قوم بختیاری

تاریخ ایل بختیاری

مردم بختیاری بخشی از مردم لر هستند که در جنوب غربی ایران زندگی می کنند. بر پایه سرشماری عشایر سال 1387 تنها 140342 نفر از جمعیت 5 میلیونی بختیاریها کوچنده بوده اند.

کوههای بختیاری و لرستان از هزاران سال پیش مسکن مردمانی است که آغازگر کشاورزی و اهلی کردن جانوران (مانند بز) بوده اند. دولت عیلام تا سده هفتم پیش از میلاد و سپس پارسهای آریایی بر این منطقه فرمانروا بودند. از سده چهارم هجری، نویسندگان، این منطقه را «لر بزرگ» نامیدند. در دوره صفوی، کهکیلویه و بویر احمد از آن جدا شد و بختیاری نام گرفت. دولت اتابکان لر بزرگ از 534 تا 803خ بر ناحیه بختیاری حکومت داشتند. نخستین بار در کتاب حمدالله مستوفی به واژه بختیاری برمی خوریم. او بختیاری را یکی از طوایف لر بزرگ شمرده است.

قوم بختیاری شامل دو ایل هفت لنگ و چهار لنگ می شود. سبب این نامگذاری به درستی روشن نیست ولی دو گمان قوی وجود دارد که به شرح زیر است:

برخی گفته اند که هفت لِنگ و چهار لِنگ باید باشد و سبب آن هم میزان مالیاتی است که در زمان شاه عباس صفوی از تعداد دامهای بختیاری گرفته می شد. به این صورت که بخشی از بختیاریها که داراتر بودند، در برابر هر بیست گوسفند باید یک مادیان (چهار لِنگ) به دولت می پرداختند. این بخش از بختیاریها را چهار لنگ یا چالنگ می نامیدند. بخش دیگر که فقیرتر بودند، در برابر هر 35 گوسفند باید یک مادیان می دادند. یعنی هفت لِنگ این گروه به اندازه چهار لِنگ گروه دیگر شمرده می شد. این گروه را هفت لنگ یا هفلنگ نامیدند.

اشکالی که به این فرضیه وارد است، آن است که، ملاک سنجش گروه داراتر و فقیرتر در زمان شاه عباس چه بوده است؟ به نظر می آید که بختیاری باید پیش از دوره شاه عباس نیز دو شاخه بوده باشند.

فرضیه دوم که درست تر می نماید این است که لَنگ به معنی زمین یا تکه زمینی با مساحت معین بوده است. عبارت "لَنگ" در نام شهرهایی مانند لنگرود و بندر لنگه و لنگان یا لنجان هم وجود دارد. در گویش هفت لنگ، واژه "آولَنگ" معنی " چراگاه" می دهد. در گویش چهار لنگ واژه "لَنگی" وجود دارد به معنی "مقدار زمینی که گاو در یک مرحله شخم می زند". آیا " لَنگ" ارتباطی به " شخم" و یا " خیش" دارد؟ در زبان بختیاری پیش از اسلام واژه "لَنک" وجود داشته است به معنی "رودخانه" و "لَنگ" صورت تغییر یافته ی "لَنک" است و اشاره به تعداد رودخانه های موجود در دو قلمرو چهارلنگ و هفت لنگ دارد. مجموعه ی این اطلاعات این نظر را تقویت می کند که واژه ی "لَنگ" باید به هر حال به نوعی تقسیم بندی یا تفکیک قلمرو بر اساس چراگاه، یا رودها و یا زمین زراعی اشاره داشته باشد. به نظر می آید که لنگ را باید کوتاه شده واژه لانگَلهَه سانسکریت دانست که به معنی خیش است و با شخم زدن رابطه دارد.

در میان بختیاریها، یک «خیش» مقدار زمینی است که صد من یا هفتصد کیلوگرم بذر در آن کاشته می شود. می توان همین مقدار زمین را به عنوان یک «لنگ» در نظر گرفت. بنابر این شاید ایل هفت لنگ دارای هفت لنگ یا هفت خیش چراگاه بودند و چهارلنگ ها نیز چهار لنگ چراگاه داشتند!

ایلخانان بختیاری پس از سقوط اتابکان لر بزرگ، از طایفه آسترکی هفت لنگ بودند که عبارتند از:

امیر بهرام آسترکی

امیر بختیار بهرامسری پسر امیر بهرام

میر عزیز پسر امیر بهرام

بابک شاه پسر امیر بختیار

تاجمیر خان پسر بابک شاه به سبب مخالفت با سیاستهای شاه عباس صفوی، در سال 978خ از ایلخانی بختیاری برکنار شد و پسرش به جای او نشست.

میر جهانگیر خان پسر تاجمیر خان؛ از سال 978 تا 1006خ حاکم مناطق بختیاری بود.

خلیل خان پسر جهانگیر خان؛ از 1006 تا 1045خ ایلخان بختیاری بود.

شاه حسین خان آسترکی

آقاسی خان بهرامسری آسترکی پسر خلیل خان

علیمراد خان پسر خلیل خان

یوسف خان پسر خلیل خان

ابراهیم خان حاجی لر آسترکی پسر شاه حسین آسترکی

شاه منصور خان آسترکی پسر ابراهیم خان

قاسم خان آسترکی پسر شاه منصور خان؛ معاصر شاه سلطان حسین صفوی.

احمد خان آسترکی پسر قاسم خان؛ در 1111خ درگذشت. در آغازین سال پادشاهی نادرشاه افشار، علیمراد خان زلقّی چهارلنگ سر به فرمان وی نداد و نادرشاه با او وارد جنگ شد. علیمراد خان شکست خورده و در 1115خ کشته شد.

ابوالفتح خان آسترکی پسر قاسم خان؛ در 1111خ به همراه چندین تن از سران آسترکی به اصفهان کوچانده شد و به فرمان نادرشاه، حاکم مرو شاهجان شد. ابوالفتح خان تا زمان پادشاهی ابراهیم افشار در مرو شاهجان بود و به فرمان ابراهیم شاه افشار، حاکم اصفهان شد. علیمردان خان چهار لنگ در 1129خ به اصفهان حمله کرد و از کریم خان زند هم یاری گرفت. سرانجام سه سردار با هم پیمان همکاری بستند. کمی بعد ابوالفتح خان توسط علیمردان خان کشته شد و علیمردان خان نیز در 1134خ به دست یکی از نزدیکان کریم خان از پای درآمد و حکومت کریم خان زند رسما آغاز گردید که تا 1157خ ادامه داشت.

حسین خان پسر ابوالفتح خان

رمضان خان آسترکی پسر احمد خان

علی صالح خان بهرامسری آسترکی پسر یوسف خان؛ فرمانده قشونی چهار هزار نفری را در سپاه نادرشاه عهده دار شد و در فتح قندهار نقش اساسی بازی کرد.

ابدال خان بهرامسری آسترکی پسر علی صالح خان؛ به دست آقامحمد خان قاجار کشته شد.

ابوالفتح خان بهرامسری پسر علی صالح خان

حسام خان بهرامسری پسر ابدال خان

علی خان گاهیوند آسترکی

نظرعلی خان گاهیوند آسترکی

روشنعلی خان گاهیوند آسترکی

خوانین بعدی بختیاری از طایفه دورکی و از تیره زراسوند بودند. نیای آنان شخصی به نام حیدر از ایل پاپی در جنوب لرستان بود. حیدر به سبب اختلاف خانوادگی، به لر بزرگ کوچید و  در نزد طایفه زراسوند پناهنده شد و به دامادی شهباز خان رسید. پس از مرگ شهباز خان، حیدر به کلانتری ایل زراسوند برگزیده شد. شهبازخان خدرسرخ پسری به نام محمدعلی خان داشت و او پسری به نام علیداد داشت که داماد کلبعلی خان دورکی شد.

مشهورترین خوانین بختیاری در سده سیزدهم به شرح زیرند:

اسدخان بختیاروند یا بهداروند معروف به شیرکُش، یکی از خانان بزرگ بختیاری از شاخه هفت لنگ بود. جنگهای اسدخانی (1189 تا 1219خ) که میان اسدخان بهداروند هفت لنگ و حبیب الله خان دورکی هفت لنگ روی داد، از مهمترین رویدادهای تاریخ بختیاری است. آنان به خاطر مخالفت با فتحعلی شاه قاجار، مدتی در تهران زندانی بودند. کمی بعد به شرطی که مواد سوختی توپخانه سپاه شاه قاجار را از جنگلهای زاگرس فراهم کنند، آزاد شدند. اسدخان شرط را عملی نساخت و سپاه فتحعلی شاه رهسپار منطقه بختیاری شد تا شورشیان را سرکوب نماید. جنگ کُلُنچی در سال 1191خ میان دو گروه درگرفت. اسدخان و یارانش توانستند از حلقه محاصره رها شوند و در دژ ملکان (دژ اسدخان) پناه بگیرند. بختیاریها چندین سال در پای دژ با نیروهای شاه قاجار درگیر بودند و سرانجام اسدخان حاضر به همکاری شد و صلح برقرار گردید. پس از مرگ اسدخان، پسرش جعفرقلی خان بهداروند به رهبری طایفه رسید و در 1247خ درگذشت.

