دودمان شیا در چین

دودمان شیا در چین

این دودمان نیمه افسانه ای، نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ سرزمین چین است که از سال 2030 تا سال 1601 پ.م پادشاهی داشت. گستردگی قلمرو این حکومت به حدود 450 هزار کیلومتر مربع می رسید و محدوده مرکزی آن شامل جنوب استان شانسی و غرب استان هنان می شد.

در سال 1959م یک محوطه باستانی در روستای ارلیتو در نزدیکی شهر یانشی (34 و 44 شمالی، 112 و 47 شرقی) پیدا شد که مربوط به سده نوزدهم پیش از میلاد می شود. این محوطه را می توان به دوران فرمانروایی دودمان شیا نسبت داد.

فهرست شاهان دودمان شیا:

1.       یو از 2030 تا 1985 پ.م؛ تبار او با هفت میانجی به هوانگ تی یا امپراتور زرد می رسید. یو پایتخت را از سونگ (34 و 5 شمالی، 112 و 4 شرقی) به یانگ چنگ (34 و 27 شمالی، 113 و 2 شرقی) منتقل کرد. پایتخت یائو در تائوسی (35 و 53 شمالی، 111 و 30 شرقی) بود. پایتخت شون در شهر آنیی (در شهرستان شیا، 35 و 8 شمالی، 111 و 13 شرقی) بود.  یو در سال 32 از فرمانروایی شون (2048 پ.م) به مقام فرماندهی کل ارتش امپراتور منصوب شده بود. مهمترین کاری که در روایات چینی به یو نسبت داده شده، مهار کردن طغیان رود زرد است. او در مدت 13 سال، با کندن آبراه های بسیار، آبهای سرریز رود را مهار نموده و به سوی دریا هدایت کرد.

2.       چی پسر یو تا 1975 پ.م؛

3.       تای کانگ پسر چی تا 1946 پ.م؛ او پایتخت را به ژنسون یا همان لویانگ (34 و 40 شمالی، 112 و 27 شرقی) منتقل کرد.

4.       ژونگ کانگ برادر تای کانگ تا 1933 پ.م؛ بر پایه روایات چینی، یک خورشید گرفتگی در نهمین ماه از پنجمین سال فرمانروایی ژونگ کانگ روی داد. نزدیکترین خورشید گرفتگی به زمان فرمانروایی ژونگ کانگ، که در پایتخت آن روز دودمان شیا نیز قابل مشاهده بوده باشد، در 26 اکتبر 1961 پ.م روی داده است. اگر آغاز پادشاهی دودمان شیا را 20 سال عقب ببریم، این خورشید گرفتگی در پنجمین سال فرمانروایی ژونگ کانگ قرار می گیرد.

5.       شیانگ پسر ژونگ کانگ تا 1905 پ.م؛ او پایتخت را به شانگچیو (34 و 25 شمالی، 115 و 39 شرقی) منتقل کرد. در سالهای پایانی فرمانروایی شیانگ، سرداری به نام هانژو طغیان کرد و شاه به دست جیائو پسر هانژو کشته شد. جیائو در جنگ با شاه تازه کشته شد و هانژو نیز خودکشی کرد.

6.      شائو کانگ پسر شیانگ تا 1884 پ.م؛ او چند ماه پس از کشته شدن پدرش زاده شد.

7.       ژو پسر شائو کانگ تا 1867 پ.م؛ او در پنجمین سال فرمانروایی خود، پایتخت را از یوان (جی یوان کنونی: 35 و 5 شمالی، 112 و 35 شرقی) به لائوچیو (کایفنگ کنونی: 34 و 48 شمالی، 114 و 18 شرقی) منتقل کرد.

8.       هوای پسر ژو تا 1841 پ.م؛

9.       مانگ پسر هوای تا 1823 پ.م؛ در سالهای پایانی فرمانروایی او، مرکز امیرنشین شانگ از شهر شانگچیو به یین (36 و 8 شمالی، 114 و 18 شرقی) منتقل شد.

10.   شیه پسر مانگ تا 1807 پ.م؛

11.   بو جیانگ پسر شیه تا 1748 پ.م؛ او تخت پادشاهی را به برادرش واگذاشت و 10 سال پس از آن (1738 پ.م) درگذشت.

12.   جیونگ برادر بو جیانگ تا 1727 پ.م؛

13.   جین پسر جیونگ تا 1706 پ.م؛

14.   کونگ جیا پسر بو جیانگ تا 1675 پ.م؛

15.   گائو پسر کونگ جیا تا 1664 پ.م؛

16.   فا پسر گائو تا 1653 پ.م؛ در هفتمین سال فرمانروایی او، زمین لرزه ای در نزدیکی کوه تای (36 و 15 شمالی، 117 و 6 شرقی) روی داد. این نخستین گزارش از یک زمین لرزه در تاریخ است.

17.   جیه پسر فا تا 1601 پ.م؛ در روایات چینی آمده است که: جیه پادشاهی ستمگر و خوشگذران بود و به مردم سرزمینش توجهی نداشت؛ از این رو در دوران پادشاهی او، زمستانها گرم و تابستانها سرد بود. در یک سال در نخستین ماه تابستان برف بارید و هوا سرد و تاریک شد. پژوهشگران این پدیده را با زمستان آتشفشانی در پیوند دانسته اند. انفجار آتشفشان ترا در مدیترانه که در سال 1628 پ.م روی داد و موجب نابودی تمدن مینوان در جزیره کرت (همان آتلانتیس گمشده) گردید؛ به اندازه ای شدید بود که خاکستر تولید شده در سراسر جو کره زمین پراکنده شد و چندین روز مانع رسیدن نور و گرمای خورشید به سطح زمین گردید.

امیرنشین شانگ که زیر فرمان شخصی به نام تانگ اداره می شد، در سال 1627 پ.م بر ضد دودمان شیا طغیان نمود. در سالهای بعد نیز امیرنشینهای دیگر به شانگ پیوستند و مردم هم که از دودمان شیا و شاه جیه دل خوشی نداشتند، به دفاع از پادشاه بر نخاستند. سرانجام نبرد مینگ تیائو میان شیا و شانگ درگرفت و جیه شکست خورد و تبعید شد. بدین ترتیب، دودمان شیا برچیده شد و دودمان شانگ بر سرزمین چین فرمانروایی یافت که تا سال 1046 پ.م نیز پابرجا بود.

بازماندگان خاندان شیا، امیرنشین چی را تشکیل دادند که از سده شانزدهم تا سال 445 پ.م فرمانروایی داشت. مرکز این حکومت، شهرستان کنونی چی (34 و 30 شمالی، 114 و 45 شرقی) در استان هنان بود.

اویغورها

اویغورها دسته ای از اقوام ترک ساکن مغولستان بودند که به یاری قرلقها و باسمیلها توانستند در سال 744م بر خان گوک ترکها چیره شوند و دولت اویغورها را تأسیس نمایند. این دولت در سال 840م توسط قرقیزهای ینیسِی از میان برداشته شد.

اویغور به معنی یکپارچه و متحد است. نخستین خان اویغورها، قُتلُغ بیلگه کول نام گرفت که به معنی پر افتخارِ خردمندِ نیرومند است.

نخستین خان اویغورها در 747م درگذشت و پسرش بایانچور خان (اِل اِتمیش بیلگه) به خانی رسید. او در سال 751م پایتخت شمالی را بنا کرد که اردو بالیق یا خان بالیق نام گرفت. (47 و 26 شمالی، 102 و 40 شرقی). فرستاده امیر سامانی، تمیم بن بحر مطوّعی، در سال 821م (200خ) از اردو بالیق دیدن نمود. سنگ نوشته اورخون در 30 کیلومتری شمال شرقی این شهر واقع است که بازمانده ای از خانات ترک در آغاز سده هشتم میلادی است.

پایتخت جنوبی بِشبالیق (43 و 59 شمالی، 89 و 4 شرقی) نام داشت. مساحت قلمرو اویغورها در سال 800م به حدود سه میلیون و صد هزار کیلومتر مربع می رسید که از شرق دریای گرگان تا منچوری کشیده شده بود.

تنگری بوگو در 759م به خانی نشست و دوران اوج قدرت اویغورها آغاز شد. او در 762م به امپراتور چین یاری رساند و شورش آن لوشان که در اواخر سال 755م آغاز شده بود، سرکوب شد. خان اویغورها پس از دیدار با یک مبلغ مانوی که از اهالی فرارود بود، آیین مانی را دین رسمی اویغورها اعلام کرد (763م).

حکومت اویغورها از آغاز سده نهم رو به نشیب گذاشت و ضعیف شد. در بهار سال 840م قرقیزها که در شمال ساکن بودند، به دعوت یکی از سران اویغور، به اردو بالیق حمله کرده و آن را اشغال کردند. آخرین خان اویغورها نیز، 7 سال بعد کشته شد.

اویغورها پادشاهی قوچو یا قراخوجا را در سال 856م تأسیس کردند که تا 1389م پابرجا بود. پایتخت زمستانی این دولت شهر قراخوجا یا گائوچانگ (42 و 59 شمالی، 89 و 11 شرقی) در نزدیکی تورفان بود. بشبالیق نیز پایتخت تابستانی آنان شمرده می شد. لقب امرای این دولت، ایدیقوت بود و از همین رو، این دولت را «امارت ایدیقوت» نیز نامیده اند. ایدیقوتها تا میانه سده دوازدهم مستقل بودند ولی از آن پس، زیر فرمان قراختائیان و از سال 1209م زیر فرمان مغولان قرار گرفتند.

اویغورهای شرقی در سال 870م پادشاهی گانژو را تأسیس کردند که تا 1036م پابرجا بود. پایتخت آنها در نزدیکی شهر ژانگیه (38 و 36 شمالی، 100 و 27 شرقی) قرار داشت. آنان مذهب خود را از مانویت به بودیسم لامایی تغییر دادند. این دولت توسط دولت تانگوت از میان رفت.

قرلقها به همراه چِگِلها و یغماها، بر سرزمینهای غربی چیره شدند و دولت قراخانیان را پایه ریزی کردند. این دولت از 840 تا 1212م بر کاشغر و فرارود و سرزمینهای شمالی فرمان می راندند. فرمانروای قراخانی در میانه سده دهم مسلمان شد.

فهرست خانان اویغور بر پایه دو گاهنگاری

  1. 744–747 Qutlugh bilge köl (K'u-li p'ei-lo)
  2. 747–759 El-etmish bilge (Bayan Chur, Mo yen ch'o), son of 1
  3. 759–779 Qutlugh tarqan sengün (Tengri Bögü, Teng-li Mou-yü), son of 2
  4. 779–789 Alp qutlugh bilge (Tun bagha tarkhan), son of 1
  5. 789–790 Ai tengride bulmïsh külüg bilge (To-lo-ssu), son of 4
  6. 790–795 Qutlugh bilge (A-ch'o), son of 5
  7. 795–808 Ai tengride ülüg bulmïsh alp qutlugh ulugh bilge (Qutlugh, Ku-tu-lu)
  8. 805–808 Ai tengride qut bulmïsh külüg bilge (spurious reign: tenure belongs to 7, name to 9)
  9. 808–821 Ai tengride qut bulmïsh külüg bilge (Pao-i), son of 7
  10. 821–824 Kün tengride ülüg bulmïsh alp küchlüg bilge (Ch'ung-te), son of 9
  11. 824–832 Ai tengride qut bulmïsh alp bilge (Qasar, Ko-sa), son of 9
  12. 832–839 Ai tengride qut bulmïsh alp külüg bilge (Hu), son of 10
  13. 839–840 Kürebir (Ho-sa), usurper
  14. 841–847 Öge, son of 9
  1. 744–747 Kutlug Bilge Köl Kagan
  2. 747–759 Bayan Çor
  3. 759–779 Bögü Kagan
  4. 779–789 Tun Baga Tarkan
  5. 789–790 Ay Tengride Kut Bulmış Külük Bilge Kagan
  6. 790–795 Kutluk Bilge Kagan
  7. 795–808 Ay Tengride Ülüg Bulmış Alp Ulug Kutlug Bilge Kagan
  8. 805–808 Ay Tengride Kut Bulmış Alp Külük Bilge Kagan
  9. 808–821 Ay Tengride Kut Bulmış Alp Bilge Kagan
  10. 821–824 Kün Tengride Ülüg Bulmış Alp Küçlüg Bilge Kagan
  11. 824–832 Alp Bilge Hasar Tigin Tengri Kagan
  12. 832–839 Alp Külüg Bilge Kagan
  13. 841–847 Üge Kagan

 

بخت النصر

نبو کودوری اوسور (نبوکدنصر دوم) که به بخت النصر مشهور شده، در سال 604 پ.م به شاهی بابل رسید و در 7 اکتبر 562 پ.م درگذشت.

پدر او (نبو اپله اوسور یا نبوپولاسار) در سال 612 پ.م، با همراهی هوخشتره (شاه ماد) توانست بر نینوا (پایتخت آشور) دست یابد. در آن سال یا کمی بعد، نبوکدنصر با نوه هوخشتره (آمیتیس) عروسی کرد و اتحادی میان دو دولت پدید آمد که صلحی 60 ساله را در پی داشت.

در سال 604 پ.م نبوکدنصر به جنگ نخائو دوم (فرعون مصر) رفت و او را در کرکمیش (شمال سوریه) بشکست. خبر مرگ پدر موجب بازگشت نبوکدنصر به بابل شد. او برای گردآوری خراج سالیانه از سوریه و فلسطین و فینیقیه مجبور بود تا همه ساله به آن سرزمینها لشکر بکشد.

در سال 602 پ.م یهویاقیم (شاه یهودا) بدون جنگ حاضر به پرداخت خراج شد. شاه بابل نیز تعدادی از بزرگان اورشلیم را به عنوان گروگان به بابل برد که به احتمال زیاد، دانیال نبی هم در میان آنان بود.

نبوکدنصر در سال 601 پ.م تا مرز مصر پیشروی نمود و پس از نبردی سخت، ناچار شد بدون نتیجه بازگردد. پس از بازگشت شاه به بابل، نخائو آماده جنگ با نبوکدنصر شد. یهویاقیم هم به حمایت از او برخواست.

نبوکدنصر در زمستان 597 پ.م رهسپار فلسطین شد. یهویاقیم در دسامبر 598 پ.م درگذشت و یهویاقین جانشین پدرش شد. بابلیها در 16 مارس 597 پ.م اورشلیم را تصرف کردند و یهویاقین و ده هزار تن از یهودیان را به بابل کوچاندند. یکی از برادران یهویاقیم که صدقیا نام گرفت و تنها 21 سال داشت، به حکومت یهودا منصوب شد و نبوکدنصر با ثروت بسیار معبد اورشلیم به بابل بازگشت.

