دولت واندالها

واندالها شاخه ای از ژرمنها بودند که در شبه جزیره بالکان به سر می بردند و از 429 تا 15 دسامبر 533م بر شمال آفریقا فرمان می راندند.

واندالها در 271 و 279م از نیروهای امپراتوری روم در بالکان شکست خوردند ولی در 334م بر گوتها در منطقه دانوب پیروز شدند.

گودگیسل در سال 406م در 47 سالگی درگذشت و پسرش گوندریک به شاهی واندالها رسید و تا 428م فرمان راند. واندالها به همراه آلانها و سوئبها در 31 دسامبر 406م از رود راین گذشتند و وارد سرزمین گالیا شدند. شهر بوردو فرانسه در سال 407م به تصرف واندالها درآمد. آنان در 13 اکتبر 409م از کوههای پیرنه گذشتند و وارد اسپانیا شدند. ویزیگوتها در 419م به اسپانیا حمله کردند و واندالها ناچار به جنوب غربی اسپانیا رفتند. جنوب اسپانیا به نام آنان، واندالسیا یا اندلس نامیده شد. آتاکس که شاه آلانها در پرتغال بود، در سال 426م درگذشت و گوندریک بر آلانها هم فرمانروا شد.

گیسریک در 428م به شاهی رسید و تا 477م فرمان راند. واندالها در 429م شمال آفریقا را تصرف کردند و مدیترانه را زیر فرمان آوردند. گیسریک در 19 اکتبر 439م شهر باستانی کارتاژ در تونس امروزی را تصرف کرد. جزیره سیسیل نیز در سال 440م تصرف شد. شمال آفریقا در 442م به طور کامل از دست رومیان درآمد. جزیره مالت در 20 آوریل 454م به دست واندالها افتاد و تمام رومیان کشته شدند. در 2 ژوئن 455م واندالها وارد شهر رم شده و این شهر را به مدت دو هفته به دست غارت و تخریب دادند. شهر کاپوا نیز در 456م ویران گردید ولی ریکیمر (سردار رومی) در همین سال توانست آنان را در نبرد دریایی کورسیکا شکست دهد. افزون بر نیروهای روم غربی، ناوگان امپراتوری روم شرقی نیز در دریای مدیترانه از واندالها شکست خورد (468م). سرزمین اپیروس (آلبانی کنونی) در 469م به دست واندالها افتاد. سرانجام پیمان صلحی میان فرستاده بیزانس و گیسریک در سال 474م بسته شد. گیسریک در 25 ژانویه 477م در 88 سالگی درگذشت.

هونریک از 477 تا 23 دسامبر 484م، گونتاموند تا 496م، تراساموند تا 524م، هیلدریک تا 530م و سرانجام گلیمر تا 533م بر واندالها فرمان راندند.

نیروهای بیزانس در 21 ژوئن 533م از تنگه بوسفور راهی شمال آفریقا شدند. این سپاه شامل 5 هزار سوار، 13 هزار پیاده، 500 کشتی باری و 92 ناو جنگی می شد و فرماندهی آن بر عهده بلیساریوس بود. بیزانسیها در 14 سپتامبر در آفریقا پیاده شدند و در دکیمیوم (نزدیک کارتاژ) بر گلیمر چیره گشتند. شهر کارتاژ در 13 اکتبر به تصرف بیزانسیها درآمد. سرانجام واندالها در تیکامرون شکست خوردند و گلیمر به کوهستان گریخت (15 دسامبر 533م). گلیمر در 534م تسلیم شد و در 553م درگذشت. بدین ترتیب، فرمانروایی 104 ساله واندالها بر شمال آفریقا پایان یافت و این سرزمین ضمیمه قلمرو امپراتوری بیزانس شد.

 

تهمورث دیوبند

تهمورث در زبان اوستایی «تَخمَه اُروپَه» است. تخمه یا تهم به معنی نیرومند است که در لقب رستم «تهمتن» نیز وجود دارد. اروپه در اوستا، نژادی از سگان است. هوفمان آلمانی، اروپه را به معنی روباه دانسته است. شاید بتوان تهمورث را به معنی دارنده سگان نیرومند معنی کرد. در شاهنامه نیز، یکی از کارهای تهمورث، آموزش سگان شکاری است. لقب تهمورث در اوستا «ازیناونت» یا زیناوند است. زیناوند، دارنده سلاح معنی می دهد. اگر نام این شخص اسطوره ای را «تخمه اروپه ازیناونت» بدانیم، «پهلوان دارنده پوستین روباه» معنی می دهد. تبار تهمورث در بندهش، با دو میانجی به هوشنگ می رسد.

فردوسی به تهمورث پسر هوشنگ، لقب دیوبند داده است. کارهای تهمورث در مدت 30 سال پادشاهی عبارتند از: رشتن پشم میش و بره و تولید جامه و فرش از آنها، آموزش و به کار گیری یوز و سیاهگوش و باز و شاهین در شکار، پرورش مرغ و خروس.

تهمورث را وزیری پرهیزکار بود که شهراسپ نام داشت و شاه را به نیکی رهنمون بود. اگر شهراسپ را «فرمانروا بر اسبان» معنی کنیم، باید شهراسپ هم صفت تهمورث باشد که بعدها به گونه وزیر تغییر ماهیت داده است. فردوسی اشاره دارد که نماز شب و روزه از آیینهایی است که توسط شهراسپ پایه گذاری شده است.

تهمورث اهریمن را در بند کرد و او را مانند اسبی سوار شد و گرداگرد گیتی را بگشت. دیوان برای نابودی شاه همداستان شدند و به جنگ تهمورث رفتند. شاه تهمورث دیوان را شکست داد و نیمی از آنان را بکشت و نیمی دیگر را هم دربند کرد. دیوان از تهمورث خواستند تا آنان را زنده بگذارد و در عوض دیوان هم به او رمزی پنهان را آشکار کنند. شاه پذیرفت و آنان را رها کرد. دیوان نیز 30 گونه خط را برای نوشتن به آدمیان آموختند.

در داستان آموزش نوشتن به آدمیان توسط دیوان رمزی نهفته است؛ در اینجا منظور از دیوان، نیروهای اهریمنی نیست، بلکه مقصود دشمنان آریاها و بومیان فلات ایران است که نوشتن و خط را می شناخته و با فرهنگ و پیشرفته تر از آریاها بوده اند.

بیت پایانی داستان تهمورث این است:

جهانا مپرور چو خواهی درود

چو می بدروی، پروریدن چه سود

 

اوستروگوتها

پادشاهی اوستروگوتها در ایتالیا از 15 مارس 493 تا اکتبر 552م ادامه داشت. پایه گذار این دولت، تئودوریک نام داشت که در 30 اوت 526م درگذشت.

گوتها که دسته ای از ژرمنها بودند، در سال 257م به دو شاخه غربی (ویزیگوتها) و شرقی (اوستروگوتها) تقسیم شدند. ارماناریک در اواخر سده سوم میلادی به رهبری اوستروگوتها رسید. او در سال 372م در جنگ با هونها کشته شد. هونها در این سال از رود ولگا گذشتند و اوستروگوتها را در اوکراین شکست دادند. اوستروگوتها در 455م با اجازه امپراتور روم، سرزمینهای پانونیا و دالماسی را تصرف کردند.