محمدتقی خان پسر علی خان پسر حبیب الله خان پسر رشید خان کیان ارسی بود. مادر رشید خان، خواهر علیمردان خان محمود صالح بود که به خواست کریمخان زند کشته شد. از طایفه محمود صالح ایل چهارلنگ بود که در 1212خ بر علیه حکومت مرکزی قیام کرد و شهرهای خوزستان و فارس را نیز متصرف شد. قیام او در 1220خ با همکاری حسینقلی خان هفت لنگ و معتمد الدوله (حاکم اصفهان) سرکوب شد. محمدتقی خان در تهران زندانی شد و در 1230خ درگذشت.

حسینقلی خان ایلخانی (1200 تا 24 خرداد 1261خ) پسر جعفرقلی خان دورکی. زاده جونقان (32 و 9 شمالی، 50 و 41 شرقی) در شهرستان فارسان استان چهارمحال و بختیاری. پدرش در 28 آذر 1215خ در جنگ منار و توسط جعفرقلی خان بهداروند کشته شد. حسینقلی خان به همراه دو برادرش، امامقلی خان حاجی ایلخانی و رضاقلی خان ایل بیگی، تحت سرپرستی عمویشان، کلبعلی خان دورکی قرار گرفتند. کمی بعد سه برادر با عمویشان اختلاف پیدا کردند و درگیر جنگهای دراز شدند. جعفرقلی خان بهداروند پسر اسدخان، در این جنگها با کلبعلی خان همکاری داشت. سرانجام این سه برادر بودند که بر عمو چیره شدند. حسینقلی خان در 1225خ توانست فرمان حکومت بر منطقه بختیاری را از حاکم اصفهان برای یکی از عموهای پیر خود بگیرد و در عمل خود به حکومت بپردازد. حسینقلی خان خود را به حکومت مرکزی نزدیک نمود و شورش محمدتقی خان چهار لنگ را نیز خاموش کرد. او در جنگ ایران و انگلستان (1235خ) به نیروهای دولتی یاری رساند و در مهرماه 1239خ لقب ناظم بختیاری را دریافت کرد. در دیماه 1246خ فرمان ایلخانی بختیاری از سوی ناصرالدین شاه برای حسینقلی خان صادر گردید. ناصرالدین شاه از قدرت روز افزون خان بختیاری در هراس شد و به فرزندش ظل السلطان که حاکم اصفهان بود، فرمان داد تا خان را از میان بردارد. ظل السلطان، حسینقلی خان و دو فرزندش (اسفندیار و علیقلی) را به اصفهان فراخواند و خان را با قهوه قجری مسموم ساخت و خان در 24 خرداد 1261خ درگذشت. حسینقلی خان از 10 همسر خود، 12 دختر و شش پسر داشت.

امامقلی خان حاجی ایلخانی (1203 تا 1278خ). او پس از کشته شدن برادرش، حسینقلی خان، به ریاست ایل بختیاری رسید و تا زمان مرگ در این مقام بود. وی در شهر اردل و در کنار قبر امامزاده حمزه به خاک سپرده شد.

رضاقلی خان ایل بیگی (1209 تا 1280خ) برادر ناتنی حسینقلی خان. از 1228 تا 1261خ حاکم چهارمحال و بختیاری بود. ز 1267 تا 1270خ ایلخان بختیاری بود. در ده سال پایانی عمرش با خانواده برادرانش اختلاف شدید داشت.

اسفندیار خان ایلخانی یا سردار اسعد یکم (1223 تا 1282خ) پسر حسینقلی خان. او هفت سال پایانی عمرش ایلخان بختیاری بود. خلیل اسفندیاری (1280 تا 1362خ) پسر اوست. خلیل از 1331 تا 1340خ سفیر ایران در آلمان بود. ثریا اسفندیاری (1311 تا 1380خ)، دومین همسر محمدرضا شاه پهلوی، دختر خلیل بود.

نجفقلی خان صمصام السلطنه (1229 تا 1309خ) پسر حسینقلی خان. دو دوره نخست وزیر بود. بار نخست از 13 اردیبهشت تا 25 تیر 1288خ و بار دوم از 10 اردیبهشت تا 16 امرداد 1297خ. در دوره چهارم مجلس نیز نماینده مردم تهران بود.

علیقلی خان سردار اسعد دوم (1236 تا 1 آبان 1296خ) پسر حسینقلی خان. او از 1279 تا 1281خ به هند و مصر و مکه و اروپا سفر کرد. وی فرمانده نیروهای فاتح تهران بود. مدتی وزیر داخله و سپس وزیر جنگ شد.

خسرو خان سردار ظفر (1240 تا 6 بهمن 1312خ) پسر حسینقلی خان. کتابی درباره تاریخ بختیاری در 300 صفحه نوشته است.

یوسف خان امیر مجاهد (زاده 1249خ) پسر ششم حسینقلی خان. او در نهضت مشروطه و فتح تهران شرکت داشت و در قیام شیخ خزعل، همراه دیگر خوانین بختیاری، با شیخ خزعل همکاری می کرد. پس از سرکوب قیام، مدتی در زندان بود و آزاد شد.

بی بی مریم (1253 تا 1316خ) دختر حسینقلی خان. او از مشوقان برادرش، علیقلی خان در فتح تهران بود و خودش نیز از نخستین کسانی بود که پیش از فاتحان وارد تهران شد و  در خط مقدم نبرد حضور داشت. سردار مریم بختیاری در جنگ جهانی نخست در اصفهان از آلمانیها پشتیبانی کرد و به آنها پناه داد. به همین سبب، ویلهلم دوم (امپراتور آلمان) کمان تمثال میناکاری و الماس نشان و صلیب آهنین را که مهمترین نشان دولت آلمان است، برای بی بی مریم فرستاد. سردار مریم در جهان تنها زنی است که این نشان را دریافت کرده است.

نصیر خان سردار جنگ (1234 تا 1310خ) پسر امامقلی خان. مدتی حاکم اصفهان و مدتی نیز ایلخان بختیاری بود. در دوره چهارم مجلس شورای ملی هم، نماینده بختیاریها بود. در 1303خ برای درمان به آلمان رفت و در برلین درگذشت. او را در نجف به خاک سپردند.

لطفعلی خان امیر مفخم (1236 تا 1325خ) پسر امامقلی خان. او فرمانده قشون محمدعلی شاه قاجار بود ولی در فتح تهران (1288خ) به عموزاده های خود پیوست. امیر مفخم از 1309 تا 1312خ ایلخان بختیاری بود.

سلطان محمد خان سردار اشجع (1241 تا اسفند 1302خ) پسر امامقلی خان. او از دی 1288 تا شهریور 1301خ، پنج دوره به حکومت اصفهان منصوب شد و سرانجام در پاریس و بر اثر بیماری درگذشت.

غلامحسین خان سالار محتشم (1242 تا 1329خ) پسر امامقلی خان.

محمدرضا خان سردار فاتح (1263 تا 1313خ) پسر امامقلی خان و پدر شاپور بختیار. در زندان رضاشاه تیرباران شد.

ابراهیم خان ضرغام السلطنه (1234 تا 1297خ) پسر رضاقلی خان. او فاتح اصفهان در بهار 1288خ بود و پس از فتح تهران، از مخالفان سیاستهای انگلستان شمرده می شد. وی را در فرادنبه بروجن به خاک سپردند.

جعفرقلی خان سردار بهادر و سردار اسعد سوم (1259 تا 9 فروردین 1313خ) پسر علیقلی خان سردار اسعد دوم بود و در زندان قصر کشته شد.

علیمردان خان (1271 تا اسفند 1313خ) پسر علیقلی خان محمود صالح چهارلنگ و سردار مریم. در 1302خ رئیس شاخه چهار لنگ شد و از 1308 با دولت رضاشاه وارد جنگ گردید. شیر علیمردان در 1313خ در زندان اوین اعدام شد.

 

استاد صفی نژاد

به مناسبت هشتاد و چهارمین زادروز استاد جواد صفی نژاد، شرح حال کوتاهی از ایشان و آثارش را در ادامه مطلب بخوانید.
ادامه نوشته

سامانیان

دولت سامانیان از امرداد 253 تا 8 آبان 378خ در فرارود و خراسان فرمانروایی داشت. قلمرو این دولت در سال 307خ، دو میلیون و 850 هزار کیلومتر مربع وسعت داشت و شامل بخشهایی از کشورهای امروزی ایران، پاکستان، افغانستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان می شد.

از میان رفتن حکومت طاهریان در 252خ و ضعف و ناتوانی تدریجی ای که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای خاوری خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان به کار بستن قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و آسودگی ای که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه می‌ساخت، سرزمین فرارود که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، به رهبری فرماندهان این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، گرگان، طبرستان و سیستان، از سوی خلیفه یا به حکم پیروزی و غلبه، به قلمرو آنها پیوست. با آن که پیروزی این خاندان بر گرگان، طبرستان و سیستان همیشگی نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و فرارود در بخش عمده دوره فرمانروایی سامانیان، از مداخله مستقیم کارگزاران خلیفه آزاد ماند و باقی‌مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در همه این سرزمینها، زندگی تازه ای یافت.

در دوره سامانیان، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در کارهای اداری زبان عربی را به کار می‌بردند و آن را نشان وحدت خلافت می‌شمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعران فارسی دری همچون رودکی سمرقندی (درگذشته 320خ) و دقیقی توسی (درگذشته 356خ) از نخستین کسانی باشند که با گونه‌ای از زبان ملی خود که از تکمیل و آمیختن لهجه ‏های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دربار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی نوین گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده‌است. فارسی نوین به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژه‌های عربی به آن راه یافت که این امر تا اندازه ای نتیجه پیشرفت جهانی تمدن اسلام بوده‌است.