در سال 588 پ.م، فرعون تازه (آپریئز) به فلسطین و فینیقیه لشکر کشید و چندین شهر را غارت نمود. صدقیا به گمان اینکه دوران چیرگی بابل پایان یافته است، از پرداخت خراج سر باز زد. نبوکدنصر با سپاهی گران راهی غرب شد. مصریها عقب نشستند و اورشلیم پس از 18 ماه مقاومت، سرانجام در 18 ژوئیه 586 پ.م گشوده شد. شاه بابل فرمان کشتار و تخریب صادر کرد. شهر تقریبا به طور کامل ویران گردید و 15 هزار تن از یهودیان به بابل برده شدند. بدین ترتیب، دولت یهودا که در سال 928 پ.م و پس از مرگ سلیمان نبی تأسیس شده بود، برچیده شد.

بندر صور که یکی از مراکز بزرگ تجاری جهان باستان در فینیقیه به شمار می رفت، در سال 571 پ.م و پس از 13 سال مقاومت در برابر بابلیان، سقوط کرد و فرماندهی بابلی در آنجا منصوب شد. بندر کارتاژ (واقع در کشور تونس کنونی) که در پایان سده نهم پیش از میلاد توسط فینیقیها بنا شده بود، در سال 574 پ.م از دولت صور مستقل شد و سه سده بعد به قدرتی جهانی تبدیل گردید.

بخت النصر در 562 پ.م درگذشت و جانشینان او نتوانستند از قلمرو بابل به خوبی نگهداری کنند. پدیدار شدن قدرت تازه ای به نام هخامنشیان موجب شد تا از قدرت بابل روز به روز کاسته شود. سرانجام در 13 اکتبر 539 پ.م شهر بابل به تصرف ایرانیان درآمد و از آن دولت پرآوازه، تنها نام آن و نام بخت النصر و باغهای معلق آن به جا ماند.

باغهای معلق بابل یکی از عجایب هفتگانه جهان باستان می‌باشد. این باغها در حدود 600 پیش از میلاد به فرمان نبوکدنصر دوم ساخته شدند. به این باغها در نوشته‌های مورخان یونانی مانند استرابو و دیودور سیسیلی اشاره شده‌است ولی همچنان در مورد وجود آنها ابهاماتی هست. در حقیقت در هیچ یک از نوشته‌های بابلی در مورد وجود این باغ مطلبی ذکر نشده‌است. در طول قرنها این منطقه با باغهای نینوا درآمیخته ولی در حکاکی‌های موجود در آن نواحی روش‌های انتقال آب رود فرات به ارتفاعی که برای این باغها احتیاج بوده‌است آورده شده‌است. این باغها برای خوشحال کردن همسر نبوکدنصر که بیمار بوده‌است ساخته شده‌اند. آمیتیس دختر ایختوویگو و نوه هوخشتره (پادشاهان ماد) با نبوکدنصر ازدواج کرد تا میان دو قوم صلح پایدار برقرار گردد. سرزمین ماد که آمیتیس از آن می‌امد سرزمینی سرسبز و کوهستانی و پوشیده از گیاهان و درختان مختلف بود ولی سرزمین بابل در منطقه‌ای مسطح و فلاتی خشک قرار گرفته بود. یکی از دلایل بیماری آمیتیس هم دوری او از سرزمین خوش آب و هوای خود بود بنابراین نبوکدنصر تصمیم گرفت باغهای معلق بابل را در بلندی برای همسر خود بسازد واژهٔ معلق که برای این باغها استفاده می‌شود در حقیقت به این معنی نیست که باغها به‌وسیله طناب یا ریسمان به یکدیگر متصل بوده‌اند بلکه احتمالاً ترجمه اشتباه کلمه‌ای یونانی به معنای تراس یا بالکن بوده‌است. استرابو در قرن اول قبل از میلاد می‌نویسد: تراسها در طبقاتی روی یکدیگر واقع شده بودند و هرکدام دارای ستونهای سنگی مکعب شکل توخالی بوده‌اند که توسط گیاهان پوشیده شده بود. تحقیقات بیشتر در منطقه بابل منجر به یافتن پایه‌های این ستون‌ها شده‌است.

 

دولت بابل

دولت بابل که یکی از نامی ترین دولتهای جهان باستان است، در سال 1830 پ.م تأسیس شد و در 13 اکتبر 539 پ.م به دست ایرانیان برافتاد.

این دولت نام خود را از شهر بابل گرفته است. شهر بابل (32 و 32 شمالی، 44 و 25 شرقی) در 85 کیلومتری جنوب بغداد کنونی واقع بود. این شهر پیش از تشکیل دولت نیز دارای اهمیت بازرگانی بود و از شهرهای مهم دولت سومر و اکد به شمار می رفت.

طوایف سامی نژاد عموری در اواخر هزاره سوم پیش از میلاد به میان رودان کوچیدند و با سومریها و اکدیها درآمیختند. همین عموریها بودند که یک سده پس از سقوط دولت نیرومند «سلسله سوم اور»، دولت بابل را به مرکزیت همین شهر تأسیس کردند.

شاهان سلسله یکم بابل

سومو اَبوم 1830 تا 1817 پ.م

سومو لائل 1817 تا 1781 پ.م

سَبیوم 1781 تا 1767 پ.م

اَپیلسین 1767 تا 1749 پ.م

سین موبَلیت 1749 تا 1729 پ.م؛ سلسله دوم بابل در سال 1732 پ.م در کران خلیج فارس تأسیس شد که تا 1460 پ.م پابرجا بود. این سلسله همزمان با سلسله یکم و سلسله سوم (کاسیها) فرمان می راند.

حمورابی 1729 تا 1686 پ.م؛ سنگ نوشته ای از این شاه باقی مانده که شامل قانون نامه است. حمورابی در 1699 پ.م به دولت سومری لارسا (31 و 17 شمالی، 45 و 51 شرقی) حمله کرد و به فرمانروایی 59 ساله ریم سین در این شهر پایان داد و لارسا را ضمیمه قلمرو دولت بابل ساخت. شهر ماری (34 و 33 شمالی، 40 و 53 شرقی) در سوریه نیز در 1693 پ.م غارت و ویران گردید.

سمسو ایلونا 1686 تا 1648 پ.م؛ در 1678 پ.م، ریم سین دوم در لارسا شورید و توانست 4 سال در این شهر فرمانروایی کند. کاسیها که از تبار کوهنشینان زاگرس بودند، در 1677 پ.م از سمسو ایلونا شکست خوردند. پادشاهی لارسا که در 1961 پ.م تأسیس شده بود، سرانجام در 1674 پ.م، توسط سمسو ایلونا از میان برداشته شد.

ابی اَشوه 1648 تا 1620 پ.م

اَمی دیتانا 1620 تا 1583 پ.م

امی صدوقا 1583 تا 1562 پ.م

سمسو دیتانا 1562 تا 1531 پ.م؛ دولت حیتی که در میانه سده شانزدهم پدیدار شده بود، کم کم نیرومند شد و مورسیلی یکم (شاه حیتی) در 1531 پ.م توانست شهر بابل را تصرف و غارت کند. بدین ترتیب، سلسله یکم بابل پس از سه سده فرمانروایی سقوط کرد.

کاسیها که در گوشه ای از قلمرو دولت بابل فرمان می راندند، بر بابل چیره شدند و سلسله دوم را تأسیس کردند که تا 1155 پ.م پابرجا بود. آگوم دوم که دهمین شاه کاسیها شمرده می شد، نخستین شاه کاسی بود که در بابل فرمان راند.

در چهارمین سال شاهی ابی اشوه در بابل (1644 پ.م)، کاسیها که مرکز آنها در شهر ماری (تل حریری در سوریه) بود، به رهبری گانداش شکست خوردند. گانداش نخستین شاه کاسیها شمرده می شود.

آگوم دوم که دهمین شاه کاسیها و نخستین آنها در بابل بود، در 1506 پ.م توانست پیکره مردوک (خدای بزرگ بابل) را از حیتیها پس بگیرد.

بورنابوریاش یکم پیمان صلحی با پوزور آشور سوم (شاه آشور از 1515 تا 1491 پ.م) بست. کارائینداش نیز با آشور بل نیشِشو (1419 تا 1410 پ.م) پیمان صلح امضا کرد.

اولام بوریاش (چهارمین شاه در بابل) در سال 1460 پ.م سلسله دوم بابل را که در کران خلیج فارس فرمان می راند، برانداخت.

کوریگالزو یکم که در 1374 پ.م درگذشت، سازنده پایتخت کاسیها در صد کیلومتری شمال بابل بود. این شهر «دور کوریگالزو» یعنی «ساخته کوریگالزو» نام داشت (33 و 21 شمالی، 44 و 12 شرقی). این مکان امروزه عقرقوف نامیده می شود و در 30 کیلومتری غرب مرکز بغداد قرار دارد. این شهر در آغازین سالهای سده چهاردهم پیش از میلاد بنا شد.

کاداشمان انلیل یکم (1374 تا 1360 پ.م) با دختر آشور اوبلیت سوم (1365 تا 1330 پ.م) عروسی کرد. آشور اوبلیت در 1360 پ.م به بهانه مرگ دخترش به بابل حمله کرد و شاه را تغییر داد.

بورنابوریاش دوم (1360 تا 1333 پ.م) با مصر و آشور روابط سیاسی و اقتصادی گسترده داشت. روابط سیاسی و به ویژه بازرگانی میان کاسیها و سرزمینهای اطراف در سده های پانزدهم و چهاردهم پیش از میلاد آشکار است. سنجه ها و مهرهای بابلی در جنوب ارمنستان و ترکیه و حتی در تبس یونان هم یافت شده اند. روابط دیپلماتیک و ازدواجهای سیاسی نیز در این دوران میان دولتهای بابل و مصر و حیتی گسترش یافت.

کوریگالزو دوم (1333 تا 1308 پ.م) انلیل نیراری (شاه آشور از 1330 تا 1320 پ.م) را در نبرد سوگاگی شکست داد.

نازی ماروتاش (1308 تا 1282 پ.م) بخشی از قلمرو خود را به ادد نیراری (شاه آشور از 1308 تا 1275 پ.م) واگذار کرد.

کاشتیلیاش چهارم (1232 تا 1225 پ.م) توسط توکولتی نینورتای یکم (شاه آشور از 1245 تا 1208 پ.م) برکنار شد و سه تن به ترتیب در مدت 8 سال از سوی شاه آشور بر بابل فرمان راندند.

ادد شوما اوسور (1217 تا 1187 پ.م) توانست در 1193 پ.م از جنگ داخلی پدید آمده در آشور بهره برده و مستقل شود. هنگامی که آشوردان یکم به شاهی رسید (1180 تا 1133 پ.م)، دوباره بر بابل دست اندازی کرد.

زبابا شوما ایدین در 1158 پ.م، پس از یک سال حکومت، از شوتروک ناحونته (شاه عیلام) شکست خورد و کشته شد. انلیل ندین آهی به شاهی نشست ولی او نیز سه سال بعد به دست کوتیر ناحونته دوم (شاه عیلام) کشته شد. بدین ترتیب، فرمانروایی 376 ساله کاسیها بر بابل پایان یافت.

سلسله چهارم بابل یا همان سلسله دوم ایسین به روی کار آمد که تا 1025 پ.م فرمان راند. دولت بابل در زمان فرمانروایی نبو کودوری اوسور یکم (1126 تا 1103 پ.م) به اوج قدرت خود در دوران میانه رسید. این پادشاه توانست افزون بر قلمرو آشور، بر سرزمین عیلام هم دست یابد. شهر شوش در آغاز تابستان سال 1110 پ.م به تصرف بابلیها درآمد. جنگ میان دو دولت آشور و بابل به طور متناوب ادامه داشت و گاهی پیروزی از آن بابل بود و گاهی از آن آشور.

سلسله پنجم از 1025 تا 1004 پ.م، سلسله ششم از 1004 تا 985 پ.م، سلسله هفتم تا 979 پ.م و سلسله هشتم تا 943 پ.م در بابل فرمان راندند.

سلسله نهم در 943 پ.م تأسیس شد که تا 732 پ.م پابرجا بود. در این دوره، سرزمین بابل تحت نفوذ دولت آشور بود. نبو نصیر که در 748 پ.م به شاهی بابل دست یافت، به خاطر تدوین تقویم تازه نامدار شده است. این تقویم با آغاز بهار (26 فوریه 747 پ.م) آغاز می شود که در نوشته های اسلامی به تقویم بخت النصری مشهور است.

سلسله دهم بابل که از 732 تا 626 پ.م فرمان راند، متشکل از دست نشانده های آشوری بود. بابل در نوامبر 689 پ.م به دست سناخریب (شاه آشور از 705 تا 681 پ.م) ویران گردید. آسور هادون (681 تا 668 پ.م) این شهر را در 675 پ.م بازسازی کرد.

با مرگ آشور بانیپال (668 تا 626 پ.م) رهبر کلدانیها در بابل توانست دولت بابل نو یا همان سلسله یازدهم را تأسیس کند که تا 539 پ.م پابرجا ماند. نبوپولاسار (626 تا 604 پ.م) در سال 612 پ.م با همکاری دولت ماد بر آشور حمله کرد و پس از برانداختن این دولت، قلمرو آن را میان بابل و ماد تقسیم کرد. فرزند او، نبو کودوری اوسور (بخت النصر دوم) از 604 تا 562 پ.م فرمانروای غرب آسیا بود. او با تصرف اورشلیم در 586 پ.م، دولت یهودا را برانداخت و یهودیان را به اسارت به بابل برد.

در سال 550 پ.م مردی از پارس به نام کوروش توانست دولت ماد را براندازد و شاهنشاهی هخامنشی را در ایران تأسیس کند. او در 546 پ.م دولت نیرومند لیدی را در ترکیه کنونی برانداخت. ایرانیان در 13 اکتبر 539 پ.م بر شهر بابل دست یافتند و کوروش در 29 اکتبر وارد شهر بابل شد. بدین ترتیب، دولت نیرومند و نامدار بابل پس از سیزده سده از میان رفت و قلمرو آن ضمیمه شاهنشاهی ایران شد.

روز 29 اکتبر (7 آبان) که روز ورود کوروش بزرگ به شهر بابل است؛ به عنوان روز بزرگداشت کوروش گرامی داشته می شود. برخی این روز را، زادروز کوروش معرفی می کنند که اشتباه است.

 

دولت کوچوسون در کره

کوچوسون

بر پایه روایات کره ای، دانگون وانگوم در 3 اکتبر 2333 پ.م پادشاهی کوچوسون را تأسیس کرد که تا سال 108 پ.م پابرجا ماند.

یافته های باستان شناسی نشان می دهد که فرهنگ کوچوسون از سده نهم تا سده چهارم پیش از میلاد شکوفا بوده است. این فرهنگ در شمال کره و جنوب منچوری و استان کنونی لیائونینگ در چین گسترده بود و در بر گیرنده عصر مفرغ در این منطقه است. سلسله کوچوسون جانشین سلسله بائدال شده بود که آن هم پس از سلسله هوانگوک فرمان رانده بود.

