دولت سلجوقی

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

دولت سلجوقی در 13 فروردین سال 417خ در نیشابور تأسیس شد. پایتخت آن در 421خ به شهر ری منتقل شد و 10 سال بعد به اصفهان رفت. در سال 497خ سلجوقیان به دو شاخه تقسیم شدند. شاخه شرقی به پایتختی مرو تا 536خ پابرجا بود. شاخه غربی که پایتخت آن در همدان بود، در 6 فروردین سال 573خ برچیده شد. وسعت قلمرو سلجوقیان در زمان پادشاهی ملکشاه به 3 میلیون و 900 هزار کیلومتر مربع رسید.

پادشاهان سلجوقی

1.       طغرل از 13 فروردین 417 تا 19 شهریور 442خ، زاده 374خ. او در 8 خرداد 419خ در نبرد دندانقان در نزدیکی مرو بر سلطان مسعود غزنوی چیره شد. در 427خ بیزانسیها را شکست داد. در 18 امرداد 431خ شهر اصفهان را گرفت و پایتخت را از ری به آنجا منتقل کرد. در 2 دی 434خ وارد شهر بغداد شد و به حکومت آل بویه پایان داد. گویند که برج طغرل در شهر ری، آرامگاه اوست.

2.       . آلپ ارسلان تا 9 آذر 451خ، زاده 6 بهمن 407خ. در امرداد 438خ داوود چغری بیگ برادر طغرل در 68 سالگی درگذشت و پسرش آلپ ارسلان جانشین او در حکومت خراسان شد. او خواجه نظام الملک توسی را در 21 آذر 442خ به وزارت برگزید و کمی بعد عمید الملک کندری را که وزیر طغرل بود، کشت. در 10 شهریور 450خ سپاه بیزانس را در ملازگرد ارمنستان شکست داد و امپراتور رومانوس دیوجانوس را دربند کرد. ملکشاه به دست یوسف خوارزمی که در یکی از جنگها دربند شده بود، کشته شد.

3.       . ملکشاه پسر آلپ ارسلان تا 4 آذر 471خ، زاده 434خ. قلمرو سلجوقی در زمان ملکشاه به بیشترین وسعت خود رسید. دولتهای کوچک که از سلجوقیان بودند نیز در زمان پادشاهی ملکشاه تأسیس شدند. سلجوقیان شام از 455 تا 496خ فرمان راندند. دولت سلجوقیان روم در آناتولی در 456خ تأسیس شد که تا 686خ پابرجا بود. سلجوقیان کرمان که در 420خ به دست قاوورد تأسیس شده بود تا 566خ دوام داشت. حکیم عمر خیام به فرمان جلال الدین ملکشاه، تقویم جلالی را در اسفند 457خ تدوین نمود. خواجه نظام الملک توسی در 28 مهر 471خ در نهاوند کشته شد.

4.       . محمود پسر ملکشاه تا 20 بهمن 472خ، زاده 466خ و درگذشته 26 آبان 473خ.

5.       . برکیارق پسر ملکشاه تا 8 دی 483خ، زاده 458خ. او با برادرش محمد که حاکم گنجه بود، شش بار جنگید و سرانجام در 482خ صلح برقرار شد.

6.       . محمد پسر ملکشاه تا 4 اردیبهشت 497خ، زاده 7 بهمن 460خ. او اداره امور خراسان را به برادرش سنجر واگذار کرد. پس از مرگ محمد، سنجر خود را سلطان نامید و شاخه شرقی سلجوقیان را در مرو تأسیس کرد که با مرگ خودش برچیده شد.

7.       . محمود دوم پسر محمد تا شهریور 510خ، زاده 483خ.

8.       . سنجر از 497 تا 21 اردیبهشت 536خ، زاده 12 آذر 463خ. در زمان پادشاهی او، دولت قراختائیان در شمال چین در 504خ به قدرت رسید و به فرارود و خراسان دست اندازی کرد. سنجر در 520خ در نبرد قطوان از آنان شکست خورد. آتسز هم که در 507خ به شاهی خوارزم رسیده بود، با سنجر در کشاکش بر سر تصاحب قلمرو بیشتر بود. در 532خ ترکان غز همه خراسان را به باد غارت دادند و سنجر دربند شد و سه سال در قفس آهنی به سر برد.

9.       . طغرل دوم پسر محمد از 510 تا اردیبهشت 513خ، زاده امرداد 488خ.

10.   . مسعود پسر محمد تا 17 مهر 531خ، زاده خرداد 488خ. در زمان پادشاهی او، اتابکان ادعای استقلال کردند. اتابکان آذربایجان از 516 تا 604خ، اتابکان فارس از 527 تا 666خ و اتابکان لر از 527 تا 803خ فرمان راندند.

11.   . محمد دوم پسر محمود دوم تا آذر 538خ، زاده 507خ.

12.   . سلیمان پسر محمد تا 28 اسفند 539خ، زاده 495خ. او در مهر 539خ به خاطر فساد اخلاقی توسط سپهسالار خود، گُردبازو زندانی شده بود.

13.   . ارسلان پسر طغرل دوم تا آذر 554خ، زاده 512خ

14.   . طغرل سوم پسر ارسلان تا 6 فروردین 573خ. او در جنگ با تکش خوارزمشاه در نزدیکی ری کشته شد.

دولت ادریسیان مراکش

دولت شیعه مذهب ادریسیان در 789م در مراکش تأسیس شد و تا 985م پابرجا بود. پایتخت ادریسیان تا سال 808م در ولیلی در 34 درجه و 4 دقیقه شمالی و 5 درجه و 33 دقیقه غربی بود. از 808 تا 927م پایتخت در فاس بود که در 34 درجه و 2 دقیقه شمالی و 5 درجه غربی واقع بود. پایتخت در 927م به حجر الناصر منتقل شد.

1.       ادریس بن عبدالله حسنی 5 فوریه 789 تا 15 ژوئیه 793م. او از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) بود که از حجاز گریخت و به مغرب رفت. ادریس در ژوئیه 790م شهر تلمسان در الجزایر را متصرف شد.

2.       . ادریس دوم نوامبر 793 تا ژوئن 828م. او 4 ماه پس از مرگ پدرش زاده شد و به اندازه عمرش فرمان راند.

3.       . محمد بن ادریس 828 تا آوریل 836م

4.       . علی بن محمد 836 تا فوریه 849م

5.       . یحیی بن محمد 849 تا 864م

6.       . یحیی بن یحیی 864 تا 874م

7.       . علی بن عمر بن ادریس 874 تا 883م

8.       . یحیی بن قاسم بن ادریس 883 تا 904م

9.       . یحیی بن ادریس بن عمر 904 تا 917م

10.   . حسن بن محمد بن قاسم (حجام) 925 تا 927م. فاطمیان از 917 تا 925م و بار دیگر از 927 تا 937م بر قلمرو ادریسیان چیره بودند.

11.   . قاسم 937 تا 948م

12.   . ابوالعیش احمد 948 تا 954م

13.   . حسن دوم 954 تا 985م. دولت ادریسیان با حمله نیروهای امویان اندلس به مراکش برچیده شد.

دولت وی شمالی در چین

دولت وِی شمالی در سده پنجم و ششم در شمال چین فرمان می راند. برای آگاهی از تاریخ مختصر وی شمالی، ادامه مطلب را ببینید.
ادامه نوشته

دولت آل بویه

دولت آل بویه که توسط سه برادر از اهالی دیلم در گیلان تأسیس شد در سده چهارم و پنجم هجری در ایران فرمان می راند. برای آگاهی از تاریخ مختصر این دولت ادامه مطلب را ببینید.
ادامه نوشته

دولت گوک ترکها

ترکان از سده ششم میلادی وارد صحنه سیاسی شمال آسیا شدند. برای آشنایی با دولت ترکان، ادامه مطلب را ببینید.
ادامه نوشته

دولت کوپان در هندوراس

دولت کوپان در سده پنجم میلادی تأسیس شد و تا سده نهم پابرجا بود. شهر کوپان در 14 درجه و 50 دقیقه شمالی و 89 درجه و 8 دقیقه غربی قرار داشت که امروزه در غرب هندوراس و نزدیک مرز گواتمالا واقع است. این شهر در سده نهم پیش از میلاد توسط مایاها ساخته شد. کوپان در اوج شکوفایی در سده هشتم میلادی، 250 کیلومتر مربع مساحت و حدود 20 هزار تن جمعیت داشت.

بنیانگذار دولت کوپان کینیچ یاکس کوکمو نام داشت که در دسامبر 426م به شاهی نشست و تا 437م فرمان راند. کاکمو از سرداران پادشاهی تیکال بود و توسط سیاج چان کاویل – شانزدهمین شاه تیکال – حمایت می شد. از 9 تن که پس از کاکمو شاه شدند، چندان اطلاعی در دست نیست.

هفتمین شاه کوپان، بالام نهن نام داشت و از 504م تا 544م فرمان راند. یکی از پسران او که تزی بالام نام داشت، به عنوان دهمین شاه کوپان در ماه می 553م به قدرت رسید و تا 578م فرمانروا بود.

یازدهمین شاه کوپان، کاک چان یوپات پسر تزی بالام بود که 24 روز پس از مرگ پدرش در 578م بر تخت نشست و تا 5 فوریه 628م فرمان راند.

چان ایمیکس کاویل در 21 فوریه 628م به شاهی نشست و تا 695م فرمانروا بود. او در 15 ژوئن 695م در 83سالگی درگذشت.

اواکساک لاجون اوباه کاویل از 695 تا 738م فرمان راند. او در 724م کاک تیلیو چان یوپات را به عنوان دست نشانده خود در کویریگو منصوب کرد و او تا 785م در آن شهر فرمان راند. شهر کویریگو در 48 کیلومتری شمال کوپان واقع بود و امروزه در کشور گواتمالا و 16 کیلومتری شمال غرب مرز هندوراس قرار دارد. شاه کویریگو به کوپان حمله کرد و شاه کوپان در 29 آوریل 738م کشته شد.

کاک جوپلاج چان کاویل در 7 ژوئن 738م بر تخت نشست و تا ژانویه 749م فرمان راند.

کاک ییپیاج چان کاویل از 749 تا 763م فرمان راند.

یاکس پاساج چان یوپات در 9 سالگی در ژوئن 763 جانشین پدرش شد و تا بعد از 810م شاه بود.

اوکیت توک آخرین شاه کوپان است که در 6 فوریه 822م به شاهی رسید و روشن نیست که چه مدت فرمان رانده است.

