشرقاوي، همان، ص 355.

94 ـ سجادي و عالم‌زاده، همان، ص 121 با تصرف.

95 ـ الشرقاوي: همان، ص 357.

96 ـ همان، ص 358.

97 ـ همان.

98 ـ الشرقاوي، همان، ص 359.

99 ـ الشيخ، رأفت، تفسير مسارالتاريخ، ص 58.

100 ـ الشرقاوي، همان، ص 388.

101 ـ صبحي، احمد محمود، في‌فلسفه التاريخ، ص 134.

102 ـ سجادي و عالم‌زاده، همان، ص 135.

103 ـ الوردي، علي، منطق ابن خلدون، ص 74.

 

 

كتاب الصحيح من سيره النبي الاعظم (ص)

يكي از آثاري كه به بررسي دقيق تاريخ زندگاني پيامبر اسلام پرداخته است، كتاب الصحيح من سيره النبي، نوشته علامه مرتضي عاملي است.

سید جعفر مرتضی عاملی محقق و نويسنده  برجسته شيعه در سال 1364ق (1944م)، در جبل عامل لبنان دیده به جهان گشود، در سال 1382ق جهت تحصیل علوم دینی به نجف اشرف مهاجرت کرد و پس از شش سال به حوزه علمیه قم منتقل و بيش از دو دهه در اين حوزه پربركت به تحصيل، تدريس و پژوهش پرداخت. از او تا کنون بالغ بر بیست عنوان کتاب منتشر شده است که معروفترین و گسترده ترین آنها کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم(ص) در زندگاني رسول خدا می باشد كه 35 جلد است. چاپ جدید این کتاب توسط انتشارات دارالحدیث قم عرضه شده است.

جلد نخست الصحیح من سیره النبی(ص) به مباحث تمهیدی درباره تاریخ صدر اسلام پرداخته و روش تدوین کتاب را یادآور شده است. علامه مرتضي عاملي در جلد اول سعی کرده سیاستهای حاکمان اموی و عباسی در مخالفت با سنت پیامبر را تبيین نماید و بعضی از تلاشهای آنان در جهت تحریف سنت پیامبر اسلام را بازگو كند. وي در جلد اول توجه خاصی به این مهم دارد که تحریف و پوشاندن حقایق صدر اسلام بعدها در تاریخ نگاری تاثیر فوق العاده داشته است. به اعتقاد او منع تدوین حدیث، وارد شدن فرهنگ یهود و اهل کتاب، عدالت صحابه و طرد روایات راویان شیعه و فضیلت تراشی‌ برای بزرگان اهل سنت از جمله مواردی است که مانع اصلی ثبت دقیق سیره پیامبر اعظم بوده است.

جلد دوم کتاب در واقع شروع مباحث تاریخ اسلام می باشد. توصیف جزیره العرب، بیان تاریخ کعبه، جایگاه و منزلت قریش، ذکر دوران کودکی رسول خدا، ارزيابي و نقد داستان شق صدر و داستان اولین مسافرت پیامبر به شام، بعثت رسول اعظم و ایمان آوردن برخی از صحابه از موضوعات اصلی اين مجلد می باشد.

جلد سوم کتاب شامل معراج رسول خدا، هجرت مسلمین به حبشه و شعب ابی‌طالب، سفر به‌طائف، بیعت با انصار و هجرت به مدینه مي‌باشد. البته مؤلف نظرات و انتقادات خود را در لابلای مطالب به نحو صریح عنوان می‌دارد و اشاراتی به تبعات و بهره برداریهای بعضی نقل قولهای ساختگی در آینده(بخصوص در دوره بنی امیه و بنی عباس) دارد.

مجلد چهارم با حضور پیامبر(ص) در مدینه و چگونگی شکل‌گیری حکومت اسلامی و اقدامات پیامبر(ص) در راستاي برپايي جامعه اسلامي آغاز می‌شود و مسائل اعتقادی مانند روزه و جهاد تبیين مي گردد. اين مجلد سرايا و غزوات پیامبر تا قبل از جنگ بدر را نيز شامل است.

در جلد پنجم کتاب، تاریخ پیامبر از جنگ بدر تا رخدادهای قبل از جنگ احد به صورت‌ کامل مورد ارزيابي‌ قرار گرفته است. علامه در این مجلد نقل قولهای بسیاری را‌ از نظر سندی و محتوایی مورد ارزیابی قرار داده که در نوع خود جالب توجه است.

در مجلد ششم کتاب، مؤلف به طور وسیع از جنگ احد و برخی رخدادها و جریانات مربوط به یهودیان در مدینه و مشکلاتی که برای حکومت نوپای اسلامی به وجود آوردند، سخن رانده‌ است.

مجلد هفتم به طور گسترده به حادثه رجیع و بئر معونه می‌پردازد.

جلد هشتم کتاب، به غزوه بنی‌نضیر و جریانات مربوط به جنگ احزاب(خندق) اختصاص یافته است.

مجلد نهم کتاب به طور کامل به جنگ خندق می پردازد.

جلد دهم فهارس جلدهای قبل می باشد و آخرین مجلدی که از کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص) انتشار یافته به صورت عمده به جریانات غزوه بنی قریظه و مریسیع اختصاص یافته است.

شیوه تالیف

علامه سید جعفر مرتضی حسینی عاملی با بهره‌گیری از تسلطی که بر علوم اسلامی چون کلام، فقه، حدیث، تفسیر و ادبیات داشت، شروع به نگارش این کتاب نمود. مؤلف دلیل نامگذاری کتاب به الصحیح را چنین ابراز می‌دارد: شناخت تاریخ صحیح، اسلوب و قواعدی دارد که اگر بر آن اساس حركت  کنیم قادر خواهیم بود به تاریخ صحیح و مطمئن دست یابیم  . به همین دلیل او معیارهای علمی شناخت اخبار صحیح را در یک فصل عنوان می‌کند و شالوده کتاب را بر همین اساس بنیان می‌گذارد، لذا این کتاب در بین کتب سیره پیامبر از خصوصیات متمایزی برخوردار است چرا که اکثر کتب سیره به شیوه روایی یا ترکیبی تنظیم شده‌اند.

ارزيابي اثر

از امتیازات این اثر ارزشمند علاوه بر تتبع و دقت نظر و چند جانبه بودن آن (تاريخي قرآني كلامي و...)، تحلیل کاملا نقادانه تاریخی آن می‌باشد که در جای جای مباحث به وضوح مشهود می‌باشد. البته علامه ‌غالبا در تحلیلهای خود از بینش ‌کلامی ‌و فکری خود استفاده می‌کند و دیدگاهها و استنباطهای خویش را عنوان می‌دارد به ‌بیان دیگر مباحث تاریخی او با اعتقادات ‌کلامی اش عجین می‌باشد پررنگ بودن مباحثی چون عصمت و تقیه از این مهم حکایت می‌کند؛ از خصوصیات دیگر این کتاب نتیجه‌گیری از تحلیلها، و به بیان دیگر اجتهادی بودن تحلیلهای او است، بدین بیان که پس از گردآوری داده‌‌‌ها و اخبار تاریخی و ارزیابی و تحلیل متون، ارتباطی منطقی بین آنها برقرار میکند و از آنجا وارد جمع بندي اجتهاد و نتیجه‌گیری می شود مانند موارد فراوانی چون ‌آغاز وحی، داستان شق صدر، اسلام آوردن ابوذر و دشمنی یهود با اسلام. از اين گذشته، قلم شيوا؛ روان و اسلوب نگارشی مستحكم علامه ستودني است.

شايد عمده ترين كاستي كتاب آن باشد كه مؤلف بزرگوار به جريانات تاريخي عصر پيامبر اسلام(ص) به صورت يكسان نپرداخته و به بعضي از جريانها و رويدادها توجه ويژه‌اي داشته درحالي كه از كنار برخي ديگر به آساني گذر كرده است.

علامه در گزارشات خود از کتب گوناگون (تاريخي؛ كلامي؛ تفسيري و...) اهل سنت و شیعه استفاده کرده است اگرچه بیشتر منابع مورد استفاده او از کتب اهل سنت می باشد ولي آنچه در تاليف او مشهود است دید کاملا نقادانه او نسبت به منابع اهل سنت می باشد.

اين مجموعه در سال 1371خ جايزه كتاب سال جمهوري اسلامي ايران در زمينه سيره پيامبر را به خود اختصاص داد. ترجمه و تلخيص كتاب الصحيح من سيره النبي الاعظم، با عنوان سيرت جاودانه در بازار موجود است.