در سال 475م تئودومیر درگذشت و پسر 21 ساله اش تئودوریک به رهبری اوستروگوتها رسید. تئودوریک از 10 سالگی به عنوان گروگان در قسطنطنیه (پایتخت بیزانس) نگاه داشته شده بود. او بر بخش وسیعی از شبه جزیره بالکان فرمان می راند. تئودوریک در پاییز سال 488م با سپاهی 20 هزار نفره رهسپار ایتالیا شد. ایتالیا از تابستان سال 476م و پس از سقوط امپراتوری روم غربی، زیر فرمان اودواکر بود. جنگ میان تئودوریک و اودواکر چهار سال به درازا کشید. اودواکر در 28 اوت 489م در نبرد ایسونزو شکست خورد. نیروهای اودواکر در یکم آوریل 490م در میلان تسلیم شدند. اودواکر در 11 اوت 490م در کنار رود آدا شکست خورد. وی سرانجام در 25 فوریه 493م در راونا تسلیم شد و در 15 مارس در 58 سالگی کشته شد. تئودوریک در ایتالیا به شاهی رسید و تا 526م فرمان راند.

شهر بلگراد در سال 504م به تصرف تئودوریک درآمد. این شهر از 488م در تصرف گپیدها بود. تئودوریک در 510م منطقه پروانس در جنوب شرقی فرانسه را ضمیمه قلمرو خود ساخت. پروانس در 563م دوباره به دست فرانکها افتاد. قلمرو ویزیگوتها در اسپانیا نیز در سال 511م به زیر فرمان تئودوریک درآمد. بوئِتیوس، فیلسوف ایتالیایی، در سال 522م به صدارت برگزیده شد ولی کمی بعد به اتهام دسیسه چینی بر ضد تئودوریک زندانی و در 23 اکتبر 524م کشته شد. تئودوریک در 30 اوت 526م درگذشت و نوه اش، آتالاریک در 10 سالگی جانشین او شد.

آتالاریک به سبب زیاده روی در عمل جنسی، در دوم اکتبر 534م و در 18 سالگی درگذشت. مادر او (آمالاسونتا) که در مدت 8 سال، نایب السلطنه بود، پادشاهی را به پسرعموی خود پیشنهاد داد. تئوداهاد ملکه را به زندان انداخت. ملکه هم از بیزانس یاری خواست. آمالاسونتا در اوایل ماه می 535م اعدام شد.

امپراتور یوستینیانوس فرمان حمله به ایتالیا را صادر کرد و سپاهیان بیزانس به فرماندهی بلیساریوس در دسامبر 535م رهسپار شدند. بدین ترتیب جنگهای گوتیک آغاز شد که تا اکتبر 554م ادامه داشت.

در 31 دسامبر 535م اوستروگوتها در سیراکوز شکست خوردند و سیسیل به طور کامل به دست بیزانسیها افتاد. شهر رم نیز در 9 دسامبر 536م تصرف شد. ویتیگس که در 536م جانشین تئوداهاد شده بود، شهر رم را محاصره کرد ولی در 12 مارس 538م محاصره را رها کرد. شهر راونا در 540م به تصرف بلیساریوس درآمد و ویتیگس کشته شد. توتیلا در 542م توانست شهر ناپل را پس از 6 سال، از تصرف بیزانسیها خارج کند. شهر رم نیز در 17 دسامبر 546م به دست توتیلا افتاد. رم در 16 ژانویه به دست توتیلا افتاد. توتیلا در ژوئیه 552م در جنگ با نارسس بیزانسی کشته شد. اوستروگوتها در اکتبر 552م نیز از بیزانسیها شکست خوردند و فرمانروایی آنان بر ایتالیا پایان یافت.

شاهان اوستروگوت در ایتالیا

 

هوشنگ پیشدادی

هوشنگ

در زبان اوستایی هَئو شَنگهَه به معنی دارنده خانه های خوب یا فراهم کننده خانه های خوب است. هئو یا هو به معنی خوب و شنگهه نیز شاید به معنی خانه باشد. شنگهه به صورت شان (به معنی کندوی عسل) و به صورت پسوند در واژه گلشن باقی مانده است. لقب هوشنگ در اوستا، پیشداد است که نخستین قانونگذار معنی می دهد.

در اوستا آمده که هوشنگ بر دو سوم از دیوان سرزمین مَزَندَر و سرزمین وَرِنه چیره شده است. مزندر یا همان مازندر باید در کوههای افغانستان باشد. برخی پژوهشگران به اشتباه، سرزمین دیوان مازندر را همان مازندران امروزی و ورنه را گیلان امروزی دانسته اند. باید توجه داشت که روایات مربوط به هوشنگ در اوستا، پیش از ورود آریاها به فلات ایران شکل گرفته است؛ بنابراین نمی توان نامهای آمده در اوستا را با ایران امروزی منطبق کرد.

مدت پادشاهی هوشنگ در روایات ملی ایران، 40 سال است. فردوسی کارهایی را به هوشنگ نسبت داده که عبارتند از: جدا کردن آهن (فلزات) از سنگ با بهره گیری از آتش، ساخت ابزار فلزی مانند گراز (نوعی بیل) و اره و تیشه و تبر، توسعه سامانه های آبیاری با کندن آبراهه ها و رساندن آب رودخانه ها به جاهای دوردست، گسترش چراگاهها و کشتزارها، اهلی کردن خر و گاو و گوسفند و بهره گیری از آنها در کشاورزی و تولید گوشت و لبنیات، تهیه جامه از پوست روباه و قاقُم و سنجاب و سمور.

در برخی نسخه های شاهنامه، داستان پیدا شدن آتش توسط هوشنگ نیز آمده است که جزء ابیات افزوده شمرده شده است. به نظر می آید که این داستان در دوره های پس از فردوسی، به هوشنگ منسوب شده است. داستان چنین است که؛ هوشنگ روزی به شکار رفته بود. ناگهان مار بزرگی به سوی او آمد. شاه سنگی برداشت و به سوی مار پرتاب کرد. آن سنگ بر سنگ دیگری فرود آمد و برقی از آن پدیدار شد و موجب آتش گرفتن گیاهان اطراف گردید. این گونه بود که آتش توسط انسان مهار شد. هوشنگ به یاد این رویداد بزرگ، جشن سده را پایه گذاشت که همه ساله در دهم بهمن ماه برگزار می شود.

بیت پایانی داستان هوشنگ در شاهنامه، باز هم در نکوهش بی مهری جهان است.

نپیوست خواهد جهان با تو مهر

نه نیز آشکارا نمایدت چهر

 

امپراتوری مغول

چنگیزخان مغول که پایه گذار امپراتوری مغولان بود، در دیماه 533خ زاده شد و در 3 شهریور 606خ درگذشت. امپراتوری مغول در بهار 1206م پدید آمد و در 14 سپتامبر 1368م برچیده شد.

سرزمین مغولستان از هزاران سال پیش، محل زندگی طوایف صحرانشین بوده است. هسیونگنوها (هونها) از سده سوم پیش از میلاد تا سده پنجم میلادی، رورانها از میانه سده چهارم تا میانه سده ششم میلادی، گوک ترکها از 552 تا 744م، اویغورها از 744 تا 848م، قرقیزها از 848 تا 922م و ختنیها از 922 تا 1125م بر مغولستان فرمان راندند.

طوایف مغول از سده دهم میلادی وارد تاریخ می شوند. آنان زیر فرمان حکومت خانات خاماگ بودند. تموچین که بعدها به چنگیز مشهور شد، در سال 1189م به مقام خانی دست یافت. او که در 16 سالگی (1171م) پدرش را از دست داده بود، پس از رسیدن به حکومت کوشید تا طوایف پراکنده مغول را در زیر یک پرچم گرد آورد. چنگیزخان در 1202م تاتارها را به اطاعت واداشت و با متحد کردن قبایل و طوایف گوناگون در بهار 1206م امپراتوری مغول را تأسیس کرد.

مغولان در اوت 1211م با دولت جین در شمال چین وارد جنگ شدند و در یکم ژوئن 1215م توانستند شهر پکن (پایتخت دولت جین) را تصرف کنند. دولت جین پایتخت را به کایفنگ منتقل کرد. شهر کاشغر (پایتخت قراختائیان) در 1218م به اشغال مغولان درآمد و این دولت که در 1125م تأسیس شده بود، برچیده شد.