فرمانروای آسمان (هوانین)، پسری به نام هوانونگ داشت. این پسر آرزومند زندگی در زمین بود. هوانین با خواست پسرش موافقت کرد و هوانونگ به همراه سه هزار تن از یارانش در کوه تابک واقع در کوهستان پاکتو فرود آمد. کوهستان پاکتو امروزه در مرز چین با کره شمالی قرار دارد (42 شمالی، 128 و 3 شرقی). هوانونگ با آدمیان همزیستی نمود و زندگی با آنان را تجربه کرد. خرس ماده ای که در یک غار می زیست، پس از 21 روز نیایش، به یک زن زیبا تبدیل شد. این زن که اونگنیو نام داشت، با هوانونگ آمیزش کرد و باردار شد. حاصل این آمیزش، پسری بود که دانگون وانگوم نام گرفت و پادشاهی کوچوسون را تأسیس کرد.

دانگون 93 سال فرمان راند و جانشینان او تا سال 108 پ.م بر شمال کره و جنوب منچوری فرمانروا بودند. نخستین پایتخت کوچوسون شهر آسادال (سرزمین زایش) نام داشت که به گمان بسیار در منچوری واقع بوده است. هنگامی که قلمرو کوچوسون به تصرف چینیها درآمد (108 پ.م) پایتخت در شهر وانگوم سونگ (پیونگ یانگ کنونی) بود.

دوران پادشاهی کوچوسون به دو دوره تقسیم می شود؛ بخش نخست به نام دانگون تا سال 1128 پ.م فرمان راند و بخش دوم نیز از این زمان تا 195 پ.م که گیجا نام گرفت. دوره سوم کوچوسون که دوره تاریخی شمرده می شود، از سال 195 پ.م آغاز شده و تا سال 108 پ.م ادامه می یابد. این دوره به نام نخستین پادشاه آن، ویمان، نام گرفته است و شامل فرمانروایی سه تن می شود.

در جنوب قلمرو کوچوسون و در نیمه جنوبی شبه جزیره کره، کنفدراسیون سامهان و حکومت جین فرمانروایی داشت که با امپراتوری چین و ژاپن نیز در ارتباط بود.

چینیها به مردم کوچوسون، دونگ یی (بربرهای شرقی) می گفتند. دونگ در زبان چینی به معنی شرق است. امیرنشین یان در اواخر سده چهارم پیش از میلاد به کوچوسون حمله کرد. امپراتوری هان در سال 108 پ.م به کوچوسون حمله کرده و شاه اوگئو را شکست داد. چینیها چهار پادگان لِلانگ، لینتون، شوانتو و ژنفان را در شمال شبه جزیره کره و شبه جزیره لیائودونگ مستقر ساختند. 50 سال طول کشید تا مردم کره توانستند پادشاهی مستقلی تشکیل دهند که شیلا نام داشت و در گوشه جنوب شرقی کره واقع بود. پادگانهای لینتون و ژنفان در سال 82 پ.م برچیده شدند ولی پادگان شوانتو که 221 هزار تن جمعیت را زیر فرمان داشت، در سال 302م برچیده شد. پادگان للانگ هم که 406 هزار تن جمعیت داشت، در سال 313م برچیده شد و پادشاهی کوگوریو بر منچوری نیز چیره شد.

فهرست شاهان کوچوسون

#

Personal Name

Hangul

Reign

1

Dangun Wanggeom

왕검

BCE 2333-BCE 2240

2

Buru

부루

BCE 2240-BCE 2206

3

Gareuk

가륵

BCE 2206-BCE 2155

4

Osa

오사

BCE 2155-BCE 2106

5

Gueul

구을

BCE 2106-BCE 2071

6

Dalmun

달문

BCE 2071-BCE 2039

7

Hanyul

한율

BCE 2039-BCE 2014

8

Seohan

서한

BCE 2014-BCE 1957

9

Asul

아술

BCE 1957-BCE 1929

10

Noeul

노을

BCE 1929-BCE 1906

11

Dohae

도해

BCE 1906-BCE 1870

12

Ahan

아한

BCE 1870-BCE 1843

13

Heuldal

흘달

BCE 1843-BCE 1800

14

Gobul

고불

BCE 1800-BCE 1771

15

Beoreum

벌음

BCE 1771-BCE 1738

16

Wina

위나

BCE 1738-BCE 1720

17

Yeoeul

여을

BCE 1720-BCE 1657

18

Dongeom

동엄

BCE 1657-BCE 1637

19

Gumoso

구모소

BCE 1637-BCE 1612

20

Gohol

고홀

BCE 1612-BCE 1601

21

Sotae

소태

BCE 1601-BCE 1568

22

Saekbullu

색불루

BCE 1568-BCE 1551

23

Amul

아물

BCE 1551-BCE 1532

24

Yeonna

연나

BCE 1532-BCE 1519

25

Solla

솔나

BCE 1519-BCE 1503

26

Churo

추로

BCE 1503-BCE 1494

27

Dumil

두밀

BCE 1494-BCE 1449

28

Haemo

해모

BCE 1449-BCE 1427

29

Mahyu

마휴

BCE 1427-BCE 1418

30

Nahyu

내휴

BCE 1418-BCE 1365

31

Deungol

등올

BCE 1365-BCE 1359

32

Chumil

추밀

BCE 1359-BCE 1351

33

Gammul

감물

BCE 1351-BCE 1342

34

Orumun

오루문

BCE 1342-BCE 1322

35

Sabeol

사벌

BCE 1322-BCE 1311

36

Maereuk

매륵

BCE 1311-BCE 1293

37

Mamul

마물

BCE 1293-BCE 1285

38

Damul

다물

BCE 1285-BCE 1266

39

Duhol

두홀

BCE 1266-BCE 1238

40

Dareum

달음

BCE 1238-BCE 1224

41

Eumcha

음차

BCE 1224-BCE 1205

42

Euruji

을우지

BCE 1205-BCE 1196

43

Mulli

물리

BCE 1196-BCE 1181

44

Gumul

구물

BCE 1181-BCE 1174

45

Yeoru

여루

BCE 1174-BCE 1169

46

Boeul

보을

BCE 1169-BCE 1158

47

Goyeolga

고열가

BCE 1158-BCE 1128

 

1.      King Munseong of Gojoseon, Gija 문성대왕 (r. 1126–1082 BCE);자수유/자서여(子須臾/子胥餘)

2.      King Janghye of Gojoseon 장혜왕 (r. 1082–1057 BCE)

3.      King Gyeonghyo of Gojoseon 경효왕 (r. 1057–1030 BCE)

4.      King Gongjeong of Gojoseon 공정왕 (r. 1030–1000 BCE)

5.      King Munmu of Gojoseon 문무왕 (r. 1000–972 BCE)

6.       King Taewon of Gojoseon 태원왕 (r. 972–968 BCE)

7.      King Gyeongchang of Gojoseon 경창왕 (r. 968–957 BCE)

8.      King Heungpyeong of Gojoseon 흥평왕 (r. 957–943 BCE)

9.      King Cheorwi of Gojoseon 철위왕 (r. 943–925 BCE)

10.  King Seonhye of Gojoseon 선혜왕 (r. 925–896 BCE)

11.  King Uiyang of Gojoseon 의양왕 (r. 896–843 BCE)

12.  King Munhye of Gojoseon 문혜왕 (r. 843–793 BCE)

13.  King Seongdeok of Gojoseon 성덕왕 (r. 793–778 BCE)

14.  King Dohoe of Gojoseon 도회왕 (r. 778–776 BCE)

15.  King Munyeol of Gojoseon 문열왕 (r. 776–761 BCE)

16.  King Changguk of Gojoseon 창국왕 (r. 761–748 BCE)

17.  King Museong of Gojoseon 무성왕 (r. 748–722 BCE)

18.  King Jeonggyeong of Gojoseon 정경왕 (r. 722–703 BCE)

19.  King Nakseong of Gojoseon 낙성왕 (r. 722–703 BCE)

20.  King Hyojong of Gojoseon 효종왕 (r. 722–703 BCE)

21.  King Cheonhyo of Gojoseon 천효왕 (r. 658–634 BCE)

22.  King Sudo of Gojoseon 수도왕 (r. 634–615 BCE)

23.  King Hwiyang of Gojoseon 휘양왕 (r. 615–594 BCE)

24.  King Bongil of Gojoseon 봉일왕 (r. 594–578 BCE)

25.  King Deokchang of Gojoseon 덕창왕 (r. 578–560 BCE)

26.  King Suseong of Gojoseon 수성왕 (r. 560–519 BCE)

27.  King Yeonggeol of Gojoseon 영걸왕 (r. 519–503 BCE)

28.  King Ilmin of Gojoseon 일민왕 (r. 503–486 BCE)

29.  King Jese of Gojoseon 제세왕 (r. 486–465 BCE)

30.  King Cheongguk of Gojoseon 청국왕 (r. 465–432 BCE)

31.  King Doguk of Gojoseon 도국왕 (r. 432–413 BCE)

32.  King Hyeokseong of Gojoseon 혁성왕 (r. 413–385 BCE)

33.  King Hwara of Gojoseon 화라왕 (r. 385–369 BCE)

34.  King Seolmun of Gojoseon 설문왕 (r. 369–361 BCE)

35.  King Gyeongsun of Gojoseon 경순왕 (r. 361–342 BCE)

36.  King Gadeok of Gojoseon 가덕왕 (r. 342–315 BCE)

37.  King Samhyo of Gojoseon 삼효왕 (r. 315–290 BCE)

38.  King Hyeonmun of Gojoseon 현문왕 (r. 290–251 BCE)

39.  King Jangpyeong of Gojoseon 장평왕 (r. 251–232 BCE)

40.  King Jongtong of Gojoseon 종통왕 (r. 232–220 BCE)

41.  King Ae of Gojoseon 애왕 (r. 220–195 BCE)

 

پادشاهی کوگوریو

پادشاهی کوگوریو در شبه جزیره کره

دولت کوگوریو در سال 37 پ.م در شمال کره تأسیس شد و تا 21 سپتامبر 668م پابرجا ماند. پایتخت این دولت در 40 سال نخست در جولبون (هوانرِن امروزی: 41 و 16 شمالی، 125 و 22 شرقی) بود و سپس به گونگنائه (جیان امروزی در استان جیلین در چین: 41 و 8 شمالی، 126 و 11 شرقی)، در صد کیلومتری شرق جولبون  منتقل شد. پایتخت کوگوریو در 427م از گونگنائه به پیونگ یانگ (39 و 2 شمالی، 125 و 45 شرقی)، در 250 کیلومتری جنوب غربی گونگنائه برده شد و تا فروپاشی این پادشاهی، پایتخت در همانجا باقی ماند. قلمرو کوگوریو در سال 476م به بیشترین گستره خود رسید. جمعیت این پادشاهی در هنگام فروپاشی در سال 668م، حدود سه و نیم میلیون نفر بود.

پس از سقوط دولت کوچوسون در سال 108 پ.م، شبه جزیره کره زیر فرمان امپراتوری چین قرار گرفت. مردم کره کوشیدند تا خود را از زیر سلطه امپراتوری هان خارج کنند. نتیجه این کوششها، ایجاد حکومتهای محلی مانند پویو بود.

حکومت پویو در اواخر سده دوم پیش از میلاد در منچوری تشکیل شد و تا 494م پابرجا بود. پایتخت آن در جایی بود که امروزه شهر نونگ آن (44 و 26 شمالی، 125 و 10 شرقی) در استان جیلین چین واقع است. حکومت پویو شرقی در سال 86 پ.م از پویو جدا شد و تا 410م به حیات خود ادامه داد. دومین شاه پویو شرقی گوموا نام داشت که از 48 تا 7پ.م فرمان راند. گوموا روزی در پای یک کوه، بانو یوهوا (دختر رودخانه هابک) را دید و او را به کاخ خود برد. یوهوا از هاموسو (پسر آسمان) باردار شده بود و جومونگ را به دنیا آورد. جومونگ مورد رشک برادران خود (پسران گوموا) قرار گرفت و ناچار به گریز شد. او به جولبون گریخت و در 21 سالگی توانست پادشاهی کوگوریو را در آنجا تأسیس کند. (37 پ.م)

گوموا در سال 7پ.م درگذشت و پسرش تسو به شاهی پویو شرقی رسید. جنگ میان تسو و جانشینان جومونگ ادامه داشت تا آنکه نوه جومونگ در سال 22م توانست تسو را از پای درآورد.

ششمین پادشاه که تائجو نام داشت، در 6 سالگی بر تخت نشست و 93 سال فرمان راند. او رتبه دوم را در میان شاهان همه تاریخ، از نظر مدت پادشاهی داراست. رتبه نخست از آن پِپی دوم است که 94 سال فرعون مصر بود (سده بیست و سوم پیش از میلاد).

دودمان هان در سال 220م سقوط کرد و دولت وِی در شمال چین به قدرت رسید. این دولت در سال 244م به شبه جزیره لیائودونگ در غرب کوگوریو حمله کرد و سپس به مرزهای کوگوریو نیز لشکر کشید و پایتخت آن را به دست غارت داد.

کوگوریو در سال 313م به لیائودونگ لشکر کشید و توانست پادگان چینی لِلانگ را تصرف کند. بدین ترتیب، سلطه چهارصد ساله چین بر شمال کره پایان یافت.

هسیانبِی ها که از اهالی مغولستان بودند و بر بخشی از چین هم فرمان می راندند، در زمستان آغاز سال 342م به کوگوریو حمله کردند. آنان پس از غارت پایتخت، بسیاری از اهالی کوگوریو را به اسارت گرفتند. قلمرو پویو نیز که در شمال شرق کوگوریو واقع بود، در سال 346م توسط هسیانبی ها غارت شد.

در سال 371م، پادشاه پاکچه (گونچوگو) به کوگوریو حمله کرد و شاه کوگوگ وون را در نبردی نزدیک پیونگ یانگ از پای درآورد. دولت پاکچه در جنوب غرب شبه جزیره کره قرار داشت و از سال 18 پ.م تا سال 660م فرمانروایی می کرد.

هفدهمین شاه کوگوریو که سوسوریم نام داشت، در سال 372م آیین بودا را، مذهب رسمی کشور اعلام کرد.

ارتش کوگوریو در زمان پادشاهی گوانگاتو (391 تا 413م) به اوج نیرومندی خود رسید. این پادشاه توانست بر 64 شهر و 1400 روستا دست یابد. او با خُتَنیهای مغولستان و دولتهای پویو در شمال، شیلا و پاکچه در جنوب و ژاپن در آن سوی دریای شرق وارد جنگ شد و به پیروزی دست یافت. دولت یان پسین نیز که بر شرق چین فرمان می راند، در سال 404م از گوانگاتو شکست خورد. یک سنگ نوشته از این پادشاه به جا مانده که در شهر جیان قرار دارد. قلمرو کوگوریو در زمان گوانگاتو سه چهارم شبه جزیره کره را شامل می شد و بخشی از گوشه جنوب شرقی روسیه کنونی را هم در بر داشت.

جانگسو که جانشین گوانگاتو شد، در سال 479م توانست به همراه خان روران، بر طوایف دیدویو در شرق مغولستان چیره شود و قلمرو پادشاهی کوگوریو را به بیشترین حد خود برساند.

حکومت پویو در سال 494م توسط پادشاهی کوگوریو برچیده شد.