 

كتاب "تاريخ تمدنهاي آسياي مركزي"

" تاريخ تمدن هاي آسياي مركزي "(     History of civilization of central Asia  )،كاري است از يونسكو كه در سال 1992 در پاريس   منتشر شده،ترجمه ي فارسي آن توسط صادق ملك شهميرزادي، يكي از نويسندگان آن انجام شده است.در واقع ،آنچه ترجمه شده است برگردان فارسي دو جلد نخست آن است  كه به صورت  مجموعه اي چهار جلدي چاپ شده  و مؤسسه چاپ و انتشارات  وزارت امور خارجه (تهران) آن را منتشر كرده است.جلد نخست فارسي آن براي نخستين بار در سال 1374 هجري شمسي در شمارگان 2500 نسخه به بازار كتاب فرستاده شده است.

 

مولفان

براي تدوين طرح مطالعاتي يونسكو جهت تحقيق بر روي آسياي مركزي،در 1980 كميته اي علمي با شركت نوزده تن دانشمند تشكيل شد.اين كميته تركيبي بود بود از دو دانشمند از هر يك از هفت كشور آسياي مركزي:افغانستان، اتحاد جماهير شوروي، پاكستان، جمهوري اسلامي ايران، چين، هند، مغولستان و پنج متخصص از مجارستان، ژاپن، تركيه، بريتانيا و ايالات متحده امريكا.

 

شيوه تاليف

بنابر آنچه در نشست 1978 يونسكو،پذيرفته شده است،منظور از آسياي مركزي در اين پژوهش تمدن هاي افغانستان،شمال شرق ايران،پاكستان،شمال هندوستان،چين غربي،مغولستان و جمهوري هاي آسياي مركزي شوروي سابق است.استفاده از اصطلاح " آسياي مركزي " به گونه اي كه در اين تحقيق به كار رفته است براي نامگذاري منطقه اي است كه در چهار چوب يك واقعيت تاريخي و فرهنگي آشكار قرار گرفته اند.

            يونسكو برآن بوده است تا تحقيقات مذكور در شش جلد كه از لحاظ گاه نگاري تمامي تاريخ تمدن هاي آسياي مركزي را از همان آغاز تا عصر حاضر در برمي گيرد،گردآوري شود.به شكلي كه در عين علمي بودن،خوانندگان عادي نيز بتوانند از آن بهره مند گردند.

           چار چوب گاه نگاري شش جلد دين ترتيب است:

           جلد اول:سپيده دم تمدن( از آغاز تا 700 پيش از ميلاد )؛

           جلد دوم:توسعه يكجا نشيني و تمدن هاي كوچ روي( از 700 پيش از ميلاد تا 250 ميلادي )؛

           جلد سوم:چهار راه تمدن ها( از 250 تا 750 ميلادي )؛

           جلد چهارم:عصر پيشرفت ها( از 750 ميلادي تا پايان قرن نوزدهم ):بخش يكم( اوضاع تاريخي،اجتماعي و اقتصادي )؛بخش دوم( دست آوردها )؛

           جلد پنجم:توسعه تضادها( از آغاز قرن شانزدهم تا سده هيجدهم )؛

           جلد ششم:به سوي تمدن جديد( از آغاز قرن نوزدهم تا عصر حاضر ).

          

           *همچنانكه متذكر شديم: تنها دو جلد نخستين( سپيده دم تمدن و توسعه يكجا نشيني ) به فارسي ترجمه شده است.

 

ويژگي هاي كتاب

اين كتاب در بردارنده ي مقالاتي است كه بنابر اظهار نظر متخصصان،برخي از مطالب آن تا پيش از اين تحقيق در جايي نگاشته نشده است و نگاشته هاي پيشين هم به خط سيريليك بوده و كمتر كسيتوان آگاهي از آنها را داشته است.

           مطالب اين اثر از نقطه نظر تحليل هاي باستان شناسي انساني بسيار مهم است،به ويژه اين كه به قلم پژوهشگران نامداري است كه هريك در دوره هاي مختلف باستان شناسي متخصص اند.

          آگاهي هاي ارائه شده درباره بخش بزرگي از آسيا در دوره پارينه سنگي زبرين در زمينه هاي فني و هنري كه در زبان فارسي جاي ان خالي بود،از بخش هاي ارزشمند كتاب است.

          پرداختن موشكافانه به تاريخ كوشانيان نيز از ويژگي هاي برجسته اين تحقيق براي تاريخ دوستان است.

 

مقاتل الطالبين

بر گرفته از tarikheslam.com

اين اثر تأليف ديگر ابو الفرج اصفهانى است كه وى ظاهرا آن را در دوران جوانى نوشته است. نگارش كتابهاى تقريبا تك موضوعى تاريخى-مذهبى، در سده‏ هاى نخستين-دست كم از سده دوم هجرى به بعد-رواج داشته است. وجود چنين تأليفاتى در ميان آثار مورخان بزرگى چون واقدى و مدائنى مى‏ تواند دليلى بر اهميت موضوع تلقى شود. از آنجا كه غالب قيام ها و مبارزه ‏ها در عصر اموى و عباسى، از سوى علويان صورت مى‏ گرفت، ناچار، هم مبانى اعتقادى ايشان سازمان مى‏ يافت و هم نقل و جمع اخبار مربوط به «خروج» و سپس شهادت آنان از سوى پيروانشان وجه مقبول‏ ترى پيدا مى‏ كرد. از نيمه دوم سده سوم به بعد، تحركات ضد عباسى علويان به آن حد رسيده بود كه بتواند مواد لازم را براى تأليف كتابهاى «مقاتل الطالبيين» فراهم آورد.

شايد يكى از كهن‏ ترين آثار در اين باب، مقتل الحسين ابو مخنف (ه. م) باشد. در همان روزگاران، مؤلفان بزرگ ديگرى نيز دست به چنين تأليفاتى زده بوده‏ اند، مثلا مدائنى (د 235 ق) كتابى به نام اسماء من قتل من الطالبيين داشته (ابن نديم، 114) و نيز ابو عبد الله محمد بن على بن حمزه علوى (د 287 ق) كتابى به نام مقاتل الطالبيين تأليف كرده بوده است (نك: نجاشى، 348) و از همه مهم‏تر ابن عمار (ه. م) ، ابو العباس احمد بن عبيد الله ثقفى استاد ابو الفرج اصفهانى است كه كتابى در همين موضوع داشته و احتمالا مانند ابو الفرج، به آيين زيدى بوده و به همين جهت مى‏ توان پنداشت كه تأثير او بر شاگردش بيش از ديگر مؤلفان بوده است.

ابو الفرج، چنانكه خود گويد: در جمادى الاول 313 نگارش كتاب مقاتل را به پايان رسانده است (ص 4، 721). وى در آغاز اشاره مى ‏كند كه هدف وى از تأليف آن، فراهم آوردن شرحى كوتاه از چگونگى زندگى و مرگ‏[216 نفر از]فرزندان ابو طالب-از زمان پيامبر (ص) تا زمان نگارش كتاب-بوده است (ص 4). البته وى تنها اخبار طالبيانى را گرد آورده كه مرگشان دلايلى سياسى داشته، يا به روايت جنبش هايى پرداخته كه انگيزه آنها خصايل ارجمندى چون تقوى و عدل بوده است، نه هوى و هوس (ص 5). بنابر اين، نخست از شهادت جعفر بن ابى طالب در زمان پيامبر (ص) سخن گفته، سپس اخبار هر يك از علويان را زير نام خليفه‏اى كه در آن زمان حكم مى‏رانده، آورده است. نكته‏اى كه ابو الفرج در چند جاى كتاب بدان اشاره كرده، تأكيد بر رعايت اختصار است، چنانكه گاه همه اسانيد مربوط به اخبار را ذكر نمى ‏كند (ص 253).