 

سلوکیان

فرمانروایی سلوکیان در ایران در فوریه سال ۱۲۹ پ.م و با شکست آنتیوخوس هفتم از فرهاد دوم اشکانی پایان یافت. در زیر مختصری از تاریخ سلوکیان می خوانید.
ادامه نوشته

دولت پالنکه در مکزیک

اقوام مایا که از حدود هزار سال پیش از میلاد در آمریکای مرکزی زندگی می کردند، تمدن باشکوهی را پدید آوردند. دولت شهرهای مایایی از سده پنجم میلادی تا سده نهم با هم در کشمکش بودند. یکی از آن دولت شهرها پالنکه نام داشت.
ادامه نوشته

دولت آل زیار

زیاریان که اهل گیلان بودند، در سال ۳۱۰خ دولتی در شمال ایران بنیاد نهادند که تا سال ۴۲۲خ پابرجا بود.
ادامه نوشته

ممالیک مصر

دولت ممالیک در 31 ژوئیه سال 1250 میلادی در مصر تأسیس شد و تا 22 ژانویه 1517 پابرجا بود. ممالیک دولتی به سامان و با شکوه بود که با وجود جنگ‌های داخلی و آشوب‌های سیاسی انبوه و کشمکش‌های طایفه‌ای توانست تمدنی ایجاد کند که آثار آن هنوز در مصر و سوریه باقی است،   

 

ادامه نوشته

دولت بني طولون در مصر

برگرفته از كتاب تاريخ سياسي اسلام نوشته حسن ابراهيم حسن

از زمانی که مصر فتح شد (22ه.ق / 643م) تا سال 254ه.ق (868م) بیش از 90 حاکم اموی و عباسی بر مصر حکومت کردند. دولت طولوني در 254 ه.ق در مصر به قدرت رسيد و تا دوم ربيع الاول 292 ه.ق (12 ژانويه 905م) پابرجا بود.

بعد از قیام دولت اموی، مصر به حال ضعف افتاده بود و تنها در فرصتهای کوتاه که واليان کوششی در راه پیشرفت آن میکردند وضع بهتر میشد، از جمله والياني که دورانشان در کار مصر بهبود آورد مسلمه بن مخلد (47 62) و عبد العزیز بن مروان (65 86) و موسی بن عیسی را که از 171 تا 179 سه بار حکومت مصر داشت نام توان برد. از آن هنگام که دولت طولونی در مصر استقرار یافت کارها بهتر شد.دوره طولونی بیش از 38 سال نبود اما در همین مدت کوتاه پیشرفت های بسیار در اوضاع رخ نمود.

احمد بن طولون بنیانگزار دولت طولونی ترک نژاد بود.طولون پدر احمد از جمله غلامان ترک بود که واليان ماوراء النهر جزو هدایای خویش برای خلیفه بغداد فرستاده بودند.از هنگام خلافت معتصم (218 - 227) شمار ترکان فزونی گرفت و منصبهای بزرگ یافتند، معتصم اشناس ترک را والي مصر کرد (219 229) و واثق ایتاخ را که نیز ترک بود همین منصب داد (234 235) و اینان به رسم زمان مقیم پایتخت بودند و یکی را از جانب خویش به حکومت مصر میفرستادند و بر منبرها و هم به سکه نامشان قرین نام خلیفه میشد و چنان شد که از پس دوران معتصم دیار مصر بجز عنبسه ابن اسحاق (238 – 243) والي عرب نداشت.

احمد بن طولون (254 تا 270 ه.ق)

وقتی باکباک ترک از جانب خلیفه بغداد والي مصر شد احمد بن طولون را نایب خویش کرد و او به سال 253 با سپاهی فراوان به مقر حکومت (فسطاط) رسید.در این دوران رسم چنان بود که والي از جانب خویش تنها یکی را نمیفرستاد بلکه منصبهای مختلف را به چند کس میداد که در کارها مراقب همدیگر باشند و هوس استقلال و تمرد نکنند و هنگامی که ابن طولون نیابت مصر یافت اسحاق بن دینار حکومت اسکندریه و احمد بن عیسی صعیدی فرمانروائی برقه داشت و قضای مصر با بکار بن قتیبه بود شفیر خادم منصب برید داشت و احمد بن مدبر عهده دار خراج بود و طبعا کار ابن طولون در میان این کسان استقرار نداشت که وی تنها بر پایتخت حکومت میکرد و این حکومت را نیز به نیابت باکباک داشت که هر وقت میخواست او را عزل توانست کرد.ابن مدبر عامل خراج نیز رقیب وی بود و پیوسته میکوشید تا او را از نظر خلیفه بیندازد و هم در آن ایام در مصر از جانب خوارج شورشها بود و ابو احمد موفق که بیشتر قدرت دولت بدست او بود با ابن طولون دل صاف نداشت و فرصت میجست تا او را از مصر بردارد از اینرو ابن طولون برای هموار کردن راه قدرت خویش مشکلها داشت و زحمتها برد تا جای پای فرزندان خویش را در مصر محکم کرد.

وقتی باکباک کشته شد یارجوخ که داماد احمد بن طولون بود والي مصر شد و نامه به احمد نوشت که ولایت از خویش بگیر و به خویش ده و او را در مقام خویش بجا گذاشت و قدرتش را بیفزود و همه ولایت مصر را بدو سپرد و ابن مدبر که در کار خراج سختگیر بود و فزون طلبی او مصریان را سخت خشمگین داشت از قدرت ابن طولون بهراسید و در عزل وی بکوشید و چون کاری از پیش نبرد از عاقبت خویش بیمناک شد و خواست تا او را از خراج مصر برداشتند و خراج دمشق و فلسطین و اردن دادند (257 ه.ق) و از پس وی خراج مصر را به احمد بن خالد سپردند.

به سال 259 یارجوخ بمرد و ابن طولون از جانب خلیفه والي مصر شد به سال 263 که خلیفه نامه نوشت و از او خواست که در فرستادن مال خراج تسریع کند پاسخ داد که این کار از من ساخته نیست که خراج بدست من نیست و خلیفه خراج مصر را نیز بدو سپرد و مرزهای شام را نیز بدو داد و بدینسان همه کارهای اداری و قضائی و سپاهی و مالی مصر بدست وی افتاد.

تا اینجا قسمتی از مشکلات از راه ابن طولون برخاست اما مشکلی بزرگ بجا بود که ابو احمد موفق با او یکدل نبود و قدرت موفق چنان بود که از خلافت همه بجز اسم با او بود در شورش زنگيان که موفق از ابن طولون کمک خواست وی مال بسیار فرستاد اما موفق پاس او را نداشت و نامه ای خشن بدو نوشت و جوابی سخت دریافت، از اینرو با آنکه خلیفه به ابن طولون توجه داشت به اصرار موفق ناچار شد مرزهای شام را از او باز ستاند اما چیزی نگذشت که آن ناحیه آشفته شد و ناچار بار دیگر حکومت آنجا را به ابن طولون دادند در این اثنا ماجور والي شام بمرد و ابن طولون که موفق را به جنگ زنگيان سرگرم دید فرصت را برای اشغال آن ولایت مناسب دید و با سپاهی آهنگ شام کرد و شهرهای بزرگ را بگرفت و خطبه بنام او شد (264 265) اما چون پسرش عباس در مصر آشوب کرد ناچار بازگشت و بار دیگر به سال 269 آهنگ شام کرد که لؤلؤ والی رقه بر او شوریده و به صف موفق پیوسته بود.در این سفر ابن طولون پسر خود خمارویه را در مصر به نیابت برگزید و چون در راه خبر یافت که مردم طرسوس شوریده اند آهنگ آنجا کرد اما چون به دمشق رسید از خلیفه نامه رسید که راه سوی وی دارد و به او پناه میبرد و ابن طولون سخت خرسند شد که این کار شوکت او را فزون میکرد اما عامل موصل به اشاره موفق خلیفه را بسامره باز برد و فرمان حکومت مصر را به پاداش گرفت.

ضدیت موفق با ابن طولون مؤثر افتاد که خلیفه را به لعن او واداشت و هم از رقابت لؤلؤ و ابن کنداج عامل موصل که فرمان حکومت مصر و شام گرفته بود کار وی چنان سستی گرفت که سپاهش در مکه بشکست و در مسجد الحرام لعن او گفتند و متعاقب آن برای نخستین بار در طرسوس از دشمنان شکست خورد و بیشتر سپاهش از سرما بمرد و از آنجا به مصیصه رفت و در آنجا بیمار شد و از همان بیماری جان داد.

کندی گوید: «بیماری احمد بن طولون سخت شد و فرمان داد تا مردم برای او دعا کنند، کسان در مسجد محمود به دامنه کوه المقطم دعای او گفتند و شب را به دعا سر کردند و یهودان و مسیحیان نیز جداگانه دعا میگفتند و مراسم دعا روزها ببود و عاقبت از بیماری بمرد و این به سال 270 بود.» ابن طولون مردی دور اندیش و بلند همت و شجاع بود و ملکی وسیع یافت که قلمرو او از عراق تا برقه (ليبي) و از نوبه (اتيوپي) تا آسیای صغیر بود و امپراطور روم از قدرتش هراس داشت و مصحفها هدیه او کرد و اسیران مسلمان را نزد او فرستاد.

ابن طولون سیاستمداری ماهر و سرداری ورزیده بود و از رموز جنگ و سپاهیگری نیک آگاه بود .در اداره ملک هنری داشت و میدانست چگونه از منابع ثروت بنفع دولت خویش بهره گیرد و بار مالیات را بر مردم سنگین نکند و برای رفاه عامه و بسط عدل میکوشید.به دوران وی آرامش و فراوانی بود و قیمت گندم بسیار ارزان شد.وی مراقب حدود کشور بود و سپاه فراوان آماده داشت و بکار زراعت نیز توجه داشت.

خمارويه (270 تا 282 ه.ق)

از پس مرگ ابن طولون سپاهیان چنانکه رسم بود فراهم آمدند و بر امارت خمارویه پسرش همسخن شدند.خلیفه عباسی نیز بناچار با والي تازه، که بیست سال داشت موافقت کرد.