چنگیزخان برای برقراری روابط اقتصادی با ایران، فرستادگانی را به سوی مرز خوارزمشاهیان راهی کرد. این فرستادگان در شهر اوترار (واقع در قزاقستان کنونی) به دست حاکم شهر کشته شدند. خبر به چنگیزخان رسید و او حمله به ایران را به ادامه فتوحات در چین ترجیح داد و در 1219م رهسپار فرارود شد. شهر بخارا در 11 فوریه 1220م (29 بهمن 598خ) گشوده شد و 30 هزار تن از مردان شهر کشته شدند. شهر سمرقند (پایتخت خوارزمشاهیان) در 17 مارس (4 فروردین 599خ) تصرف شد. مرو در 5 مارس 1221م (21 اسفند 599خ) و نیشابور در 5 آوریل (23 فروردین 600خ) تصرف شد.

در 31 می 1223م روسها و کومانها در کنار رود کالکا از مغولان شکست خوردند. چنگیزخان در 18 اوت 1227م (3 شهریور 606خ) درگذشت و همه مغولان برای شرکت در نشست مشورتی برای انتخاب خان جدید، به مغولستان بازگشتند. اوکتای پسر چنگیزخان در 1229م به خانی برگزیده شد. مساحت امپراتوری مغول در هنگام مرگ چنگیزخان، حدود 24 میلیون کیلومتر مربع بود.

در 9 فوریه 1234م دولت جین که در 1115م توسط جورچِنها تأسیس شده بود برچیده شد. یورش مغولان به شبه جزیره کره از 1236م آغاز شد. شهر مسکو در روسیه در دسامبر 1237م غارت شد. شهر کییف اوکراین در 6 دسامبر 1240م به تصرف درآمد. پیشروی مغولان در اروپا همچنان ادامه داشت به طوری که شهر کراکو در لهستان در 18 مارس 1241م غارت شد. سپاهیان لهستانی و آلمانی در 9 آوریل در لیگنیتس از باتوخان مغول شکست خوردند. مجارها نیز دو روز بعد در نبرد موهی شکست را پذیرفتند. شهر زاگرب در 27 دسامبر 1241م تصرف شد. با مرگ اوکتای در 11 دسامبر 1241م، ماشین جنگی مغولان از پیشروی در اروپا بازماند.

گیوک پسر اوکتای به مقام خانی برگزیده شد و تا 22 ژوئیه 1249م فرمانروایی کرد. در زمان او و جانشینش (منگو)، فرستادگانی از اروپا به مغولستان رفتند.

منگو پسر تولی پسر چنگیز در یکم ژوئیه 1251م به خانی برگزیده شد و تا 23 سپتامبر 1259م فرمان راند. هولاکو در 1253م به حکومت ایران منصوب شد و دولت ایلخانیان تأسیس گردید. دژ الموت در 19 نوامبر 1256م (6 آذر 635خ) به تصرف هولاکوخان درآمد و دولت اسماعیلیان که در 1090م توسط حسن صباح تأسیس شده بود، برافتاد. مغولان در 1257م وارد ویتنام شده و پایتخت آن، هانوی را غارت کردند. خلافت عباسی هم که در سال 750م تأسیس شده بود، در 10 فوریه 1258م (29 بهمن 636خ) برچیده شد.

قوبیلای پسر منگو قاآن از 3 ژوئن 1260 تا 18 فوریه 1294م خان مغولان بود. ایلخانان ایران از 1260م دیگر زیر فرمان خان بزرگ نبودند. مغولان در 3 سپتامبر 1260م در عین جالوت (شمال بیت المقدس) از مسلمانان مصر شکست خوردند و پیشروی آنان به سوی آفریقا ناکام ماند. قوبیلای در 18 دسامبر 1271م خود را امپراتور نامید و بدین ترتیب دولت مغولی یوان در شمال چین تأسیس شد و تا 1368م پابرجا ماند. مغولان به ژاپن نیز حمله کردند ولی در 20 نوامبر 1274م در بونِی در کاماکورا شکست خوردند. دولت سونگ جنوبی که در 1126م تأسیس شده بود، در 19 مارس 1279م برچیده شد و سراسر چین به زیر فرمان مغولان درآمد. در این زمان مساحت قلمرو امپراتوری مغول به 33 میلیون کیلومتر مربع رسید و 110 میلیون نفر جمعیت داشت که بیش از یک چهارم جمعیت آن روز جهان را در بر می گرفت. ناوگان مغولان در 15 اوت 1281م در سواحل ژاپن بر اثر طوفان شدید نابود شد. مغولان در 1284م برای دومین بار از ویتنامیها شکست خوردند. سومین حمله مغولان به ویتنام در 1288م نیز با پیروزی ویتنام همراه بود. آخرین لشکرکشی مغولان در زمان قوبیلای قاآن، حمله آنان به جزیره جاوه در اندونزی کنونی در 1293م بود.

حمله مغولان به برمه از 1277م آغاز شد. پادشاهی پاگان در برمه که در 23 دسامبر 849م تأسیس شده بود، در 17 دسامبر 1297م برافتاد. غازان خان که از 1295 تا 1304م فرمانروای ایران بود، در 19 ژوئن 1295م (5 تیر 674خ) در منطقه لار دماوند مسلمان شد و پیرو او، صد هزار تن از مغولان هم مسلمان شدند. ازبک خان که در ژانویه 1313م به فرمانروایی دشت قبچاق (اردوی زرین) رسید، در 1315م مسلمان شد و اسلام در قلمرو او نیز گسترش یافت.

دولت ایلخانان در 1335م در ایران برافتاد و سرداران مغول بر سر تخت و تاج با یکدیگر درگیر شدند. دولت مغولی آل جلایر در عراق از 1340 تا 1410م فرمان راند. طغاتیمور از اوت 1336م بر فرارود و شمال خراسان فرمان می راند و در 1337 و 1339م به غرب ایران لشکر کشید ولی ناکام ماند. او در 14 دسامبر 1353م (یکم دیماه 732خ) به دست رهبر سربداران کشته شد.

تغان تیمور خان دوازدهمین و آخرین امپراتور یوان بود که در 19 ژوئیه 1333م به امپراتوری رسید و تا 23 می 1370م که درگذشت، فرمانروای مغولان و چینیها بود. امپراتوری یوان در سپتامبر 1368م از سرزمین چین برچیده شد و تغان تیمور از پکن به شانگدو در 280 کیلومتری شمال پکن رفت و در 1370م در یینگ چانگ درگذشت. پس از مرگ او، دولت یوان شمالی در مغولستان و به پایتختی قراقروم (47 و 12 شمالی، 102 و 49 شرقی) تأسیس شد که تا 1691م پابرجا بود.

قلمرو وسیع امپراتوری مغول میان امپراتوری مینگ در چین، امپراتوری گورکانی در ایران و اردوی زرین در دشت قبچاق تقسیم شد.

 

نخستین انسان و نخستین پادشاه

کیومرث

پژوهنده نامه باستان

که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه

کیومرث آورد و او بود شاه

کیومرث شد بر جهان کدخدای

نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر تخت و بختش برآمد به کوه

پلنگینه پوشید خود با گروه

این ابیات در شاهنامه فردوسی برای آغاز داستان پدیدار شدن پادشاهی آمده است. نخستین انسانی که به مقام پادشاهی رسید، کیومرث نام داشت. او در آغاز ماه فروردین و بهار بر تخت نشست. محل زندگی او در کوه و شاید در غار بوده و جامه تنش نیز از پوست پلنگ و دیگر جانوران شکار شده فراهم می شد. لقب کیومرث، «گرشاه» بود که به معنی «پادشاه کوهستان» است. فردوسی می افزاید که تمام جانوران به کیومرث احترام می گذاشتند و بر او نماز می بردند. نماز بردن به معنی خم شدن و تعظیم کردن است.