آثار ادبی و علمی و تاریخی ارزشمندی در دوره سامانیان نگاشته شد. نخستین برگردان فارسی از قرآن در دوره اسماعیل نوشته شد. تاریخ بلعمی که به نوعی برگردان فارسی از تاریخ طبری بود، نیز در دوره سامانی به نگارش درآمد.

سامان خدا در آغاز سده دوم هجری، رئیس دهکده سامان در نزدیکی بلخ بود. او با والی خراسان، اسد بن عبدالله قصری (102 تا 106خ)، دوستی نزدیکی داشت. سامان خدا که زرتشتی بود، پس از مسلمان شدن، نام پسرش را به یاد اسد بن عبدالله، اسد گذاشت. فرزندان اسد بن سامان خدا در سال 198خ از سوی مأمون عباسی به حکومت شهرهای خراسان و فرارود منصوب شدند.

نوح در سمرقند از 198 تا 222خ. نوح در 219خ به شهر اسپیجاب که در قلمرو ترکان قرلق بود، حمله کرد و آنان را شکست داد. برادر او (احمد) که فرمانروای فرغانه بود، از 222خ بر سمرقند هم فرمان می راند.

الیاس در هرات از 198 تا 235خ. ابراهیم پسر الیاس از 235 تا 246خ در هرات فرمان راند. او مدتی هم سپهسالار دولت طاهریان بود.

یحیی در چاچ و اشروسنه (ازبکستان کنونی) از 198 تا 234خ.

احمد در فرغانه از 198 تا 243خ. او از 234خ بر چاچ هم فرمان می راند.

نصر پسر احمد از 243 تا 3 شهریور 271خ. مرکز حکومت او در سمرقند بود. نصر را باید پایه گذار دولت سامانیان شمرد. او برادرش اسماعیل را در امرداد 253خ به حکومت بخارا منصوب کرد و دولت سامانی به طور رسمی پدید آمد.

اسماعیل پسر احمد از 3 شهریور 271 تا 8 آذر 286خ. او که از 253خ حاکم بخارا بود، در 271خ مرکز حکومت را از سمرقند به بخارا منتقل کرد. دولت قراخانیان که ترکان قَرلُق بودند، همسایه شمالی و شرقی سامانیان شمرده می شدند. اسماعیل در سال 272خ آنان را شکست داد و شهر تراز را که امروزه در قزاقستان قرار دارد، تصرف و کلیسای نستوریان را به مسجد تبدیل کرد. عمرو پسر لیث صفاری (حاکم سیستان) در 4 اردیبهشت 279خ در جنگی که در نزدیکی بلخ روی داد، شکست خورد و به اسارت اسماعیل درآمد. سامانیان با علویان طبرستان هم در جنگ بودند. محمد بن هارون سرخسی (سردار سپاه سامانی)، محمد بن زید علوی را شکست داد و پس از مرگ محمد بن زید در 16 مهر 279خ، طبرستان هم برای مدتی به قلمرو سامانیان ضمیمه شد. ترکان در 30 خرداد 283خ بار دیگر از اسماعیل شکست خوردند. امیر اسماعیل در 8 آذر 286خ در 58 سالگی درگذشت.

احمد پسر اسماعیل از 8 آذر 286 تا 26 دی 292خ. حکومت سیستان در 14 امرداد 290خ از سوی احمد به سیمجور واگذار شد. شهر زرنگ (مرکز ولایت سیستان) در 5 امرداد 292خ، پس از 9 ماه محاصره، دوباره به تصرف سامانیان درآمد. در دیماه 292خ علویان به رهبری ناصر کبیر توانستند سپاه سامانی را در نزدیکی چالوس شکست دهند و طبرستان را دوباره تصرف کنند. علویان تا سال 307خ بر طبرستان فرمان راندند. احمد بن اسماعیل در 26 دیماه 292خ به دست غلامانش کشته شد.

نصر پسر احمد از 26 دی 292 تا 15 خرداد 321خ. او 8 ساله بود که به قدرت رسید. در دوم فروردین 293خ قیام اسحاق بن احمد (برادر اسماعیل) سرکوب شد. احمد بن سهل در سال 298خ در مرو شورید ولی در آذرماه دستگیر شد و در اردیبهشت 299خ در زندان بخارا درگذشت. لیلی بن نعمان (سردار علویان طبرستان) در فروردین 300خ شهر نیشابور را از سامانیان گرفت ولی تنها سه ماه بر آن چیره بود. سامانیان به فرماندهی سیمجور در 5 اردیبهشت 302خ از حسن بن قاسم علوی (داعی صغیر) در گرگان شکست خوردند و این شهر دوباره به تصرف علویان درآمد. در اردیبهشت 302خ احمد بن محمد صفاری در سیستان به قدرت رسید و از چیرگی سامانیان بر آن سرزمین کاسته شد. احمد تا 342خ بر سیستان فرمانروا بود. شهر ری در امرداد 305خ به تصرف سامانیان درآمد و قلمرو علویان محدود به طبرستان شد. دولت علویان که در 243خ تأسیس شده بود، سرانجام در 25 آبان 307خ برچیده شد. در این روز، آخرین حاکم علوی در ساری و به دست اسفار پسر شیرویه (سردار سامانی) کشته شد. دولت زیاریان در همین سالها و توسط مرداویج تأسیس شد. وشمگیر (برادر مرداویج) که حاکم طبرستان بود (313 تا 346خ) در امرداد 315خ گرگان را به ماکان کاکی واگذاشت تا او از فرمانبرداری دولت سامانی دست بکشد. ماکان هم چنین کرد ولی در جنگ با برادر زنش (ابوعلی چغانی) که سپهسالار سامانییان بود، در 30 امرداد 319خ کشته شد. ابوالفضل محمد بن عبیدالله بلعمی که از 301 تا 316خ وزیر نصر بن احمد سامانی بود، در 3 آذر 319خ درگذشت. ابوعلی بن محتاج که از سوی سامانیان والی خراسان بود، در 8 دی 319خ در جنگ با سپاه دولت آل بویه، در اسحاق آباد دامغان کشته شد. نصر دوم در 15 خرداد 321خ از حکومت کناره گیری کرد و در 21 فروردین 322خ بر اثر بیماری سل و در 37 سالگی درگذشت. گفته اند که چون نصر به مذهب قرمطی (اسماعیلی) گرویده بود، پسرش (نوح) برای حفظ جان پدر، از او خواست تا از امارت کناره بگیرد.

نوح پسر نصر از 15 خرداد 321 تا 13 امرداد 333خ. ابوعلی چغانی که از 318خ جانشین پدرش در حکومت خراسان و سپهسالاری دولت سامانی شده بود، در بهمن 323خ شهر ری را تصرف کرد و آل بویه را تا جنوب غربی ایران عقب راند و سپاه سامانی تا همدان و لرستان و کردستان پیشروی کرد. نوح امانی به سبب گسترش قلمرو سامانی، ابوعلی را از ولایت داری خراسان برکنار و به ولایت داری غرب ایران منصوب کرد. ابوعلی از این تنزّل مقام دلگیر شد و شورید. او در دیماه 325خ بخارا را گرفت ولی سه ماه بعد، از امیر نوح شکست خورد و گریخت. ابوعلی چغانی در آذر 327خ تسلیم شد و در اردیبهشت 331خ دوباره به حکومت خراسان منصوب شد. منصور بن قراتگین که جانشین ابوعلی در خراسان شده بود، در خرداد 330خ در اصفهان از آل بویه شکست خورد و به ری عقب نشست و دو ماه بعد در همانجا درگذشت.

عبدالملک پسر نوح از 13 امرداد 333 تا 7 آذر 340خ. سامانیان به فرماندهی محمد بن ماکان در تیرماه 334خ از آل بویه به فرماندهی ابن عمید در اصفهان شکست خوردند. ابوعلی احمد بن محمد چغانی در آبان 334خ در ری و بر اثر بیماری وبا درگذشت. او در 332خ از حکومت خراسان عزل شده و به رکن الدوله دیلمی پیوسته بود. ابوسعید بکر بن مالک فرغانی که در 333خ سپهسالار سامانی و والی خراسان شده بود، در آذر 335خ در بخارا و به دست آلپ تگین کشته شد. آلپ تگین از ترکان بانفوذ دربار سامانی بود. آلپ تگین در بهمن 339خ والی خراسان شد و پس از مرگ عبدالملک، بر ضد حکومت منصور سامانی شورید.

منصور پسر نوح از 7 آذر 340 تا 17 خرداد 356خ. آلپ تگین از سامانیان شکست خورد و به غزنین رفت. او دولت غزنوی را در 341خ تأسیس کرد که تا 565خ پابرجا بود.