از ديدگاه تحقيقات تاريخى، منابع ابو الفرج در اين كتاب از اهميت ويژه‏اى برخوردار است. اين منابع، غالبا به صورت سلسله اسناد در سراسر كتاب پراكنده‏ اند. بيشتر مؤلفانى كه ابو الفرج به آنان استناد كرده، كتابهاى ارزشمندى مرتبط با موضوع همين كتاب داشته ‏اند، ولى اكنون نشانى از هيچ يك در دست نيست. در اينجا كوشش شده است كه مهم ترين اين منابع بررسى، و به ترتيبى كه ابو الفرج بر حسب موضوع، مورد استناد و استفاده قرار داده، معرفى شوند: نخست بايد از كتاب المغازى ابن اسحاق ياد كرد كه ابو الفرج از طريق استادش محمد بن جرير طبرى از آن بهره برده است (ابو الفرج، همان، 10). وى گاه از ابو مخنف نيز از طريق احمد بن عيسى از حسين بن نصر بن مزاحم نقل روايت مى كند (همان، 28، 31، 33، 38). گاه نيز واسطه روايت او از ابو مخنف، احمد بن حارث خرّاز بوده كه خود از مدائنى نقل قول كرده است (همان، 95).

مهم‏ترين منبعى كه به طور گسترده مورد استفاده وى قرار گرفته، كتابى است در اخبار خروج محمد بن عبد الله، معروف به نفس زكيه و برادرش ابراهيم، تأليف ابن شبّه كه به نام كتاب محمد و ابراهيم ابنى عبد الله بن حسن مشهور است. ابو الفرج بيشتر روايات مربوط به اين قيامها را از اين كتاب اخذ كرده (مثلا نك: همان، 185، 186، 190، جم) ، اما به نظر مى‏رسد كه وى بنا بر گرايشهاى مذهبى خود، برخى از اين اخبار را كه مورد پسندش بوده، برگزيده و برخى ديگر را فرو گذاشته است.

همچنين در اخبار مربوط به محمد نفس زكيه، از قول عبّاد بن يعقوب رواجنى (د 250 ق، نك: ابن قيسرانى، 1/333) كه خود همراه محمد بن قاسم بن على خروج كرده بوده (نك: ابو الفرج، همان، 579-588) ، رواياتى نقل شده است. روايات ديگرى نيز از عبّاد در مقاتل موجود است (ص 127، 129، 387، 388، جم؛نيز نك: 317-316/I,SAG). از ديگر مآخذ ابو الفرج در نقل اخبار مربوط به قيام علويان در زمان منصور عباسى مى‏توان به زبير بن بكار (نك: ص 234) ، ابن ابى خيثمه (ص 164، 167) و واقدى (نك: ص 291) و نيز محمد بن على بن حمزه علوى اشاره كرده كه ابو الفرج در جاى جاى مقاتل به وى استناد كرده (مثلا نك: ص 170، 506، 566، 593، جم) و در نقل اخبار كوتاه پايانى كتاب، چنانكه صريحا گفته، بر مقاتل الطالبيين او تكيه داشته است (ص 705). مأخذ ديگرى كه ابو الفرج روايات بسيارى از آن نقل كرده، كتاب ابن عمّار است در مقاتل آل ابى طالب (مثلا نك: ص 372، 392) و گاه از طريق او، به روايات على بن محمد بن سليمان نوفلى (ص 442، 500) ، يا احمد بن حارث خرّاز (ص 454، 456، 457) ، يا ابن شبّه (ص 459) نيز استناد مى‏جويد.

يكى از مهم‏ترين بخشهاى كتاب مقاتل، گزارش مربوط به جنبش ابو السرايا (ه. م) است كه ابو الفرج به احتمال بسيار، آن را از كتابى نقل كرده است كه در اين موضوع به نصر بن مزاحم منقرى-كه خود شاهد اين قيام بوده است-نسبت داده‏اند (نجاشى، 428). در صدر گزارش، ابو الفرج بر روايتى كه ابن عمّار از على بن محمد بن سليمان نوفلى نقل كرده، طعن زده و بر آن به دلايل اعتقادى خرده گرفته است (ص 518).

گر چه ديگر مورخانى كه اين جنبش را گزارش كرده‏اند، نامى از منابع خود به ميان نياورده‏اند، اما به سبب اختلافات مهمى كه ميان گزارش ابو الفرج به نقل از نصر بن مزاحم و ديگر مآخذ مانند بلاذرى و طبرى و ابن اثير در اين خصوص هست، مى‏توان گفت كه مقصود از روايت نوفلى، همين گزارش مشترك است (براى تفصيل، نك: ه د، ابو السرايا).

از مهم‏ترين نكات در مقاتل، اسانيد ارزشمندى است كه غالبا به كسانى منتهى مى‏شود كه از نزديك شاهد وقايع بوده‏اند (مثلا ص 582:از ابراهيم بن غسّان، ص 588: از عباد بن يعقوب، ص 597: از احمد بن جعد). همچنين صفحات كتاب را انبوهى اسانيد مربوط به زيديان و طالبيان پر كرده، مثلا روايات ابو الفرج از ابن عقده (ه. م) در سراسر كتاب پراكنده است (نك: ص 7، 9، 42، جم) و روايات از اين طريق به محمد بن منصور (نك: ص 408، 538) و سپس به احمد بن عيسى بن زيد (نك: ص 405) مى‏رسد.

در مورد افراد، روش كار ابو الفرج چنين است كه نخست نام كامل و نسب فرد را مى‏آورد و گاه نام مادران وى را تا جدّ اعلى (نك: ص 179، 232) نقل مى‏كند. در پايان روايات، معمولا اشعارى را كه در رثا يا مدح آن فرد سروده شده است، ذكر مى‏كند (مثلا ص 304-309، 458-459، 486، جم). از جالب توجه ترين بخشهاى كتاب مقاتل اطلاعاتى است درباره چگونگى فعاليت كسانى كه به زيد بن على (نك: ص 143 به بعد) يا محمد نفس زكيه (ص 277 به بعد) يا ديگر علويان پيوستند (ص 377 به بعد، نيز نك: 551 به بعد).

كتاب مقاتل بعدها، بيشتر به سبب جامعيت و نيز دقتى كه در نقل اخبار آن صورت گرفته، مورد استناد و استفاده مؤلفان بسيار واقع شد.

از مؤلفان غير شيعى مى‏توان به ابو القاسم برزهى (د 488 ق: بيهقى، تاريخ، 212) ، در كتاب المحامد (نك: همو، لباب، 2/482) و نيز ابن ابى الحديد (6/44، 113، 118، جم، 16/29-34، جم) اشاره كرد.

مؤلفان زيدى نيز كه به جمع و نقل اخبار مربوط به ائمه و بزرگان خود همت گماشتند، همواره از كتاب مقاتل به عنوان اصلى‏ترين مأخذ نام برده‏اند. ابو طالب هارونى، اگر چه در كتاب الافادة ظاهرا تصريحى به مقاتل نكرده، ولى غالب اخبار كتاب خود را از آن گرفته است. اما در كتاب ديگرش امالى (ص 106، 124، 129) به ابو الفرج (ص 129، 193، 383) استناد جسته است، همچنين حميد الدين محلّى در الحدائق الوردية در اخبارى به ابو الفرج استناد كرده است (نك: ص 173، 204-205، نيز نك: ابو الفرج، 465، 479-480). نقل قول شيخ مفيد نيز از ابو الفرج حائز اهميت است، زيرا از عبارت او چنين بر مى‏آيد كه به اصل كتاب مقاتل به خط ابو الفرج دسترسى داشته است (نك: ص 276، نيز نك: ابو الفرج، 25 به بعد). مقاتل همچنين يكى از مآخذ ابن صوفى (ص 187، جم) و ابن عنبه (ص 102، 182) بوده است.

چاپ‏

كتاب مقاتل، نخستين بار در 1307 ق در تهران چاپ سنگى شد. نيمه‏اى از آن نيز در 1311 ق در حاشيه المنتخب فى المراثى و الخطيب فخر الدين نجفى طبع شد. سپس در 1353 ق در نجف به چاپ رسيد. آنگاه سيد احمد صقر كتاب را همراه با مقدمه‏اى درباره ابو الفرج و كتابش در 1368 ق/1949 م در قاهره به چاپ رساند. كتاب يك بار ديگر نيز بر اساس همين چاپ صقر در نجف و سپس بارها در لبنان، ايران و مصر به چاپ رسيد.