کیومرث 30 سال پادشاه جهان بود. آری پادشاه جهان و نه ایران! در بیشتر اساطیر، پادشاهان نخستین، بر تمام جهان فرمان می رانند و پدیدار شدن کشورها و پادشاهان گوناگون، پس از گذشت مدت زمانی از عمر پادشاهی در جهان اتفاق می افتد.

اهریمن که دشمن اهورا مزدا و به تبع آن، دشمن آفریده های اوست؛ در تکاپوی حمله به کیومرث است. فرستاده ویژه خداوند که سروش نام دارد، به پسر کیومرث خبر می دهد که دیوان یا همان اهریمنان تصمیم دارند به پدرت آسیب برسانند. سیامک برای مبارزه با دیوان به میدان نبرد می رود ولی چون زره بر تن ندارد، به وسیله چنگالهای خروزان دیو از پای در می آید.

کیومرث با شنیدن خبر کشته شدن فرزندش، به سوگواری می پردازد. پس از یک سال، سروش به نزد کیومرث می آید و می گوید که سوگواری بس است و زمان، زمان ستاندن کین سیامک از دیوان است.

سیامک فرزندی به نام هوشنگ دارد که با لشکری که از آدمیان و پریان و جانوران فراهم کرده، به جنگ دیوان رهسپار می شود. دیو سیاه که سرکرده دیوان است، کشته می شود و کیومرث پس از شکست دیوان، تخت و تاج را به هوشنگ می سپارد و از دنیا می رود. ابیات پندآموز فردوسی در پایان پادشاهی کیومرث چنین است:

برفت و جهان مردری ماند از اوی

نگر تا که را نزد او آبروی

جهانِ فریبنده را گرد کرد

رهِ سود بنمود و خود مایه خورد

جهان سر به سر چون فسانه است و بس

نماند بد و نیک بر هیچ کس

در اساطیر ایرانی، کیومرث ششمین آفریده اهورا مزدا است. این شش آفریده که در طی یک سال پدید می آیند، عبارتند از: آسمان، آب، زمین، گیاه، گاو مقدس (گئو اسپنته یا گوسفند) و کیومرث.

در زبان اوستایی «گَئو مَرِتَن» به معنی جان میرا یا زنده میرنده است. کیومرث در سمت چپ رود دایتی و گاو یکتا آفریده در سمت راست آن آفریده شد. بالا و پهنای کیومرث به اندازه چهار نای بود. کیومرث و گاو مقدس به دست اهریمن کشته شدند. پیش از مرگ کیومرث، منی او بر زمین ریخت و 40 سال گذشت و آنگاه گیاه ریواسی رویید که دو ساقه داشت. هر ساقه به یک انسان تبدیل شد. اینگونه بود که نخستین مرد و زن پیدا شدند. نام مرد «مشی» و نام زن «مشیانه» بود. از این مرد و زن نخستین، شش جفت فرزند زاده شد. هر جفت که برادر و خواهر بودند، با هم زناشویی کردند و نژاد انسان گسترش یافت. یک جفت از آن شش جفت، سیامک و وَشاک نام داشتند. از آنها جفتی زاده شد که فرَواک و فرواکین نامیده شدند. از فرواک و جفت او، پانزده جفت زاده شدند که نژادهای گوناگون مردمان از آنان پدید آمدند. یکی از آن پانزده جفت، هوشنگ و گوزگ نام داشتند.

در اساطیر، این کیومرث است که به دست اهریمن کشته می شود ولی در شاهنامه، پسر کیومرث (سیامک) توسط دیوان یا اهریمنان از پای درمی آید. در شاهنامه، سیامک پسر کیومرث و هوشنگ پسر سیامک است؛ در حالی که بر پایه اساطیر ایرانی، سیامک نوه کیومرث و هوشنگ هم نوه سیامک است. از مشی و مشیانه در روایات ملی (شاهنامه) خبری نیست. کیومرث نخستین شاه است و نه نخستین انسان.

تفاوت عمده میان اساطیر و روایات ملی در همین جاست که؛ در روایات ملی، پیوند میان انسانها با یکدیگر و پیوند آنها با عناصر دیگر، ساده و باور پذیر است. کیومرث در اساطیر دارای پهنا و بالای یکسان است و مانند یک قطره منی، دایره شکل است. از منی کیومرث، ریواسی می روید که به نخستین جفت انسانی تبدیل می شود. داستان پیدایش کیومرث و مشی و مشیانه و نژادهایی که از آنان پدید می آید، در شاهنامه نیامده است. شاید رمز جاودانه شدن شاهنامه هم در باور پذیرتر بودن آن نسبت به اساطیر ذکر شده در اوستا و بندهش باشد.

سامانیان

دولت سامانیان از امرداد 253 تا 8 آبان 378خ در فرارود و خراسان فرمانروایی داشت. قلمرو این دولت در سال 307خ، دو میلیون و 850 هزار کیلومتر مربع وسعت داشت و شامل بخشهایی از کشورهای امروزی ایران، پاکستان، افغانستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان می شد.

از میان رفتن حکومت طاهریان در 252خ و ضعف و ناتوانی تدریجی ای که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای خاوری خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان به کار بستن قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و آسودگی ای که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه می‌ساخت، سرزمین فرارود که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، به رهبری فرماندهان این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، گرگان، طبرستان و سیستان، از سوی خلیفه یا به حکم پیروزی و غلبه، به قلمرو آنها پیوست. با آن که پیروزی این خاندان بر گرگان، طبرستان و سیستان همیشگی نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و فرارود در بخش عمده دوره فرمانروایی سامانیان، از مداخله مستقیم کارگزاران خلیفه آزاد ماند و باقی‌مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در همه این سرزمینها، زندگی تازه ای یافت.

در دوره سامانیان، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در کارهای اداری زبان عربی را به کار می‌بردند و آن را نشان وحدت خلافت می‌شمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعران فارسی دری همچون رودکی سمرقندی (درگذشته 320خ) و دقیقی توسی (درگذشته 356خ) از نخستین کسانی باشند که با گونه‌ای از زبان ملی خود که از تکمیل و آمیختن لهجه ‏های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دربار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی نوین گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده‌است. فارسی نوین به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژه‌های عربی به آن راه یافت که این امر تا اندازه ای نتیجه پیشرفت جهانی تمدن اسلام بوده‌است.

آثار ادبی و علمی و تاریخی ارزشمندی در دوره سامانیان نگاشته شد. نخستین برگردان فارسی از قرآن در دوره اسماعیل نوشته شد. تاریخ بلعمی که به نوعی برگردان فارسی از تاریخ طبری بود، نیز در دوره سامانی به نگارش درآمد.

سامان خدا در آغاز سده دوم هجری، رئیس دهکده سامان در نزدیکی بلخ بود. او با والی خراسان، اسد بن عبدالله قصری (102 تا 106خ)، دوستی نزدیکی داشت. سامان خدا که زرتشتی بود، پس از مسلمان شدن، نام پسرش را به یاد اسد بن عبدالله، اسد گذاشت. فرزندان اسد بن سامان خدا در سال 198خ از سوی مأمون عباسی به حکومت شهرهای خراسان و فرارود منصوب شدند.

نوح در سمرقند از 198 تا 222خ. نوح در 219خ به شهر اسپیجاب که در قلمرو ترکان قرلق بود، حمله کرد و آنان را شکست داد. برادر او (احمد) که فرمانروای فرغانه بود، از 222خ بر سمرقند هم فرمان می راند.

الیاس در هرات از 198 تا 235خ. ابراهیم پسر الیاس از 235 تا 246خ در هرات فرمان راند. او مدتی هم سپهسالار دولت طاهریان بود.