نوح پسر منصور از 17 خرداد 356 تا 5 امرداد 376خ. دولت غزنویان در زمان فرمانروایی نوح سوم سامانی به قدرت روزافزونی دست یافت؛ چون سبکتکین در 29 فروردین 356خ در غزنین به حکومت رسیده بود. ابوعبدالله احمد بن محمد جیهانی که در امرداد 353خ به وزارت رسیده بود، در آذر 356خ برکنار شد و در 2 خرداد 357خ درگذشت. ابوالحسین عبیدالله بن احمد عتبی به وزارت برگزیده شد و تا 361خ وزیر بود. ابوالحسن محمد سیمجور که در دیماه 340خ به سپهسالاری برگزیده شده بود، پس از 20 سال حکومت بر خراسان، در بهمن 360خ برکنار شد و حسام الدوله تاش به سپهسالاری سامانیان و ولایت داری خراسان برگزیده شد. او یک سال بعد شورید و سرانجام در 16 آذر 366خ از ابوالحسن سیمجور شکست خورد و به گرگان گریخت و در آذر 367خ در آنجا از بیماری وبا بمرد. ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور نیز در اسفند 367خ درگذشت. فائق که بر ضد نوح سوم سامانی شوریده بود، در خرداد 369خ از بکتوزون و اینانج شکست خورد. پایتخت سامانیان (بخارا) در اردیبهشت 371خ به تصرف بقراخان هارون قراخانی درآمد و نوح سامانی از شهر گریخت. او پس از خروج ترکان قراخانی از بخارا، در یکم شهریور به شهر بازگشت. محمود غزنوی پسر سبکتکین که سپهسالار سامانی و والی خراسان شده بود، در فروردین 374خ از ابوعلی سیمجور و فائق شکست خورد. این دو سردار شورشی سه ماه بعد، در نزدیکی توس از سپاه مشترک سامانی و غزنوی شکست خوردند. فائق به نزد قراخانیان رفت و ابوعلی سیمجور هم به گرگانج گریخت. ابوعلی در تیرماه 375خ در گرگانج دستگیر و به خواست سبکتکین به گردیز فرستاده شد و در 376خ در همانجا بمرد.

منصور پسر نوح سوم از 29 شهریور 376 تا 17 بهمن 377خ. سبکتکین در امرداد 376خ درگذشت و اسماعیل جانشین پدرش شد. محمود غزنوی در اسفند همین سال بر برادر چیره شد و حکومت 32 ساله خود را آغاز کرد. دسته ای از ترکان غز که بعدها به سلجوقیان معروف شدند، در 13 بهمن 377خ از آمودریا گذشتند و وارد ایران شدند. منصور دوم سامانی در 17 بهمن 377خ به دست بکتوزون و فائق (سرداران شورشی) کشته شد.

عبدالملک پسر منصور دوم از 17 بهمن 377 تا 8 آبان 378خ. سلطان محمود غزنوی در 3 خرداد 378خ سرداران سامانی، بکتوزون و فائق و ابوالقاسم سیمجور، را در نزدیکی مرو شکست داد. فائق در امرداد 378خ درگذشت. همه چیز آماده بود تا قلمرو سامانی به تصرف محمود غزنوی درآید ولی نصر بن علی قراخانی توانست در 8 آبان 378خ بر بخارا دست یابد و بدین ترتیب، دولت سامانیان برچیده شد.

اسماعیل پسر نوح سوم توانست از زندان قراخانیان بگریزد. در 14 اسفند 379خ نیشابور را تصرف کرد ولی در بهمن 380خ در سرخس از نصر (برادر محمود غزنوی) شکست خورد و به نزد غزها گریخت. در امرداد 382خ به یاری غزها توانست در نزدیکی سمرقند بر قراخانیان چیره شود ولی غزها، اسماعیل را رها کردند و او ناچار به گریز شد. اسماعیل در خرداد 383خ بار دیگر در سمرقند بر قراخانیان پیروز شد ولی کمی بعد به مرو گریخت. اسماعیل سرانجام در دیماه 383خ در منطقه مهاجرنشین ابن بهیج مرو و به دست اعراب صحرانشین کشته شد.

 

شاه اسماعیل صفوی


:Calibri; mso-hansi-theme-fon

شاه اسماعیل یکم صفوی در 4 امرداد 866خ در اردبیل زاده شد. پدر او شیخ حیدر نام داشت که از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی (631 تا 713خ) بود. حیدر، رهبر صوفیان بود که به سبب داشتن کلاهان سرخ رنگ به قزلباش مشهور بودند. مادر اسماعیل، مارتا دختر اوزون حسن آق قیونلو بود.

شیخ حیدر برای جنگ با مسیحیان چرکس رهسپار قفقاز شد. سلطان یعقوب آق قیونلو که برادر مارتا بود، به کمک شروانشاه رفت و حیدر در جنگ با آنها کشته شد. (29 خرداد 867خ) مارتا به همراه سه پسرش در استخر فارس زندانی شد. هنگامی که سلطان یعقوب درگذشت، میان دو پسر او (رستم و بایسنقر) اختلاف افتاد. رستم برای جلب حمایت قزلباشها، پسران شیخ حیدر را از زندان آزاد کرد. سلطان علی (برادر بزرگ اسماعیل) توانست بایسنقر را در تبریز شکست دهد و رستم را به حکومت برساند. رستم از قدرت سلطان علی در هراس شد و او را در راه تبریز به اردبیل کشت. (872خ)

اسماعیل پس از زمانی کوتاه که در اردبیل به سر برد، رهسپار لاهیجان شد. در آنجا اسماعیل تحت تعلیمات شمس الدین لاهیجی، ادبیات و الاهیات شیعه را آموخت و همزمان زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفیه، فنون رزم را تعلیم دید.

اسماعیل در 878خ از لاهیجان خارج شد و به خلخال رفت. قزلباشها از خلفای خود در آناتولی خواستند تا نیروهای نظامی خود را به ایران بفرستند. در مدت سه ماهی که اسماعیل و یارانش در خلخال بودند، دو هزار تن از نیروهای قزلباش وارد ایران شدند. سپس اسماعیل به ارزنجان رفت و در آنجا و با حضور هفت هزار قزلباش، تصمیم گرفت که با شروانشاه بجنگد. او قیام خود را در 24 اسفند 878خ آغاز کرد. او در کنار دژ گلستان بر فرخ یسار شروانشاه چیره شد و سپس به نخجوان لشکر کشید و الوند بیگ آق قیونلو را شکست داد. اسماعیل در 30 آبان 880خ تبریز را تصرف و دولت صفوی را تأسیس کرد. او در نوروز (29 اسفند 880خ) تاجگذاری نمود و آیین تشیع دوازده امامی را مذهب رسمی دولت خود اعلام کرد.

 در 7 تیر 882خ، مراد آق قیونلو از شاه اسماعیل شکست خورد و به شیراز گریخت. شاه اسماعیل در 11 مهر 882خ شیراز را گرفت و بدین ترتیب، دولت آق قیونلو پس از یک سده حکومت در غرب ایران، برچیده شد.

محمد شیبک خان (حاکم ازبکان) در 16 آذر 889خ از شاه اسماعیل شکست خورد. در این جنگ که در طاهرآباد مرو روی داد، محمد شیبک خان و ده هزار تن از ازبکان کشته شدند.

در 10 شهریور 893خ سپاه 60 هزار نفری شاه اسماعیل از سپاه 120 هزار نفری سلطان سلیم عثمانی در نبرد چالدران شکست خورد. ترکان عثمانی از 23 تا 31 شهریور در تبریز بودند.

شاه اسماعیل یکم صفوی در 12 خرداد 903خ در سراب درگذشت و در آرامگاه شیخ صفی الدین در اردبیل به خاک سپرده شد.

 

دولت طاهریان

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

دولت طاهریان نخستین دولت مستقل ایرانی بود که پس از ورود اسلام به ایران تأسیس شد. دولت طاهری در اسفند 199خ تأسیس شد و تا 17 امرداد 252خ پابرجا بود.

1.       طاهر بن حسین از اسفند 199 تا 26 آبان 201خ، زاده 154خ. او در سال 176خ حاکم پوشنگ در افغانستان امروزی شد. در 22 اردیبهشت 190خ سپاه 20 هزار نفری مأمون به فرماندهی طاهر توانست سپاه 40 هزار نفری امین را در نزدیکی ری شکست دهد. علی بن عیسی بن ماهان که فرمانده سپاه امین بود، کشته شد. او از 175 تا 186خ از سوی هارون عباسی، والی خراسان بود. امین (خلیفه عباسی) در 6 مهر 192خ در بغداد و به فرمان طاهر کشته شد و مأمون جانشین برادرش در خلافت شد. طاهر از سال 193 تا امرداد سال 198خ که مأمون به بغداد وارد شد، در رقه بود و سپس به سپهسالاری برگزیده شد. مأمون در اسفند 199خ طاهر را به امارت خراسان منصوب کرد و طاهر در 21 اردیبهشت 200خ از بغداد رهسپار مرو شد که مرکز حکومت خراسان شمرده می شد. طاهر در 6 آبان 201خ نام مأمون را از خطبه انداخت و اعلام استقلال کرد. طاهر در 26 آبان 201خ درگذشت.

2.       . طلحه پسر طاهر تا 28 خرداد 207خ

3.       . علی پسر طاهر تا شهریور 209خ. حمزه آذرک که رهبر خوارج شورشی سیستان بود و از سال 177خ با نیروهای عباسی مبارزه می کرد، در 10 شهریور 207خ درگذشت.

4.       . عبدالله پسر طاهر تا 8 دی 223خ، زاده 177خ. او از 204 تا 206خ در شام و مصر چندین شورش بر ضد خلافت عباسی را سرکوب کرده بود. عبدالله مرکز حکومت را از مرو به نیشابور منتقل کرد. سرکوب قیام مازیار که حاکم طبرستان بود، در زمان حکومت عبدالله روی داد. مازیار در 16 تیر 218خ کشته شد و حسن بن حسین که عموی عبدالله بود، والی طبرستان شد. حسن در شهریور 222خ درگذشت و طاهر پسر عبدالله حاکم طبرستان شد. نظام کشاورزی و آبیاری در زمان حکومت عبدالله بسیار پیشرفت کرده و سامان یافت.