مآخذ

ابن ابى الحديد، عبد الحميد، شرح نهج البلاغة، به كوشش محمد ابو الفضل ابراهيم، قاهره، 1378-1384 ق

ابن اثير، الكامل؛ابن جوزى، عبد الرحمن، المنتظم، حيدر آباد، دكن، 1358 ق

ابن حجر عسقلانى، احمد، لسان الميزان، حيدر آباد دكن، 1329-1331 ق

ابن حزم، على، جمهرة انساب العرب، بيروت، 1403 ق/1983 م

ابن خلدون، العبر؛ابن خلكان، وفيات؛ابن شاكر كتبى، محمد، عيون التواريخ، نسخه خطى كتابخانه احمد ثالث استانبول، شم 2922

ابن صوفى، على، المجدى، به كوشش احمد مهدوى دامغانى، قم، 1409 ق/1989 م

ابن طاووس، احمد، بناء المقالة الفاطمية، به كوشش على عدنانى، قم، 1411 ق

ابن طقطقى، محمد، الفخرى، بيروت، 1400 ق/1980 م

ابن ظافر، على، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1970 م

ابن عنبه، احمد، عمدة الطالب، به كوشش محمد حسن آل طالقانى، نجف، 1380 ق/1961 م

ابن قيسرانى، محمد، الجمع بين رجال الصحيحين، حيدر آباد دكن، 1323 ق

ابن نديم، الفهرست؛ابن واصل، محمد، تجريد الاغانى، به كوشش طه حسين و ابراهيم ابيارى، قاهره، 1374 ق/1955 م

ابو حيان توحيدى، على، اخلاق الوزيرين (مثالب الوزيرين) ، به كوشش محمد بن تاويت طنجى، دمشق، 1385 ق/1965 م

ابو طالب هارونى، يحيى، امالى (تيسير المطالب) ، به كوشش يحيى عبد الكريم فضيل، بيروت، 1395 ق/1975 م

ابو الفداء، المختصر فى اخبار البشر، بيروت، دار المعرفة؛ابو الفرج اصفهانى، ادب الغرباء، به كوشش صلاح الدين منجد، بيروت، 1972 م

همو، الاغانى، بيروت، 1383 ق/1963 م

همو، مقاتل الطالبيين، به كوشش احمد صقر، قاهره، 1368 ق/1949 م

ابو نعيم اصفهانى، احمد، ذكر اخبار اصبهان، به كوشش س. ددرينگ، ليدن، 1934 م

اصطخرى، ابراهيم، مسالك و ممالك، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1368 ش

اصمعى، محمد، عبد الجواد، ابو الفرج الاصفهانى و كتابه الاغانى، قاهره، 1370 ق/1951 م

امين، احمد، ظهر الاسلام، قاهره، 1364 ق/1945 م

بلاشر، رژيس، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، 1363 ق

بيهقى، على، تاريخ بيهق، به كوشش احمد بهمنيار، تهران، 1317 ش

همو، لباب الانساب، به كوشش مهدى رجائى، قم، 1410 ق

تنوخى، محسن، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجى، بيروت، 1398 ق/1978 م

همو، نشوار المحاضرة، به كوشش عبود شالجى، بيروت، 1392 ق/1972 م

ثعالبى، عبد الملك، يتيمة الدهر، به كوشش محمد محيى الدين عبد الحميد، بيروت، دار الفكر؛ جبرى، شفيق، دراسة الاغانى، دمشق، 1370 ق/1951 م

خطيب بغدادى، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 1349 ق

خلف الله، محمد احمد، صاحب الاغانى، قاهره، 1968 م

خوانسارى، محمد باقر، روضات الجنات، قم، 1392 ق

ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و اكرم بوشى، بيروت، 1404 ق/1984 م

همو، ميزان الاعتدال، به كوشش على محمد بجاوى، بيروت، 1382 ق/1963 م

زبيدى، محمد، طبقات النحويين و اللغويين، به كوشش محمد ابو الفضل ابراهيم، قاهره، 1373 ق/1954 م

زيدان، جرجى، تاريخ آداب اللغة العربية، به كوشش شوقى ضيف، قاهره، 1957 م

سامرائى، يونس احمد، مقدمه بر الاماء الشواعر ابو الفرج اصفهانى، بيروت، 1406 ق/1986 م

شالجى، عبود، مقدمه بر الفرج بعد الشدة (نك: هم، تنوخى) ؛شكعه، مصطفى، مناهج التأليف عند العلماء العرب، بيروت، 1982 م

طاش كوپرى زاده، احمد، مفتاح السعادة، بيروت، 1405 ق/1985 م

طوسى، محمد، الفهرست، به كوشش محمد صادق آل بحر العلوم، نجف، 1380 ق/1960 م

عبد الجليل، ج. م. ، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، 1363 ش

عواد، كوركيس، مقدمه بر الديارات شابشتى، بيروت، 1406 ق/1986 م

قفطى، على، انباه الرواة، به كوشش محمد ابو الفضل ابراهيم، قاهره، 1371 ق/1952 م

مبارك، زكى، حب ابن ابى ربيعة و شعره، بيروت، 1971 م

همو، النثر الفنى فى القرن الرابع، بيروت، 1352 ق/1934 م

محلّى، حميد الدين، «من كتاب الحدائق الوردية» ، اخبار ائمة الزيدية، به كوشش ويلفرد مادلونگ، بيروت، 1987 م

مرعشى، خطى؛مفيد، محمد، الارشاد، نجف، 1962 م

مقرى، احمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1388 ق/1968 م

منجد، صلاح الدين، مقدمه بر ادب الغرباء (نك: هم، ابو الفرج) ؛نامه دانشوران ناصرى، قم، دار الفكر، 1379 ق

نجاشى، احمد، رجال، به كوشش موسى شبيرى زنجانى، قم، 1407 ق

سيره ابن هشام

«زندگانی محمد (ص)، پيامبر اسلام» نخستين كتابی است كه درباره زندگی پيامبر نگاشته شده است و در قرن‌های متمادی و ادوار مختلف مورد اعتماد شيعه و سنی بوده و از نظر قدمت تاريخی (اصل آن كه از محمد بن اسحاق است) از تمام كتاب‌های سيره كه تاكنون به دست ما رسيده قديم‌تر است.

اين كتاب كه به «سيره ابن هشام» معروف است، همان كتاب سيره محمد بن اسحاق مدنی است كه عبدالملك بن هشام حميری آن را جمع‌آوری و تهذيب كرده است و چنانچه در آغاز كتاب تذكر می‌دهد به غير از برخی از مطالب آن كه دخالتی در زندگی رسول خدا يا اجداد آن بزرگوار نداشته، بقيه مطالب را در كتاب آورده است و در بسياری از موارد به دنبال گفته ابن اسحاق، خود او نيز تذاكراتی داده و در رد يا اثبات گفته او مطالبی بيان داشته است.

 كتاب «السيرة النبوية» تأليف عبد الملك بن هشام معافرى مصرى كه به سيره ابن هشام شهرت يافته است؛يكى از دو منبعى است كه در سيره و مغازى پيامبر گرامى اسلام از اعتبار و شهرت زيادى برخوردار است. از آنجا كه سيره ابن هشام در واقع سيره ابن اسحاق است كه آن را تهذيب و تلخيص كرده، لازم است ابتدا درباره سيره ابن اسحاق مطالبى بيان شود و آنگاه به سيره ابن هشام بپردازيم.

سيره ابن اسحاق‏

سيره ابن اسحاق كه نام آن «كتاب المبتدأ و المبعث و المغازى» است از نخستين آثار جامعى است كه تا اواسط قرن دوم در اين موضوع نوشته شده است. محمد بن اسحاق بن يسار المطلبى (م 150) روايات و اخبارى را كه در زمان خويش يعنى آخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجرى در موطن اصلى‏اش مدينه از زبان اشخاص آگاه و موثق كه عده ايشان از صد نفر مى‏گذرد، بگوش خود شنيده و جمع‏آورى كرده، در طى سفرهاى دور و درازش به مصر و كوفه و جزيره و رى و بغداد به شاگردانى كه عده ايشان نيز بر صد تن بالغ است املاء كرده است.

اخبارى كه از محمد بن اسحاق در كتابها و مجموعه‏هاى حديث و تاريخ-از زبان راويان او-نقل شده است تنها به حيات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم اختصاص ندارد بلكه شامل اخبار مربوط به شبه جزيره عربى قبل از ظهور اسلام و تاريخ تازيان در آن زمان و اخبار مربوط به وقايع زمان خلفاى اولين و هم روايات مربوط به اخبار و سنن است.

گويا تدوين نخستين كتاب ابن اسحاق به خواهش منصور عباسى صورت گرفته است. اما پس از تأليف كتاب، خليفه آن را طولانى يافت و از مؤلف خواست آن را مختصر كند. ابن اسحاق كتاب بزرگ خود را در خزانه خليفه عباسى نهاد و نسخه‏اى از آن را كه بر كاغذ نوشته بود به شاگردش سلمة بن فضل سپرد. خطيب بغدادى كه اين روايت را نقل كرده در اين مورد به جاى منصور از فرزندش مهدى نام برده است كه درست نيست.