یحیی در چاچ و اشروسنه (ازبکستان کنونی) از 198 تا 234خ.

احمد در فرغانه از 198 تا 243خ. او از 234خ بر چاچ هم فرمان می راند.

نصر پسر احمد از 243 تا 3 شهریور 271خ. مرکز حکومت او در سمرقند بود. نصر را باید پایه گذار دولت سامانیان شمرد. او برادرش اسماعیل را در امرداد 253خ به حکومت بخارا منصوب کرد و دولت سامانی به طور رسمی پدید آمد.

اسماعیل پسر احمد از 3 شهریور 271 تا 8 آذر 286خ. او که از 253خ حاکم بخارا بود، در 271خ مرکز حکومت را از سمرقند به بخارا منتقل کرد. دولت قراخانیان که ترکان قَرلُق بودند، همسایه شمالی و شرقی سامانیان شمرده می شدند. اسماعیل در سال 272خ آنان را شکست داد و شهر تراز را که امروزه در قزاقستان قرار دارد، تصرف و کلیسای نستوریان را به مسجد تبدیل کرد. عمرو پسر لیث صفاری (حاکم سیستان) در 4 اردیبهشت 279خ در جنگی که در نزدیکی بلخ روی داد، شکست خورد و به اسارت اسماعیل درآمد. سامانیان با علویان طبرستان هم در جنگ بودند. محمد بن هارون سرخسی (سردار سپاه سامانی)، محمد بن زید علوی را شکست داد و پس از مرگ محمد بن زید در 16 مهر 279خ، طبرستان هم برای مدتی به قلمرو سامانیان ضمیمه شد. ترکان در 30 خرداد 283خ بار دیگر از اسماعیل شکست خوردند. امیر اسماعیل در 8 آذر 286خ در 58 سالگی درگذشت.

احمد پسر اسماعیل از 8 آذر 286 تا 26 دی 292خ. حکومت سیستان در 14 امرداد 290خ از سوی احمد به سیمجور واگذار شد. شهر زرنگ (مرکز ولایت سیستان) در 5 امرداد 292خ، پس از 9 ماه محاصره، دوباره به تصرف سامانیان درآمد. در دیماه 292خ علویان به رهبری ناصر کبیر توانستند سپاه سامانی را در نزدیکی چالوس شکست دهند و طبرستان را دوباره تصرف کنند. علویان تا سال 307خ بر طبرستان فرمان راندند. احمد بن اسماعیل در 26 دیماه 292خ به دست غلامانش کشته شد.

نصر پسر احمد از 26 دی 292 تا 15 خرداد 321خ. او 8 ساله بود که به قدرت رسید. در دوم فروردین 293خ قیام اسحاق بن احمد (برادر اسماعیل) سرکوب شد. احمد بن سهل در سال 298خ در مرو شورید ولی در آذرماه دستگیر شد و در اردیبهشت 299خ در زندان بخارا درگذشت. لیلی بن نعمان (سردار علویان طبرستان) در فروردین 300خ شهر نیشابور را از سامانیان گرفت ولی تنها سه ماه بر آن چیره بود. سامانیان به فرماندهی سیمجور در 5 اردیبهشت 302خ از حسن بن قاسم علوی (داعی صغیر) در گرگان شکست خوردند و این شهر دوباره به تصرف علویان درآمد. در اردیبهشت 302خ احمد بن محمد صفاری در سیستان به قدرت رسید و از چیرگی سامانیان بر آن سرزمین کاسته شد. احمد تا 342خ بر سیستان فرمانروا بود. شهر ری در امرداد 305خ به تصرف سامانیان درآمد و قلمرو علویان محدود به طبرستان شد. دولت علویان که در 243خ تأسیس شده بود، سرانجام در 25 آبان 307خ برچیده شد. در این روز، آخرین حاکم علوی در ساری و به دست اسفار پسر شیرویه (سردار سامانی) کشته شد. دولت زیاریان در همین سالها و توسط مرداویج تأسیس شد. وشمگیر (برادر مرداویج) که حاکم طبرستان بود (313 تا 346خ) در امرداد 315خ گرگان را به ماکان کاکی واگذاشت تا او از فرمانبرداری دولت سامانی دست بکشد. ماکان هم چنین کرد ولی در جنگ با برادر زنش (ابوعلی چغانی) که سپهسالار سامانییان بود، در 30 امرداد 319خ کشته شد. ابوالفضل محمد بن عبیدالله بلعمی که از 301 تا 316خ وزیر نصر بن احمد سامانی بود، در 3 آذر 319خ درگذشت. ابوعلی بن محتاج که از سوی سامانیان والی خراسان بود، در 8 دی 319خ در جنگ با سپاه دولت آل بویه، در اسحاق آباد دامغان کشته شد. نصر دوم در 15 خرداد 321خ از حکومت کناره گیری کرد و در 21 فروردین 322خ بر اثر بیماری سل و در 37 سالگی درگذشت. گفته اند که چون نصر به مذهب قرمطی (اسماعیلی) گرویده بود، پسرش (نوح) برای حفظ جان پدر، از او خواست تا از امارت کناره بگیرد.

نوح پسر نصر از 15 خرداد 321 تا 13 امرداد 333خ. ابوعلی چغانی که از 318خ جانشین پدرش در حکومت خراسان و سپهسالاری دولت سامانی شده بود، در بهمن 323خ شهر ری را تصرف کرد و آل بویه را تا جنوب غربی ایران عقب راند و سپاه سامانی تا همدان و لرستان و کردستان پیشروی کرد. نوح امانی به سبب گسترش قلمرو سامانی، ابوعلی را از ولایت داری خراسان برکنار و به ولایت داری غرب ایران منصوب کرد. ابوعلی از این تنزّل مقام دلگیر شد و شورید. او در دیماه 325خ بخارا را گرفت ولی سه ماه بعد، از امیر نوح شکست خورد و گریخت. ابوعلی چغانی در آذر 327خ تسلیم شد و در اردیبهشت 331خ دوباره به حکومت خراسان منصوب شد. منصور بن قراتگین که جانشین ابوعلی در خراسان شده بود، در خرداد 330خ در اصفهان از آل بویه شکست خورد و به ری عقب نشست و دو ماه بعد در همانجا درگذشت.

عبدالملک پسر نوح از 13 امرداد 333 تا 7 آذر 340خ. سامانیان به فرماندهی محمد بن ماکان در تیرماه 334خ از آل بویه به فرماندهی ابن عمید در اصفهان شکست خوردند. ابوعلی احمد بن محمد چغانی در آبان 334خ در ری و بر اثر بیماری وبا درگذشت. او در 332خ از حکومت خراسان عزل شده و به رکن الدوله دیلمی پیوسته بود. ابوسعید بکر بن مالک فرغانی که در 333خ سپهسالار سامانی و والی خراسان شده بود، در آذر 335خ در بخارا و به دست آلپ تگین کشته شد. آلپ تگین از ترکان بانفوذ دربار سامانی بود. آلپ تگین در بهمن 339خ والی خراسان شد و پس از مرگ عبدالملک، بر ضد حکومت منصور سامانی شورید.

منصور پسر نوح از 7 آذر 340 تا 17 خرداد 356خ. آلپ تگین از سامانیان شکست خورد و به غزنین رفت. او دولت غزنوی را در 341خ تأسیس کرد که تا 565خ پابرجا بود.