با وجود کوششها که احمد بن طولون در رفع مشکلات کرده بود هنوز راه خمارویه چنانکه باید هموار نبود و مشکلات بسیار بود که خمارویه میبایست با تدبیر یا بزور از پیش بردارد که هنوز سرداران ترک به ولایت مصر چشم داشتند و ابواحمد موفق از کارشکنی درباره جانشین ابن طولون نیاسوده بود.خمارویه نیز بگفت تا موفق را بر منبرها لعن کردند و واسطی پیشکار پدر را با سپاهی بسیار راهی کرد و از دریا نیز وی را به نیروی دریائی مدد داد، موفق نیز از بغداد برون شد و کار جنگ راست کرد.ابن کنداج والي موصل و ابن ابی الساج والي ارمنستان و جبال نیز با وی برون شدند و دمشق را بگرفتند و خمارویه بناچار خویشتن برون شد و جنگ ایشان را آماده شد و به سال 273 دمشق را از آنها پس گرفت آنگاه به قلمرو ابن کنداج حمله برد و میان والي مصر و دربار خلافت صلح افتاد و موفق و معتمد خلیفه نامه صلح را به دست خویش نوشتند که واليی مصر و شام برای مدت سی سال خاص خمارویه و اعقاب او باشد.خمارویه نیز بگفت تا لعن موفق را متروک کردند و نام وی را به خطبه قرین خلیفه آوردند .

در نتیجه این پیروزی، خمارویه بر رقه تسلط یافت و موصل و جزیره را نیز به قلمرو خویش برد و نام وی را به منبرها گفتند، ابن ابی الساج را نیز مطیع کرد و سپاه وی را تا دجله براند و فرمود تا بر کنار دجله تختی از طلا ساختند تا به یادگار پیروزیهای خویش بر آن نشیند.والی طرسوس نیز که از سال 270 از اطاعت طولونیان برون رفته بود به اطاعت آمد (276 ه.ق) موفقیتهای خمارویه به همین جا محدود نماند، به روزگار وی نفوذ دولت طولونی از ولایت طرسوس نیز گذشت و در سالهای 278 و 279 (891 و 892م) سپاه وی بارها بر قلمرو روم شرقی حمله برد.

مرگ موفق و ابن کنداج به سال 278 و مرگ خلیفه معتمد به سال 279 قدرت خمارویه را بیفزود و توانست با هدایای خویش توجه معتضد خلیفه را جلب کند و به فرمان وی همه ولایتهای ما بین برقه و فرات برای مدت سی سال به خمارویه و اعقاب او واگذار شد و در نتیجه آن حسن تفاهم که میان دولت طولونی و دربار خلافت پدید آمده بود خمارویه میخواست دختر خویش قطر الندی را به زنی پسر خلیفه دهد اما خلیفه او را برای خویش گرفت.

خمارویه به سال 282 بمرد.وی مردی جلال دوست بود و برای افزودن ابهت دربار و ایجاد بناهای مجلل و بوستانهای مصفا مالهای فراوان خرج میکرد.مقرری سپاه وی هر ساله نهصد هزار دینار بود و جیره سپاه را مرتب میداد.مصارف مطبخ وی نیز بسیار سنگین بود و هر ماهه سی و دو هزار دینار بر مطبخ خود خرج میکرد.وی نیز چون پدر بخشنده و گشاده دست بود و کسان را عطای فراوان میداد.

زوال دولت بني طولون (282 تا 292 ه.ق)

از پس خمارویه سه تن از خاندان طولون بر مصر حکومت کردند که دوران ده ساله ایشان همه هرج و مرج و آشوب بود و سپاه بشورید و منازعان دولت از هرگوشه سر برداشتند و هر یک گروهی از سپاهیان را با خود همنوا کردند.تفصیل چنان بود که از پس مرگ خمارویه پسرش ابوالعساکر جیش سوی مصر بازگشت و سپاهیان به بهانه ای چند بر او بشوریدند، ابوالعساکر با سران سپاه بد دل شد آنها نیز توطئه کردند تا وی را از میان بردارند و بعضیشان به بغداد گریختند و طغج بن جف پدر اخشید بنیانگزار دولت اخشیدی که ولایت دمشق داشت از طاعت وی بيرون شد.

ابوالعساکر مصمم شد با اعمال قدرت آشوبها را بخواباند و عموی خویش مضر بن احمد بن طولون را بکشت که سپاهیان برآشفتند و او را خلع کردند و فقیهان و قاضیان را نیز فراهم آوردند تا از بیعت او بیزاری جستند و در کار خلع ابو العساکر با سپاهیان همدلی کردند (283 ه.ق) و این پس از شش ماه و چند روز از امارت وی بود و او به زندان بود تا چند روز بعد بمرد .

از پس خلع ابو العساکر سپاهیان پسر وی ابو موسی هارون را به امارت برداشتند، وی صغیر بود و بیش از چهار سال نداشت و امارت و حکومت نمیتوانست کرد از اینرو بعضی سپاهیان از امارتش خشنود نبودند و به یکی دیگر از طولونیان ربیعه بن احمد بن طولون که در اسکندریه بود نامه نوشتند که سوی مصر رود و وعده دادند که از یاری او دریغ نخواهند کرد ربیعه نیز دعوت ایشان را پذیرفت و سپاهی فراهم آورد و بیامد تا نزدیک فسطاط رسید اما دعوت گران وی رفتار ناجوانمردانه کردند و یاریش نکردند و سپاه هارون وی را گرفتند و تازیانه زدند تا جان داد (284 ه.ق)

به دوران هارون قرمطیان در شام قیام کردند (290 ه.ق) و والي مصر سپاهی بجنگشان فرستاد اما در مقابله قرمطیان توفیق نیافت و خلافت بغداد شکست سپاه طولونی را فرصتی برای تجدید نفوذ خود بر ولایت مصر شمرد و مکتفی خلیفه، محمد بن سلیمان دبیر را فرستاد تا مصر را از هارون بگیرد.محمد در حمص فرود آمد و کشتیها بسواحل مصر فرستاد آنگاه تا فلسطین پیش رفت هارون به مقابله برون شد تا محمد را از ورود به مصر مانع شود و کشتیها به مقابله کشتیهای او فرستاد و در تنیس میان نیروی دریائی بغداد و مصر جنگی شد که شکست از آن مصر بود و تنیس و دمیاط به تصرف محمد بن سلیمان درآمد. چون هارون ضعف خویش و قوت عباسیان را دید دل به فرار نهاد و تا عباسه رفت که دهکده ای بود در سرحد شام و مصر و در آنجا به دست عموهای خود شیبان و عدی پسران احمد بن طولون در حال مستی کشته شد (صفر 292 ه.ق) در این وقت بیست و دو ساله بود.

اين گونه عمر و حکومت هارون به پایان رسید و طبیعی بود که از پس وی حکومت به یکی از قاتلانش رسید و شیبان آهنگ فسطاط کرد تا کارها را قبضه کند اما سپاهیان که از قتل هارون آشفته بودند اطاعت وی نکردند و نامه ها به محمد بن سلیمان نوشتند و او را سوی مصر خواندند و محمد تا عباسه پیش رفت و طغج بن جف با گروهی از سرداران به استقبال وی شتافت و همگی به فسطاط شدند و در آنجا یاران شیبان که بناچار از محمد بن سلیمان امان خواسته بود به ایشان پیوستند. بدینسان در ربیع الاول 292 شیبان از پس ده روز حکومت از فسطاط برون شد و سردار عباسی کارها را قبضه کرد و کسان وی فسطاط را غارت کردند و زندانها را گشودند و طولونیان و یاران ایشان را براندند.اين گونه روزگار دولت طولونی که سی و هشت سال بر مصر تسلط داشت سر آمد.

اما ضعف عباسیان باز مصر را عرصه آشوب کرد که ترکان قدرت طلب بودند و خلیفگان سست رأی و واليان و عاملان خراج رقابت داشتند.از سوی دیگر فاطمیان که از سال 296 دولت خویش را در تونس پی افکنده بودند پیاپی بر مصر هجوم میبردند تا آنجا را مرکز دعوت و مقر خلافت فاطمی کنند، وضع چنین بود تا محمد بن طغج اخشید والي مصر شد (323 ه.ق / 935م) و به دوران وی این دیار سر و سامان دیگر گرفت و کارها بهبود یافت.

 

دولت ليانگ

سلسله ليانگ در ۳۰ آوريل ۵۰۲م در جنوب چين به قدرت رسيد و تا ۲۶ اكتبر ۵۸۷م پابرجا بود.

پايه گذار دولت ليانگ، شيائو يان نام داشت كه در سال ۵۰۲ توانست بر دولت چِئي جنوبي چيره شود. او خود را امپراتور وو ناميد و تا سال ۵۴۹ فرمان راند. پايتخت ليانگ تا سال ۵۵۲ شهر جيانكانگ بود كه در ۳۲ درجه و ۴ دقيقه شمالي و ۱۱۸ درجه و ۴۸ دقيقه شرقي قرار داشت.

سرداري به نام هو جينگ كه در ۵۴۸ شوريده بود، در ۲۴ آوريل ۵۴۹ پايتخت را تصرف كرد و در همين روزها، امپراتور وو در ۸۵ سالگي درگذشت. هو جينگ همچنان بر دربار مسلط بود تا آنكه در يكم ژانويه ۵۵۲ خود را امپراتور دودمان هان خواند و چند ماه فرمانروايي كرد تا كشته شد.

شيائو گانگ كه سومين پسر شيائو يان بود، در بهار ۵۴۹ جانشين پدرش شد و تا اكتبر ۵۵۱ فرمان راند. او در ۴۸ سالگي و پس از دو سال شاهي كشته شد.

شيائو دونگ پسر شيائو هوان پسر شيائو تونگ پسر شيائو يان در اكتبر ۵۵۱ جانشين عموي پدرش شد و تنها دو ماه و نيم سلطنت كرده بود كه در يكم ژانويه ۵۵۲ توسط هو جينگ بركنار و چند ماه بعد كشته شد.

شيائو يي كه هفتمين پسر شيائو يان بود، در بهار ۵۵۲ توانست هو جينگ را از ميان بردارد و خود را امپراتور يوان بخواند. او پايتخت را به جيانگ لينگ منتقل كرد كه در ۳۰ درجه و ۸ دقيقه شمالي و ۱۱۲ درجه و ۳۰ دقيقه شرقي قرار داشت. در ۷ ژانويه ۵۵۵ شهر جيانگ لينگ توسط نيروهاي دولت وِي غربي تصرف گرديد و امپراتور يوان هم در ۴۷ سالگي كشته شد.

شيائو يوان مينگ از يكم ژوئيه تا ۲۹ اكتبر ۵۵۵ در پايتخت نخست يعني جيانكانگ سلطنت كرد و در ۲ ژوئن ۵۵۶ كشته شد. او برادرزاده شيائو يان بود. وقتي شيائو يي در سال ۵۰۰ ميلادي به دست شاه چئي كشته شد، شيائو يان براي كين خواهي برادر قيام كرد و توانست در سال ۵۰۲ دولت چئي را از ميان بردارد.