در اوایل سده ششم میلادی پادشاهی کوگوریو دچار جنگ داخلی شد و رو به نشیب گذاشت. دو پادشاهی شیلا و پاکچه همدست شدند و در 551م به جنوب کوگوریو تاختند و دست به غارت زدند. پادشاهی شیلا از میانه سده ششم کوشید تا روابط خود را با امپراتوری چین گسترش دهد. نتیجه این کوششها، ورود فرهنگ و فنون از سرزمین چین به قلمرو شیلا در جنوب شرق کره بود. سرانجام نیز دو پادشاهی پاکچه و کوگوریو توسط شیلا و با همدستی امپراتوری چین برچیده شدند.

در ژوئن 598م نبرد لینیوگوان در گذر شانهای (40 و 1 شمالی، 119 و 45 شرقی) در 300 کیلومتری شرق پکن روی داد. سپاه 70 هزار نفری کوگوریو و مغولان توانست بر سپاه 300 هزار نفری امپراتوری سویی چیره شود. دولت سویی در سال 589م بر سراسر چین دست یافت و پس از چهار سده سرزمین چین دوباره زیر فرمان یک امپراتوری درآمد. چینیها بار دیگر در سال 612م از کره ایها شکست خوردند. این بار سپاه 300 هزار نفری سویی به پیونگ یانگ حمله کرد. این سپاه در حال گذر از رود سالسو در نزدیکی پایتخت بود که کره ایها سد روی رودخانه را شکستند و همه چینیها غرق شدند.

یونگنیو که در 618م به شاهی رسید، تصمیم گرفت تا از نیرومندتر شدن سرداری به نام یون گاسومون جلوگیری کند و او و همراهانش را از پای درآورد؛ ولی گاسومون پیشدستی نمود و شاه را در زمستان 642م بکشت. بوجانگ به شاهی برگزیده شد ولی یون گاسومون فرمانروای حقیقی بود. امپراتور چین (تایزونگ) در تابستان 645م به کوگوریو لشکر کشید. چینیها با همراهی پادشاهی شیلا در سال 660م بر قلمرو پاکچه در جنوب غرب کره حمله کردند و این دولت را برانداختند. کوگوریو در سالهای 661 و 662م مورد حمله قرار گرفت ولی پیروز شد. یون گاسومون در پاییز 666م درگذشت و پسرش یون نامسانگ به فرماندهی سپاه رسید.

شهر سیسونگ (فوشون کنونی: 41 و 52 شمالی، 123 و 54 شرقی) در سال 667م به تصرف چینیها درآمد. شهر پویو (سیپینگ کنونی: 43 و 10 شمالی، 124 و 22 شرقی) نیز در بهار 668م تصرف شد. سرانجام در 21 سپتامبر 668م، پیونگ یانگ که در محاصره ارتش شیلا بود، توسط آنان و با همراهی چینیها گشوده شد و سراسر شبه جزیره کره زیر فرمان پادشاهی شیلا قرار گرفت.

شاهان کوگوریو

 

Goguryeo

1.     King Chumo 37-19 BCE

2.     King Yuri 19 BCE-18 CE

3.     King Daemusin 18-44

4.     King Minjung 44-48

5.     King Mobon 48-53

6.     Taejo the Great 53-146

7.     King Chadae 146-165

8.     King Sindae 165-179

9.     King Gogukcheon 179-197

10.                        King Sansang 197-227

11.                        King Dongcheon 227-248

12.                        King Jungcheon 248-270

13.                        King Seocheon 270-292

14.                        King Bongsang 292-300

15.                        King Micheon 300-331

16.                        King Gogug-won 331-371

17.                        King Sosurim 371-384

18.                        King Gogug-yang 384-391

19.                        King Gwanggaeto 391-413

20.                        King Jangsu 413-490

21.                        King Munja 491-519

22.                        King Anjang 519-531

23.                        King An-won 531-545

24.                        King Yang-won 545-559

25.                        King Pyeong-won 559-590

26.                        King Yeong-yang 590-618

27.                        King Yeong-nyu 618-642

28.                        King Bojang 642-668

 

دولت واندالها

واندالها شاخه ای از ژرمنها بودند که در شبه جزیره بالکان به سر می بردند و از 429 تا 15 دسامبر 533م بر شمال آفریقا فرمان می راندند.

واندالها در 271 و 279م از نیروهای امپراتوری روم در بالکان شکست خوردند ولی در 334م بر گوتها در منطقه دانوب پیروز شدند.

گودگیسل در سال 406م در 47 سالگی درگذشت و پسرش گوندریک به شاهی واندالها رسید و تا 428م فرمان راند. واندالها به همراه آلانها و سوئبها در 31 دسامبر 406م از رود راین گذشتند و وارد سرزمین گالیا شدند. شهر بوردو فرانسه در سال 407م به تصرف واندالها درآمد. آنان در 13 اکتبر 409م از کوههای پیرنه گذشتند و وارد اسپانیا شدند. ویزیگوتها در 419م به اسپانیا حمله کردند و واندالها ناچار به جنوب غربی اسپانیا رفتند. جنوب اسپانیا به نام آنان، واندالسیا یا اندلس نامیده شد. آتاکس که شاه آلانها در پرتغال بود، در سال 426م درگذشت و گوندریک بر آلانها هم فرمانروا شد.

گیسریک در 428م به شاهی رسید و تا 477م فرمان راند. واندالها در 429م شمال آفریقا را تصرف کردند و مدیترانه را زیر فرمان آوردند. گیسریک در 19 اکتبر 439م شهر باستانی کارتاژ در تونس امروزی را تصرف کرد. جزیره سیسیل نیز در سال 440م تصرف شد. شمال آفریقا در 442م به طور کامل از دست رومیان درآمد. جزیره مالت در 20 آوریل 454م به دست واندالها افتاد و تمام رومیان کشته شدند. در 2 ژوئن 455م واندالها وارد شهر رم شده و این شهر را به مدت دو هفته به دست غارت و تخریب دادند. شهر کاپوا نیز در 456م ویران گردید ولی ریکیمر (سردار رومی) در همین سال توانست آنان را در نبرد دریایی کورسیکا شکست دهد. افزون بر نیروهای روم غربی، ناوگان امپراتوری روم شرقی نیز در دریای مدیترانه از واندالها شکست خورد (468م). سرزمین اپیروس (آلبانی کنونی) در 469م به دست واندالها افتاد. سرانجام پیمان صلحی میان فرستاده بیزانس و گیسریک در سال 474م بسته شد. گیسریک در 25 ژانویه 477م در 88 سالگی درگذشت.

هونریک از 477 تا 23 دسامبر 484م، گونتاموند تا 496م، تراساموند تا 524م، هیلدریک تا 530م و سرانجام گلیمر تا 533م بر واندالها فرمان راندند.

نیروهای بیزانس در 21 ژوئن 533م از تنگه بوسفور راهی شمال آفریقا شدند. این سپاه شامل 5 هزار سوار، 13 هزار پیاده، 500 کشتی باری و 92 ناو جنگی می شد و فرماندهی آن بر عهده بلیساریوس بود. بیزانسیها در 14 سپتامبر در آفریقا پیاده شدند و در دکیمیوم (نزدیک کارتاژ) بر گلیمر چیره گشتند. شهر کارتاژ در 13 اکتبر به تصرف بیزانسیها درآمد. سرانجام واندالها در تیکامرون شکست خوردند و گلیمر به کوهستان گریخت (15 دسامبر 533م). گلیمر در 534م تسلیم شد و در 553م درگذشت. بدین ترتیب، فرمانروایی 104 ساله واندالها بر شمال آفریقا پایان یافت و این سرزمین ضمیمه قلمرو امپراتوری بیزانس شد.

 

اوستروگوتها

پادشاهی اوستروگوتها در ایتالیا از 15 مارس 493 تا اکتبر 552م ادامه داشت. پایه گذار این دولت، تئودوریک نام داشت که در 30 اوت 526م درگذشت.

گوتها که دسته ای از ژرمنها بودند، در سال 257م به دو شاخه غربی (ویزیگوتها) و شرقی (اوستروگوتها) تقسیم شدند. ارماناریک در اواخر سده سوم میلادی به رهبری اوستروگوتها رسید. او در سال 372م در جنگ با هونها کشته شد. هونها در این سال از رود ولگا گذشتند و اوستروگوتها را در اوکراین شکست دادند. اوستروگوتها در 455م با اجازه امپراتور روم، سرزمینهای پانونیا و دالماسی را تصرف کردند.

در سال 475م تئودومیر درگذشت و پسر 21 ساله اش تئودوریک به رهبری اوستروگوتها رسید. تئودوریک از 10 سالگی به عنوان گروگان در قسطنطنیه (پایتخت بیزانس) نگاه داشته شده بود. او بر بخش وسیعی از شبه جزیره بالکان فرمان می راند. تئودوریک در پاییز سال 488م با سپاهی 20 هزار نفره رهسپار ایتالیا شد. ایتالیا از تابستان سال 476م و پس از سقوط امپراتوری روم غربی، زیر فرمان اودواکر بود. جنگ میان تئودوریک و اودواکر چهار سال به درازا کشید. اودواکر در 28 اوت 489م در نبرد ایسونزو شکست خورد. نیروهای اودواکر در یکم آوریل 490م در میلان تسلیم شدند. اودواکر در 11 اوت 490م در کنار رود آدا شکست خورد. وی سرانجام در 25 فوریه 493م در راونا تسلیم شد و در 15 مارس در 58 سالگی کشته شد. تئودوریک در ایتالیا به شاهی رسید و تا 526م فرمان راند.

شهر بلگراد در سال 504م به تصرف تئودوریک درآمد. این شهر از 488م در تصرف گپیدها بود. تئودوریک در 510م منطقه پروانس در جنوب شرقی فرانسه را ضمیمه قلمرو خود ساخت. پروانس در 563م دوباره به دست فرانکها افتاد. قلمرو ویزیگوتها در اسپانیا نیز در سال 511م به زیر فرمان تئودوریک درآمد. بوئِتیوس، فیلسوف ایتالیایی، در سال 522م به صدارت برگزیده شد ولی کمی بعد به اتهام دسیسه چینی بر ضد تئودوریک زندانی و در 23 اکتبر 524م کشته شد. تئودوریک در 30 اوت 526م درگذشت و نوه اش، آتالاریک در 10 سالگی جانشین او شد.

آتالاریک به سبب زیاده روی در عمل جنسی، در دوم اکتبر 534م و در 18 سالگی درگذشت. مادر او (آمالاسونتا) که در مدت 8 سال، نایب السلطنه بود، پادشاهی را به پسرعموی خود پیشنهاد داد. تئوداهاد ملکه را به زندان انداخت. ملکه هم از بیزانس یاری خواست. آمالاسونتا در اوایل ماه می 535م اعدام شد.

امپراتور یوستینیانوس فرمان حمله به ایتالیا را صادر کرد و سپاهیان بیزانس به فرماندهی بلیساریوس در دسامبر 535م رهسپار شدند. بدین ترتیب جنگهای گوتیک آغاز شد که تا اکتبر 554م ادامه داشت.

در 31 دسامبر 535م اوستروگوتها در سیراکوز شکست خوردند و سیسیل به طور کامل به دست بیزانسیها افتاد. شهر رم نیز در 9 دسامبر 536م تصرف شد. ویتیگس که در 536م جانشین تئوداهاد شده بود، شهر رم را محاصره کرد ولی در 12 مارس 538م محاصره را رها کرد. شهر راونا در 540م به تصرف بلیساریوس درآمد و ویتیگس کشته شد. توتیلا در 542م توانست شهر ناپل را پس از 6 سال، از تصرف بیزانسیها خارج کند. شهر رم نیز در 17 دسامبر 546م به دست توتیلا افتاد. رم در 16 ژانویه به دست توتیلا افتاد. توتیلا در ژوئیه 552م در جنگ با نارسس بیزانسی کشته شد. اوستروگوتها در اکتبر 552م نیز از بیزانسیها شکست خوردند و فرمانروایی آنان بر ایتالیا پایان یافت.

شاهان اوستروگوت در ایتالیا

 

امپراتوری مغول

چنگیزخان مغول که پایه گذار امپراتوری مغولان بود، در دیماه 533خ زاده شد و در 3 شهریور 606خ درگذشت. امپراتوری مغول در بهار 1206م پدید آمد و در 14 سپتامبر 1368م برچیده شد.

سرزمین مغولستان از هزاران سال پیش، محل زندگی طوایف صحرانشین بوده است. هسیونگنوها (هونها) از سده سوم پیش از میلاد تا سده پنجم میلادی، رورانها از میانه سده چهارم تا میانه سده ششم میلادی، گوک ترکها از 552 تا 744م، اویغورها از 744 تا 848م، قرقیزها از 848 تا 922م و ختنیها از 922 تا 1125م بر مغولستان فرمان راندند.

طوایف مغول از سده دهم میلادی وارد تاریخ می شوند. آنان زیر فرمان حکومت خانات خاماگ بودند. تموچین که بعدها به چنگیز مشهور شد، در سال 1189م به مقام خانی دست یافت. او که در 16 سالگی (1171م) پدرش را از دست داده بود، پس از رسیدن به حکومت کوشید تا طوایف پراکنده مغول را در زیر یک پرچم گرد آورد. چنگیزخان در 1202م تاتارها را به اطاعت واداشت و با متحد کردن قبایل و طوایف گوناگون در بهار 1206م امپراتوری مغول را تأسیس کرد.

مغولان در اوت 1211م با دولت جین در شمال چین وارد جنگ شدند و در یکم ژوئن 1215م توانستند شهر پکن (پایتخت دولت جین) را تصرف کنند. دولت جین پایتخت را به کایفنگ منتقل کرد. شهر کاشغر (پایتخت قراختائیان) در 1218م به اشغال مغولان درآمد و این دولت که در 1125م تأسیس شده بود، برچیده شد.

چنگیزخان برای برقراری روابط اقتصادی با ایران، فرستادگانی را به سوی مرز خوارزمشاهیان راهی کرد. این فرستادگان در شهر اوترار (واقع در قزاقستان کنونی) به دست حاکم شهر کشته شدند. خبر به چنگیزخان رسید و او حمله به ایران را به ادامه فتوحات در چین ترجیح داد و در 1219م رهسپار فرارود شد. شهر بخارا در 11 فوریه 1220م (29 بهمن 598خ) گشوده شد و 30 هزار تن از مردان شهر کشته شدند. شهر سمرقند (پایتخت خوارزمشاهیان) در 17 مارس (4 فروردین 599خ) تصرف شد. مرو در 5 مارس 1221م (21 اسفند 599خ) و نیشابور در 5 آوریل (23 فروردین 600خ) تصرف شد.

در 31 می 1223م روسها و کومانها در کنار رود کالکا از مغولان شکست خوردند. چنگیزخان در 18 اوت 1227م (3 شهریور 606خ) درگذشت و همه مغولان برای شرکت در نشست مشورتی برای انتخاب خان جدید، به مغولستان بازگشتند. اوکتای پسر چنگیزخان در 1229م به خانی برگزیده شد. مساحت امپراتوری مغول در هنگام مرگ چنگیزخان، حدود 24 میلیون کیلومتر مربع بود.