نوح پسر منصور از 17 خرداد 356 تا 5 امرداد 376خ. دولت غزنویان در زمان فرمانروایی نوح سوم سامانی به قدرت روزافزونی دست یافت؛ چون سبکتکین در 29 فروردین 356خ در غزنین به حکومت رسیده بود. ابوعبدالله احمد بن محمد جیهانی که در امرداد 353خ به وزارت رسیده بود، در آذر 356خ برکنار شد و در 2 خرداد 357خ درگذشت. ابوالحسین عبیدالله بن احمد عتبی به وزارت برگزیده شد و تا 361خ وزیر بود. ابوالحسن محمد سیمجور که در دیماه 340خ به سپهسالاری برگزیده شده بود، پس از 20 سال حکومت بر خراسان، در بهمن 360خ برکنار شد و حسام الدوله تاش به سپهسالاری سامانیان و ولایت داری خراسان برگزیده شد. او یک سال بعد شورید و سرانجام در 16 آذر 366خ از ابوالحسن سیمجور شکست خورد و به گرگان گریخت و در آذر 367خ در آنجا از بیماری وبا بمرد. ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور نیز در اسفند 367خ درگذشت. فائق که بر ضد نوح سوم سامانی شوریده بود، در خرداد 369خ از بکتوزون و اینانج شکست خورد. پایتخت سامانیان (بخارا) در اردیبهشت 371خ به تصرف بقراخان هارون قراخانی درآمد و نوح سامانی از شهر گریخت. او پس از خروج ترکان قراخانی از بخارا، در یکم شهریور به شهر بازگشت. محمود غزنوی پسر سبکتکین که سپهسالار سامانی و والی خراسان شده بود، در فروردین 374خ از ابوعلی سیمجور و فائق شکست خورد. این دو سردار شورشی سه ماه بعد، در نزدیکی توس از سپاه مشترک سامانی و غزنوی شکست خوردند. فائق به نزد قراخانیان رفت و ابوعلی سیمجور هم به گرگانج گریخت. ابوعلی در تیرماه 375خ در گرگانج دستگیر و به خواست سبکتکین به گردیز فرستاده شد و در 376خ در همانجا بمرد.

منصور پسر نوح سوم از 29 شهریور 376 تا 17 بهمن 377خ. سبکتکین در امرداد 376خ درگذشت و اسماعیل جانشین پدرش شد. محمود غزنوی در اسفند همین سال بر برادر چیره شد و حکومت 32 ساله خود را آغاز کرد. دسته ای از ترکان غز که بعدها به سلجوقیان معروف شدند، در 13 بهمن 377خ از آمودریا گذشتند و وارد ایران شدند. منصور دوم سامانی در 17 بهمن 377خ به دست بکتوزون و فائق (سرداران شورشی) کشته شد.

عبدالملک پسر منصور دوم از 17 بهمن 377 تا 8 آبان 378خ. سلطان محمود غزنوی در 3 خرداد 378خ سرداران سامانی، بکتوزون و فائق و ابوالقاسم سیمجور، را در نزدیکی مرو شکست داد. فائق در امرداد 378خ درگذشت. همه چیز آماده بود تا قلمرو سامانی به تصرف محمود غزنوی درآید ولی نصر بن علی قراخانی توانست در 8 آبان 378خ بر بخارا دست یابد و بدین ترتیب، دولت سامانیان برچیده شد.

اسماعیل پسر نوح سوم توانست از زندان قراخانیان بگریزد. در 14 اسفند 379خ نیشابور را تصرف کرد ولی در بهمن 380خ در سرخس از نصر (برادر محمود غزنوی) شکست خورد و به نزد غزها گریخت. در امرداد 382خ به یاری غزها توانست در نزدیکی سمرقند بر قراخانیان چیره شود ولی غزها، اسماعیل را رها کردند و او ناچار به گریز شد. اسماعیل در خرداد 383خ بار دیگر در سمرقند بر قراخانیان پیروز شد ولی کمی بعد به مرو گریخت. اسماعیل سرانجام در دیماه 383خ در منطقه مهاجرنشین ابن بهیج مرو و به دست اعراب صحرانشین کشته شد.

 

خوارزمشاهیان

دولت خوارزمشاهی در 477خ تأسیس شد و در یکم شهریور 610خ از میان رفت. وسعت قلمرو این دولت در آستانه یورش مغولان به سه میلیون و 600 هزار کیلومتر مربع می رسید که از سیردریا تا زاگرس و از سند تا دریای مازندران کشیده شده بود. پایتخت خوارزمشاهیان شهر گرگانج در کنار دریاچه آرال (دریاچه خوارزم) بود. سلطان محمد در 591خ پایتخت را به سمرقند منتقل کرد.

انوشتگین غارچایی که غلامی از اهالی غرجستان بود، در دستگاه ملکشاه سلجوقی (451 تا 471خ) به مراتب عالی دست یافت و در 456خ به حکومت خوارزم منصوب شد.

قطب الدین محمد پسر نوشتگین از 477 تا 507خ. او زیر نظر سلاطین سلجوقی بر خوارزم فرمان راند.

آتسز پسر قطب الدین محمد زاده خرداد 476خ، از 507 تا 535خ. سلطان سنجر در شهریور 517خ آتسز را شکست داد و تا بهمن ماه در خوارزم ماند. آتسز از سرگرم بودن سنجر با قراختاییان در فرارود بهره برد و در 4 آبان 520خ مرو را تصرف و غارت کرد. او همواره با سلطان سنجر سلجوقی در کشمکش بود و سرانجام در 16 تیر یا 14 امرداد 535خ در قوچان درگذشت.

ایل ارسلان پسر آتسز از 7 شهریور 535 تا 4 فروردین 551خ. در تیر 537خ شهرهای سمرقند و بخارا را از قراخانیان گرفت. او همچنین توانست در 542خ بر بخشهایی از خراسان هم دست یابد.

سلطانشاه محمود پسر ایل ارسلان از 4 فروردین تا 28 آذر 551خ. او توسط برادرش (تکش) خلع شد و در 572خ درگذشت.

علاء الدین تکش پسر ایل ارسلان از 28 آذر 551 تا 19 تیر 579خ. مؤید الدین آی ابه (حاکم خراسان) از تکش شکست خورد و در 27 تیر 553خ اعدام شد. تغانشاه پسر آی ابه به حکومت خراسان منصوب شد و تا 565خ فرمان راند. سلطانشاه محمود در اردیبهشت 560خ به خراسان حمله کرد و تغانشاه را شکست داد و چند سالی در خراسان تاخت و تاز نمود. تکش در 20 تیر 568خ در شهر توس، خود را سلطان نامید. سلطانشاه محمود که حاکم مرو بود، در 14 مهر 572خ درگذشت. طغرل سوم سلجوقی در 6 فروردین 573خ در نزدیکی شهر ری از سلطان تکش خوارزمشاه شکست خورد و کشته شد. بدین ترتیب، فرمانروایی سلجوقیان در ایران برچیده شد. سلطان تکش در 4 خرداد 574خ در آن سوی سیردریا، از قادر بوقو (خان دشت قبچاق) شکست خورد. نیروهای خوارزمشاه در شهریور 574خ از نیروهای خلیفه عباسی شکست خوردند و از همدان عقب نشسته به ری رفتند. سلطان تکش در 29 تیر 575خ توانست همدان را دوباره تصرف کند. در فروردین 576خ پسر و ولیعهد تکش (ناصرالدین ملکشاه) در نیشابور درگذشت. سلطان علاء الدین تکش در 19 تیر 579خ در قهستان درگذشت.