شيائو فانگژي كه پسر امپراتور يوان بود، در حالي كه تنها ۱۲ سال داشت، از سوي سرداران به شاهي برگزيده شد و از يكم نوامبر ۵۵۵ تا ۱۶ نوامبر ۵۵۷ سلطنت كرد. او توسط سرداران بركنار و در ۵ مي ۵۵۸ كشته شد. بدين ترتيب شاخه اصلي سلسله ليانگ كه در سال ۵۰۲ تأسيس شده بود در ۵۵۷ برچيده شد و سلسله چِن جاي آن را گرفت.

شاخه ديگري از ليانگ كه پايتخت در جيانگ لينگ داشت، از ۷ ژانويه ۵۵۵ موجوديت يافت. نيروهاي وِي غربي كه پايتخت را گرفته و امپراتور يوان را كشته بودند، برادرزاده او را كه شيائو چا نام داشت بر تخت نشانده و امپراتور شوان خواندند. شيائو چا سومين پسر شيائو تونگ بود و در ۵۶۲م پس از ۷ سال سلطنت، در ۴۳ سالگي درگذشت.

شيائو كوي در بهار ۵۶۲ در ۲۰ سالگي جانشين پدرش شد و امپراتور مينگ خوانده شد. او تا تابستان ۵۸۵ فرمان راند.

آخرين شاه از سلسله ليانگ غربي شيائو كونگ پسر شيائو كوي بود كه امپراتور جينگ نام گرفت. او دو سال فرمان راند و در پاييز ۵۸۷م پايتخت را به نيروهاي چن واگذار كرد. بدين ترتيب دولت ليانگ غربي برچيده شد.

دودمان چئين

دودمان چِئين در اواخر ژانويه سال 206 پيش از ميلاد پس از 15 سال امپراتوري بر سرزمين چين سقوط كرد.

سرزمين چين از اواخر هزاره سوم پيش از ميلاد داراي ساختار سياسي منسجم و حكومت شده بود. در سده چهارم پيش از ميلاد، امراي ايالات با يكديگر بر سر تصاحب قلمرو بيشتر به جنگ پرداختند كه حدود دو سده ادامه يافت. يكي از اين ايالات، چئين يا كين نام داشت و امير آن فردي به نام ژِنگ از قبيله ژائو بود. ژنگ در سال 247 پ.م امير ايالت چئين شد و در طي ۲۶ سال بر تمام ايالات ديگر چيره شد و سرانجام در سال 221 پ.م، بر ايالت چئي هم چيره شد.

ژائو ژنگ در سال 221 پ.م در 39 سالگي امپراتور سرزميني شد كه چين نام گرفت. اين نام از نام ايالت چئين كه ژنگ امير آن بود، گرفته شد. ژائو ژنگ پس از تأسيس سلسله چئين، نام خود را به شي هوانگ تي تغيير داد كه نام پادشاه اسطوره اي چين بود.

شي هوانگ با پيوستن ديوارهاي دفاعي ايالات شمالي، ديوار بزرگ چين را كامل كرد و مانع ورود صحراگردان شمالي به سرزمين چين شد. وي با آيين كنفوسيوس و پيروان آن مخالف بود و آن پيروان را قتل عام كرد و بسياري از آثار اين فيلسوف بزرگ چيني را سوزاند.

با آنكه شي هوانگ تي با ساخت كاخهاي باشكوه آرزو داشت تا پادشاهي او هزاران سال بر جا بماند، ولي پس از مرگش در 210 پ.م، سلسله چئين هم كمي بعد در ژانويه 206 پ.م نابود شد. ئِرشي جانشين پدرش شي هوانگ شد و تا اكتبر ۲۰۷ سلطنت كرد و سپس زي يينگ بر تخت نشست ولي تنها ۴۶ روز سلطنت كرد.

سومين و آخرين امپراتور از دودمان چئين)زي يينگ( به دست ليو بانگ كشته شد. ليو بانگ نيز پس از 4 سال جنگ داخلي سرانجام دودمان پادشاهي هان را در سال 202 پ.م تأسيس كرد كه چهار سده پا بر جا بود.

فرانكها

فرانک‌ها یکی از قبایل متعدد کنفدراسیون غربی ژرمن بودند. این کنفدراسیون متشکل از اقوام مختلف ژرمن از قبیل: سالی‌ها، سوگامبری، چاماوی، تنکتری، چاتورایی، بروکتری، اوسیپت‌ها، آمپسیواری و چاتی بودند. آنها از مرکز آلمان به داخل امپراتوری روم آمدند و به عنوان یک فوئدراتی (هم‌پیمان روم) قبول شدند. فرانک‌ها توانستند حکومتی دیرپا بنا کنند که بخش اعظم فرانسه امروزی و مناطق غربی آلمان(فرانکونیا، راینلند و هسن)را تحت پوشش خود قرار می‌داد و هستهٔ تاریخی دو کشور آلمان و فرانسه امروزی را شکل داد. ایمان آوردن کلوویس یکم، شاه کافر فرانک‌ها به مسیحیت، رخدادی تأثیرگذار در تاریخ اروپا به شمار می‌رود. از آنجا که فرانکها سالیان دراز بر بخش غربی اروپا چیرگی داشتند در میان ملتهای دیگر مانند ایرانیان،هندیان و عربها همه اروپا به نام آنان خوانده می‌شد، آنچنانکه در فارسی به اروپایی فرنگی، در عربی الفرنجی و در هندی Feringhi گفته می‌شد.

 

آغاز كار

برپایه کهنترین نوشته‌ها فرانکها در آغاز در پانونیا در نزدیکی رود دانوب می‌زیستند ولی بعدها به سوی کرانه‌های راین کوچیدند. همچنین دیگر نوشته‌های کهن به ما می‌گوید که سرزمین نخستین فرانکها دهانه رود دانوب در کنار دریای سیاه بوده است و اینان در زمانهای پیش از تاریخ به سوی رود راین کوچیده‌اند. در همین هنگام نیز خود را بدین نام که اکنون ما آنها را می‌شناسیم؛ فرانک Franko؛ خوانده‌اند(۱۱ پ.م)، پیش از این آنها را سیکامبرها می‌خواندند.این نام و خاستگاهشان نشان دهنده این است که آنها شاخه‌ای از سکاها یا کیمریان بوده‌اند.این داستان همریشه بودن با دو تیره نام برده با دیگر اسطوره‌های ملتهای اروپا نیز همخوانی دارد.

فرانکهای کوچنده به دسته‌های کوچک ژرمن در کنار رودخانه راین و سرزمینهای شرقی آن بخش شده و ساکن گردیدند.پس از آن با سود بردن از نبرد میان ماکرومان‌ها و روم که در سال ۱۶۶ (میلادی) آغاز شد و تا سده سوم میلادی به درازا انجامید از سرزمین هلند کنونی تا مرزهای شمال روم نیز پراکنده شدند.نزدیک سال ۲۵۰ (میلادی) گروهی از فرانکها از ناتوانی رومیان سود بردند و به درون اسپانیای کنونی رخنه کردند و سرانجام رومیان آنها را از مرزهای خویش بیرون راندند.پس از چهل سال فرانکها بر اشلت چیرگی یافته بودند و بر راههای آبی بریتانیا نفوذ می‌کردند، رومیان توانستند منطقه را آرام کنند ولی فرانکها را از آنجا بیرون نراندند.

 

زبان

فرانکها به زبان فرانکی باستان سخن می‌گفتند، وام-واژه‌های بسیاری از این زبان در زبانهاي فرانسوی و لاتین به جا مانده است.این زبان با گذشت زمان به زبان هلندی باستان تبدیل گشت که در سده هفتم (میلادی) در سرزمینهای دلتای رود راین و اشلت بدان سخن گفته می‌شد و سرانجام فرانسوی باستان که از جنوب پیشروی کرده بود جایگزین این زبان گردید.

 

سكونت در قلمرو روم

میان سالهای ۳۵۵ تا ۳۵۸ (میلادی) گروهی از فرانکها بر یکی از آبراههای رود راین دست یافتند، امپراتور ژولین دوم آنها را آرام نمود ولی برای اینکه با آنها کنار بیاید سرزمین گل بلژیک را بدانها واگذار کرد و از این تاریخ فرانکها همپیمان رومیان به شمار می‌آمدند.بر این پایه فرانکها نخستین ژرمنهایی بودند که برای همیشه در سرزمینهای رومیان جاگیر شدند.سرزمینی را که اینان در آنجا نشستند امروزه فلاندر و بخش جنوبی کشور هلند می‌باشد که مردمان ژرمني زبان آنها از تبار همان فرانکهای باستانند. از همین سرزمین بود که رفته رفته فرانکها بر دیگر بخش‌های گل روم از شمال دره لووار تا شرق آکیتان ویزیگوت را زیر چیرگی خویش درآوردند.آنها همچنین به عنوان همپیمان رومیان از مرزها پدافند می‌نمودند،برای نمونه هنگامی که قبیله‌های ژرمن شرقی در سال ۴۰۶ در راستای رود راین به مرزهای روم تاختند فرانکها با ایشان به نبرد پرداختند.

 

سلسله مروونژي

مروونژیها را معاصرانشان گاه «شاهان گیسودراز» (به لاتین: reges criniti) می‌نامیدند. علتش این بود که افراد این دودمان به پیروی از سنت رهبران قبیله‌های فرانکیموهای خود را نمی‌تراشیدند. (بر طبق سنت، مردان جنگی فرانکی، برعکس رهبران، همیشه موهای خود را کوتاه نگه می‌داشتند). لقب دیگری که به مروونژیها داده شده بود «شاهان بی‌عار» بود، زیرا در خلال ۲۰۰ سال فرمانروایی، این پادشاهان، بیشتر وقت خود را صرف خوشگذرانی کردند و گرداندن امور به دوش مسئول کاخ و دربار بود. به این خاطر بود که از این دودمان، بعداً دودمان دیگری به نام کارولنژی منشعب شد.

درباره پادشاهی نخستین سران فرانک‌ها؛ فاراموند(۴۱۹-۴۲۷)و کلودیو(۴۲۷-۴۴۷)؛ گزارشها بسیار آمیخته با افسانه هستند؛ از این رو نمی‌توان با یقین آنها را دارای پیوند با مروونژیها دانست.کلودیو را نخستین شاه فرانکها دانسته‌اند که آغاز به گرفتن سرزمین گل نمود.او کارش را با گشودن شهر کامبره اغاز کرد و مرزهایش را از جنوب تا شهر سوم گسترد.می‌نماید که نزدیک سال ۴۳۱او از امپراتور روم آئتیوس شکست خورده و عقب نشینی کرده باشد.در این دوران شمار فرانکها در سرزمین گل بسیار افزایش یافته بوده است.