در 9 فوریه 1234م دولت جین که در 1115م توسط جورچِنها تأسیس شده بود برچیده شد. یورش مغولان به شبه جزیره کره از 1236م آغاز شد. شهر مسکو در روسیه در دسامبر 1237م غارت شد. شهر کییف اوکراین در 6 دسامبر 1240م به تصرف درآمد. پیشروی مغولان در اروپا همچنان ادامه داشت به طوری که شهر کراکو در لهستان در 18 مارس 1241م غارت شد. سپاهیان لهستانی و آلمانی در 9 آوریل در لیگنیتس از باتوخان مغول شکست خوردند. مجارها نیز دو روز بعد در نبرد موهی شکست را پذیرفتند. شهر زاگرب در 27 دسامبر 1241م تصرف شد. با مرگ اوکتای در 11 دسامبر 1241م، ماشین جنگی مغولان از پیشروی در اروپا بازماند.

گیوک پسر اوکتای به مقام خانی برگزیده شد و تا 22 ژوئیه 1249م فرمانروایی کرد. در زمان او و جانشینش (منگو)، فرستادگانی از اروپا به مغولستان رفتند.

منگو پسر تولی پسر چنگیز در یکم ژوئیه 1251م به خانی برگزیده شد و تا 23 سپتامبر 1259م فرمان راند. هولاکو در 1253م به حکومت ایران منصوب شد و دولت ایلخانیان تأسیس گردید. دژ الموت در 19 نوامبر 1256م (6 آذر 635خ) به تصرف هولاکوخان درآمد و دولت اسماعیلیان که در 1090م توسط حسن صباح تأسیس شده بود، برافتاد. مغولان در 1257م وارد ویتنام شده و پایتخت آن، هانوی را غارت کردند. خلافت عباسی هم که در سال 750م تأسیس شده بود، در 10 فوریه 1258م (29 بهمن 636خ) برچیده شد.

قوبیلای پسر منگو قاآن از 3 ژوئن 1260 تا 18 فوریه 1294م خان مغولان بود. ایلخانان ایران از 1260م دیگر زیر فرمان خان بزرگ نبودند. مغولان در 3 سپتامبر 1260م در عین جالوت (شمال بیت المقدس) از مسلمانان مصر شکست خوردند و پیشروی آنان به سوی آفریقا ناکام ماند. قوبیلای در 18 دسامبر 1271م خود را امپراتور نامید و بدین ترتیب دولت مغولی یوان در شمال چین تأسیس شد و تا 1368م پابرجا ماند. مغولان به ژاپن نیز حمله کردند ولی در 20 نوامبر 1274م در بونِی در کاماکورا شکست خوردند. دولت سونگ جنوبی که در 1126م تأسیس شده بود، در 19 مارس 1279م برچیده شد و سراسر چین به زیر فرمان مغولان درآمد. در این زمان مساحت قلمرو امپراتوری مغول به 33 میلیون کیلومتر مربع رسید و 110 میلیون نفر جمعیت داشت که بیش از یک چهارم جمعیت آن روز جهان را در بر می گرفت. ناوگان مغولان در 15 اوت 1281م در سواحل ژاپن بر اثر طوفان شدید نابود شد. مغولان در 1284م برای دومین بار از ویتنامیها شکست خوردند. سومین حمله مغولان به ویتنام در 1288م نیز با پیروزی ویتنام همراه بود. آخرین لشکرکشی مغولان در زمان قوبیلای قاآن، حمله آنان به جزیره جاوه در اندونزی کنونی در 1293م بود.

حمله مغولان به برمه از 1277م آغاز شد. پادشاهی پاگان در برمه که در 23 دسامبر 849م تأسیس شده بود، در 17 دسامبر 1297م برافتاد. غازان خان که از 1295 تا 1304م فرمانروای ایران بود، در 19 ژوئن 1295م (5 تیر 674خ) در منطقه لار دماوند مسلمان شد و پیرو او، صد هزار تن از مغولان هم مسلمان شدند. ازبک خان که در ژانویه 1313م به فرمانروایی دشت قبچاق (اردوی زرین) رسید، در 1315م مسلمان شد و اسلام در قلمرو او نیز گسترش یافت.

دولت ایلخانان در 1335م در ایران برافتاد و سرداران مغول بر سر تخت و تاج با یکدیگر درگیر شدند. دولت مغولی آل جلایر در عراق از 1340 تا 1410م فرمان راند. طغاتیمور از اوت 1336م بر فرارود و شمال خراسان فرمان می راند و در 1337 و 1339م به غرب ایران لشکر کشید ولی ناکام ماند. او در 14 دسامبر 1353م (یکم دیماه 732خ) به دست رهبر سربداران کشته شد.

تغان تیمور خان دوازدهمین و آخرین امپراتور یوان بود که در 19 ژوئیه 1333م به امپراتوری رسید و تا 23 می 1370م که درگذشت، فرمانروای مغولان و چینیها بود. امپراتوری یوان در سپتامبر 1368م از سرزمین چین برچیده شد و تغان تیمور از پکن به شانگدو در 280 کیلومتری شمال پکن رفت و در 1370م در یینگ چانگ درگذشت. پس از مرگ او، دولت یوان شمالی در مغولستان و به پایتختی قراقروم (47 و 12 شمالی، 102 و 49 شرقی) تأسیس شد که تا 1691م پابرجا بود.

قلمرو وسیع امپراتوری مغول میان امپراتوری مینگ در چین، امپراتوری گورکانی در ایران و اردوی زرین در دشت قبچاق تقسیم شد.

 

دولت آشور

دولت آشور از حدود سده بیست و چهارم پیش از میلاد در شمال میان رودان پدیدار شد و تا 10 اوت 612 پ.م پابرجا ماند و در این تاریخ بود که توسط دولتهای ماد و بابل از هم فرو پاشید.

Assyrian King List,

شانزدهمین پادشاه به نام اوشپیا، در اواخر سده بیست و یکم پیش از میلاد، پرستشگاه آشور را در شهر آشور بنا کرد. شهر آشور در عرض جغرافیایی 35 درجه و 27 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 43 درجه و 16 دقیقه شرقی واقع بود. خرابه های این شهر امروزه به نام قلعه شرقات خوانده می شود.

سی امین شاه که پوزور آشور یکم نام داشت (1970 تا 1960 پ.م)، مهاجرنشینهایی در آسیای صغیر ایجاد کرد و در واقع پایه گذار سلسله ای تازه به شمار می رفت.

تاریخ آشور به سه دوره تقسیم می شود؛ پادشاهی کهن که از سده بیستم پیش از میلاد آغاز شده و تا آغاز سده چهاردهم پیش از میلاد ادامه می یابد، پادشاهی میانه از 1392 تا 935 پ.م و پادشاهی نو از 935 تا 612 پ.م.

شمشی ادد یکم (1809 تا 1782 پ.م) را می توان پایه گذار امپراتوری آشور نامید. او از عموریها بود و به تدریج وارد دربار آشور شد. تاج و تخت آشور از 1732 تا 1726 پ.م میان هفت تن از بابلیها و عموریها دست به دست شد تا آنکه فردی به نام ادسی (1726 تا 1701 پ.م) به شاهی رسید. ادسی توانست در طی پنج سال نخست فرمانروایی خود، بابلیها و عموریها را از قلمرو آشور بیرون براند.

در زمان پادشاهی نور ایلی (1478 تا 1466 پ.م)، شائوشتاتار (شاه میتانی) پایتخت آشور را غارت کرد و آشور به خراجگزار میتانی تبدیل شد. آشور اوبلیت یکم (1365 تا 1330 پ.م) در یک جنگ توانست بر ارته تامه (شاه میتانی) چیره شود و به سلطه صد ساله میتانی بر آشور پایان دهد. دولت میتانی که از میانه سده شانزدهم پیش از میلاد در شمال سوریه و عراق کنونی پدید آمده بود، سرانجام در حدود سال 1300 پ.م توسط ادد نیراری یکم (1308 تا 1275 پ.م) برچیده شد.

به سبب آنکه سرزمین آشور به اندازه بابل حاصلخیز نبود، شاهان آشور ناچار بودند تا هزینه های کشور را از راه غارت و دست اندازی به سرزمینهای دیگر فراهم کنند. همین امر موجب پیشرفت نیروی نظامی آشور شد.

شهر کالهو (کالاه) که دومین پایتخت آشور شمرده می شد، در پنجمین سال پادشاهی شلمنصر یکم (1275 تا 1245 پ.م) ساخته شد. این شهر که امروزه نمرود نام دارد، در عرض 36 درجه و 6 دقیقه شمالی و طول 43 درجه و 20 دقیقه شرقی قرار داشت و فاصله آن از شهر آشور حدود 80 کیلومتر در سمت شمال بود.

در زمان پادشاهی توکولتی نینورتا (1245 تا 1208 پ.م) جنگهای آشور با دولتهای همسایه گسترش یافت. کاشتیلیاش چهارم (شاه بابل) در سال 1225 پ.م به دست پادشاه آشور کشته شد و بابل به مستعمره آشور تبدیل گردید. هنگامی که عیلامیها در سال 1218 پ.م به بابل حمله کردند، توکولتی نینورتا نیز به سرزمین عیلام یورش برد.

آسوردان (1180 تا 1133 پ.م) در دومین سال پادشاهی خود به کشور حیتی حمله کرد و پایتخت آن، هاتوسا را به تصرف درآورد. شهر هاتوسا در عرض جغرافیایی 40 درجه و 1 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 34 درجه و 37 دقیقه شرقی واقع بود و از شهر آشور 1300 کیلومتر فاصله داشت. حیتیها از سده شانزدهم پیش از میلاد در آناتولی و شمال سوریه فرمان می راندند. حیتیها تا اواخر سده هشتم پیش از میلاد به حیات کمرنگ خود ادامه دادند.

دولت عیلام که در شرق قلمرو آشور و بابل واقع بود، در سده دوازدهم پیش از میلاد بسیار نیرومند شد. شوتروک ناخونته و کوتیر ناخونته توانستند بر بابل چیره شوند و این سرزمین را از چنگ آشور درآورند. آشوردان در حمله شیلهاک اینشوشیناک (شاه عیلام) به بابل در 1133 پ.م کشته شد.

امپراتوری آشور از دوره پادشاهی شلمنصر سوم (859 تا 824 پ.م) به قدرتی بزرگ در غرب آسیا تبدیل شد. حکومت بیت ادینی در فلسطین در سال 856 پ.م به اشغال آشوریها درآمد. سپاه مشترک اسرائیل و دمشق و حمات در نبرد کرکر از آشوریها شکست خوردند و آخاب (شاه اسرائیل) کشته شد (853 پ.م). شهر دمشق در 842 پ.م ویران گردید و اسرائیل و فینیقیه (لبنان کنونی) خراجگزار آشور شدند.

شلمنصر سوم در 836 پ.م به غرب و شمال غربی ایران لشکر کشید و امرای ماد را دربند کرد. این نخستین بار است که نام مادها که شاخه ای از ایرانیان هستند، در تاریخ پدیدار می شود. آشوریها در 829 پ.م نیز بر ارته سری مادی چیره شدند. سالنامه های آشوری در 813 پ.م به شهر پرسَوَه در کنار دریاچه ارومیه اشاره کرده اند که ماندگاه قوم پارس بوده است.

در 744 پ.م ماد غارت شد و 45 هزار مادی به دیاله کوچانده شدند. اورارتو در 743 پ.م شکست خورد. در 737 پ.م آشوریها تا کوه دماوند در قلمرو مادها پیشروی کردند. سارگون دوم (722 تا 705 پ.م) در 716 پ.م تا کنگاور پیشروی کرد. کتیبه او در 1956م در نجف آباد (15 کیلومتری شمال شرقی کنگاور) پیدا شد. رئیس مادها که دیائوکو نام داشت، در 715 پ.م دستگیر و به حمات سوریه تبعید شد. او متهم به همدستی با اورارتو بر ضد آشور بود. دیائوکو چند سال بعد به ایران بازگشت و دولت ماد را به مرکزیت هگمتانه تأسیس کرد.

آشوریها در 805 پ.م به اسرائیل حمله کردند و یهواخاز (شاه اسرائیل) کشته شد. اسرائیل در سال 740 پ.م خراجگزار آشور شد. پادشاهی اسرائیل که با درگذشت سلیمان نبی در سال 928 پ.م تأسیس شده بود، در 721 پ.م به دست سارگون دوم برچیده شد. بندر صور در فینیقیه نیز توسط سارگون دوم در سال 720 پ.م و پس از 4 سال محاصره تصرف شد. شهر کرکمیش در شمال سوریه که آخرین پایگاه حیتیها شمرده می شد، در 717 پ.م سقوط کرد و دولت حیتی برچیده شد.

شهر نینوا در عرض 36 درجه و 22 دقیقه شمالی و طول 43 درجه و 9 دقیقه شرقی قرار داشت و در 110 کیلومتری شمال شهر آشور واقع بود و امروزه ویرانه های آن در نزدیکی موصل قرار دارد. نینوا در زمان پادشاهی سناخریب (705 تا 681 پ.م) به پایتختی آشور برگزیده شد. سناخریب با عیلام و بابل وارد جنگ شد و سرانجام در نوامبر 689 پ.م بابل را چنان ویران ساخت که تا 14 سال روی آبادی ندید. آشوریها در 673 پ.م بار دیگر تا کوه دماوند پیش رفتند و با سکاها نیز پیمان دوستی بستند. آشوریها به سرزمین مصر هم لشکر کشیدند و سلطه آشور بر بخشی از مصر از 674 تا 660 پ.م دوام داشت.

آخرین پادشاه مشهور آشور که یکی از نیرومندترین آنان نیز شمرده می شود، آشور بانیپال نام داشت (10 ژوئیه 668 تا 626 پ.م). او در 664 پ.م شهر تبس (پایتخت جنوبی مصر) را تصرف کرد. بزرگترین کار این پادشاه، از میان بردن دولت عیلام در جنوب غربی ایران بود. دولت عیلام که در میانه هزاره سوم پیش از میلاد پدید آمده بود، در سده هفتم به ضعف گراییده و در چندین نبرد از آشور شکست خورده بود. آشور بانیپال در 659 و 653 پ.م بر عیلامیها پیروز شد و سرانجام در 639 پ.م به شهر شوش حمله و آن را با خاک یکسان کرد.

با مرگ آشور بانیپال و قدرت گیری دولتهای ماد و بابل، دولت آشور در نشیب نابودی افتاد. هوخشتره (شاه ماد) و نبوپولاسار (شاه بابل) با هم همدست شدند و توانستند در 612 پ.م شهر نینوا را فتح کنند. بدین ترتیب، امپراتوری آشور از صحنه تاریخ بیرون رفت تا جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی بدهد که شصت سال بعد پدید آمد.

 

 

مارک آنتونی

مارکوس آنتونیوس در 14 ژانویه 83 پ.م زاده شد و در 31 ژوئیه 30 پ.م خودکشی کرد.

او در 12 سالگی پدرش را از دست داد. در 25 سالگی به آتن رفت و یک سال به تحصیل فلسفه پرداخت. در سالهای 44 و 34 پ.م به مقام کنسولی رم برگزیده شد.