علاء الدین محمد پسر تکش از 20 امرداد 579 تا دیماه 599خ. او در شهریور 580خ غوریان را در نزدیکی نیشابور شکست داد و به تاخت و تاز چند ماهه آنان پایان بخشید. شهر هرات در 18 اردیبهشت 583خ، پس از 58 روز محاصره، به تصرف سلطان محمد خوارزمشاه درآمد. عمادالدین (حاکم بلخ) در 20 آبان 585خ خود را دست نشانده سلطان محمد اعلام کرد و به شش ماه محاصره بلخ توسط سپاه خوارزمشاه پایان داد. سلطان محمد در سال 590خ سرزمین فرارود را تسخیر کرد و به حکومت 270 ساله قراخانیان پایان داد. شاخه شرقی این دولت هم چند ماه پیشتر، به دست قراختاییان برچیده شده بود. شهر غزنین که بر علیه حاکم دست نشانده خوارزمشاه شوریده بود، در دی 594خ به تصرف سلطان محمد درآمد. دسته ای از مغولان به رهبری جوچی پسر چنگیز، در پاییز 595خ از سلطان محمد شکست خوردند. سلطان محمد در حال گریز از برابر مغولان بود که در 5 اردیبهشت 599خ وارد نیشابور شد. او در دیماه 599خ در جزیره آبسکون در دریای مازندران درگذشت.

سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقی‌هان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بی‌رحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‌شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.

در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‌داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛

در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‌ای در حال طلوع بود .

مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‌ای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده می‌ساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد. در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده می‌شد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز می‌گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود.

دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که می‌توانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهم‌تر مردم محروم نمود.

جلال الدین منکوبرتی پسر علاء الدین محمد از دیماه 599 تا 1 شهریور 610خ. شهر گرگانج یا جرجانیه (پایتخت خوارزمشاهیان) در اردیبهشت 600خ و پس از 4 ماه محاصره، به دست پسران چنگیزخان مغول تصرف شد. نیشابور هم در 23 فروردین 600خ به تصرف مغولان درآمد. جلال الدین در 11 آذر 600خ در کنار رود سند از مغولان شکست خورد. او در 10 امرداد 604خ تبریز را تصرف کرد و به حکومت اتابکان آذربایجان پایان داد. در شهریور همان سال، بخشی از گرجستان را تسخیر نمود و 20 هزار تن از گرجیها در جنگ کشته شدند. در 25 اسفند 604خ نیز تفلیس به اشغال جلال الدین درآمد. اخلاط ارمنستان از 23 آبان تا یکم دیماه 605خ در محاصره جلال الدین بود ولی نتیجه ای حاصل نشد. مغولان در 11 شهریور 607خ جلال الدین را در نزدیکی اصفهان شکست دادند. منکوبرتی در 20 شهریور وارد اصفهان شد تا برای مقابله با مغولان نیرو فراهم کند ولی بدرفتاری او با مردم موجب خشم آنان گردید. شهر اخلاط در 11 اردیبهشت 608خ به تصرف جلال الدین درآمد. منکوبرتی در نبرد یاسی چمن که در میان سیواس و ارزنجان روی داد، از سپاه مشترک ایوبیان و سلجوقیان روم شکست خورد (28 امرداد 609خ). سلطان جلال الدین منکوبرتی سرانجام در یکم شهریور 610خ در کوههای میافارقین به دست کردها کشته شد.

 

اسطوره چیست؟

انسان موجودی است هوشمند و همواره در پی یافتن علل پدیداری موجودات و حالات و رویدادها بوده است. یکی از موضوعاتی که انسان همیشه در پی یافتن حقیقت آن بوده، سرچشمه آفرینش و چگونگی پیدایش جهان و موجودات و به ویژه، چگونگی آفرینش انسان و رشد و توسعه تمدن بشری می باشد.

پاسخ مردمان هر قوم و ملتی به پرسشهای بالا، اساطیر آن قوم یا ملت را شکل می دهد. افراد هر قوم باورهایی در مورد آغاز و پایان جهان دارند. باورهایی پیرامون خدایان یا خدای یکتا و رابطه آنها با پدیده ها و موجودات، روند شکل گیری و رشد تمدنها و کشورها، تاریخچه اکتشافات و اختراعات در جامعه بشری و موضوعاتی از این دست در اسطوره گنجانده می شوند.

اسطوره افزون بر ارائه تصویر از آغاز جهان و شکل گیری تمدن، تصویری از پایان جهان و زندگی انسانها و به اصطلاح، آخر الزمان هم به دست می دهد.

همان گونه که آشکار است؛ شباهت بسیاری میان اساطیر و ادیان آسمانی وجود دارد ولی تفاوت آن دو در اینجاست که: اساطیر عبارتند از باور مردمان نسبت به آغاز و فرجام جهان؛ ولی ادیان عبارتند از سخن آفریدگار جهان از آغاز و فرجام جهان.

برخی پژوهشگران اسطوره را در معنایی گسترده تر تعریف کرده اند که شامل شخصیت هایی مانند سوپرمن و دراکولا هم می شود. توجه داشته باشید که اسطوره ای که مورد نظر تاریخ پژوهان است، همانا باور مردمان کهن از تاریخ گذشته و آینده قوم و ملت خود و همچنین ساختار کیهان و دستگاه ایزدان و چگونگی اداره امور گیتی توسط ایزدان است.

مقوله دیگری که در اسطوره جای می گیرد، رابطه انسانها با ایزدان و پدیده های طبیعی و دیگر موجودات است. به طور مثال؛ اساطیر ایران شامل آفرینش جهان توسط اهورا مزدا و دشمنی اهریمن با او و آفریده هایش است. اساطیر ایرانی بیان می کنند که جهان در درازای عمر دوازده هزار ساله اش، چه تحولاتی را پشت سر گذاشته و خواهد گذاشت. انسانها یا ابرمردانی که در این تحولات ایفای نقش می کنند، چه کسانی هستند و کردارهای آنان چیست.

نقطه مشترک همه اساطیر این است که: انسانها در آغاز در جهانی آرمانی زندگی می کردند و به یک دلیل مشخص، از آن زندگی محروم شده و وارد دنیای پر از زشتیها و دشواریها می شوند. در فرجام جهان نیز، انسانها بر پایه کردارهایشان، از زندگی نیک یا بد برخوردار خواهند شد.

با آرزوی نیک فرجامی برای همه آدمیان نیک اندیش و نیک گفتار و نیک کردار.

 

دولت آشور

دولت آشور از حدود سده بیست و چهارم پیش از میلاد در شمال میان رودان پدیدار شد و تا 10 اوت 612 پ.م پابرجا ماند و در این تاریخ بود که توسط دولتهای ماد و بابل از هم فرو پاشید.

Assyrian King List,

شانزدهمین پادشاه به نام اوشپیا، در اواخر سده بیست و یکم پیش از میلاد، پرستشگاه آشور را در شهر آشور بنا کرد. شهر آشور در عرض جغرافیایی 35 درجه و 27 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 43 درجه و 16 دقیقه شرقی واقع بود. خرابه های این شهر امروزه به نام قلعه شرقات خوانده می شود.

سی امین شاه که پوزور آشور یکم نام داشت (1970 تا 1960 پ.م)، مهاجرنشینهایی در آسیای صغیر ایجاد کرد و در واقع پایه گذار سلسله ای تازه به شمار می رفت.

تاریخ آشور به سه دوره تقسیم می شود؛ پادشاهی کهن که از سده بیستم پیش از میلاد آغاز شده و تا آغاز سده چهاردهم پیش از میلاد ادامه می یابد، پادشاهی میانه از 1392 تا 935 پ.م و پادشاهی نو از 935 تا 612 پ.م.

شمشی ادد یکم (1809 تا 1782 پ.م) را می توان پایه گذار امپراتوری آشور نامید. او از عموریها بود و به تدریج وارد دربار آشور شد. تاج و تخت آشور از 1732 تا 1726 پ.م میان هفت تن از بابلیها و عموریها دست به دست شد تا آنکه فردی به نام ادسی (1726 تا 1701 پ.م) به شاهی رسید. ادسی توانست در طی پنج سال نخست فرمانروایی خود، بابلیها و عموریها را از قلمرو آشور بیرون براند.