در ۴۵۱ (میلادی) امپراتور آئتیوس از فرانکهای همپیمان خویش خواست تا به وی در نبرد با آتیلا سرکرده هون‌ها یاری برسانند.فرانکهای سالی خواهش او را پذیرفتند و هونها را از مرزهای امپراتوری دور نمودند.تاریخ نویسان سرکرده فرانکها در این نبرد را مرووه دانسته و از او به عنوان پسر کلودیو نام برده اند. سلسله مروونژی نام خود را از مرووه (Merovech) گرفته است که از سال ۴۴۷ تا ۴۵۷ میلادی پادشاه فرانکهای سالی بود. نوهٔ مرووه به نام کلوویس یکم (481 تا 511م) توانست بخش اعظم سرزمین گل واقع در شمال لوآر (Loire) را یکپارچه و یگانه کند. وی همچنین با غسل تعمید خود در ۴۹۶ میلادی باعث گسترش کیش کاتولیک در فرانسه و مناطق پیرامونی آن گشت. کلوویس پس از مرگ خود، بر پایهٔ یک سُنتِ قدیمی فرانکی، قلمرو خود را میان چهار پسرش بخش کرد.سیستم فئودالی نیز ریشه در دوران پادشاهی مروونژی‌ها دارد. شاهان این دودمان بخش‌های بزرگی از قلمرو خود را برای فرمانروایی و دفاع نظامی در دست سرداران و فئودالهای محلی قرار دادند.

پادشاهی مروونژیها از سال ۵۰۹ (میلادی)دربرگیرنده فرانک‌ها، سرزمین گل و بخش‌های کنونی فرانسه به جز بورگوندی بود.پسران کلوویس پس از تقسیم سرزمین پدرشان در جنگ با بورگوندی‌ها یگانگی خویش را پاسداشتند و به یکدیگر یاری رساندند.ولی پس از مرگ این برادران جانشینانشان به جان هم افتادند تا اینکه در زمان پادشاهی کلوتار یکم در سال ۵۵۸ دوباره سرزمینهای پیشین یکپارچه گردید و او پادشاه همه سرزمینهای فرانکی شد.او سه سال پس از آن درگذشت و سرزمینش میان چهار پسرش بخش شد.فرزندان او راه خوش گذرانیرا پیش گرفتند.پادشاهی آنان دچار جنگ خانگی و ناتوانی بسیاری می‌شد.با این همه در سده نخست فرمانروایی اینان قدرتی استوار در اروپای غربی به شمار می‌آمدند.در دهه های پایانی پادشاهی ایشان كاخبانان  برخاستند، اینان که پس از مروونژیها به پادشاهی رسیدند کنترل کشور را کم کم در دست می‌گرفتند.در سالهای پایانی سده هفتم اینان همه کاره کشور بودند.

پس از پادشاهی نیرومند داگوبر یکم (623 تا 639م) که در تاختن به سرزمینهای بیگانه چون اسپانیا و مرزهای اسلاوهای بیدین در شرق بسیار فرسوده شده بود، پادشاهان مروونژی دیگر هیچکاره شده بودند. این شاهان ناتوان در خردسالی به تخت می‌نشستند و در جوانی می‌مردند و کاخبانها نیز به نبرد با یکدیگر بر سر برتری‌جویی سرگرم بودند. سرانجام یکی از این كاخبانها به نام پپن میانه (مرگ در 714م) در سال ۶۸۷ بر هماوردانش به پیروزی بزرگی دست یافت و فرمانروایی را به دست گرفت. در این دوره سراشیب مروونژیها تنها می‌توان از دو پادشاه نیرومند نام برد:داگوبر سوم (711 تا 715م) و شیلپریک دوم (715 تا 720م). با این همه كاخبانها بر گسترش چیرگی خویش بر دستگاه فرمانروایی ادامه دادند.در این زمان کشور از دو بخش مهم تشکیل می‌شد:نوستریا و اوستراسیا.فرزند پپن، شارل مارتل نام داشت (مرگ در 741م) که چند سال بی اینکه پادشاهی در میان باشد فرمانروایی نمود، پس از او پسرش پپن کوچک بزرگان فرانک را برای امر تغییر دودمان پادشاهی گرد هم آورد. هنگامی که پاپ زکریا از وی برای نبرد با لومباردها یاری خواست، وی بر خواست خود برای پذیرش تاجگذاری خود از سوی کلیسا پای فشرد. در سال ۷۵۱ شیلدریک سوم (743 تا 751م) واپسین شاه مروونژی برکنار شد. از کشتن او گذشتند ولی موهای بلندش را تراشیدند و وی را روانه صومعه کردند.

 

سلسله كارولنژي

پادشاهی کارولنژیها از عزل واپسین شاه مروونژیها با همداستانی پاپ و موافقت با پادشاهی پپن کوتاه‌قد در سال ۷۵۱ آغاز شد. پپن به عنوان كاخبان جانشین پدرش شارل مارتل شده بود و به عنوان یک پادشاه گزینشی بر تخت نشست. وى در سال ۷۵۴ با پاپ استفان سوم همپیمان شد و اینچنین جایگاه خویش را استوار نمود. پاپ در کلیسای سن دنی حاضر شد و جشنی به راه انداخت و پادشاه و خانواده‌اش را غسل تعمید داد و آنها را پشتیبانان روم خواند. پپن دو سال پس از آن به قولش وفا کرد و راونا را که به تازگی به دست لومباردها افتاده بود آزاد ساخته و به پاپ سپرد.این منطقه پیشتر به دست بیزانس گردانده می‌شد. وی همچنین سرزمینهای گرداگرد رم را نیز به پاپ پیشکش کرد و اینچنین دولت پاپی را پدید آورد.بدين ترتيب پاپ بر این چشمداشت بود که پادشاهی کارولنژی جهانی پدید آورد که پاپ کانون آن باشد.

با مرگ پپن در سال ۷۶۸ پسرانش شارل و کارلمان سرزمین پدرشان را میان خویش بخش نمودند ولی به زودی کارلمان به صومعه رفت و به عبادت پرداخت و کوتاه زمانی پس از آن درگذشت (771م) و کشورش به برادرش که اکنون وی را با نام شارلمانی می‌شناسیم رسید.

شارلمانی از ۷۷۲ ساکسون‌ها را شکست داد و سرزمینشان را بر مرزهای خویش افزود. در ۷۸۵ ویدوکیند یکی از رهبران ساکسونها غسل تعمید را پذیرفت و اینگونه تن به آشتی داد ولی دیگر ساکسونها همچنان به جنگ ادامه دادند. در ۷۸۷ شارلمانی پس از پیروزی بر ساکسونها در وردون هزاران تن از اسیران ساکسون را که به کیش مسیحیت نگرویده بودند کشت.

میان سالهای ۷۷۳ تا ۷۷۴ شارلماني لومباردها را شکست داد و مرزهایش را تا شمال ایتالیا گسترد و فرمانروایی پاپ را احیا نمود.

در ۷۷۸ تالاسیو دوک باواریا بر شارلمانی شورید ولی سرانجام از او شکست خورد و باواریا نیز به خاک شارلمانی پیوسته شد. تا سال ۷۹۶ شارلمانی بر خاک کشورش از سوی جنوب شرقی افزود تا اینکه مرزهایش را به اتریش و کرواسی کنونی رساند.

شارلمانی مرزهایش را از جنوب غربی تا پیرنه در شمال اسپانیای کنونی، همه فرانسه کنونی به جز بریتانی (که فرانکها هرگز بدان دست نیافتند)، از سوی شرقی تا آلمان کنونی و افزون بر آن شمال ایتالیا و اتریش کنونی گسترد. وی از کلیسا و آیین مسیح پشتیبانی نمود و جانشینانش نیز این پشتیبانی را پی گرفتند. وی بزرگ‌ترین پشتیبان مسیحیت در مغرب‌زمین بود و از این روی در ادب و فرهنگ سبب پدیدار گشتن تحولی بود که رنسانس کارولنژی خوانده می‌شود.

در روز کریسمس سال ۸۰۰ پاپ لئو سوم بر سر شارلمانی تاج امپراتوری روم را گذارد. ولی خود شارلمانی عنوان امپراتور، شاه فرانکها و لومباردها را ترجیح داد. بدین گونه او رقیب بیزانس بر سر جانشینیامپراتوری روم گشت چه که بیزانسیها خود را دنباله امپراتوری روم می‌دانستند. در ۸۱۲ ميخائيل یکم امپراتور بیزانس حاضر نشد شارلمانی را به رسمیت بشناسد.

شارلمانی در ۲۸ ژانویه۸۱۴ در آخن درگذشت و او را در کاخ خودش در همین شهر به خاک سپردند. او چندین پسر داشت که از میان آنها لوئی پارسا جانشین پدر شد و تا ۸۴۰م فرمان راند. در ۸۴۳ امپراتوری کارولنژی به سه بخش فرانک غربی، فرانک شرقی و فرانک میانی تقسیم شد و هر کدام به یکی از پسران لوئی رسید.

در ۸۸۴ شارل فربه بسیاری از بخش‌های پیشین امپراتوری را به جز بورگوندی باز به هم پیوند زد. کمی پس از آن در ۸۸۷ خواهرزاده او آرنولف در فرانک غربی(آلمان کنونی) بر ضد او شورید و خود را پادشاه آن سرزمین خواند. شارل به زودی کناره گرفته و درگذشت (ژانویه ۸۸۸). اودو یکم کنت پاریس کنترل بخش غربی(فرانسه کنونی) را در دست گرفت و یک ماه پس از آن تاجگذاری نمود. کارولنژیها ده سال پس از آن دوباره در فرانسه قدرت را در دست گرفتند و توانستند تا سال ۹۸۷ به پادشاهی ادامه دهند. از سده دهم تاريخ فرانكها همان تاريخ كشور فرانسه است. پادشاهی كارولنژي در فرانسه با مرگ لوئی چهارم در سال 987م به پایان رسید.

 

تمدن مايا

تمدن مايا

ماياها سرخپوستاني بودند كه از ده سده پيش از ميلاد در مكزيك، گواتمالا و السالوادور زندگي مي كردند. آنها تمدن پرشكوهي را به وجود آوردند كه در زمينه هاي هنر، معماري، ستاره شناسي و رياضيات سرآمد بود. دوران طلايي تمدن مايا از سده سوم تا نهم ميلادي بود. آنها به سببي كه براي ما معلوم نيست، شهرهاي خود در ميان جنگلها را رها كرده و به كوهستان پناه بردند. ماياها در مواجهه با آستكها ضعيف شده و با ورود مهاجمان اسپانيايي، قدرت خود را از دست دادند. امروزه جمعيت ماياها به حدود هفت ميليون نفر مي رسد كه در جنوب مكزيك و در بخشهاي كوهستاني گواتمالا و بليز زندگي مي كنند.