مارک آنتونی در سال 54 پ.م به عضویت ارتش ژولیوس سزار درآمد و رهسپار سرزمین گل (فرانسه) و آلمان شد تا با اهالی آنجا بجنگند و آنان را به زیر فرمان رم درآورند. این سلسله جنگها، به جنگهای گالیک مشهور است.

جنگ داخلی سزاری که شامل ده نبرد بود، از 10 ژانویه 49 تا 17 مارس 45 پ.م جریان داشت. این جنگها میان ژولیوس سزار و پومپئوس و طرفداران او روی داد و با پیروزی سزار به پایان رسید. مارک آنتونی در یکی از این جنگها که در 9 اوت 48 پ.م در فارسالوس یونان روی داد، شرکت داشت.

جنگهای داخلی روم پس از کشته شدن سزار در 15 مارس 44 پ.م، دوباره ادامه یافت. مارک آنتونی در 21 آوریل 43 پ.م در جنگ موتینا بر جمهوری خواهان پیروز شد و با اوکتاویانوس و لیبینیوس تشکیل دومین حکومت سه نفره در رم را اعلام کرد. آنان در 23 اکتبر سال 42 پ.م و طی جنگ دوم فیلیپی توانستند بر قاتلان سزار (پدر خوانده مارک آنتونی) چیره شوند.

مارک آنتونی فرمانده جنگ با اشکانیان نیز بود که از سال 40 تا سال 33 پ.م جریان داشت و با پیروزی ایرانیان اشکانی پایان یافت. این جنگها شامل چهار جنگ دروازه کیلیکیه، گذرگاه آمانوس، کوه گینداروس و محاصره اورشلیم و همچنین دو لشکرکشی مارک آنتونی به ارمنستان و آذربایجان می شد. رومیان در سوریه و فلسطین از پیروزی نسبی برخوردار شدند ولی مارک آنتونی در ارمنستان و آذربایجان کاری از پیش نبرد و به مصر عقب نشست.

مارکوس آنتونیوس پس از ناکامی در نبرد با ایرانیان، در سال 33 پ.م به مصر رفت و به خوشگذرانی با ملکه کلئوپاترا سرگرم شد. در بهار 32 پ.م سنای رم به مصر اعلان جنگ داد. مارک آنتونی و معشوقه اش در نبرد دریایی آکتیوم از اوکتاویانوس شکست خوردند (2 سپتامبر 31 پ.م). نبرد نهایی در پایان ژوئیه 30 پ.م در بندر اسکندریه روی داد و آنتونیوس و کلئوپاترا باز هم شکست خوردند.

مارک آنتونی در 31 ژوئیه در 53 سالگی و کلئوپاترا در 12 اوت در 39 سالگی خودکشی کردند و بدین ترتیب، سرزمین کهنسال مصر هم ضمیمه قلمرو روم شد. سنای روم در سال 27 پ.م به اوکتاویانوس لقب آگوستوس داد و امپراتوری روم پدید آمد.

 

سلسله بیست و هفتم درمصر

حضور هخامنشیان در مصر به دوران کمبوجیه پسر کوروش باز می‌گردد. او در ماه اوت سال ۵۲۵ پیش از میلاد، در لشکرکشی به مصر توانست مقابل فرعون پسامتیک سوم از سلسله بیست و ششم فراعنه مصر پیروز شود و آن کشور را به یکی از ساتراپی‌ها یا ایالات هخامنشی تبدیل کرد.

کمبوجیه در مصر، همانند کوروش در بابل، به همه خدایان احترام گذاشت. پژوهشگران برای تایید صحت این مطلب به سندی معتبر از یک فرد مصری که معاصر کمبوجیه بود، دست یافتند. توضیح اینکه در مقر کلیسای واتیکان، مجسمه ای از یک فرد مصری وجود دارد که شاهد فتح مصر بدست کمبوجیه بوده است. این مجسمه دارای کتیبه ای است که حاوی شرح زندگانی صاحب مجسمه و وقایع آن زمان مصر است. این مجسمه مربوط به پسر رئیس معابد مقدس شهر سائیس است. او در زمان آمازیس، خزانه دار پادشاه، رئیس قصر سلطنتی و فرد مورد اعتماد کامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتیک سوم، رئیس کل کشتیهای مصر باستان شد. پس از تسلط کمبوجیه بر مصر، او فرد مورد اعتماد و پزشک بزرگ مصر میشود. او از کمبوجیه خواهش میکند که عظمت معبد بزرگ نیت (مادر خدایان مصر باستان) و چند معبد دیگر را که مربوط به خدایان مهم بود و در شهر سائیس قرار داشت، به آنجا برگرداند و آساییها را که در معبد (نیت) اقامت داشتند، از آنجا بیرون کند.

کمبوجیه هم چنین میکند و زمینها و خانه های خوب به مصریها میدهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر مینویسد که آنها را از بدبختی و گرسنگی نجات داده است. از این نوشته ها چنین بر می آید که کمبوجیه دقیقا مانند کوروش کبیر در بابل رفتار کرد و به تمام آداب و رسوم مصریها احترام گذاشت.

در بعضی از روایت ها نوشته اند که کمبوجیه، معابد مصری را ویران کرد ولی به مکانهای مقدس یهودیان و قوم بنی اسرائیل احترام گذاشت. ولی طبق اسناد و نوشته های مصریان، آنها کمبوجیه را زاده خدای بزرگ (را) و فرعون قانونی خود میدانستند و بر این عقیده بودند که با رفتن او به مصر، سلسله بیست و ششم فراعنه یا سلسله پادشاهان سائیس، منقرض میشود و سلسله بیست و هفتم تاسیس میشود که تا زمان پادشاهی اردشیر دوم هخامنشی (404 پ.م) ادامه پیدا میکند.

طبیعتاً حضور هخامنشیان در مصر سبب تاثیرگذاری هنر، معماری و مهندسی مصری و هخامنشی بر یکدیگر شده که اکنون نشانه‌های مختصری از آن به جای مانده است.

از جمله کارهایی که در مصر توسط داریوش بزرگ (522 تا 486 پ.م) صورت گرفت، ادامه دادن و اتمام راه یا کانال دریایی میان رودخانه نیل و دریای سرخ است. طرح ایجاد راه آبی یا کانال سوئز که اکنون دریای مدیترانه را به دریای سرخ متصل می کند، از دوران باستان در سر فراعنه مصری وجود داشته است. بار اول یکی از فراعنه مصری، حدود سه هزار و هشتصد سال پیش چنین طرحی را به اجرا در آورد. این کانال ظاهرا در دوره رامسس دوم (1279 تا 1212 پ.م)، فرعون مشهور مصری نیز وجود داشته است اما بعدها از میان می‌رود و پر می‌شود. داریوش به منظور دسترسی آسان‌تر از راه دریا به مصر که دیگر جزو قلمرو او محسوب می‌شد، این راه آبی را دوباره برقرار کرد.

او به مناسبت بازگشایی این کانال در پاییز سال 518 پ.م، در چند کتیبه به توصیف کار خویش می‌پردازد. از جمله معروف‌ترین این کتیبه‌ها، کتیبه‌ای است به نام شالوف. این کتیبه روی سنگ گرانیت صورتی حکاکی شده است. داریوش در این کتیبه پس از معرفی خود به نام پادشاه ایران می‌گوید: «من مصر را فتح کردم. من دستور دادم آب‌راهی از رودخانه‌ای که نیل نامیده می‌شود تا دریایی که از پارس آغاز می‌شود، حفر شود. بنابراین زمانی که این آب‌راه همان‌طور که من دستور داده بودم ساخته شد، کشتی ها از مصر به سوی پارس رفتند.». این آبراه 84 هزار متر درازا، 45 متر پهنا و سه متر ژرفا داشت.

کتیبه شالوف در سال ۱۸۶۶ در محلی در ۱۳۰ کیلومتری کانال سوئز کشف شد. گرچه داریوش تنها به بازگشایی این کانال باستانی اقدام کرده بود، اما این عمل او سبب آسان شدن ارتباط دریایی میان رودخانه نیل، دریای سرخ و خلیج فارس شد.

نشانه دیگری از حضور داریوش در مصر، مجسمه‌ای از او با خطوط و علائم هیروگلیف مصری است که اکنون در موزه ملی ایران نگهداری می‌شود. در سال ۱۹۷۲ میلادی و در جریان حفاری‌های باستان‌شناسی در شوش، یک مجسمه سنگی بدون سر از داریوش اول به دست آمد. روی پایه این مجسمه علاوه بر استفاده از خط میخی (به پارسی باستان، ایلامی و آکدی) از خط هیروگلیف مصری نیز استفاده شده است.

به اعتقاد برشانی (Bresciani) این مجسمه استفاده از متون چند زبانی را به عنوان ابزاری سیاسی تایید کرده و همچنین نشان آن است که داریوش اهمیت مصر و فرهنگ آن را به خوبی می‌شناخته است.

در چند جای این مجسمه با استفاده از علائم هیروگلیف نام داریوش تکرار شده است. مجسمه که پیکر پادشاه را در جامه پارسی، با خنجری حمایل کمر و دستی مشت شده روی سینه نشان می‌دهد، از قسمت سینه به بالا شکسته است.

نوشته‌های میخی روی مجسمه نشان می‌دهد که داریوش خود دستور ساختن مجسمه را داده است تا آیندگان بدانند که «مرد پارسی» فاتح مصر بوده است.

تحقیقات هیات فرانسوی نیز روی جنس سنگ به کار رفته در تندیس نشان داد که از نوعی سنگ که در معادن سنگ وادی حمامات مصر یافت می‌شود، ساخته شده است و سپس به ایران و به شوش انتقال پیدا کرده و در کنار دروازه ورودی کاخ سلطنتی نصب شده است. با این حال نوشته‌های روی مجسمه، نشانگر این است که قرار بوده مجسمه در مصر باقی بماند، اما مشخص نیست به چه دلیل به ایران آورده شده است.

روی پایه مجسمه نمادهایی از ملل تحت تسلط داریوش حکاکی و نام آن‌ها نیز با هیروگلیف درج شده است. در بخش مرکزی این قسمت نماد «هاپی» خدای رودخانه نیل تصویر شده است.

برخی باستان‌شناسان احتمال می‌دهند مجسمه از راه دریایی و از طریق همان کانالی که داریوش دستور حفر آن را صادر کرد به ایران آورده شده باشد.

ساتراپ ایرانی مصر که آریاوند نام داشت، در 515 پ.م، پولوکراتس (جبار جزیره ساموس) را به قتل رساند و سال بعد هم سرزمین لیبی را تصرف نمود. آریاوند در سال 497 پ.م اعدام شد و فرنه داته به ساتراپی مصر برگزیده شد که تا مرگ داریوش در نوامبر 486 پ.م فرمان راند.

در سال 496 پ.م کاریزی در ناحیه خارجه در ليبي، با حضور داريوش بزرگ، ساخته شد. ژرفای مادرچاه اين کاریز 120 متر است و هنوز هم آب دارد. معبد آمون (خداي مصر) هم در همين سال در خارجه ساخته شد. اين معبد 44 متر درازا و 19 متر پهنا دارد.

مصریان در 486 پ.م شوریدند و فرنه داته را کشتند. در نوامبر همین سال خشایارشا جانشین داریوش شد و دو سال بعد، شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش، هخامنش، را به ساتراپی گماشت. هخامنش در نبرد سالامیس، فرمانده ناوگان ایران بود.

در سال ۴۶۰ پیش از میلاد شورش تازه‌ای در مصر روی داد که در دربار ایران مایه نگرانی شد. ایناروس یک شاهزادهٔ اهل لیبی مصری‌هایی را که از طرز حکومت هخامنش برادر خشایارشا ساتراپ مصر ناراضی بودند، گرد خویش جمع کرد و پس از کشتن هخامنش، خود را فرعون خواند و از آتن کمک خواست که آنها نیز دویست کشتی یا بیشتر به یاری او گسیل کردند. اردشیر یکم هخامنشی (465 تا 424 پ.م) با هزینهٔ سنگین و در دنبال جنگی سخت، در سال ۴۵۴ پیش از میلاد، سرانجام توانست ایناروس را منکوب و اسیر نماید و بار دیگر در مصر چنان حکومت کند که مصری‌ها او را بستایند و هرودوت که خود در همین ایام (حدود 450 پ.م) به مصر مسافرت کرده‌است، مردم را از وی راضی بیابد.

شورش سوم مصریها نیز در سال 425 پ.م سرکوب شد. ایران در جنگهای پلوپونزی که میان آتن و اسپارت جریان داشت (431 تا 404 پ.م)، از اسپارت طرفداری می کرد. آتن نیز به مصریان یاری می رساند تا بر ضد ایران بشورند.

مصریان در سال 404 پ.م توانستند بر سلطه 120 ساله ایران بر مصر پایان دهند و بدین ترتیب، سلسله بیست و هفتم مصر که همان ساتراپ های ایرانی بودند، برچیده شد.

 

سلسله بیست و ششم در مصر

سلسله بیست و ششم شاهان مصر در بهار 671 پ.م تأسیس شد و تا ماه اوت 525 پ.م پابرجا بود.

آشوریها در 671 پ.م مصر شمالی را تصرف کردند و نخائو یکم به شاهی رسید که تا 664 پ.م فرمان راند.

پسامتیک یکم از 664 تا 610 پ.م شاه مصر بود. او در ماه مارس 656 پ.م مصر جنوبی را نیز تصرف کرد و بر سراسر مصر فرمانروا شد.

نخائو دوم از 610 تا 595 پ.م فرمانروای مصر بود. مصریها در 608 پ.م با یهودیان در مجدو جنگیدند. در این جنگ، یوشیا (شاه کشور یهودا) در 75 سالگی و پس از 33 سال حکومت کشته شد. در سال 604 پ.م، نبوکدنصر بابلی در کرکمیش بر مصریها چیره شد.

پسامتیک دوم از 595 تا 589 پ.م شاه مصر بود. او در 591 پ.م شهر ناپاتا (پایتخت کوش) را تصرف کرد. شاه کوش، پایتخت را به مروئه در جنوب ناپاتا منتقل کرد.

آپریئز از 589 تا 569 پ.م.

احمس دوم (آمازیس) از 569 تا 525 پ.م. کمبوجیه هخامنشی (شاه ایران) به مصر لشکر کشید و در ماه می 525 پ.م مصریها را در پولیزیوم شکست داد. چند روز بعد، آمازیس در ممفیس (پایتخت مصر) درگذشت و پسامتیک سوم جانشین او شد. مصریها در ژوئن فرستاده کمبوجیه را کشتند.

شهر ممفیس در ماه اوت 525 پ.م به تصرف کمبوجیه درآمد و پسامتیک دربند شد و بدین ترتیب، سلسله بیست و ششم شاهان مصر سقوط کرد. پسامتیک سوم در پاییز سال 523 پ.م کشته شد. سلسله بیست و هفتم که ساتراپهای ایرانی بودند، از 525 تا 404 پ.م در مصر فرمان راندند.