5.       . طاهر پسر عبدالله تا 5 مهر 241خ، زاده 197خ. او برادرش محمد را به حکومت طبرستان منصوب کرد. محمد در شهریور 230خ به بغداد رفت و رئیس پلیس و رئیس دیوان خراج آنجا شد و تا 246خ در این مقام بود. سلیمان که برادر سوم بود، از 230 تا 248خ والی طبرستان بود. یعقوب لیث در 240خ دولت صفاری را در سیستان تأسیس کرد که تا 381خ پابرجا بود.

6.       . محمد پسر طاهر دوم تا 17 امرداد 252خ. در 13 آبان 243خ حسن بن زید علوی در کلار قیام کرد و یک ماه بعد، دولت علویان طبرستان را بنیاد نهاد که تا 307خ پابرجا بود. سلیمان بن عبدالله در 26 دی 243خ از حسن بن زید شکست خورد و طبرستان را رها کرد. سلیمان در فروردین 248خ رئیس پلیس بغداد شد و تا مهر 254خ که درگذشت، در این مقام بود. در امرداد 246خ یعقوب لیث صفاری شهر هرات را تصرف و حسین بن عبدالله را دربند کرد. محمد بن عبدالله که رئیس پلیس بغداد بود در 28 آبان 246خ در 43 سالگی درگذشت. نیشابور در 17 امرداد 252خ به تصرف یعقوب درآمد و دولت طاهری سقوط کرد. احمد بن عبدالله خجستانی که از سرداران دولت طاهری بود، در مهر 254خ نیشابور را گرفت و تا تیر 261خ حکومت کرد و به دست غلامش کشته شد.

دولت سلجوقی

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

دولت سلجوقی در 13 فروردین سال 417خ در نیشابور تأسیس شد. پایتخت آن در 421خ به شهر ری منتقل شد و 10 سال بعد به اصفهان رفت. در سال 497خ سلجوقیان به دو شاخه تقسیم شدند. شاخه شرقی به پایتختی مرو تا 536خ پابرجا بود. شاخه غربی که پایتخت آن در همدان بود، در 6 فروردین سال 573خ برچیده شد. وسعت قلمرو سلجوقیان در زمان پادشاهی ملکشاه به 3 میلیون و 900 هزار کیلومتر مربع رسید.

پادشاهان سلجوقی

1.       طغرل از 13 فروردین 417 تا 19 شهریور 442خ، زاده 374خ. او در 8 خرداد 419خ در نبرد دندانقان در نزدیکی مرو بر سلطان مسعود غزنوی چیره شد. در 427خ بیزانسیها را شکست داد. در 18 امرداد 431خ شهر اصفهان را گرفت و پایتخت را از ری به آنجا منتقل کرد. در 2 دی 434خ وارد شهر بغداد شد و به حکومت آل بویه پایان داد. گویند که برج طغرل در شهر ری، آرامگاه اوست.

2.       . آلپ ارسلان تا 9 آذر 451خ، زاده 6 بهمن 407خ. در امرداد 438خ داوود چغری بیگ برادر طغرل در 68 سالگی درگذشت و پسرش آلپ ارسلان جانشین او در حکومت خراسان شد. او خواجه نظام الملک توسی را در 21 آذر 442خ به وزارت برگزید و کمی بعد عمید الملک کندری را که وزیر طغرل بود، کشت. در 10 شهریور 450خ سپاه بیزانس را در ملازگرد ارمنستان شکست داد و امپراتور رومانوس دیوجانوس را دربند کرد. ملکشاه به دست یوسف خوارزمی که در یکی از جنگها دربند شده بود، کشته شد.

3.       . ملکشاه پسر آلپ ارسلان تا 4 آذر 471خ، زاده 434خ. قلمرو سلجوقی در زمان ملکشاه به بیشترین وسعت خود رسید. دولتهای کوچک که از سلجوقیان بودند نیز در زمان پادشاهی ملکشاه تأسیس شدند. سلجوقیان شام از 455 تا 496خ فرمان راندند. دولت سلجوقیان روم در آناتولی در 456خ تأسیس شد که تا 686خ پابرجا بود. سلجوقیان کرمان که در 420خ به دست قاوورد تأسیس شده بود تا 566خ دوام داشت. حکیم عمر خیام به فرمان جلال الدین ملکشاه، تقویم جلالی را در اسفند 457خ تدوین نمود. خواجه نظام الملک توسی در 28 مهر 471خ در نهاوند کشته شد.

4.       . محمود پسر ملکشاه تا 20 بهمن 472خ، زاده 466خ و درگذشته 26 آبان 473خ.

5.       . برکیارق پسر ملکشاه تا 8 دی 483خ، زاده 458خ. او با برادرش محمد که حاکم گنجه بود، شش بار جنگید و سرانجام در 482خ صلح برقرار شد.

6.       . محمد پسر ملکشاه تا 4 اردیبهشت 497خ، زاده 7 بهمن 460خ. او اداره امور خراسان را به برادرش سنجر واگذار کرد. پس از مرگ محمد، سنجر خود را سلطان نامید و شاخه شرقی سلجوقیان را در مرو تأسیس کرد که با مرگ خودش برچیده شد.

7.       . محمود دوم پسر محمد تا شهریور 510خ، زاده 483خ.

8.       . سنجر از 497 تا 21 اردیبهشت 536خ، زاده 12 آذر 463خ. در زمان پادشاهی او، دولت قراختائیان در شمال چین در 504خ به قدرت رسید و به فرارود و خراسان دست اندازی کرد. سنجر در 520خ در نبرد قطوان از آنان شکست خورد. آتسز هم که در 507خ به شاهی خوارزم رسیده بود، با سنجر در کشاکش بر سر تصاحب قلمرو بیشتر بود. در 532خ ترکان غز همه خراسان را به باد غارت دادند و سنجر دربند شد و سه سال در قفس آهنی به سر برد.

9.       . طغرل دوم پسر محمد از 510 تا اردیبهشت 513خ، زاده امرداد 488خ.

10.   . مسعود پسر محمد تا 17 مهر 531خ، زاده خرداد 488خ. در زمان پادشاهی او، اتابکان ادعای استقلال کردند. اتابکان آذربایجان از 516 تا 604خ، اتابکان فارس از 527 تا 666خ و اتابکان لر از 527 تا 803خ فرمان راندند.

11.   . محمد دوم پسر محمود دوم تا آذر 538خ، زاده 507خ.

12.   . سلیمان پسر محمد تا 28 اسفند 539خ، زاده 495خ. او در مهر 539خ به خاطر فساد اخلاقی توسط سپهسالار خود، گُردبازو زندانی شده بود.

13.   . ارسلان پسر طغرل دوم تا آذر 554خ، زاده 512خ

14.   . طغرل سوم پسر ارسلان تا 6 فروردین 573خ. او در جنگ با تکش خوارزمشاه در نزدیکی ری کشته شد.

دولت آل بویه

دولت آل بویه که توسط سه برادر از اهالی دیلم در گیلان تأسیس شد در سده چهارم و پنجم هجری در ایران فرمان می راند. برای آگاهی از تاریخ مختصر این دولت ادامه مطلب را ببینید.
ادامه نوشته

دولت آل زیار

زیاریان که اهل گیلان بودند، در سال ۳۱۰خ دولتی در شمال ایران بنیاد نهادند که تا سال ۴۲۲خ پابرجا بود.
ادامه نوشته

مرداویج، پایه گذار دولت زیاری

مرداویج که پایه گذار دولت زیاری در شمال ایران بود، در روز ۴ بهمن ماه سال ۳۱۳ خورشیدی در اصفهان و پس از ۴ سال فرمانروایی  کشته شد. برای مشاهده شرح حال مرداویج ادامه مطلب را کلیک کنید.
ادامه نوشته

فتوحات محمود در هند

یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشی‌های مداوم به هندوستان بود.علل این اقدام آنها اولا این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکده‌ها و معابد هندوهای آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه می‌آوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود.علت
ادامه نوشته

شهر بست در سده نخست اسلامي

شهر بُست كه امروزه لشكرگاه نام دارد و در افغانستان واقع شده، يكي از شهرهاي مهم سيستان بوده و سده ها مرز ميان قلمرو اسلام و هندوان شمرده مي شد. نوشتاري به قلم سيد محمدرضا عالمي در پي مي آيد كه اوضاع سياسي بست را در سده نخست هجري نشان داده است.

بست در آستانه فتح

در آستانه فتح سيستان و به تبع آن شهر بُست توسط مسلمانان و اعراب، حكومت ساساني دوران ضعف و انحطاط خود را مي‌گذرانيد و با به وجود آمدن اختلالاتي در تشكيلات اداري و نظامي آن، به ويژه در پي تحمل شكست‌هاي سنگين در نبردهاي قادسيه، جلولا و نهاوند، حكومت‌هاي محلي فراواني كه در شرق دولت ساساني وجود داشتند كم كم از تسلط قدرت مركزي برخود كاستند و تقريباً مستقل عمل مي‌كردند به طوري كه عملاً، تنها قدرت نظامي‌ اين امراي محلي از مرزها، شهرها و مناطق مسكوني محافظت مي‌كردند؛ احتمال مي‌رود كه يزدگرد آخرين پادشاه ساساني بدان علت به سوي سيستان فرار نمود، كه تصور مي‌كرد اميران حكومت‌هاي محلي در شرق دولت ساساني قادر به مقابله با اعراب هستند.