تاريخچه

تاريخ تمدن مايا به سه دوره تقسيم مي شود: دوره پيشا كلاسيك كه از سده دهم پ.م آغاز شده و تا سده سوم ميلادي ادامه مي يابد. دوره كلاسيك كه از سده سوم تا نهم ميلادي به طول انجاميد. دوره پسا كلاسيك كه از سده نهم تا شانزدهم ادامه داشت.

در دوره پيشا كلاسيك، گرايش به شهرنشيني پديد آمد. روستاها و شهرهايي ايجاد شد. خط مايايي كه نوعي خط تصويري يا هيروگليف بود، ابداع گرديد. به كمك يافته هاي باستان شناسي معلوم شده كه ماياها از تمدن اولمكها تأثير پذيرفته و جانشين آنها شده اند.

در دوره طلايي تمدن مايا دولت شهرهايي پديد آمدند كه با هم در كشمكش بودند. اين دولتها عبارتند از: پالنكه، تيكال، كوپان، چيچن ايتزا و تئوتي هواكان. در این دوره سطح زندگی و کیفیت آن در شهرهای مایا به بهترین حالت خود رسیده بود. پیروزی‌های نظامیان مایا در نبرد با اقوام همسایه و شهرهای خارج از قلمرو و فراوانی آذوقه و امکانات که ناشی از تدبیر طبقه حاکم بر جامعه بود نوعی رفاه نسبی را برای جامعه مایاها پدید آورده بود. از سوی دیگر بازرگانی بین سواحل دور و نزدیک و وجود راه‌های پیاده‌رو بسیار طولانی میان شهرها زمینه‌را برای پیشرفت این قوم در دوره کلاسیک فراهم آورده بود. در این دوره بیش از یکصد شهر بزرگ و کوچک پدید آمد که البته گاهی ساختن یک شهر جدید برابر بود با تخلیه یک شهر دیگر اما با این وجود سرعت شهرسازی و مهارت آن‌ها در طراحی سیستم‌ها مورد نیاز برای شهرهای بزرگ از شاخصه‌های مایاها در میان سایر اقوام آمريكا است.

مایاها در یکی از مرموزترين رویدادهای تاریخی به طرز ناشناخته‌ای ناگهان تمام سرزمین‌های متمدن و آباد خود را ترک کرده و به کوهستان‌ها پناه بردند. دلیل این کوچ ناگهانی مشخص نیست که چگونه شد که شهرهای باشکوه و عظمت مایاها ناگهان خالی از سکنه شد. فرضیه‌های گوناگونی نظیر شیوع بیماری واگیر یا حملات مهاجمان بدوی و نیز باورهای مذهبی مطرح شده است اما هیچ یک تاکنون مورد تأیید واقع نشده است.

مایاها که از سده نهم میلادی رو به افول گذارده بودند یک به یک شهرهای خود را ترک می‌کردند و به گوشه‌هایی از جنگل‌ها پناه می‌بردند. اگرچه فقدان آثار ادبي و از میان رفتن متون مایایی باعث دشواری علت‌یابی این پدیده شده اما با توجه به محتوای کتاب سنتی و متاخر «چيلام بالام» می‌توان به هراس و یأسی که در جامعه مایا بر حسب یک پيشگويي پدید آمده بود، اشاره کرد. این هول و هراس در یک قطعه قدیمی و سنتی که در این کتاب آمده نمود پیدا می‌کند:

«در آن روز، گرد و غبار مالک زمین خواهد شد. در آن روز، داغی بر چهره زمین دیده خواهد شد. در آن روز، ابری به هوا بر خواهد خواست. در آن روز، مردی نیرومند زمین را تصاحب خواهد کرد. در آن روز، همه چیز از هم فرومی‌پاشد. در آن روز، برگ لطیف می‌پژمرد. در آن روز، چشمان در حال مرگ فرو بسته خواهد شد.»

درپی کوچ ناگهانی مایاها، اقوام جدیدی آمدند و سرزمین‌های مایاها را تسخیر کردند. شهر بزرگ چيچن ايتزا به دست قوم تولتك که از اقوام نیمه‌وحشی ساکن ارتفاعات مكزيك بود افتاد. اقوام دیگری نیز فتح سرزمین‌های دیگر مایایی را آغاز کردند و تقریبا تمام ماحصل تمدن مایایی از دست رفت. این روند چهار سده ادامه داشت و در نهایت در سده سیزدهم مایاها موفق شدند دوباره حاکمیت شهرهای خود را بدست بگیرند. اما با این تفاوت که بجای یک حکومت، شانزده حکومت کوچک در سرزمین‌های مایا فرمان مي راندند. فرهنگ مایایی هم به نسبت دوره گذشته بسیار ضعیف تر و کم‌توان‌تر شده بود و تقریباً زير سايه تمدن آستك قرار گرفت و در نهایت بدست اسپانیایی‌های مهاجم، تمدن مایا برچیده شد.

فتح شبه جزيره يوكاتان توسط اسپانیاییها از پیروزی بر سایر تمدن‌ها و ملل آمریکایی دشوارتر بود و اگرچه ظرف ۵۰ سال پیروز شدند اما حدود ۱۷۰ سال طول کشید تا بطور کامل بر این سرزمین‌ها تسلط بیابند. ورود اسپانیایی‌ها در سال ۱۵۱۱ بود و ایتزا آخرین مقاومتی بود که در سال ۱۶۹۷ درهم شکست.

 

جامعه مايا

جامعه مایاها از قبایل به هم پیوسته ای که در سده‌های پیش از میلاد بتدریج گرد هم آمده بودند، تشکیل می‌شد و فرهنگ در روستاها و شهرها اگرچه با هم در تضاد بود اما وجود نظام شاه-خدایی در این کشور موجب قرابت فرهنگ، زبان و مذهب ساکنان قلمرو مایا شده بود که در پی این، یک گونه فرهنگي عمومی و کلی در اجتماع مایاها پدید آمد. در نظام مایاها طبقهٔ اجتماعی، بسیار مهم تلقی می‌شد و هرکس می‌بایست جایگاه خود را از نیاکان به ارث ببرد. شاه در راس همه قرار گرفته و سلسله مراتب نیز بشدت رعایت می‌شد.

مایاها در شهرها بر حسب طبقاتی که داشتند امرار معاش می‌کردند. مهم‌ترین مشاغل در جامعه مایا مشاغل مذهبی و کاهنی، افسری ارتش، کاتبی، بایگانی، مهندسي ساختمان و بازرگانی بود. در کنار این مشاغل طبقات پائین‌تر مشاغلی مانند کارگری ساختمان و صنعت‌گری داشتند که کیفیت تولیدات آن‌ها به حدی بود که به نظر می‌رسد این افراد به صورت تخصصی آموزش دیده بودند. شغل‌های دیگر مردم در جامعه مایا عبارت بود از كشاورزي و فعالیت‌های خدماتی در شهر مانند آشپزي و نظافت و خدمتکاری که معمولا نسب افراد در احراز هر یک از این مشاغل بسیار موثر بود.

ماياها نوزادان را در گهواره هاي مخصوصی می‌خواباندند که تخته‌های تعبیه شده در آن کلهٔ نوزادان را پهن می‌کرد و آن‌ها این را زیبا و بخت‌آور می‌دانستند. غذاهای سنتی‌شان آن‌گونه که از نوشته‌ها و نقاشی‌ها و نیز سنت‌های مایاهای امروزی می‌توان فهمید، ترکیباتی بوده از گوشت و سبزي و ذرت و انواع چاشني. مواد غذایی در هنگام قحطی و یا بروز جنگ از انبارها تامین می‌شد که تحت نظارت شاه قرار داشت. بازرگاني در شهرها رونق فراوان داشت و خاص طبقه نجبا بود که این بازارها در میادین اصلی شهرهای مختلف برپا می‌شد. میدان اصلی شهر بجز بازارهای موسمی که زمان مشخص و از پیش تعیین شده داشتند، بخش مهمی از فعالیت‌های روزمره شهری را نیز پوشش می‌دادند. این فعالیت‌ها شامل جشن‌های مذهبی و ضیافت‌های پیروزی، رژه، نمايش و گردهمایی‌های قبایل می‌شد.

 

ساختار سياسي

جامعه مایا در دوران پیشا کلاسیک مبتنی بر زندگی قبیله‌ای بود و هر قبيله رئیسی جداگانه داشت که بر فعالیت‌های مذهبي و خانوادگي و تجاري قبيله نظارت مي كرد. در مرحلهٔ پایانی دوران پیشا کلاسیک سیستم نوین حکومتی مبتنی بر حکومت مرکزی در جامعه مایا پدید آمد و آن این بود که مایاها به این نتیجه رسیدند که در یک جامعه، شاه بهتر از رئیس می‌تواند به امورات همهٔ مردم رسیدگی کند. شاه واسطهٔ ارتباط خدایان و انسان تلقی می‌شد و كم كم پذیرش نظام شاهي در جامعه ماياها فراگير شد. كاهنان مذهبی این نکته را برای در دست داشتن نفوذ تأیید کردند و این باور رایج شد که سرپیچی از فرمان شاه موجب عقوبت خدایی و زمینی خواهد بود. شاهان مایا برای برقراری هرچه بیشتر نظم در قلمرو تحت امر خود به ایجاد نظام طبقاتی دست زدند و روحانیان و نظامیان را از خویشاوندان خویش برگزیدند.

 

طبقات اجتماعي

جامعه مایا به دو دسته نخبه و غیرنخبه تقسیم می‌شد. جامعهٔ نخبه که طبقهٔ ثروتمندان بود، خود دارای دو رده بود که ردهٔ اول مربوط به خاندان شاهی بود و ردهٔ دوم ردهٔ روحانیان و بازرگانان و جنگجویان حرفه‌ای بشمار می‌آمد. دسته غیرنخبه هم کشاورزان، صنعتگران، شکارچیان و هنرمندان بود. صنعتگران ماهر در این میان مقام و منصبی برتر از سایرین داشتند. در نظام سیاسی مایا گاهی یک زن به صدارت و شاهی می‌رسید و تمام امور را در دست می‌گرفت و این زمانی بود که از خاندان شاهی مردی برای این امر وجود نداشته باشد. پوشش و لباس طبقات با هم متفاوت بود و زنان در هر دو طبقه اگرچه لباس نخی یا دامن و پیراهن گشاد می‌پوشیدند اما گلدوزی‌های متفاوت داشتند. مردان طبقه پایین پوشش رویینه‌شان پارچه‌ای بود که اکس نام داشت اما مردان نخبه از شنلی بنام پاتی استفاده می‌کردند.