 

 

سولون آتنی

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

سولون یکی از مشهورترین دولتمردان آتن و حقوقدانان و ادبای یونان باستان است. او زاده 638 و درگذشته 558 پیش از میلاد بود. او در 29 ژوئیه 594 پ.م منشور دموکراسی خود را برای مردم شهر آتن خواند. مطلبی درباره سولون بخوانید از ( مجلۀ «وکالت » فروردین 1387 - شماره 35 و 36 ) برگرفته از وبگاه حقوقی راه مقصود (rahemaghsoud.ir)

سولون برخلاف فلاسفه هم ‏عصر خود مانند طالس که فقط به کنجکاوی در طبیعت و جستجو در پی کشف منشأء عالم بودند، به اوضاع‏ و احوال جامعه و انسان توجه داشت و به علل و اسباب فقر و غنا و انگیزه‏ های پرخاشگری و شورش قشرهای مختلف جامعه می‏ اندیشید. مالکیت زمین‏های زراعی‏ و طرز تقسیم عایدات و فقر ژرف و جانگزای کشاورزان و مزدوران و مسئله ربح اندر ربح جامعه ‏ای شگرف ساخته بود که برخلاف فلاسفه‏ طبیعی که فقط چشم به دریا و آسمان دوخته بودند - سولون بعنوان‏ یک قاضی و وکیل با شمّ جامعه ‏شناختی مطلب را در خطابه‏ هایش اینگونه‏ بیان می‏کرد- راستش این است که ثروت و آب و ملک و حشم‏ فراوان را دوست دارم اما بشرط اینکه از شیره جان فقیران و مزدوران‏ و کشاورزان عائله‏ مند بدست نیامده باشد- چه آن کس که جز از راه شرافت و عدالت ثروت بیاندوزد باید بداند و آگاه باشد مسلما دست عدالت انتقامش را خواهد کشید.

نکته ‏ای را که باید بدان توجه داشت این است که یونان و رم باستان‏ گذشته از اینکه مهبط فلاسفهء بزرگ بوده ‏اند- اصولا برای قضات و وکلا و مجامع قانون‏گذاری‏شان و مرتبت‏ فوق العاده قائل بودند- یونان مکتب تربیت و پرورش‏ وکلا و قضات زبردستی بود که نام بسیاری از آنان مانند دموستن و لیکورگ و سوفسطائیان و پریکلس در تاریخ‏ حقوق به یادگار باقی مانده است.به همین دلیل باینکه در اعصار پیش از سقراط فلاسفه مکاتب طبیعی قدرت و شهرت فراوان داشتند معضلات و گرفتاری‏های اجتماعی‏ بدست قضات و وکلائی چون لیکورگ و سولون حل و فصل می‏شد.
سولون مانند اکثر عقلای عصر خویش به فلسفه و قانون‏ و بخصوص فلسفه اخلاق که مربوط به امور ملک‏ داری و سیاست مدن بود بسیار علاقه داشت سولون با برداشت‏ عالمانه ‏ای که از جامعه غیر منطقی آتن داشت امواج نفرت‏ و حسرت طبقات بینوا و محروم را میدید و همواره بقول خود در انتظار طوفان مهیبی می‏بود- می‏گفت این قوانین‏ ظالمانه‏ ای که مانند تار عنکبوت بدست و پای مردم ضعیف پیچیده از برق و صاعقه دریای مدیترانه خطرناک‏تر است‏ آنچه بعدها صورت وقوع یافت صحت نظریات سولون را تأیید کرد.
مثل قانونی که براساس آن خیل عظیم مقروضین که عاجز از پرداخت قروض خود بودند،می ‏بایست تن به بردگی‏ بدهند.در رم نیز جزو قوانین جاری همین رسم متداول بود که اگر مقروض نمی‏توانست به موقع دین خود را ادا کند طلبکار حق داشت او را در خانه‏ اش محبوس ساخته و حتی او را بقتل برساند در تاریخ پلوتارک دربارهء این قانون عجیب‏ سخن بسیار رفته است.
خطبا و وکلای مردمی که با اغنیاء بند و بست نداشتند و خود نیز محروم از ضیاع و عقار بودند به این آتش نفرت پیوسته‏ روغن می‏ریختند و باین ظلم و قساوت فاحش می‏تاختند تا اینکه مردی جسور و گستاخ محروم و سخت برانگیخته‏ علیه نظام موجود عینا مانند صاحب الزنج برده‏ای که در قرن سوم هجری در بصره علم طغیان علیه حکومت اسلامی‏ برافراشت با خیلی از گرسنگان و انتقام‏جویان لخت و برهنه و مقروضینی که از ترس بردگی فرار کرده بودند همانند طوفانی بر سر شهر آتن و اغنیاء و مالکان زمین و بازرگانان صاحب تجمل فروریختند و بزعامت این مرد عامی که‏ سیلون نام داشت دست به تاراج و کشتار زدند برطبق نوشته پلوتارک مورخ یونانی این واقعه در ششصد سال پیش‏ از میلاد مسیح بوقوع پیوسته است.شدت واقعه و وحشت بحدی بود که کلیه دولت‏ شهرهای شبه‏ جزیره را به هول و هراس انداخت،و به همین سبب اغنیاء و مالکان اراضی شبه‏ جزیره از ترس سرایت آتش فتنه به قلمرو آنان با ارسال‏ لژیون‏های مسلح به آتن پس از چندین روز جنگ و کشتار بی‏رحمانه- سیلون به معبد دلفی پناهنده شد و انقلابیون‏ درمانده و بی‏پناه برخی کشته و تعدادی بسیار از معرکه گریخته و آتن را ترک کردند.این واقعه حکومت‏های دولت‏ شهرهای آتیک را از خواب گران بیدار کرد و بدرستی دریافتند که اختلاف بین اغنیاء و فقرا که از حّد قابل تحمل بگذرد نتیجه منطقی آن انفجار اجتماعی و ویران ساختن کلیه نهادها و بنیادهای اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی جامعه است. مالکیت زمین و ثروت بیکران عده ‏ای معدود استخوان ‏بندی اجتماعی را درهم شکسته بود.بعلت فقر و ناقه و سنگینی‏ بار قرض ضعفا دست زن و فرزندان را گرفته و بقول معروف سر به صحرا می‏گذاشتند.
مالک و مالکیت و آثار تبعی آن تبدیل به یک قسم قساوت اجتماعی شده بود که پس از خاموشی فتنه و اعدام سیلون زعم‏های آن و دولت‏ شهرهای شبه‏ جزیره را بفکر انداخت که به حل درست و عادلانه این معضل‏ کهنه بپردازند.
طبق معمول که تا این زمان هنوز به صورت یک‏ تئوری مورد استفاده صاحبان ثروت و مال و و منال و استقرار یک حکومت جبّار و دیکتاتوری‏ طبقه مالک است که با قدرت اسلحه صدای‏ محرومان و گدایان و بینوایان در سینه خفه کند و دسته‏ای دیگر از عقلا که به عمق فاجعه نظر داشتند اعتقاد به اصلاح و دگرگونی مبانی غلط و زیانبار داشتند لذا پس از فتنه سیلون بجای انتخاب‏ یک جبّار-دست به دامن یک قاضی و حقوق‏دان و وکیلی ژرف ‏نگر زدند که با اصلاح و یا وضع قوانین‏ مناسب با وضع زمانه ریشه فساد را خشک گرداند -لذا با مشورت با عقلای تبعه و مجامع‏ سیاسی از سولون که شهرت به دانائی و اخلاق و شرافت داشت خواستند تا به مسئله‏ اختلاف شدیدی که بین طبقات حکمفرماست‏ صورتی درست و عادلانه بخشد.
سولون با اینکه می‏دانست سازش و همدلی حرص و آز بی‏ انتهای اغنیا و نفرت و ترس فقرا قصه آب و آتش است این‏ ماموریت را پذیرفت و کار خود را با این جمله معروف آغاز کرد که هیچ انسان متعادلی مخالف عدالت نیست زیرا هم‏ مطبوع طبع اغنیاست و هم مورد قبول فقراست.اهالی وحشت ‏زده آتن یک ‏زبان گفتند سولون! ای قاضی بزرگ و ای‏ وکیل کاردان- سکّان این کشتی متزلزل را بتو سپرده ‏ایم- فقط با عقل قضائی و فلسفی که خاص توست فرمان بده! زیرا مردم آتن به عقل تو نیاز دارند نه شمشیر بران.
نیروی عقل قضائی سولون در اندک مدت چنان امید و آرامشی به آتن بخشید که مشایخ شهر باو پیشنهاد کردند که‏ بعنوان پادشاه قدرت را در دست بگیرد ولی سولون در جواب گفت این قبا برای من دوخته نشده است به همین دلیل‏ برخی دربارهء آن می‏گفتند:سولون دیوانه ‏ای بیش نیست زیرا ودیعه سلطنت را خدایان با رغبت بدو عطا کردند نپذیرفت، قدرت را با عدالت توام ساخت- قوانین ظالمانه را که گوئی خدایان فقط برای نعمت یک طبقه و ذلت دیگر طبقات برقرار ساخته بودند از ریشه و بن دگرگون ساخت تا جائی پیش رفت که به زبان محاوره مردم نوعی عدالت و تقوای اجتماعی‏ بخشید.دیگر زنان هرجائی را با واژه ‏هائی خشن و موهن نمی‏آزردند. به آنها معشوقه خطاب می‏کردند. مامور انتظامی را حافظ امنیت و زندان را خانه می‏نامیدند- این‏ها همه از اختراعات سولون است- تعلیق قروض که باز ناخوشایند داشت‏ سبک کردن تعهدات نامید.وی در جائی وظیفه یک قاضی عادل را ایفاء میکرد و در جای دیگر بنا به مصلحت و منافع‏ عامه بصورت وکیل زبردستی از نظریاتش دفاع می‏کرد.جامعه وحشت‏زده و زیر بار قرض را با الغای کلیه دیون گذشته‏ و ابطال بردگی مدیون ثبات و آرامش جسمی و جانی بخشید.بقول مورخی،فقیر و غنی شب راحت می‏خوابیدند- فقیر دیگر سایه بردگی و حبس و قتل را حس نمی‏کرد و غنی نیز از وحشت انتقام و نفرت گدای مقروض بی ‏اضطراب سر به‏ زمین می‏ گذاشت.البته باید به حساسیت این اصلاحات توجه داشت زیرا نقض قراردادهای اغنیا و نجات و رفع حاجات روزمره فقرا اگرچه به وحشت و نزاع خاتمه داد ولی هرگز آرزوی برابری و مساوات را در جامعه فراهم نکرد و این‏ مسئله ‏ایست که تاکنون هیچ مذهب آسمانی و فلسفه زمینی موفق به حلّ آن نشده است و آرزوئی است در حد دسترسی‏ به افسانه سیمرغ و کیمیا.سولون حقوق‏دانی واقع‏ بین بود- می‏ گفت : قوانین خدایان اگر از حدّ قدرت عادی بشر بگذرد قابل اجرا نیست و همانند زنجیری دست و پای انسان را می‏ بندد. به همین سبب کلیه قوانینی را که در عرف حقوقی‏ مردم آتن بدان قوانین دراکون می‏گفتند، لغو و باطل کرد. دراکون یک مقنن آتنی بود که سخت‏ ترین قوانین را بر مردم‏ آتن تحمیل کرده بود معروف است وقتی مجسمه ‏ای در خیابان بزمین افتاد و موجب مزاحمت برخی رهگذران شد دراکون این قاضی شگفت دستور داد مجسمه فروافتاه را به جرم مزاحمت نفی بلد کنند.(نقل از پلوتارک)- هر جرمی‏ از کوچک و بزرگ در قوانین دراکون مجازاتش اعدام بود- به همین دلیل مردم گفتند: قوانین دراکون با خون نوشته‏ شده است نه با مرکب.

از جمله کارهای ابتکاری سولون که تمدن مغرب زمین را تا به امروز به صورت‏های مختلف در امور قضائی از آن استفاده می‏کند، تشکیل دیوان عالی قضائی است که به آن آرئوپاژ می‏گفتند که اعضای آن برای مدت یکسال برای تنقیح و ویراستن قوانین تشکیل می‏شد و به موازات این مجلس- مجلس‏ دیگری برای تنظیم و مشورت امور سیاسی ایجاد نمود که از طبقات گوناگون اجتماعی تشکیل شده بود- معتقد بود که مسائل عمومی کشور را مصلحت آنست که در دو مجلس مورد بحث و نقد قرار گیرد- سولون در کنار ساختارهای‏ حقوقی و قانونی که همواره سعی می‏کرد قابل اجرا و تامین‏ کننده عدالت باشد از تآثیر روانشناسی و آنچه امروز سرشت‏ یا کاراکتر انسان می‏نامند غافل نبود به همین سبب در ضمن تدوین قوانین بسیار برخی ظاهر امر اگرچه جنبه لطیفه و طنز دارد ولی از نظر جامعه آتن در ششصد سال قبل از میلاد مسیح نوعی مبارزه و پند اخلاقی بشمار می‏آید.
به عنوان مثال بسیاری از مردان مسن و ثروتمند که برای التذاذ جنسی دختران جوان را با جادوی ثروت به چنگ می‏آورند بنابر قاعده و ناموس حیات جسم کهنه و فاقد نیروی خلاّقه هرگز توان خلاقیت جنسی نداشته و از کار باز می‏ماند سولون‏ آن‏جامعه ‏شناس و حقوق‏دان تیزنگر و باتجربه به کرّات این قضایا را درک کرده بود در ضمن قانونی خاص که آنرا عقلا نپسندیده ‏اند گنجانده است در چنین مواردی که مرد به سبب پیری و از کار افتادگی قادر به اجرا و ایفای وظایف طبیعی ‏اش‏ نیست زن مجاز است با هر مردی که مناسب تشخیص می‏دهد هم‏خوابه و رفع نیاز کند- مورخان معتقدند که سولون‏ آن قاضی و وکیل کاردان ای بسا این قانون را برای مخالفت از چنین ازدواج‏های غیر طبیعی و ناجور نوشته است تا پیران ثروتمند هوس‏ران به صید پرندگان زیبای‏ بی ‏گناه نپردازند.
چون این گفتار رو باتمام است‏ مصلحت دید من آنست چند نکته‏ جالب درباره سولون که ناگفته‏ مانده است گفته شود:

 

نخست‏ مسئله دیدار وی با کرزوس پادشاه‏ لیدی است.این طور معروف است‏ که سولون به دعوت کرزوس به‏ پایتخت کشورش سارد عزیمت‏ نمود.چون وارد قصر سلطان شد او را در اطاقی یافت غرق در میان دریائی از گوهرهای تابان گوئی زورقی است که با دکل‏های زرین و بادبان‏های‏ زربفت و پاروهائی الماس ‏نشان در فضای لاجوردی غوطه می‏ خورد. شکوه و جلال و جمال و جاذبه‏ های‏ ثروت بصورت رویا یک انسان عادی را متحیر و خیره و گاه مدهوش می‏ساخت. ولی سولون یک آدم‏ غیر عادی بود.وی گوهری را که از صدف کون و مکان بیرون بود می‏ جست، وی این همه ابزار درخشان و بی‏ بدیل را بازیچه کودکان و یا آدم ‏نماهای دنی الطبع‏ می‏ پنداشت.کرزوس پادشاه لیدیا از وی پرسید در دنیا مردی خوشبخت‏ تر از او دیده است؟ وی گفت آری همسایه ‏ای داشتم که بسیار ساده زندگی می‏کرد نه در غم‏ گذشته بود و نه در حسرت و فرصت فردا،بخدا میل نبودش نه به چرب و نه به شیرین‏ نه بدین کاسه سیمین نه بدان قاشق زرین. با کدیمین و عرق‏ جبین زندگی می‏کرد و دو فرزند برومند و فرهیخته‏ بصورت دارائی شخصی و ثروت ملی از خود بجای‏ گذارد و در نهایت شادی و شناخت حقیقت نهائی‏ زندگی از این جهان رخت بربست.