در ولايت سيستان در هنگام اولين فتوحات اسلامي، ‌مرزباني به نام ايران بن رستم بن بختيار و از كرانه‌هاي هلمند تا كابل حكمراني به نام رتبيل (كابلشاه) ودر بلاد مجاور فرمانروايان محلي متعدد حكومت مي‌كردند؛ چنان‌كه از منابعي چون فتوح البلدان و الكامل ابن اثير بر مي‌آيد مردم سيستان با مردم قندهار و همچنين با ترك‌ها، اقوام و حكومتهاي محلي ديگر در آن اطراف در جنگ بوده‌اند و پيوسته مرزهاي بين آنها جا به جا مي‌شده است و حتي اين كشمكش‌ها در دوران اسلامي‌تا زمان اموي ادامه داشته است؛ بنابراين شهر بُست و توابع آن كه در مناطق مرزي اين حكومت‌هاي محلي قرار داشته است را نمي‌توان به قطع گفت كه در دست كدام يك از اين حكومتهاي محلي قرار داشته و يا حتي حكومت محلي مستقل و مخصوص به خود داشته است.

اقداماتي براي فتح بست

پس از ظهور اسلام، در دوران خلافت عمر به سال 23هـ يكي از سرداران اسلام ‌به نام عاص بن عمرو به همراه عبدالله بن عُمير به سوي سيستان حركت كرد و با مردم آن سرزمين جنگيد و سپس آنها را در زرنج مركز سيستان به محاصره گرفت، محصورين ناگزير درخواست صلح كردند به شرط آنكه شهر و اراضي آن از مسلمين و فاتحان باشد و مراتع و شكارگاه‌ها از تجاوز آنها مصون و براي مردم محفوظ بماند. بدين ترتيب و در پي ايجاد صلح مردم سيستان ملزم به پرداخت خراج شدند.

به نظر مي‌رسد كه عاصم بن عمرو از شهر زرنج و اطراف آن فراتر نرفته و به شهر بُست نرسيده باشد؛ زيرا در هيچ يك از منابع ذكري از پيشروي عاصم به ديگر نواحي سيستان از جمله بُست نشده است.

پس از مراجعت عاصم از سيستان، مردم آن ديار پيمان شكستند و در سال سي‌ام هجري عبدالله بن عامر بن كريز كه به مقصد خراسان حركت كرده بود؛ مجاشع بن مسعود سلمي ‌را به سيستان فرستاد، كه وي با دادن كشته‌هاي بسيار بازگشت و قادر به فتح دوبارة سيستان نشده، در نتيجه به بُست نيز نرسيد. چون خبر شكست مجاشع به عثمان خليفه وقت رسيد، وي ربيع بن زياد بن انس بن دَيّان الحارثي را با سپاهي به نزد عبدالله بن عامر فرستاد و پيغام داد كه وي را روانه ديار سيستان كند. عبدالله بن عامر كه با سپاهش در مسير خراسان به سيرجان كرمان رسيده و در آنجا اردو زده بود، ربيع بن زياد را روانه سيستان نمود.

فتح بست

ربيع بن زياد پس از حركت از نزد عبدالله بن عامر كه در سيرجان اردو زده بود، در «فهرج» فرود آمد؛ سپس از صحراي آن گذشته و دژ «زالق» را در روز مهرگان به تصرف در آورد؛ آن گاه به سوي «كركويه»، در 5 ميلي زالق رفت و مردم آنجا از در صلح در آمدند؛ سپس به سوي روستاي هيسون رفت و پس از تصرف بدون جنگ آن، به زالق بازگشت و از آنجا چند راهنما براي فتح زرنج گرفت؛ وي پس از آن از هيرمند گذشته و به «زِرِشت» در نزديكي زرنج رسيد؛ با مردم آن به سختي جنگيد و سپس «ده ناشروذ و سپس شرواذ را گشود و پس از جنگي با اهل زرنج آن شهر را محاصره نمود. در پي محاصره شهر زرنج مرزبان يا شاه سيستان ـ به نام ايران بن رستم بن آزاد بن بختيارـ با مشورت موبدِ موبدان و ديگر بزرگان، نزد فرمانده سپاهيان مسلمان پيك فرستاد و خواستار صلح شد؛ ربيع در حالي‌كه بر روي كشته‌گان نشسته و تكيه داده بود؛ مرزبان به ملاقات او آمد و درازاي هزار بردة جام زرين به دست صلح نمود و قرار بر اين شد كه سيستان هر سال يك ميليون درهم خراج بپردازد.

پس از اتمام كار شهر زرنج، ربيع بن زياد به سوي دره سناروذ از انشعابات هيرمند و بعد خواش رفت و سپس قصد بُست را نمود.مردم بُست از ربيع فرمانبرداري نكرده و با او جنگيدند در نتيجه عده بسياري كشته دادند و اسيران زيادي به نزد خليفه وقت، عثمان فرستاده شدند؛ از جمله عبدالرحمن- كه بعدها دبير حجاج شد و سليمان بن عبدالملك او را عامل خراج عراقين نمود- حصين بوالحرث، بسام و سالم بن ذكوان و پسر مولي بن مازن كه از بندگي آزاد شده، خود بندگان بسياري يافتند. اين فتح، اولين فتح اسلامي شهر بُست محسوب مي‌شود.

ربيع پس از فتح بُست به سوي «قريتين» كه تيمارگاه اسب رستم بود رفت؛ به نقل تاريخ سيستان، وي پس از آن به بُست بازگشت ولي بلاذري بازگشت ربيع را از قريتين به زرنج مي‌داند، و مي‌گويد وي دو سال در آنجا اقامت كرده؛ سپس به نزد عبدالله بن عامر بازگشته است و در ادامه مدت حكومت وي را بر سيستان 5/2 سال ذكر مي‌كند، اما ابن اثير مدت امارت ربيع را 5/1 سال دانسته است. كاتب و منشي ربيع در مدت امارت وي، دانشمند مشهور حسن بصري بود.

ربيع بن زياد قبل از بازگشت به نزد ابن عامر، شخصي به نام حارث بن كعب را جانشين خود نمود، لكن اهل زرنج وي را بيرون كردند و دروازه‌هاي شهر را بستند. به نظر مي‌رسد كه مردم شهر بُست نيز به واسطه اين خلاء قدرت، اعراب را از شهر خود بيرون رانده باشند.

فتح دوباره بست

پس از رفتن ربيع بن زياد و اخراج جانشين وي توسط مردم، عبدالله بن عامر بن كُريز بن ربيعه بن حبيب بن عبدشمس حاكم خراسان، پسر عمّ خويش عبدالرحمن بن سمره بن حبيب بن عبد الشمس بن عبد مناف را با سپاهي آراسته به سوي سيستان فرستاد. وي ابتدا وارد زرنج شد و در يكي از روزهاي اعياد پارسيان، قصر مرزبان را محاصره كرد و مرزبان عذر خواسته، در ازاي دو هزار غلام و دو ميليون درهم صلح نمود. سپس عبدالرحمن بر هرچه ميان زرنج و كش تا ناحيه هندوستان بود را متصرف شد و از ناحيه رخج تا ديار داور را به دست آورد و مردم آنجا را در كوه «زور» يا «زوز» به محاصره گرفت و با مردم آنجا در نهايت صلح كرد و به بتكده زور داخل شد؛ دستان بت زرين آن را قطع نمود و دو ياقوت كه در چشمان بت بودند را به مرزبان داد و گفت: «بدان از اين بت سود و زياني بر نخيزد.». به گفته بلاذري در فتوح البلدان عبدالرحمن پس از جريان كوه «زور» با مردم بُست عهد صلح بسته است؛ ولي در منابع ديگر اشاره‌اي به تصرف يا صلح با مردم بُست نشده است؛ بطور مثال الكامل پس از تصرف زرنج مركز سيستان به تصرف نواحي آن تا كش و از ناحيه رخج تا داون كه به احتمال قوي همان داور باشد اشاره دارد. با توجه به اينكه، همانند همين متصرفات را بلاذري نقل كرده و از سويي شهر بُست نيز در سرزمين داور و در ملتقاي هيرمند و ارغنداب قرار دارد بنابراين تصرف دوبارة شهر بُست، البته بدون جنگ بسيار محتمل به نظر مي‌رسد و متصرفات عبدالرحمن از ناحيه زرنج تا آن سوي شهر بُست يعني زابلستان و رخج ادامه داشته است حتي ابن اثير و همچنين ابن سعد در الطبقات الكبري، دامنه متصرفات وي را تا كابل كشانده است.

حكومت عبدالرحمن بر سيستان و نواحي آن تا پايان كار عثمان ادامه داشت و چون خبر كشته شدن عثمان به عبدالرحمن رسيد، وي اُمَير بن أحمر يَشكري را به جاي خويش گذاشت و خود به نزد عبدالله بن عامر در خراسان، و سپس به بصره رفت؛ در اين مدت دوباره مردم سيستان سر به شورش برداشتند و امراي عرب را بيرون راندند.

بست در زمان خلافت حضرت علي

پس از شورش مردم سيستان در پايان كار عثمان، منطقه سيستان و به تبع آن شهر بُست به دست امراي محلي اداره مي‌شد تا اينكه گروهي از راهزنان و شورشيان عرب به سركردگي حسكه بن عتاب حبطي و عمران بن فضيل برجمي، كه خلاء قدرت را در منطقه احساس كرده بودند، با توجه به تغييرات در مركز خلافت و دوري منطقه از آن، شرايط حضور خود را در آنجا مهيا ديده بودند به سوي سيستان حركت كرده و مركز آن را به تصرف خويش در آوردند. آن چنان كه از منابع بدست مي‌آيد، اين شورشيان عرب از شهر زرنج و مناطق اطراف آن فراتر نرفته، در نتيجه به شهر بُست نرسيده‌اند و اين شهر همچنان در دست امراي محلي اداره مي‌شده است.