 

برده داري

در ميان ماياها، برده داري و تجارت برده رواج داشت. يك فرد از سه راه به برده تبديل مي شد: يكي به سبب فقر سرپرست خانواده و فروش يكي از اعضا به عنوان برده. دوم برده شدن به سبب ارتكاب جرم و جنايت. سوم اسير شدن در جنگ. البته اگر اسراي جنگي از طبقات بالاي جامعه بودند، به پيشگاه ايزدان قرباني مي شدند.

 

هنر

گاهي هنر مایاها را در دوران کلاسیک یا عصر طلایی‌شان، برترین و زیباترین مکتب هنری جهان باستان دانسته‌اند. هنر مایایی اگرچه از سنت‌های پیشین نظیر تمدن اولمک بهره می‌برد اما خلاقیت‌هایی که در درون جامعه مایا پدیدار شد، چهره‌ای ویژه و متفاوت از تمام تمدن‌های امریکای باستان به آن بخشید. آن‌ها باورهای خود را درباره خدایان از راه خلق آثار هنری بروز می‌دادند. معماری، نقاشی، مجسمه سازی و سفالگری از مهم‌ترین و برجسته‌ترین هنرهای مایایی بود.

معماري

آثار معماری مایاها که تا به امروز بجای مانده عمدتا مبتنی بر ساخت منازل شهری و روستایی، کاخ‌های شاهی و معابد و هرم‌های مذهبی- عبادی و سامانه‌های شهری مانند کانالها و مخازن آب، راه‌های شهری و بین شهری می‌شد. خیابان‌ها عمدتاً به صورت سنگفرش بودند و برای طراحی شهر مهندسان امر ابتدا نقشه شهر را طراحی کرده و سپس نظر مساعد شاه را می‌گرفتند. معمولا ساختمان‌های مذهبی مایاها که به صورت هرم بود، با مذهب و ایدئولوژی و نیز با گاهشماری مایایی در ارتباط بود. پلکان در معماری جایگاه ویژه‌ای داشت و در همه آثار به گونه‌ای به چشم می‌آید. در نمای ساختمان از موزاییک و انواع رنگ استفاده می‌ش و بکارگیری نقوش و تصویرهای مختلف در درون اتاق‌ها یا راهروها و نمای خارجی ساختمان‌های فاخر ویژگی دیگر معماری آمریکای مرکزی در عصر طلایی مایاها بود. مصالح ساختمانی اصلی در معماری مایاها را سنگ آهک تشکیل می‌داد. عمدهٔ آثار مایایی از سنگ آهک درست شده‌اند. يكي از آثار معماري برجسته كه از ماياها بر جا مانده، معبد هرمي كوكولكان در شهر چيچن ايتزا است كه در سده يازدهم ميلادي ساخته شده است.

پدید آمدن شهرهای جدید در تمدن مایا به این نحو بود که روستاهایی که جمعیت مردمش زیاد می‌شد طی یک مراسم تودیع روستاییان منازل خود را ترک می‌کردند. خانه‌های جنگلی ویران می‌شد و خانه‌هایی بادوام‌تر گرداگرد یک محوطهٔ خالیکه روستای قدیمی بوده و بعدها میدان مرکزی شهر می‌شد بنا می‌کردند. در میدان مرکزی شهر یک پرستشگاه بزرگ پدید می‌آوردند که هستهٔ اصلی شهر را تشکیل می‌داد و گاهی از اطراف رشد می‌کرد. این شهرها معمولا جمعیتی بین ۱۰ تا ۱۵ هزار تن سکنه داشتند. با این حال شهرهای بزرگ مایاها مانند تئوتی هواکان جمعیت‌شان به بیش از ۵۰ هزار تن می‌رسید.

نقاشي

نقاشی از دیگر جنبه‌های تمدن مایایی بود که شیوهٔ آن تا به امروز نیز میان جوامع مایایی به جا مانده است. نقاشی‌ها بیشتر بر روی پارچه و دیواره‌ها صورت می‌گرفت که گاهی با گچبری نیز توام می‌شد. رنگ آبی نیلی میان مایاها جنبهٔ الوهیت داشت و رنگی که در نقاشی‌های خود استفاده می‌کردند، از نوع ماندگار آن بود که تجزیه نشده و از بین نمی‌رفت. رنگی که برروی پارچه بکار می‌بردند، طی فرآیندی پیچیده و شیمیایی بدست می‌آمد و امروزه پژوهشگران از طریق آزمایش‌های شیمیایی به روش باثبات کردن این رنگ‌ها پی برده‌اند که هنوز نیز پس از گذشت صدها سال  ماندگاری و درخشندگی خود را حفظ کرده‌اند. مایاها همچنین در زمینهٔ نقاشی با ابداعاتی که در زمینهٔ رنگ‌آمیزی و گچ‌بری داشتند، تغییراتی را در نحوهٔ ساخت پرستشگاه‌ها در آمریکای باستان ایجاد کردند. به این نحو که پرستشگاه‌های مایایی علاوه بر ساخت پلکانی دارای طرح‌ها و نقاشی‌های رنگی به همراه گچ‌بری نیز بودند که معمولا تجسم خدایان و نیای شاهان مایایی بود.

ساير هنرها

از سایر هنرهای تجسمی مایاها می‌توان سفالگری را که از ویژگی‌های بارز هنر مایایی است، برشمرد. در خلال دوران کلاسیک مایاها شروع به تولید آثار سفالی چندرنگی کردند که بیشتر جنبه تزئینی داشت تا کاربرد روزانه. این سفالینه‌ها که عمدتاً به گونهٔ جام یا کاسه و یا مجسمه‌های سفال هستند، رنگ‌آمیزی شده و دارای نقش‌ها و طرح‌هایی هستند که نمادهایی اساطیری و ایدئولوژیک را از باورهایی قوم مایا ارائه می‌کند. رنگ آبی سفال‌ها نشان از کاربرد آن در امور مذهبی را دارد. نقاشی‌های رمزگونه‌ای بر روی بیشتر سفالینه‌های بدست آمدهٔ مایایی دیده می‌شود که گاهی با کنده‌کاری همراه هستند. رنگ آمیزی سفالینه‌ها گاهی پیش از پختن آن انجام می‌گرفت و گاهی پس از آن. از آنجایی که مایاها چرخ سفالگری نداشته‌اند، با صرف وقت زیاد با نوک انگشتان تکه‌های گل را تبدیل به کاسه یا کوزه می‌کردند. روش کار آن‌ها از لوله کردن گل و دادن شکل مارپیچ به آن‌ها بوده است. دورهٔ زمانی سفالینه‌های بدست آمده از مایاها به حدفاصل قرن ششم پیش از میلاد تا قرن نهم میلادی مربوط می‌شود. بجز سفالگری پیکرتراشی مایاها نیز از دیگر جنبه‌های هنری تمدن مورد نظر است. مجسمه‌هایی که در دوره مایاها ساخته شده، بیشتر مجسمه شاهان و یا خدایان و موجودات مافوق بشری را شامل می‌شود. برخی از این مجسمه‌ها از سنگ یشم سبز که جنبه قدسی داشته ساخته شده بودند و کشف میزان زیادی از محصولات یشم در کنار گورهای بزرگان مایا موید این نکته می‌باشد. تندیس‌های مایاها معمولا به صورت نیم‌تنه و نشسته و به ندرت ایستاده‌اند و در سردر سراها و نمای ساختمان‌ها معمولا به چشم می‌خورند.

 

زبان و ادبيات

مایاها را از آن جهت پیشرفته‌ترین قوم در امریکای باستان می‌دانند که بهتر از سایرین توانستند زبان خود را مکتوب کرده و خط را بکار برند. مایاها به زبان مایایی تکلم می‌کردند که زبانی التصاقی از شاخهٔ زبانهای بومی امریکا محسوب می‌شود. زبان مایایی قدیم بعدها به چندین گویش متعدد تقسیم شد که آنها امروزه گروه زبان‌های مایایی را تشکیل می‌دهد که در آمریکای مرکزی هنوز هم گویشورانی دارد. در گذشته تفاوت‌های لهجه‌های اقوام مایایی تبار به حدی بود که گاه سخن یکدیگر را درک نمی‌کردند. این تفاوت‌ها تا به امروز نیز پابرجا مانده است. ممکن است که مایاها ایدهٔ نوشتن زبان را از اولمک‌ها فراگرفته باشند اما خط آنها هیچ شباهتی به سیستم نوشتاری اولمک نداشت. خط مایایی نوعی خط هیروگلیفی بود که آغاز بکارگیری و ابداع آن به سدهٔ ششم پیش از میلاد باز می‌گردد. مایاها خط خود را برای امور مذهبی و سرشماری درآمد و مالیات‌های عمومی، مراسم و مناسک مذهبی و تحریر و تألیف کتاب‌هایی که دانش و علوم را حفظ می‌نمود بکار می‌بردند. آموزش خط نوشتاری نیز میان طبقهٔ نخبگان رایج بود. رمزگشایی علائم نوشتاری مایاها تا حد زیادی سخت و دشوار است و هنوز هم تمامی متون نوشته شده مایا به خوبی خوانده و درک نشده‌اند.یکی از این مشکلات تغییر زبان و لهجه مایاها و واژه پذیری فراوان از زبان اسپانیایی است. مایاها ساخت کاغذهای الیافی را دنبال می‌کردند و بیش از هزار جلد کتاب آکاردئونی شکل تالیف کرده بودند که موضوعاتی مانند تاریخ قوم مایا، نظام اعتقادی، ستاره شناسی و پیشگویی، ریاضیات، طب و گاهشماری را در بر می‌گرفت. این کتاب‌ها تقریبا همگی بدست کشیش‌های اسپانیایی سوزانده شدند. یکی از این کشیش‌ها بنام اسقف دیگو دلاندا که عامل اصلی از دست رفتن آثار مکتوب قدیمی مایا بود سوزاندن کتاب‌های مایاها را این‌گونه توصیف کرده است:

«این مردمان در عین حال با استفاده از نشانه‌ها و حروف مشخص کتاب‌هایی نوشته و در آن‌ها امور باستانی و دانش کهن خویش را توصیف نموده بودند... آنها این نوشتارها را درک می‌کردند و به دیگران نیز می‌فهمانیدند و آموزش می‌دادند. ما تعداد بسیار زیادی از این کتاب‌ها را یافتیم و چون مشاهده کردیم در میان آن‌ها چیزی جز خرافات و دروغ‌های شیطانی وجود ندارد، همه را سوزاندیم که به شکل حیرت‌آوری باعث تاثر و افسوس آن‌ها شد و دست آخر همه آن‌ها را پریشان و محنت‌زده کرد.»