 

برخلاف اغلب آتنی‏ها می‏گفت در حد رفع نیاز و حفظ مناعت زحمت می‏کشم‏ ولی به تنعمات دنیوی و مال و ثروت فراوان اعتماد ندارم‏ زیرا آنچه آتنی‏ها خوشی و سعادت می‏نامند پیوسته مورد تهدید و تغییر است.کرزوس به او گفت سولون در محضر شاهان خوش‏آیند و مطبوع نیستی سولون در جواب گفت: ای پادشاه پزشک با وجدان به بیمار هرگز دروغ نمی‏گوید. سال‏ها از این ماجرا گذشت،کرزوس پادشاه لیدی از تفرعن‏ و رعونت نخواست حرمت کوروش بزرگترین انسان آریائی آن‏ عصر را نگاه دارد. لذا هنگامی که بعنوان اسیر با فروتنی و ترس‏ از مرگ مقابل آن مرد بزرگ سر فروآورد سر برآورد و گفت: آه! سولون،وای سولون! کوروش با نرمی از او پرسید سولون کیست؟ کرزوس گفت ای پادشاه آریائی سولون فیلسوف یک لاقبائی بود که وقتی از او پرسیدم آیا من خوشبخت‏ ترین مرد این قاره نیستم؟

در جواب گفت ای پادشاه پس از مرگ می‏توان بدرستی گفت که خوشبخت یا نگون‏ بخت بوده است.

کوروش گفت ای کرزوس تو به من فلسفه‏ ای ابدی آموختی و من وظیفه دارم در مقابل بتو درسی از آزادی آموزم.  او را با احترام آزاد ساخت.

 

اسکندر مقدونی


Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

الکساندر سوم در 28 ژوئیه 356 پ.م زاده شد؛ در اوت 336 جانشین پدرش گردید و در 13 ژوئن 323 پ.م درگذشت.

شاهان آرگوسی از سده هشتم تا سال 310 پیش از میلاد بر مقدونیه فرمان می راندند. فیلیپ دوم در 23 سالگی (359 پ.م) به شاهی رسید و پس از 23 سال فرمانروایی در تابستان 336 پ.م کشته شد و پسرش الکساندر سوم یا همان اسکندر به شاهی رسید.

اسکندر از همان آغاز دوران شاهی در سر هوای تشکیل یک امپراتوری به مانند شاهنشاهی هخامنشی داشت. شرایط سیاسی در شاهنشاهی ایران نیز برای رسیدن اسکندر به این هدف مناسب بود.

داریوش سوم هخامنشی در 22 می 334 در کنار رود گرانیکوس در شمال غربی ترکیه امروزی، از اسکندر شکست خورد. ممنون، سردار یونانی سپاه ایران، در تابستان 333 درگذشت و فرنه بازو که خواهر زاده او به سالاری سپاه رسید.

ایرانیان در 1 نوامبر 333 در ایسوس (شمال غربی سوریه) بار دیگر از اسکندر شکست خوردند و راه اسکندر برای فتح فلسطین و مصر باز شد. محاصره شهر بندری صور در لبنان از ژانویه 332 آغاز شد و 7 ماه بعد، در اوت 332، شهر به تصرف اسکندر درآمد و 8 هزار تن کشته شدند.

اسکندر پس از گشودن صور و غزه رهسپار مصر شد. او در ژانویه 331 فرمان ساخت بندر اسکندریه را صادر کرد و خود را، بر پایه سنت مصر باستان، فرزند خدایان نامید. او سپس به سوی بابل حرکت کرد تا سرزمین ایران را نیز فتح کند.

سومین و آخرین جنگ میان سپاهیان ایران و اسکندر در 1 اکتبر 331 پ.م در گوگمل (دشت شتر) در نزدیکی اربیل کنونی روی داد و یونانیان بار دیگر پیروز شدند و داریوش سوم هخامنشی نیز به داخل ایران گریخت. اسکندر به پیشروی خود ادامه داد و در دسامبر 331 شوش را که پایتخت اداری ایران بود، تصرف کرد.

در 20 ژانویه 330 پ.م سپاه 12 هزار نفری اسکندر با هنگ هزار نفری آریوبرزن در کهکیلویه رویارو شد که به کشته شدن سردار ایرانی انجامید. ده روز بعد و در 30 ژانویه، اسکندر به تلافی سوزانده شدن آکروپولیس در آتن به فرمان خشایارشا، پارسه یا همان تخت جمشید را آتش زد و ویران نمود. اسکندر در آوریل به همدان رفت و پس از چند روز توقف، به سوی شهر ری رهسپار شد. یونانیان در 16 می توانستند پس از سه روز جنگ خیابانی، ری را متصرف شوند. اسکندر همچنان در پی یافتن داریوش سوم به سوی شرق در حرکت بود که به دامغان رسید و با جسد شاه ایران مواجه شد. داریوش در 17 ژوئیه 330 پ.م به دست بسوس (ساتراپ بلخ) کشته شده بود. بدین ترتیب، شاهنشاهی هخامنشی پس از 220 سال فرمانروایی از میان رفت.

اسکندر در بهار 329 از کوههای هندوکش گذشت و بلخ را متصرف شد. بسوس هم دستگیر و به همدان فرستاده و در آنجا کشته شد. ساتراپ سغد (اسپیتامن) در دسامبر 328 با کوئنوس جنگید ولی شکست خورد و کشته شد. اسکندر در 327 پ.م وقایع نگار خود را که کالیستنس نام داشت، به اتهام توطئه برای قتلش، کشت.

پوراوا که یکی از شاهان هندی منطقه پنجاب بود، در ماه می 326 پ.م در کران چپ رود هیداسپس (جلوم) با اسکندر جنگید ولی در برابر یونانیها تاب مقاومت نیاورد و شکست خورد. اسکندر در فوریه 325 با کشتی مسیر رود سند تا اقیانوس هند را پیمود. او در ژوئیه به شهر پاتّالا در نوک دلتای سند رسید و در اواخر ماه اوت از این شهر خارج شد تا به بابل بازگردد.

اسکندر در دسامبر 325 پ.م به کارمانیا (بندر عباس کنونی) رسید و یک ماه بعد وارد پاسارگاد شد. از فوریه تا ژوئن 324 در شوش ماند و سپس به همدان رفت. اسکندر در دسامبر 324 پ.م کوهنشینان کوسی را در لرستان قتل عام کرد.

الکساندر سوم پس از سفری هفت ساله به شرق، به بابل بازگشت و در 13 ژوئن 323 پ.م در 33 سالگی درگذشت؛ بدون اینکه بتواند از فتوحات خود بهره مند شود.

قلمرو اسکندر پس از مرگ او میان سردارانش دست به دست میشد. تشکیل دو دولت بطالسه در مصر و سلوکیان در ایران، از جمله نتایج لشکرکشی اسکندر به شرق بود. ایجاد مهاجرنشینهای یونانی در بلخ و ماوراءالنهر موجب شد که فرهنگ یونانی (هلنیستی) با فرهنگهای بومی منطقه آمیخته شود و دولتهایی مانند یونانی باختری و هندو یونانی نیز در این فضای فرهنگی پدید آمدند.

 

ویزیگوتها

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

ویزیگوتها

گوتها تیره ای از ژرمنها بودند که در نیمه دوم سده سوم به دو شاخه شرقی (اوستروگوت) و غربی (ویزیگوت) تقسیم شدند. ویزیگوتها در سال 346م به فرقه آریانیسم از مسیحیت گرویدند. آنها در 9 اوت 378م امپراتور والنس را در آدریانوپول شکست داده و او و سپاهیانش را قتل عام کردند.

آلاریک نخستین شاه ویزیگوتها شمرده می شود. (395 تا 410م) او در 396م یونان را فتح کرد و در 401م به ایتالیا لشکر کشید ولی با مقاومت استیلیخو رو به رو شد و کاری از پیش نبرد. استیلیخو در 408م اعدام شد و ویزیگوتها در 24 اوت 410م شهر رم را غارت کردند. آلاریک قصد داشت که به شمال آفریقا نیز حمله کند ولی در پاییز 410م در کاسنزا درگذشت.

هونوریوس، امپراتور روم غربی، در سال 418م به ویزیگوتها اجازه داد تا کشوری مستقل در جنوب غربی فرانسه تشکیل دهند. آنان نیز شهر تولوز را به پایتختی برگزیدند.

در 20 ژوئن 451م هونها به رهبری آتیلا، در تروای فرانسه، از سپاهیان روم غربی و ویزیگوتها شکست خوردند. تئودوریک (شاه ویزیگوتها) در این جنگ کشته شد.

قلمرو ویزیگوتها در زمان پادشاهی اوریک (466 تا 484م) به بیشترین وسعت خود رسید و تا اسپانیا نیز گسترش یافت.

آلاریک دوم (484 تا 507م)  در 507م از کلوویس (شاه فرانکها) در نزدیکی پواتیه شکست خورد و کشته شد و قلمرو ویزیگوتها به اسپانیا محدود شد.

قلمرو ویزیگوتها از 511 تا 526م زیر فرمان اوستروگوتهای ایتالیا قرار داشت.

پایتخت ویزیگوتها در 576م از ناربون به تولدو منتقل شد. آنان توانستند در 584م شهر قرطبه را از بیزانسیها بگیرند. در 585م سوئبها را در براگا شکست دادند و حکومت 175 ساله سوئبها بر پرتغال پایان یافت.

در بهار 711م مسلمانان از شمال آفریقا وارد اندلس (جنوب اسپانیا) شدند و در 26 ژوئیه بر رودریگ چیرگی یافته و او را کشتند. بدین ترتیب، حکومت ویزیگوتها پایان یافت.

پلاگیوس (زندگی 681 تا 737م) که پسر  یکی از نجبای ویزیگوت بود، در 718م پادشاهی آستوریاس را در شمال غربی شبه جزیره ایبری تأسیس کرد.

شاهان ویزیگوت

 

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

کنستانتین بزرگ


کنستانتین در 27 فوریه 272م در نایسوس واقع در صربستان کنونی زاده شد و در 22 می 337م در نیکومدیا درگذشت.

در 25 ژوئیه 306م کنستانتیوس یکم درگذشت و کنستانتین خود را جانشین پدرش اعلام کرد. کنستانتیوس از 305 تا 306م آگوست (امپراتور) غرب بود و گالریوس نیز از 305 تا 311م آگوست شرق. امپراتوری روم از 306 تا 324م دچار جنگ داخلی بود و چندین نفر در یک زمان خود را امپراتور می نامیدند.

کنستانتین از 312 تا 324م در هشت جنگ بزرگ توانست تا همه مدعیان را شکست دهد و از 324 تا 337م به تنهایی بر روم فرمان براند.

او در تابستان 313م با صدور فرمان میلان، آیین مسیحیت را آزاد اعلام کرد. کنستانتین در بهار 325م با تشکیل دادن نشست مذهبی در نیقیه کوشید تا اختلافات مذهبی در مسیحیت را از میان بردارد. نخستین کلیسای شهر اورشلیم در سال 330م به فرمان کنستانتین ساخته شد.

پس از مرگ کنستانتین در 337م، مبارزه بر سر قدرت میان سه پسر او آغاز شد و دوباره امپراتوری روم را دچار آشفتگی ساخت.

 

 

ذونواس


Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

ذونواس

ذونواس یکی از شاهان یمن بود که از 522 تا 525م فرمانروایی داشت. او یهودی مذهب بود و مسیحیان را مورد آزار و شکنجه قرار می داد تا از آیین خود دست بکشند و یهودی شوند. بر پایه منابع تاریخی موجود، ذونواس در اکتبر 523م به نجران حمله کرده و 340 تن از بزرگان مسیحی را به خاطر برنگشتن از مسیحیت کشته است. ذونواس پیش از این نیز 280 تن از مسیحیان یمن و بسیاری از حبشیان ساکن آنجا را از میان برداشته بود. شهادت قدیس آرتاس، رهبر جامعه مسیحیان یمن، در 24 اکتبر روی داده است. البته باید توجه داشت که حبشیان بر یمن تسلط داشتند و کشتار حبشیان مسیحی توسط یمنیها شاید تنها دلیل مذهبی نداشته و از ستمگری حبشیان سرچشمه گرفته باشد.

در سوره 85 از قرآن کریم به این رویداد اشاره شده و به مسیحیانی که مورد آزار ذونواس قرار می گرفتند، لقب اصحاب اخدود داده شده است. منظور از اخدود، گودالهایی است که مسیحیان را در آن افکنده و می سوزاندند.

دولت بیزانس که خود را پشتیبان مسیحیان جهان می شمرد، به پادشاه حبشه که او هم مسیحی بود، یاری رساند و کشتیهای مورد نیاز را به حبشه فرستاد.  تا برای نجات مسیحیان به یمن لشکر بکشد و ذونواس را از میان بردارد. باید دانست که سرزمین یمن برای بیزانسیها از اهمیت بسیاری برخوردار بود و مذهب تنها بهانه ای بود برای تسلط یافتن بر یمن.

ناوگان حبشه در آغاز تابستان 525م به یمن وارد شد. یمنیها توان رویارویی با آن سپاه فراوان را نداشتند و شکست خوردند. ذونواس در 30 ژوئن خود را به دریا افکند و یا در جنگ کشته شد.

فرمانروایی کوتاه مدت ذونواس این گمان را نیرو می بخشد که او را نباید یک شاه بزرگ دانست؛ بلکه باید یک یمنی آزادی خواه به شمار آورد که از ستم حبشیها به ستوه آمده و قیام کرده است. یمنیها نیز پشتیبان وی شده و او توانسته تا بر حبشیها چیره شود. ولی چون نیروی کمکی از حبشه رسیده، ذونواس شکست خورده و کشته شده است.

حبشیها 45 سال دیگر بر یمن فرمان راندند تا آنکه در سال 570م ایرانیان یمن را متصرف شدند.

 

دولت وی شمالی در چین

دولت وِی شمالی در سده پنجم و ششم در شمال چین فرمان می راند. برای آگاهی از تاریخ مختصر وی شمالی، ادامه مطلب را ببینید.
ادامه نوشته

دولت گوک ترکها

ترکان از سده ششم میلادی وارد صحنه سیاسی شمال آسیا شدند. برای آشنایی با دولت ترکان، ادامه مطلب را ببینید.
ادامه نوشته