پس از آنكه حضرت علي (ع) از جنگ جمل فارغ شد؛ شخصي به نام عبدالرحمن بن جَزء طائي را به سيستان فرستاد؛ لكن وي در جنگ با حسكه به شهادت رسيد؛ لذا، حضرت شخص ديگري به نام عون بن جعد بن هبيره مخزومي‌را روانه سيستان نمود؛ امّا وي نيز در نيمه راه، به دست راهزنان و شورشيان كشته شد. حضرت كه كار را چنان ديد، به عبدالله بن عباس كه امير بصره بود، نامه نوشت و فرمان داد، مردي با 4 هزار سپاهي به سوي ولايت سيستان بفرستد؛ او هم ربعي بن كاس عنبري را به همراهي حصين بن ابي الحر و ثابت بن ذي الحره حميري به سوي حسكه فرستاد و حسكه در جنگ با ايشان كشته شد، و ربعي تمامي‌بلاد سيستان و متصرفات سابق مسلمانان از جمله شهر بُست را به تصرف خويش در آورد، امّا در منابع از چگونگي فتح سخن به ميان نيامده است. ربعي بن كاس تا پايان خلافت حضرت علي و به خلافت رسيدن معاويه بن ابي سفيان و سلسله اموي در سيستان حضور داشته است.

تاريخ سيستان در مورد حوادث زمان حضرت علي نظر ديگري دارد و مولف گمنام آن حاكم منصوب شده از طرف حضرت را فقط عبدالرحمن بن جزء الطائي مي‌داند، كه وي تا آغاز جنگ صفين در سيستان حضور داشته و در اين زمان عبدالرحمن بن سمره از طرف معاويه به سيستان آمده و عبدالرحمن طائي به نزد حضرت علي (ع) بازگشته است و برخلاف بلاذري در فتوح البلدان و ابن اثير در الكامل، هيچ نامي از حاكم ديگر سيستان از جانب حضرت يعني ربعي بن كاس نبرده است.

بست در زمان امويان

چون معاويه در سال41 هـ به خلافت رسيد عبدالله بن عامر را بر بصره، خراسان و سيستان مسلط نمود و ابن عامر، عبدالرحمن بن سمره را كه سابقه حكومت بر سيستان را در زمان خلفاي راشدين داشت، به حكومت سيستان فرستاد، وي علاوه بر فتح دوباره شهرهايي كه شورش كرده بودند، براي اولين بار به فتح كابل دست زد. وي شهر كابل را چند ماه محاصره كرد و به منجنيق بست، تا بالاخره موفق به فتح اين شهر، كه در زمان خلفاي راشدين در مقابل فاتحان اسلامي‌مقاومت كرده بود، شد. پس از تصرف كابل به سوي غرب بازگشته و به طرف شهر بُست رفت؛ عبدالرحمن برخلاف دفعه قبل، در زمان عثمان كه شهر بُست را با صلح به دست آورده بود، اين بار با جنگ اين شهر را گشود، با اين اوصاف مي‌بايست، شهر بُست پس از حكومت نماينده حضرت علي (ع) و به حكومت رسيدن امويان، دوباره به دست امراي محلي افتاده و يا حاكمان قبلي حاضر به اطاعت از حاكم اموي نبوده‌اند؛ لذا، عبدالرحمن مجبور به جنگ شده است.

عبدالرحمن پس از تصرف شهر بُست، به سوي شهرهاي رزان، خشك، زرنج و زابلستان لشكر كشيد و در پي شورش مردم كابل، دوباره به اين شهر حمله برد و آن را تصرف نمود. وي دو سال همزمان با حكومت پسرعمش ابن عامر بر بصره، در سيستان حكومت نمود و با گماردن زياد ابن ابيه بر بصره از طرف معاويه، عبدالرحمن به بصره بازگشت و زياد در سال 46هـ ربيع بن زياد الحارثي ـ كه سابقه حكومت بر سيستان را داشت و اولين فاتح شهر بُست بود ـ را به سوي سيستان فرستاد و عبدالرحمن در سال 50 هجري در بصره درگذشت. به نقل تاريخ سيستان، عبدالرحمن بن سمره در زمان حكومتش بر سيستان، به مهلب ابن ابي صفره سپه سالاري داده و به هندوستان فرستاده است.

چند ماهي از حكومت ربيع بر سيستان نگذشته بود كه كابلشاه (رتبيل) در كابل دست به اقداماتي زد و عربها را از شهر بيرون نمود و كم كم بر زابلستان و رخج در شرق بُست غالب آمد. سپس به سوي شهر بُست حركت كرد. ربيع كه در مركز سيستان (زرنج) حضور داشت، وقتي كه از اين جريان آگاهي يافت با گروهي براي مقابله با وي و جلوگيري از پيشروي او به سمت غرب، راهي بُست شد. دو لشكر در بُست به هم رسيدند و اين شهر را به محل جنگ تبديل نمودند كه در طي آن رتبيل شكست خورده و به رخج در شرق بُست عقب نشست، ربيع به دنبال وي به رخج و ديار داور نيز رفت و رتبيل را به سوي سرزمين هندوان عقب راند و خود به سيستان بازگشت.

در سال 51هـ زيادبن ابيه والي بصره، ربيع را عزل كرده و عبيدالله بن ابي بكره را به جاي وي منصوب نمود؛ وي نيز به بُست و ديگر شهرهاي سيستان لشكر كشيد و با رتبيل جنگيد. چون به رزان در نزديكي كابل رسيد؛ كار را سخت ديد؛ از طرفي رتبيل نيز براي سرزمين خويش و كابل امان خواست و در مقابل يك ميليون و دويست هزار درهم فرستاد، عبيدالله صلح را پذيرفته و دويست هزار درهم آنرا پس فرستاد. مولف تاريخ سيستان، مبلغ صلحنامه را 2 ميليون درهم دانسته و گفته كه درپي اين امان، رتبيل با عبيدالله به زرنج آمده است و چون زياد بن ابيه بسيار مشتاق بود تا با رتبيل ملاقاتي داشته باشد، عبيدالله وي را به بصره فرستاد و زياد پس از ملاقات، وي را با خلعت بسيار به نزد عبيدالله بازگردانيد.

پس از عبيدالله بن ابي بكره، عبادبن زياد تا پايان خلافت معاويه حاكم سيستان و به تبع آن بُست بود. وي در دوران حكومت خويش در نزديكي بُست با سپاه هندوان جنگيد و پيروز شد.

در دوران خلافت معاويه، شهر بُست به محل جنگ بين منصوبان خلافت اموي (معاويه) و رتبيل ـ حاكم كابل ـ تبديل شده بود و مردم بُست روز خوش به خود نديدند. از سويي به نظر مي‌رسد مردم بُست در اين لشكركشي‌ها شركت داشته ولي معلوم نيست از كدامين طرف حمايت كرده‌اند و يا اينكه جانب احتياط را نگه داشته و محافظه كارانه عمل كرده باشند. نكته ديگر در دوران خلافت معاويه اين است كه حاكمان سيستان در تجهيز لشكر براي حمله به هند، از جمله اقدام عبدالرحمن بن سمره كه مهلب بن ابي صفره را به سوي هند فرستاد و يا مقابله با حملات هندوان، چنان‌كه عباد بن زياد در نزديكي بُست با هندوان جنگيد و پيروز شد؛ نقش داشته‌اند، و با توجه به نزديكي و همسايگي شهر بُست با هندوستان و محل اين درگيريها، حضور مردم بُست در اين حملات و جنگها محتمل به نظر مي‌رسد؛ هرچند كه در منابع ذكري از اين حضور به ميان نيامده است.

پس از آنكه يزيد به خلافت رسيد و واقعة تلخ عاشورا به وقوع پيوست ـ كه در آن عمال يزيد، امام حسين (ع) را به همراه فرزندان و يارانش به شهادت رساندند ـ چون خبر آن به مردم بُست و ديگر شهرهاي سيستان رسيد، مردم دست به شورش زدند. عباد بن زياد، برادر عبيدالله بن زياد كه در سيستان حاكم بود، اوضاع را آشفته ديد و حكومت را رها كرده، خود با بيست ميليون درهم از بيت المال، به بصره گريخت. پس از فرار عباد بن زياد، عبيدالله بن زياد برادر ديگرش، يزيد بن زياد را به سيستان فرستاد؛ وي كاري از پيش نبرد و در پي درگيري‌هاي به وجود آمده، كشته شد. حاكم بعدي سيستان، طلحه بن عبدالله بن خلف الخزاعي - كه معروف به طلحه الطلحات بود - به شهر بُست رفت و سعي كرد به اوضاع آن سر و سامان دهد و اوضاع آشفته آن را آرام كند. شورشها و نافرماني‌هاي مردم بُست و ديگر شهرهاي سيستان در پي واقعه عاشورا همچنان ادامه داشت و تلاش حاكمان اموي و شخص يزيد بن معاويه براي سامان دادن اوضاع به جايي نرسيد، به طوري كه در مدت كوتاه خلافت يزيد پس از واقعه عاشورا، 6 بار حاكمان اموي سيستان تغيير كردند، امّا كاري از پيش نبردند و هرج و مرج شديدي سراسر سيستان را فراگرفته و هركسي بر ناحيه‌اي حكم مي‌راند.