اصل كتاب ابن اسحاق به صورتى كه خود تدوين كرده بود امروزه در دست نيست اما چند روايت كامل و ناقص از آن موجود است كه مفصل ترين آنها سيره ابن هشام است. ابن هشام از طريق زياد بن عبد اللّه بكائى روايت و آن را تهذيب و تلخيص كرده است. روايت ديگر از سيره ابن اسحاق در تاريخ طبرى است. طبرى در تاريخ خود اقوال ابن اسحاق درباره آغاز آفرينش و وقايع تاريخى تا سال 54 هجرى را نقل و از آنها استفاده كرده است. وى در گزارش‏هاى خود از طريق محمد بن حميد رازى (م 248) به راوى بلافصل ابن اسحاق يعنى سلمة بن فضل ابرش كه از همتايان بكّائى است استناد مى‏كند.

ديگر رواياتى كه از ابن اسحاق مانده است از يونس بن بكير بن واصل شيبانى (م 199) و محمد بن سلمة بن عبد اللّه باهلى است كه قطعاتى از آنها در كتابخانه فأس و بخشى ديگر در شهر رباط و قسمتى در ظاهريه دمشق به دست آمده است. مغازى ابن اسحاق در روايات يونس كه فقط پنج جزء باقى مانده آن به كوشش محمد حميد اللّه در 1396 ق با عنوان «سيرة ابن اسحاق» چاپ شده است تقريبا در الفاظ با سيره ابن هشام منطبق است بدون اينكه ترتيب آن را داشته باشد. عنوان كتاب المغازى در تمام اجزاء خطى اين نسخه‏ها تكرار شده است. گفته مى‏شود بخشى ديگر از كتاب ابن اسحاق كه شايد «كتاب المبتدأ» باشد در وين موجود است.

بخشهاى سيره ابن اسحاق‏

سيره ابن اسحاق در اصل شامل سه قسمت بوده است:

قسمت اول «كتاب المبتدأ» يا تاريخ عصر جاهليت، كه خود به چهار فصل منقسم مى‏شده است؛فصل اول درباره آغاز خلقت از آفرينش جهان تا دوران حضرت عيسى. اين فصل بيش از همه مورد بى توجهى ابن هشام قرار گرفته است. فصل دوم شامل تاريخ يمن در دوره‏هاى جاهلى بوده است. اين فصل را مى‏توان از طبرى نيز تكميل كرد. مطالعه و بررسى قرآن باعث شده است كه تاريخ يمن مورد توجه قرار گيرد. فصل سوم اختصاص به قبايل عرب و آئين‏هاى آنان داشته است. فصل چهارم ويژه نياكان بلا فصل رسول خدا و ديانت‏هاى مكه بوده است. در سيره ابن هشام از كتاب المبتدأ به جز فصل اخير، قسمت‏هاى ديگر نيامده است.

قسمت دوم «كتاب المبعث» است كه شامل زندگى پيامبر اسلام در مكه تا هجرت به مدينه است. در اين بخش-بر خلاف ديگر قسمت‏ها-سندها زياد مى‏شود. در اين قسمت مجموعه‏هايى از چند فهرست كه شامل نام نخستين مؤمنان، مهاجران به حبشه و... وجود دارد.

قسمت سوم «كتاب المغازى» است كه مهم‏ترين و مستندترين بخش موجود سيره است. در اين قسمت گزارش مفصل جنگها تا سقيفه بنى ساعده آمده است. بناى اصلى اين كتاب، نقل سندها هنگام روايت است و مانند «كتاب المبعث» استناد ابن اسحاق به استادان برجسته مدنى‏اش چون زهرى، عاصم بن عمر و عبد اللّه بن ابى بكر بيشتر است. علاوه بر روايات اينها، مؤلف از همه صاحبان اطلاع و از فرزندان و نزديكان كسانى كه در حوادث دوران رسالت حضور داشته‏اند كسب خبر كرده است. به نظر مى‏رسد او از راويان غير مسلمان (يهودى، مسيحى و ايرانى) نيز روايت كرده است. ابن نديم اين مطلب را درباره او ذكر كرده و مى‏گويد: وى در نوشته‏هاى خود يهود و نصارا را صاحب علوم پيشين خوانده است. همچنين به گفته او اشخاصى شعرهايى مى‏گفتند و از ابن اسحاق مى‏خواستند آنها را در كتاب خود بگنجاند.

روش ابن اسحاق در كتابش يكسان نيست. در پاره‏اى از وقايع، نخست يك خلاصه مى‏آورد و سپس يك روايت اجتماعى-كه از اقوال استادان درجه اول خود تلفيق كرده است-نقل مى‏كند؛سپس به نقل روايات منفرد از روايات ديگر مى‏پردازد. نمونه اين مطلب را در غزوه‏هاى بدر و ذى قرد مى‏توان ديد. گاه تاريخ يك حادثه را با روايات منفرد شروع و ختم مى‏كند مانند آمدن جعفر عليه السّلام از حبشه و جنگ موته. و گاه بدون مقدمه روايتى تلفيقى را نقل مى‏كند مانند غزوه‏هاى احد و خندق.

ابن اسحاق در عصرى به تدوين سيره دست زد كه پس از صد سال جلوگيرى از نقل و كتابت حديث، شور و شوق زيادى براى حفظ همه منقولات وجود داشت و هنوز عصر بررسى و تحقيق شروع نشده بود. مشكل مضاعف در عصر اوليه تدوين، حضور فراوان قصه‏گويان در ميان راويان تاريخ و حديث است كه سيره ابن اسحاق نيز از روايت چنين افرادى خالى نيست.

در پايان، اين گفته يونس بن بكير نيز قابل توجه است كه گفته است: همه گفته‏هاى ابن اسحاق مسند است و آنچه سند ندارد گزارش‏هايى است كه براى او قرائت شده است.

سيره ابن هشام‏

اما كتاب «السيرة النبويه» تأليف ابو محمد عبد الملك بن هشام معافرى حميرى نحوى (م 218) است. ماده اصلى اين كتاب، مغازى ابن اسحاق است كه ابن هشام آن را تهذيب و تلخيص كرده است. البته بكائى كه راوى ابن اسحاق بوده هم مطالبى را حذف كرده است ولى جزئيات آن را نمى‏دانيم و تنها اصل مطلب را از سخن ابن هشام استفاده مى‏كنيم.

اينكه ابن هشام چه بر سر سيره ابن اسحاق آورده مطلبى است كه خود وى در مقدمه كتاب بيان كرده و موارد حذف را اينگونه شمارش كرده است:

1-حذف كتاب المبتدأ در تاريخ انبياء و اختصار مباحث مربوط به آباء و اجداء پيامبر و اخبار جاهليت.

2-حذف آنچه در آن يادى از پيامبر نشده و چيزى از قرآن در آن باره نازل نگشته و ارتباط و تأثيرى در مطالب كتاب سيره ندارد.

3-اشعارى كه ابن اسحاق آورده و آشنايان و عالمان به شعر آنها را درست نمى‏دانند.

4-مطالبى كه نقل آنها شنيع است و خاطر برخى را مى‏آزارد.

5-چيزهايى كه زياد بن عبد اللّه بكائى (م 183) براى ابن هشام روايت نكرده است (بكائى دو بار تمامى سيره را نزد ابن اسحاق خوانده است).

از نكات بالا نكته چهارم تا حدى مهم است. بكائى ممكن است روايتى از سيره را از خود ابن اسحاق شنيده باشد كه ابن اسحاق به دلايلى آن را در سيره نياورده است. به علاوه ممكن است بكائى به دلائلى از نقل برخى اخبار سر باز زده باشد. بنابراين هر دو مى‏تواند عاملى در حذف برخى نقل‏ها باشد كه طبعا ارتباطى به ابن هشام ندارد.

بخش عمده حذفيات ابن هشام از كتاب «مبتدأ» بوده كه بسيارى از آن را طبرى در تاريخ انبيا آورده است و بخش مهمى از آنها كه مربوط به اخبار مكه قديم بوده ازرقى در كتابش نقل كرده است. در بخش سيره رسول خدا حذفى‏ها اندك است و مواردى چون اسارت عباس در جنگ بدر-كه براى حاكمان عباسى نگران كننده بوده و ابن هشام حذف كرده-در تاريخ طبرى آمده است.