در زمان پادشاهی نور ایلی (1478 تا 1466 پ.م)، شائوشتاتار (شاه میتانی) پایتخت آشور را غارت کرد و آشور به خراجگزار میتانی تبدیل شد. آشور اوبلیت یکم (1365 تا 1330 پ.م) در یک جنگ توانست بر ارته تامه (شاه میتانی) چیره شود و به سلطه صد ساله میتانی بر آشور پایان دهد. دولت میتانی که از میانه سده شانزدهم پیش از میلاد در شمال سوریه و عراق کنونی پدید آمده بود، سرانجام در حدود سال 1300 پ.م توسط ادد نیراری یکم (1308 تا 1275 پ.م) برچیده شد.

به سبب آنکه سرزمین آشور به اندازه بابل حاصلخیز نبود، شاهان آشور ناچار بودند تا هزینه های کشور را از راه غارت و دست اندازی به سرزمینهای دیگر فراهم کنند. همین امر موجب پیشرفت نیروی نظامی آشور شد.

شهر کالهو (کالاه) که دومین پایتخت آشور شمرده می شد، در پنجمین سال پادشاهی شلمنصر یکم (1275 تا 1245 پ.م) ساخته شد. این شهر که امروزه نمرود نام دارد، در عرض 36 درجه و 6 دقیقه شمالی و طول 43 درجه و 20 دقیقه شرقی قرار داشت و فاصله آن از شهر آشور حدود 80 کیلومتر در سمت شمال بود.

در زمان پادشاهی توکولتی نینورتا (1245 تا 1208 پ.م) جنگهای آشور با دولتهای همسایه گسترش یافت. کاشتیلیاش چهارم (شاه بابل) در سال 1225 پ.م به دست پادشاه آشور کشته شد و بابل به مستعمره آشور تبدیل گردید. هنگامی که عیلامیها در سال 1218 پ.م به بابل حمله کردند، توکولتی نینورتا نیز به سرزمین عیلام یورش برد.

آسوردان (1180 تا 1133 پ.م) در دومین سال پادشاهی خود به کشور حیتی حمله کرد و پایتخت آن، هاتوسا را به تصرف درآورد. شهر هاتوسا در عرض جغرافیایی 40 درجه و 1 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 34 درجه و 37 دقیقه شرقی واقع بود و از شهر آشور 1300 کیلومتر فاصله داشت. حیتیها از سده شانزدهم پیش از میلاد در آناتولی و شمال سوریه فرمان می راندند. حیتیها تا اواخر سده هشتم پیش از میلاد به حیات کمرنگ خود ادامه دادند.

دولت عیلام که در شرق قلمرو آشور و بابل واقع بود، در سده دوازدهم پیش از میلاد بسیار نیرومند شد. شوتروک ناخونته و کوتیر ناخونته توانستند بر بابل چیره شوند و این سرزمین را از چنگ آشور درآورند. آشوردان در حمله شیلهاک اینشوشیناک (شاه عیلام) به بابل در 1133 پ.م کشته شد.

امپراتوری آشور از دوره پادشاهی شلمنصر سوم (859 تا 824 پ.م) به قدرتی بزرگ در غرب آسیا تبدیل شد. حکومت بیت ادینی در فلسطین در سال 856 پ.م به اشغال آشوریها درآمد. سپاه مشترک اسرائیل و دمشق و حمات در نبرد کرکر از آشوریها شکست خوردند و آخاب (شاه اسرائیل) کشته شد (853 پ.م). شهر دمشق در 842 پ.م ویران گردید و اسرائیل و فینیقیه (لبنان کنونی) خراجگزار آشور شدند.

شلمنصر سوم در 836 پ.م به غرب و شمال غربی ایران لشکر کشید و امرای ماد را دربند کرد. این نخستین بار است که نام مادها که شاخه ای از ایرانیان هستند، در تاریخ پدیدار می شود. آشوریها در 829 پ.م نیز بر ارته سری مادی چیره شدند. سالنامه های آشوری در 813 پ.م به شهر پرسَوَه در کنار دریاچه ارومیه اشاره کرده اند که ماندگاه قوم پارس بوده است.

در 744 پ.م ماد غارت شد و 45 هزار مادی به دیاله کوچانده شدند. اورارتو در 743 پ.م شکست خورد. در 737 پ.م آشوریها تا کوه دماوند در قلمرو مادها پیشروی کردند. سارگون دوم (722 تا 705 پ.م) در 716 پ.م تا کنگاور پیشروی کرد. کتیبه او در 1956م در نجف آباد (15 کیلومتری شمال شرقی کنگاور) پیدا شد. رئیس مادها که دیائوکو نام داشت، در 715 پ.م دستگیر و به حمات سوریه تبعید شد. او متهم به همدستی با اورارتو بر ضد آشور بود. دیائوکو چند سال بعد به ایران بازگشت و دولت ماد را به مرکزیت هگمتانه تأسیس کرد.

آشوریها در 805 پ.م به اسرائیل حمله کردند و یهواخاز (شاه اسرائیل) کشته شد. اسرائیل در سال 740 پ.م خراجگزار آشور شد. پادشاهی اسرائیل که با درگذشت سلیمان نبی در سال 928 پ.م تأسیس شده بود، در 721 پ.م به دست سارگون دوم برچیده شد. بندر صور در فینیقیه نیز توسط سارگون دوم در سال 720 پ.م و پس از 4 سال محاصره تصرف شد. شهر کرکمیش در شمال سوریه که آخرین پایگاه حیتیها شمرده می شد، در 717 پ.م سقوط کرد و دولت حیتی برچیده شد.

شهر نینوا در عرض 36 درجه و 22 دقیقه شمالی و طول 43 درجه و 9 دقیقه شرقی قرار داشت و در 110 کیلومتری شمال شهر آشور واقع بود و امروزه ویرانه های آن در نزدیکی موصل قرار دارد. نینوا در زمان پادشاهی سناخریب (705 تا 681 پ.م) به پایتختی آشور برگزیده شد. سناخریب با عیلام و بابل وارد جنگ شد و سرانجام در نوامبر 689 پ.م بابل را چنان ویران ساخت که تا 14 سال روی آبادی ندید. آشوریها در 673 پ.م بار دیگر تا کوه دماوند پیش رفتند و با سکاها نیز پیمان دوستی بستند. آشوریها به سرزمین مصر هم لشکر کشیدند و سلطه آشور بر بخشی از مصر از 674 تا 660 پ.م دوام داشت.

آخرین پادشاه مشهور آشور که یکی از نیرومندترین آنان نیز شمرده می شود، آشور بانیپال نام داشت (10 ژوئیه 668 تا 626 پ.م). او در 664 پ.م شهر تبس (پایتخت جنوبی مصر) را تصرف کرد. بزرگترین کار این پادشاه، از میان بردن دولت عیلام در جنوب غربی ایران بود. دولت عیلام که در میانه هزاره سوم پیش از میلاد پدید آمده بود، در سده هفتم به ضعف گراییده و در چندین نبرد از آشور شکست خورده بود. آشور بانیپال در 659 و 653 پ.م بر عیلامیها پیروز شد و سرانجام در 639 پ.م به شهر شوش حمله و آن را با خاک یکسان کرد.

با مرگ آشور بانیپال و قدرت گیری دولتهای ماد و بابل، دولت آشور در نشیب نابودی افتاد. هوخشتره (شاه ماد) و نبوپولاسار (شاه بابل) با هم همدست شدند و توانستند در 612 پ.م شهر نینوا را فتح کنند. بدین ترتیب، امپراتوری آشور از صحنه تاریخ بیرون رفت تا جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی بدهد که شصت سال بعد پدید آمد.

 

 

تقویم تاریخ شهریور

برای دیدن مهمترین رویدادهای شهریور ماه ادامه مطلب را ببینید.

ادامه نوشته