هم زمان با به خلافت رسيدن مروان بن حكم در شام، به سال 65 ه.ق، عبدالله بن زبير در مدينه از مردم براي خويش بيعت گرفت و اهل عراق نيز با وي بيعت كردند و حكومت بصره و به تبع آن خراسان و سيستان به دست عبدالله بن زبير افتاد. اين درحالي بود كه آخرين حاكم سيستان در زمان يزيد بن معاويه، در پي ناآرامي‌هاي پس از واقعه عاشورا ـ كه از مهار آنها ناكام مانده بود ـ پس از مدتي درگذشت و پيش از مرگ مردي از طايفه يشكُر را والي سيستان كرد، كه مورد مخالفت قوم ساكن ديگر به نام مُضَر واقع شد. در منابع علت خاصي براي اين مخالفت ذكر نشده است؛ اما به نظر مي‌رسد قوم مُضَركه از عربهاي شمالي بودند، حكومت مردي از طايفه يشكر كه جنوبي و يمني بود را برنتافته‌اند؛ در نتيجه وي را از مركز سيستان بيرون كردند. از اين پس ميان اين اقوام آتش تعصب درگرفت و هر قوم در شهري كه مقرشان بود غالب گرديدند.

هنگاميكه عبدالعزيز بن عبدالله بن عامر از طرف عبدالله بن زبير به حكومت سيستان منصوب، و او وارد زرنج شد، خبر آمد كه مردم بُست شورش كرده‌اند. عبدالعزيز به ناچار به سوي بُست لشكر كشيد و پس از سركوب شورش به زرنج بازگشت و تا سال 73ه.ق از طرف عبدالله بن زبير بر سيستان حكم راند. در اين سال عبدالله بن زبير در جنگ با حجاج بن يوسف ثقفي در مكه كشته شد و خليفه وقت اموي، عبدالملك بن مروان حكومت عراق و خراسان و سيستان را به حجاج سپرد. حجاج نيز اميه بن خالد را به حكومت سيستان منصوب نمود كه وي فرزندش عبدالله را جانشين خود در سيستان نمود. عبدالله نيز پس از مدتي به بُست رفت و با رتبيل كه در زابلستان، درشرق شهر بُست حضور داشت و مشكلات فراواني را براي حكومت امويان ايجاد مي‌كرد، جنگيد؛ چون كار بر وي سخت شد، يك خروار زر هديه به نزد عبدالله فرستاد و ضمانت نمود كه ديگر قيام نكرده، جنگ نكند و در ازاي دو ميليون درهم صلح نمود. در بعضي منابع مانند الكامل في التاريخ، مبلغ صلح نامه را يك ميليون درهم نوشته‌اند و آورده‌اند كه:

چون عبدالله به شهر بُست رسيد، رتبيل نماينده جديد فرستاد و درخواست صلح نمود و هزار هزار درهم بذل كرد؛ عبدالله نپذيرفت و گفت: اگر اين رواق (رواق بُست) را براي من پر از زر كند، ممكن است، برگردم و گرنه هرگز بر نمي‌گردم. او جوان بود و مغرور؛ رتبيل هم بلاد را براي او تهي كرد و خود عقب نشست و عبدالله داخل شد كه ناگاه درها و معابركوهستان را بر او بستند، عبدالله درخواست كرد كه راهش را باز كنند، تا برگردد، ولي رتبيل قبول نكرد و گفت: سيصد هزار درهم مي‌گيرد و صلح مي‌كند، به شرط آنكه عبدالله عهدنامه بنويسد، كه هرگز بلاد ما را قصد نكند و تا زمانيكه ما امير هستيم، آنرا آتش نزند و خراب نكند؛ عبدالله ناگزير پذيرفت و چون خبر آن به عبدالملك بن مروان رسيد او را از حكومت معزول نمود.

به اين ترتيب، شهر بُست مرز بين حكومت رتبيل و حكومت اموي شد و بيشتر جنگها و درگيري‌هاي بين اين دو در حول و حوش اين شهر اتفاق مي‌افتاد.

در سال 78ه.ق حجاج، عبيدالله بن ابي بكره را به حكومت سيستان منصوب نمود. وي يك سال را با رتبيل در صلح گذراند و رتبيل نيز خراج مي‌پرداخت؛ هرچند كه گاهي در آن تعلل مي‌ورزيد؛ تا اين كه حجاج به وي دستور حمله به رتبيل و تصرف بلادش را داد. عبيدالله پسرش به نام مغيره را به جاي خويش در زرنج گذاشت و به سوي شهر بُست حركت كرد ولي در جنگ چندان پيروز نبود و در ازاي هفتصد هزار درهم، مجبور به صلح شد؛ تا اينكه عبيدالله در بُست درگذشت و در همانجا مدفون شد.

خليفه بن خياط در تاريخ خويش، نتيجه اين جنگ را شكست عبيدالله دانسته و آنرا فاجعه دردناكي براي خليفه برشمرده است؛ از اينرو خليفه به استاندار عراق، حجاج دستور ارسال سپاهي براي تأديب رتبيل را داد. حجاج سپاه بزرگي ترتيب داد، به نام جيش الطواويس و فرماندهي آنرا به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث سپرد و در سال 82 ه.ق به سوي سيستان فرستاد. ابن اشعث هنگامي‌كه به سيستان رسيد به بُست رفت و در آنجا اقامت گزيد؛ وسپس به قصد نبرد با رتبيل، به سمت كابل حركت كرد؛ ولي چون در سرزمين و بلاد وي پيش رفت، از مكر و تدبير جنگي رتبيل به هراس افتاد و به شهر بُست بازگشت و به حجاج نوشت كه بازگشته و جنگ با رتبيل را به سال آينده موكول كرده است. وي در پاسخ ابن اشعث نامه‌اي تهديد آميز به وي نوشت و مجدداً دستور حمله به رتبيل را صادر كرد، عبدالرحمن بن محمد (ابن اشعث) كه از قبل نيز رابطه خوبي با حجاج نداشت، اين تهديد حجاج را اهانت سنگيني نسبت به خود قلمداد نمود، و مردم بُست و ديگر مناطق سيستان و همچنين سپاه خويش را بر ضد حجاج تحريك نمود و براي خود از آنان بيعت گرفت. ابن اشعث در نزديكي كوفه از حجاج شكست خورد و به سيستان بازگشت و در حمايت رتبيل قرار گرفت. سرانجام بر اثر تهديد حجاج و تدبير شخصي به نام عبيد ابن ابي سبيع كه در نزد رتبيل نفوذ داشت، با همراهي حاكم سيستان و بُست (عماره بن تميم) كه در اين هنگام در بُست مقيم بود، ابن اشعث و برادرش قاسم را در بند كردند و خواستند كه وي را به نزد حجاج بفرستند كه در ناحيه رخج خود را از بام انداخت و كشت. به اين ترتيب حركت ابن اشعث در سال 85 ه.ق پايان يافت.

ايالت سيستان از اواخر دوران خلافت عبدالملك و پس از كشته شدن ابن اشعث، به پناهگاه خوارج تبديل شد و روابط خوب اهالي سيستان با خوارج و دشمني هر دو با اعراب متعصّب، موجب شد تا خوارج تا دهها سال در سيستان قدرت داشته باشند.

 

جهان پهلوان تختي

غلامرضا تختي در ۵ شهريور ۱۳۰۹ چشم به جهان گشود و در ۱۷ دي ۱۳۴۶ درگذشت.

او تحصيلات خود را تا هفت كلاس ادامه داد. در مهر ۱۳۲۷ به استخدام راه آهن درآمد. تختي مدتي هم در شركت نفت مسجد سليمان مشغول كار بود. غلامرضا در ۳۰ بهمن ۱۳۴۵ با شهلا توكلي عروسي كرد و ثمره اين پيوند پسري به نام بابك بود كه در ۱۱ شهريور ۱۳۴۶ به دنيا آمد.

تختي فعاليت خود در كشتي را از ۱۳۲۵ آغاز كرد. در ۱۳۲۹ عضو باشگاه پولاد شد. از ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۸، هشت بار قهرمان كشور شد.

كسب مدال نقره جهان در وزن ۷۹ كيلوگرم در هلسينكي در ۱۹۵۱ و مدال نقره المپيك هلسينكي در ۱۹۵۲ آغاز كار تختي در مسابقات بين المللي بود. او به همراه امام علي حبيبي در المپيك ۱۹۵۶ ملبورن توانست نخستين مدالهاي طلاي المپيك در تاريخ ورزش ايران را به دست آورد. تختي از ۱۹۵۶ در وزن ۸۷ كيلو و از ۱۹۶۲ در وزن ۹۷ كيلو كشتي گرفت.

تختي با كسب سه مدال المپيك (يك طلا و دو نقره)، چهار مدال جهاني (دو طلا و دو نقره) و يك طلاي بازيهاي آسيايي، در جدول برترينهاي قرن فيلا (فدراسيون جهاني كشتي) در رده سيزدهم است.

غلامرضا تختي سه بار به مقام پهلوان اول كشور رسيد. او در چند سال پاياني عمر از سوي دربار و حكومت تحت فشار بود و محبوبيت او خاري در چشم حكومت شاه بود. اين فشارها و ناكاميهاي ناشي از آن، سرانجام موجب خودكشي و شايد قتل پهلوان شد.

غلامرضا تختي در اذهان مردم به فروتني و جوانمردي ماندگار شده است. روانش شاد.