گر چه ابن هشام مطالبى از سيره را حذف كرده ليكن مطالب ديگرى بر آن افزوده است و جاى خوشبختى است كه موارد ابن هشام با نام او قيد شده و به خوبى با مطالب ابن اسحاق قابل تمييز است.

درباره جزئيات موارد حذفى اختلاف نظر است. گاه به مطالبى كه در تاريخ طبرى از ابن اسحاق نقل شده استدلال مى‏شود ولى بايد گفت آن نقل‏ها از طريق بكائى-مروى عنه ابن هشام-نيست بلكه از يونس بن بكير است. گاه گفته مى‏شود ابن هشام مواردى را كه در سيره ابن اسحاق منطبق با گرايش شيعى بوده حذف كرده بلكه عكس اين مطلب صادق است زيرا آنچه را ابن اسحاق درباره امير مؤمنان غفلت كرده، ابن هشام به روايت خود آورده است. اين موارد گر چه اندك است ولى حرّيت ابن هشام را مى‏رساند و در عين حال دليل بر تشيع او هم نيست.

شرح‏ها و ترجمه‏هاى سيره ابن هشام‏

در سده‏هاى بعدى شرح‏ها و ترجمه‏هايى بر كتاب سيره ابن هشام نوشته شده است. كتاب الروض الانف از عبد الرحمن سهيلى (508-581) شرحى است مبسوط بر سيره ابن هشام كه هدفش شرح لغات نأموس، جملات دشوار، شرح نسب‏هاى مشكل و تكميل مواردى است كه ناقص مانده است. اين كتاب به تصحيح عبد الرحمن وكيل در مصر چاپ و در سال 1412 در بيروت افست شد.

ابوذر بن محمد خشنى (533-604) نيز شرحى در يك مجلد بر سيره ابن هشام نوشت كه به توضيح اشعار و لغات آن پرداخته است.

برهان الدين ابراهيم بن مرحل شافعى در 611 سيره ابن هشام را مختصر كرد و آن را «الذخيرة فى مختصر السيره» ناميد.

ابو محمد عبد العزيز دميرى (م 694) آن را به نظم درآورد.

رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى (م 623) آن را به فارسى برگردانيد و شرف الدين محمد بن عبد الله بن عمر آن ترجمه را خلاصه كرد. اين ترجمه با مقدمه مفصل مهدوى-قمى نژاد چاپ شده است.

چاپ تحقيق شده سيره ابن هشام توسط سه نفر (السقا-الابيارى-شلبى) در چهار جلد به سال 1955 در قاهره منتشر شد. سيد هاشم رسولي محلاتي اين اثر را به فارسي ترجمه كرده است.

دلائل النبوّه نوشته ابوبكر بيهقي

برگرفته از سايت تخصصي تاريخ اسلام

كتاب دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعة نوشته ابو بكر احمد بن حسين بيهقى (م 458)است. دلايل نگارى يكى از گرايش‏هاى خاصى است كه در كار سيره نويسى از قرن چهارم رواج يافت چنين آثارى را اخباريان در برابر شبهاتى كه درباره اثبات نبوت مطرح شده بود پديد آوردند. با آنكه كتابهاى ديگرى با همين نام نوشته شده ليكن كتاب بيهقى از مهمترين و گسترده‏ ترين كتب دلايل به شمار مى‏رود.

اين كتاب در واقع كتابى روايى است و مآخذ آن بيشتر منابع حديثى مانند صحاح سته است. در عين حال مؤلف از كتابهاى مغازى هم بهره گرفته است كه مهمترين آنها مغازى موسى بن عقبه است كه اهميت دلائل النبوه در موضوعات تاريخى حفظ همين كتاب مغازى است چون متن اين كتاب به دست ما نرسيده است. به علاوه روايات مسندى در اين كتاب وجود دارد كه در ديگر منابع نيامده است. حجم زيادى از روايات ابن اسحاق در اين كتاب آمده كه بر اساس آن مى‏توان بخشى از موارد حذف شده از سيره را در روايت ابن هشام به دست آورد.

دقت در اسناد كتاب دلائل مى‏ تواند فقرات مفقود شده بسيارى از آثار آن دوره را روشن كند؛مشروط بر آنكه روشن شود كداميك از افرادى كه در سند ياد شده‏ اند صاحب كتابى در اين زمينه بوده‏اند. چه بسا روايتى از سيره كه نام يعقوب بن سفيان فسوى در آن آمده، بخشى از اولين قسمت كتاب المعرفة و التاريخ باشد كه مفقود شده است.

ترتيب كتاب دلائل به صورت موجود در كتب سيره نيست اما محتواى آن اخبارى است كه به هر صورت مربوط به شخص پيامبر و سيره مى‏شود.

دلايل از ديد بيهقى و ديگران به معنى خاص معجزه است به همين دليل وى در بخش نخست كتاب معجزات انبياى گذشته را آورده و آنگاه به معجزه جاودان پيامبر اسلام اشاره نموده است. ديگر مباحث اين كتاب از اين قرار است: مولد النبى، اخبار پيش از بعثت، تفصيل درباره شمايل رسول خدا، اخلاق و منش آن حضرت، معجزات پس از تولد، اخبار مبعث و... و به طور كلى مؤلف در هر قسمت از كتاب، بر آن است تا معجزات و خوارق عاداتى كه از آن حضرت صادر شده را فهرست كند.

ابوبكر بيهقى‏

 ابو بكر احمد بن حسين، محدث و فقيه شافعى سده پنجم. در 384 در خسروجرد به دنيا آمد. اصل خاندانش از شامگاه نيشابور بود (سمعانى، ج 1، ص 439؛ذهبى، 1388- 1390، ج 3، ص 1132؛صفدى، ج 6، ص 354؛قس ابن اثير، ج 10، ص 58، كه تولد وى را در 387 مى‏داند؛على بيهقى، ص 184). از كودكى به تحصيل علم و حفظ احاديث مبادرت كرد و از پانزده سالگى نزد محمد بن حسين علوى (متوفى 410)به فراگيرى حديث پرداخت. همچنين وى در حديث از شاگردان بزرگ و برجسته حاكم نيشابورى بود، اگر چه گفته‏اند كه در انواع دانشهاى ديگر بر وى برترى داشته است. او از حاكم، بيش از ديگر مشايخ خود نقل خبر كرده است (صريفينى، ص 127؛ ياقوت حموى، ج 1، ص 805؛ذهبى، 1406، ج 18، ص 164؛ همو، 1388-1390، ج 3، ص 1133؛اسنوى، ج 1، ص 98؛ ابن خلّكان، ج 1، ص 75-76؛على بيهقى، ص 183؛ابن عساكر، ص 266؛قس ابن عماد، ج 3، ص 305، كه مى‏نويسد وى از ابى الحسن-محمد بن حسين-علوى بيشتر روايت كرده است).

بيهقى براى فراگيرى علوم و حديث به شهرهاى متعددى در خراسان، عراق، حجاز و جبال سفر كرد (على بيهقى؛ذهبى، 1388-1390، همانجاها؛سبكى، ج 4، ص 8) و از اساتيد بسيارى علم آموخت. شمار شيوخ و اساتيد وى را افزون از صد تن دانسته‏اند كه همگى از بزرگان قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم بودند. فقه را از ابو الفتح ناصر بن حسين عمرى (متوفى 444) و ابو القاسم فورانى، كه خود شاگرد بيهقى در علم حديث بود، فراگرفت (صفدى، همانجا؛سبكى، ج 4، ص 9؛على بيهقى، ص 184).

از ديگر اساتيد و مشايخ او مى‏توان از اينان نام برد: أبو عبد الرحمان سلمى (303-412) ، مؤلف طبقات الصوفيه؛عبد الملك بن أبى عثمان خركوشى نيشابورى (متوفى 407) ، مؤلف شرف النّبى؛سهل بن محمد صعلوكى (متوفى 404) ؛و ابن فورك انصارى اصفهانى (332-406) ، فقيه، مفسّر، اصولى، اديب و نحوى و رجالى مشهور (صريفينى، ص 127- 128؛احمد بيهقى، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 16- 31؛ذهبى، 1388-1390، ج 3، ص 1132، همو، 1406، ج 18، ص 164-165). بيهقى دانش اصول را نيز فراگرفته بود. وى حافظه‏اى بسيار قوى داشت و در حفظ حديث و استوارى در آن، يگانه روزگار خويش بود (ذهبى، 1406، ج 18، ص 167؛ همو، 1388-1390، ج 3، ص 1133؛على بيهقى، ص 183؛ ياقوت حموى، همانجا).

به نوشته اسنوى (همانجا) ، بيهقى در پايان سفرهاى علمى خود به خسروجرد رفت و اولين اثرش را در 406 نگاشت (قس ذهبى، 1406، ج 18، ص 165). سپس در 441، براى نشر علم به نيشابور دعوت شد و به املاى كتاب معرفة السنن و الآثار خود پرداخت و سرانجام در 458 در اين شهر درگذشت (سبكى، ج 4، ص 9، 11، سمعانى؛صفدى، همانجاها؛ابن كثير، ج 12، ص 94؛ذهبى 1388-1390، ج 3، ص 1134؛قس ياقوت حموى، همانجا، كه تاريخ فوت او را 454 نوشته است). بيهقى شاگردان زيادى داشته است كه برخى از آنها عبارت‏اند از: ابو على انصارى؛ نوه او ابو الحسن عبيد الله بن محمد بن احمد؛ابو عبد الله فزارى؛ ابو القاسم شحامى؛ابو المعالى محمد بن اسماعيل فارسى؛ عبد المنعم قشيرى؛و پسر بزرگ بيهقى، اسماعيل كه مؤلف تاريخ بيهق (على بيهقى) از او حديث شنيده است (ابن خلّكان، ج 1، ص 76؛ذهبى، 1388-1390، ج 3، ص 1135؛همو، 1406، ج 18، ص 169؛على بيهقى، ص 184). سمعانى از جمله افرادى است كه ده نفر از شاگردان بيهقى را ديده و از آنها حديث شنيده است (همانجا). برخى اسناد روايى ذهبى (متوفى 748) نيز به بيهقى منتهى مى‏شود (ذهبى، 1388-1390، ج 3، ص 1134؛براى آگاهى از تأثير آثار بيهقى در نوشته‏هاى بعد از وى نهاية الارب نويرى؛طبقات الشافعيه سبكى؛السيرة النبوية ابن كثير؛الروضة رافعى؛صبح الاعشى قلقشندى؛مفتاح السعادة طاشكوپرى زاده؛تاريخ ابن‏وردى؛ابجد العلوم قنّوجى).

بيهقى در عين وسعت دايره حديث شناسى از برخى آثار برجسته اهل سنت مانند سنن نسائى، ابن ماجه و ترمذى بى بهره بوده، اگر چه از سنن أبى داوود، با اسناد عالى مطلع بوده است (ذهبى، 1406، ج 18، ص 165؛سبكى، ج 4، ص 9).

بيهقى از عالمان بزرگ و برجسته شافعى است (ابن عساكر، ص 266؛ابن خلّكان، همانجا؛ذهبى، 1406، ج 18، ص 168، قس ياقوت حموى، ج 1، ص 804، خوانسارى، ج 1، ص 252- 253، امين، ج 2، ص 568؛كه به دلايلى احتمال داده‏اند كه وى شيعه بوده است). به نوشته ذهبى (1406، ج 18، ص 169) ، اگر بيهقى مى‏خواست مذهب و شيوه‏اى ايجاد كند كه بر مبناى اجتهاد و نظر خويش باشد، بر آن كار توانايى داشت، زيرا دانش او از اختلافات مذاهب و نظريات، بسيار گسترده بود.

بيهقى در گردآورى آثار شافعى بر ديگران پيشى گرفت، و كاملترين شرح از آراى شافعى، در آثار وى يافت مى‏شود. بدين جهت ابن خلّكان (همانجا) و سبكى (ج 4، ص 10) به نقل از ذهبى، وى را اولين گردآورنده آثار شافعى مى‏دانند و شايد منظور اين بوده كه هيچكس قبل از بيهقى، آثار شافعى را در يك مجموعه عظيم جمع نكرده است.

بيهقى روايات و اخبار را از طريق سماع از اساتيد و مشايخ خويش نقل كرده و هر جا طرق ديگرى، غير از طريق خويش، يافته با ذكر مأخذ و طريق، به دنبال نقل خود افزوده است. به نوشته كتّانى (ص 30) ، او خود را ملزم مى‏دانست كه روايتى را كه به جعلى بودن آن يقين داشت نقل نكند. برخى از كتب بيهقى به طبع رسيده و پاره‏اى به صورت خطى باقى مانده است.

شمارى از آثار مهم بيهقى عبارت‏اند از:

1) السنن الكبرى. مهمترين اثر بيهقى مشتمل بر احاديث رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم و افعال و تقريرات آن حضرت و گفته‏ها و احوال صحابه و برخى از تابعين به صورت موضوعى همراه با برخى توضيحات است. اين كتاب در حقيقت دايرة المعارف بزرگى در حديث است كه بر مبناى ابواب فقه، دسته‏بندى شده است (احمد بيهقى، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 37). حاجى خليفه از اين اثر به نام السنن الكبير ياد كرده است. ابن عبد الحق دمشقى (متوفى 744) ، شمس الدين ذهبى (متوفى 748) و عبد الوهاب شعرانى (متوفى 974) ، هر يك جداگانه آن را خلاصه كرده‏اند. ابن تركمانى حنفى (متوفى 750) ، كتاب بزرگى در ردّ سنن بيهقى نوشت و آن را الجوهر النقىّ فى الرّد على البيهقى ناميد و زين الدين قاسم بن قطلوبغاى حنفى (متوفى 879) ، اين اثر را با نام ترجيع الجوهر النقى تلخيص و به صورت الفبايى، تا حروف ميم، تنظيم كرد (حاجى خليفه، ج 2، ستون 1007؛كتانى، همانجا). اين اثر در ده جلد است و اولين بار در نيمه اول قرن سيزدهم، همراه با اثر ابن تركمانى، در حيدر آباد دكن به چاپ رسيده است (احمد بيهقى، 1361 ش، مقدمه مهدوى دامغانى، ج 1، ص 17-18).

2) معرفة السنن و الآثار. از منابع فقه تطبيقى است كه به گفته سبكى (ج 4، ص 9) ، هيچ فقيه شافعى از آن بى‏نياز نيست. بيهقى در اين كتاب، به ردّ سخنان احمد بن سلامة طحاوى حنفى، كه بر شافعى و اصحاب او ايراد وارد كرده است، پرداخته و احاديث مسندى را كه شافعى در موضوع اصول و فروع دين آورده نقل كرده و، به جرح و تعديل سند و بيان صحّت و ضعف آنها پرداخته است. همچنين با نظر و اجتهاد خود، برخى از راويانى را كه ديگران مورد وثوق ندانسته‏اند توثيق كرده است (بيهقى، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 38-39). اين كتاب، در 1348 ش/1969 در مصر به چاپ رسيده است.

3) المبسوط. اين كتاب-كه از بزرگترين و گسترده‏ترين آثار بيهقى است-شامل اقوال شافعى است (سبكى، همانجا؛ حاجى خليفه، ج 2، ستون 1582). پيش از بيهقى افرادى چون بويطى، از شاگردان شافعى، سخنان شافعى را جمع آورى كرده‏اند (سزگين، ج 1، جزء 3، ص 184، 191-192؛غزالى، ج 2، ص 279-280) ، اما بيهقى كارى گسترده‏تر در اين كتاب انجام داده است. سمعانى (ج 1، ص 438) ، ضمن تأييد كوشش بيهقى در جمع آوردن آثار شافعى، نام آن را المبسوط ذكر مى‏كند. بعضى منابع، از اين نوشته، به دليل محتواى آن، به نام نصوص الشافعى ياد كرده‏اند (ابن كثير، ج 12، ص 94؛ذهبى، 1406، ج 18، ص 166؛همو، 1388-1390، ج 3، ص 1133؛ ابن خلّكان، همانجا؛حاجى خليفه، ج 2، ستون 1957).

4) الاسماء و الصفات. در معرفى برخى از اسماء و صفات خداوند و معانى آنهاست با دلايلى از كتاب و سنت و اجماع (احمد بيهقى، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 39). بيهقى در اين كتاب، در باب اسناد و راويانى صحبت مى‏كند كه از آنان رواياتى نقل كرده است. وى بر شمارى از احاديث و رجال آن تعليق و توضيح دارد و بعلاوه، از ضعف برخى راويانى كه در صحيح مسلم از آنها ياد شده، و يا دانشمندان علم رجال آنها را موثق دانسته‏اند، سخن گفته است (احمد بيهقى، 1401، مقدمه كاتب، ص 23). اين كتاب در حيدر آباد (1333) ، قاهره (1358) و بيروت (1405) به چاپ رسيده است.

5) الاعتقاد و الهداية الى سبيل الرشاد. بيهقى در اين اثر به اختصار امور واجب در اعتقادات اهل سنت را براى انسان مكلف معرفى كرده و به بيان مطالبى چون اسماء و صفات حق، قضا و قدر، عدم خلق قرآن، مشيّت، تعريف ايمان و حدود آن، اثبات نبّوت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم، كرامات اوليا و اصحاب و اهل بيت رسول خدا و خلافت خلفاى چهارگانه پرداخته است. اين اثر دو نوبت در بيروت (1380 و 1401)منتشر شده است.

6) دلائل النبوّة و معرفة احوال صاحب الشريعة. در سيره نبوى و زندگانى نياكان نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و اخلاق و معجزات و بشارات به ظهور آن حضرت است. بيهقى در اين كتاب معجزات و خوارق عاداتى را نقل مى‏ كند كه بسيارى معتبر و برخى ضعيف و قابل خدشه ‏اند. مورخان و سيره‏ نويسان پس از بيهقى، اين كتاب را مرجعى استوار و معتبر براى خود دانسته ‏اند و به همين دليل اسناد قبل از او را حذف كرده و سخن وى را موثق دانسته ‏اند (همو، 1361 ش، مقدمه مهدوى دامغانى، ج 1، ص 20). براى نمونه، ابن كثير در البداية و النهاية، و سيوطى در الخصائص الكبرى از آن نقل كرده‏اند (همو، 1401، مقدمه كاتب، همانجا) خركوشى، نيز كتابى به نام دلايل النبوة داشته است (ابن عماد، ج 3، ص 184). دلائل النبوة بيهقى در هند و بيروت به طبع رسيده و نيز بخشى از آن را محمود مهدوى دامغانى به فارسى ترجمه كرده كه در 1361 ش در تهران به چاپ رسيده است.

7) شعب الايمان (الجامع المصنف فى شعب الايمان). نوشته‏اى فراگير كه بيهقى آن را بر شيوه منهاج الدين فى شعب الايمان حسين بن حسن حليمى (متوفى 403) ، در بيان شاخه‏هاى ايمانى به رشته تحرير درآورده است. اساس اين كتاب، بر مبناى حديثى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم است. ابو جعفر عمر قزوينى (متوفى 699) ، آن را تلخيص كرده و مختصر شعب الايمان، نام نهاده است. اين كتاب در شش مجلد و در بعضى نسخه‏هاى خطى سه مجلد است (احمد بيهقى، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 41-42؛همو، 1408 الف، مقدمه ابيانى، ص 6).

8) احكام القرآن. بيهقى سخنان شافعى در بيان معانى قرآن را در اين اثر گردآورده است. اين كتاب همانند احكام القرآن احمد بن على رازى جصّاص است و سبكى (ج 2، ص 97) آن را از آثار بديع بيهقى دانسته است. احكام القرآن در مصر به چاپ رسيده است (احمد بيهقى، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 43؛همو، 1408 الف، مقدمه ابيانى، ص 7).

9) البعث و النشور. محتواى اين كتاب آيات و اخبارى است درباره معاد. اين اثر در كويت و بيروت به چاپ رسيده است (همو، 1408 الف، مقدمه ابيانى، همانجا).

10) كتاب الزهد الكبير. درباره موعظه، در پنج بخش و شامل 989 قول و روايت از حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم، صحابه، تابعين و جز ايشان است. پيش از بيهقى نيز بيش از شصت كتاب و نوشته در باب زهد و با همين نام نوشته شده است (همو، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 47-56).

11) خلافيّات. بيهقى در اين اثر مسائل مورد اختلاف ميان فقه شافعى و حنفى را بررسى كرده است (همو، 1361 ش، مقدمه مهدوى دامغانى، ج 1، ص 19). اين كتاب را از آثار برجسته، ابتكارى، و بى نظير بيهقى دانسته‏اند (يافعى، ج 3، ص 63؛صفدى، ج 6، ص 354؛سبكى، ج 4، ص 9).

12) المدخل الى السنن الكبرى. مقدمه‏اى است بر السنن الكبرى. نسخه خطى اين كتاب، به سماع و تأييد برخى از بزرگان اهل سنت همچون ابن صلاح و حافظ مزّى رسيده است (احمد بيهقى، 1408 ب، مقدمه عامر احمد حيدر، ص 43-44). اين كتاب در كويت به چاپ رسيده است (همو، 1408 الف، مقدمه ابيانى، ص 6). كتابى به نام معرفة علوم الحديث (على بيهقى، ص 183؛ياقوت حموى، ج 1، ص 805) ، نيز به او منسوب است.

برخى ديگر از آثار چاپ شده او عبارت‏اند از: الآداب؛ القراءة خلف الامام؛مناقب الشافعى؛الاربعون الصغرى؛حيات الانبياء فى قبورهم؛اثبات عذاب القبر؛بيان خطأ من أخطأ على الشافعى (احمد بيهقى، 1408 الف، مقدمه ابيانى، ص 6-7؛براى آگاهى از ديگر آثار بيهقى زركلى، ج 1، ص 116؛سركيس، ج 1، ستون 620-621).

منابع‏

ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت 1385-1386/1965-1966

ابن خلّكان، وفيات الاعيان، چاپ احسان عباس، بيروت‏[بى‏تا. ]

ابن عساكر، تبيين كذب المفترى فيما نسب الى الامام ابى الحسن الاشعرى، بيروت 1404/1984

ابن عماد، شذرات الذّهب فى اخبار من ذهب، بيروت 1399/1979

ابن كثير، البداية و النهاية، بيروت 1411/1990

عبد الرحيم بن حسن اسنوى، طبقات الشافعية، چاپ كمال يوسف حوت، بيروت 1407/1987

محسن امين، اعيان الشيعة، چاپ حسن امين، بيروت 1403/1983

احمد بن حسين بيهقى، الاعتقاد و الهداية الى سبيل الرشاد على مذهب السلف و اصحاب الحديث، چاپ احمد عصام كاتب، بيروت 1401/1981

همو، دلائل النبوة، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران 1361 ش

همو، كتاب البعث و النشور، چاپ محمد سعيد ابيانى، بيروت 1408 الف

همو، كتاب الزهد الكبير، چاپ عامر احمد حيدر، بيروت 1408 ب

على بن زيد بيهقى، تاريخ بيهقى، چاپ احمد بهمنيار، تهران 1345 ش، چاپ افست تهران 1361 ش

مصطفى بن عبد اللّه حاجى خليفه، كشف الظنون، بيروت 1410/1990

محمد باقر بن زين العابدين خوانسارى، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، چاپ اسد اللّه اسماعيليان، قم 1390-1392

محمد بن احمد ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 18، چاپ شعيب ارنؤوط و محمد نعيم عرقسوسى، بيروت 1406/1986

همو، كتاب تذكرة الحفاظ، حيدر آباد دكن 1388-1390/1968-1970

خير الدين زركلى، الاعلام، بيروت 1986

عبد الوهاب بن على سبكى، طبقات الشافعية الكبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبد الفتاح محمد حلو، قاهره 1964-1967

يوسف اليان سركيس، معجم المطبوعات العربية و المعربة، قاهره 1346/1928، چاپ افست قم 1410

فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربى، ج 1، جزء 3، نقله الى العربية محمود فهمى حجازى، رياض 1403/1983

عبد الكريم بن محمد سمعانى، الانساب، چاپ عبد اللّه عمر بارودى، بيروت 1408/1988

ابراهيم بن محمد صريفينى، تاريخ نيسابور: المنتخب من السياق، چاپ محمد كاظم محمودى، قم 1362 ش

خليل بن ايبك صفدى، كتاب الوافى بالوفيات، چاپ س. ددرينگ، و يسبادن 1392/1972

محمد بن محمد غزالى، احياء علوم الدين، بيروت 1417

محمد بن جعفر كتانى، الرسالة المستطرفة، كراچى 1379/1960

عبد اللّه بن اسعد يافعى، مرآة الجنان و عبرة اليقظان، بيروت 1417/1997

ياقوت حموى، معجم البلدان، چاپ فرديناند و وستنفلد، لايپزيگ 1866-1873، چاپ افست تهران 1965.

ترجمه ابوبكر بيهقى (صاحب دلائل النبوة) از دانشنامه جهان اسلام ج 5