از میان کتاب‌هایی که اسقف لاندا دستور امحا آن‌ها را صادر کرده بود، سه کتاب به شکل شگفت‌انگیزی از شعله‌های آتش در امان ماندند. یکی از این کتاب‌ها که در کتابخانه‌ای در درسدن آلمان نگه‌داری می‌شود و به نسخه درسدن مشهور است اطلاعات جامعی از ریاضیات و ستاره شناسی در درون خود دارد. کتاب دیگر که در اسپانیا کشف شد، مربوط به طالع‌بینی است و نوشتار آخرین پرسیانوس نام دارد که در پاریس از صندوقی بی‌نام و نشان بیرون کشیده شد و مربوط اساطیر و عقاید مذهبی مایاهای باستان است. پس از این حادثه دوباره مایاها به نوشتن آثار خود روی آوردند و کتاب کشیش جاگوار و کتاب پوپول ووه دو مورد از آن‌ها هستند که بیشتر به تاریخ و اساطیر و افسانه‌های مایایی اختصاص دارند. این متن‌های متاخر در قرن شانزدهم نوشته شده‌اند.

 

دين و باورها

سبک تفکر مذهبی مایاها کاملا از عقاید مذهبی جهان قدیم متفاوت بود. بیشتر متون قدیمی این دین از میان رفته و برای همین شناخت ایدئولوژی مایاهای قدیم سخت و تا اندازهٔ زیادی مبتنی بر حدس و گمان است. دین در جامعه مایا عامل متحد کننده محسوب می‌شد و همهٔ طبقات از پادشاه تا بردگان همگی درگیر یک دین بودند. حکومت‌ها همیشه مذهبی و دین‌گستر بودند و برای همین سرپیچی از باورهای دینی یا بدعت در آن خشم حاکمان را بر می‌انگیخت. دین اگرچه تمام مسائل زندگی مایا را در برمی‌گرفت اما به همان اندازه هم عرفانی بود و به مسائل معنوی می‌پرداخت. مذهب سنتی مایا خدایان متعددی داشت و هر خدا نیز یک همزاد غیر همجنس به عنوان همدم برای خود داشت که پس از مرگ او را در زیبالبا یا دنیای زیرین پذیرا می‌شد تا زمانی که دوباره زنده شده و به آسمان بازگردد. هنوز نیز گروه‌هایی از مردم مایایی‌تبار ساکن هندوراس، گواتمالا و مکزیک به باورهای قدیمی مایایی معتقدند و مذهب فاتحان اروپایی خود را به طور کامل نپذیرفته‌اند.

در مذهب مایاها، جهان دو بعد خدایی و انسانی داشت که در سه حوزه ضرب می‌شدند و آن سه حوزه جهان آسمانی، جهان زمینی و جهان زیرزمینی را شامل می‌شد. دنیای زیرزمینی که زیبالبا نامیده می‌شد و  دنیای خدایان زیرزمینی و مکان استقرار روان‌های درگذشتگان بود. قلمرو آسمانی سیزده طبقه و قلمرو زیرزمینی نه طبقه داشت. هریک از این طبقات قلمرو فرمانروایی یکی از خدایان بشمار می‌رفت. شناخت مناسک مذهبی مایاها کاملا میسر نشده و این بدلیل از میان رفتن بخش عظیمی از منابع مایایی و نیز تغییر مذهب اکثریت جامعه مایاها به مسیحیت است. ارتباط اصلی خدایان با یکدیگر از راه درخت مرکزی بنام واکاه چان امکان‌پذیر بود. این درخت که ریشه‌اش در دنیای زیرزمینی، تنه‌اش در دنیای زمینی و شاخه‌هایش به دنیای آسمانی می‌رسید، خون قربانیان یا نذرهایی که نزد پادشاه درخاک ریخته می‌شد را از طریق ریشه‌هایش جذب مي كرد و در سراسر گیتی انتشار می‌داد.

درک چیستی خدایان مایایی هم مانند درک آنان از جهان پیچیده است و برای ذهن انسان‌های غربی ناآشنا می‌نماید. خدایان مایایی می‌توانستند شکل ظاهر و سرشت خود را تغییر دهند و دلیل ایجاد آثار گوناگون هنری نیز همین است که مایاها می‌توانستند هر صورتی برای خدایان خود متصور شوند و آن‌ها را مجسم سازند. باستان‌شناسان مطرح می‌کنند، بزرگترین خدای مایا ایتزامنا نام داشته است. همین خدا دو شکل دیگر نیز داشته‌است که یکی هوناب کئو به معنی نخستین خدای زنده و دیگری کوکولکان به معنی مار بالدار بود. باور مایاها این بود که خدای اصلی خود را به صورت کهکشان راه شیری نیز نشان داده و سرپرست و آفریدگار جهان است و بر همه خدایان سرپرستی می‌کند. کینیچ آهائو خدای خورشید  و هوناهپو خدای ناهید بودند که این دو خدا معمولا بر سر روز و شب با هم در کشمکش قرار داشتند. برای کشاورزان دو خدا به نامهای یوم کاکس که خدای ذرت بود، وجود داشت و یکی هم چاک که خدای باران بود. چاک که بیشتر با چهرهٔ خزنده‌ای با دندانهای شبیه مار تصویر می‌شد، چهار رنگ متفاوت داشت که به جهات جغرافیایی شمال، جنوب، شرق، غرب باز می‌گشت و برای هر کدام به رنگ سفید، زرد، سرخ، سیاه در می‌آمد. خدای ویژه و مورد احترام زنان ایکس چل نامیده می‌شد که مسئول تولد نوزادان شفادادن به بیماران و پیشگویی بود.

به باور مایاها هر انسانی همزادی داشت که بصورت روح ظاهر می‌شد و با خدایان نشست و برخاست داشت و می‌توانست زندگی افراد را تحت تاثیر قرار بدهد. انسان‌ها می‌توانستند از راه دعا و مناسک دینیو نیز مصرف داروهای روانگردان با آنها ارتباط برقرار کنند. این همزادان که بیشتر به دنیای زیرزمینی مربوط می‌شدند، عامل پیوند فرد با جامعه مردگان نیز محسوب می‌شدند که این به دنیای زیرزمینی ارتباط داشت و فرد نیاز داشت برای این کار به محل‌هایی ویژه مثلغارهای تاریک برود. به باور مایاهای قدیم از راه مکاشفات و مصرف مواد روانگردان نیز می‌شد با دنیای خدایان متصل شد و پند و اندرز گرفت.پیشگویان دینی برای پیشگویی‌های خود غیر از ستاره شناسی به این روش نیز روی می‌آوردند.

 

رياضيات

مایاها ظاهرا ریاضیات را تا میزانی از اقوام اولمک فراگرفته بودند. آنها احتمالا نخستین قومی در جهان بودند که موفق به کشف عدد صفر شدند. این اتفاق در حدود سال ۳۶ پیش از میلاد افتاد و ششصد سال بعد بود که هندی‌ها به راز صفر پی برده و از طریق مسلمانان آن را به اروپایی‌ها رساندند. نماد صفر در تحریر اعداد مایایی بصورت یک گوش ماهی بود که شکل آن ترسیم می‌شد. نظام شمارشی مایاها نیز برخلاف نظام متداول امروز جهان که ده دهي است یک نظام بیستگانی بود. مایاها برای هر عدد یک نقطه می‌گذاشتند که به صورت افقی بود و هرگاه این اعداد شمارشان به پنج نقطه (یعنی عدد پنج) می‌رسید بجای پنج نقطه یک خط عمودی می‌کشیدند و برای اعداد بالاتر مانند شش، هفت بالای خط افقی یک یا دو نقطه یا بیشتر می‌گذاردند. به این ترتیب عدد ده در نوشتار مایا دو خط افقی روی هم بود و برای یازده کافی بود یک نقطه بالای آن بگذارند. نوشتن اعداد از انتها بود و هر بار استفاده از صفر برابر یک قطعه بیست شمارهٔ آن را بالا می‌برد. چنان که در نظام ریاضی رایج امروزی صفر جلوی یک ده بار آنرا افزایش می‌دهد. چون خط نوشتاری مایاها هیروگلیف بود و نشان‌های تصویری داشت گاهی کاتبان برای نوشتن صفر یا نقطه یا خط از نمادهای تصویری دیگری استفاده می‌کردند تا بر زیبایی اثر نوشتاری خود که معمولا به صورت کنده‌کاری بود، بیفزایند و آنرا هنری‌تر جلوه دهند. همین امر موجب دشواری در دریافت برخی از داده‌های آماری مایاهای قدیم شده است. سیستم جمع و تفریق مایاها هم شبیه سیستم‌های متداول امروزی بود اما آنها نمادهای چهار عمل اصلی را اینگونه بکار نمی‌بردند اما روش محاسبه ایشان تقریبا همین روش رایج امروز جهان بود.

 

اخترشناسي

مایاها آموخته بودند که چگونه از ریاضیات برای ثبت و محاسبه حرکات و تغییرات اجرام سماوی بهره ببرند. در یادبودها و دیوارنوشته‌ها آثار و اکتشافات خود را ثبت می‌کردند. بزرگان دینی مایا آموخته بودند که چگونه سال خورشیدی، ماه قمری و حتی حرکتهای سیاره زهره را محاسبه کنند. مایاها برای این محاسبه‌ها، ریاضیات ترکیبی را بکار می‌گرفتند و ماهرانه‌تر از سایر ملت‌های آمریکایی باستان، از خط و درجه براي ثبت یافته‌های جدید خود بهره می‌بردند. آنها در جدول‌هایی قدیمی خسوف و کسوف را ثبت و برای آن‌ها جدول‌های زمانبندی تنظیم کرده بودند. آنها برای تنظیم مناسک مذهبی خود نیز از داده‌های نجومي استفاده می‌کردند. مایاها ضمن شناخت خسوف و کسوف محاسبات دقیقی نیز از گردش مسیر سیاره‌های ناهید و بهرام و تا اندازهٔ کمتری عطارد ترسیم کرده بودند. همچنین شواهدی در دست است که مسیر حرکت سیاره مشتری نیز توسط مایاها مشخص شده بوده است. مایاها از اخترشناسی برای تنظیم تقویم و هماهنگی مراسم مذهبی طالع بینی، پیشگویی و ثبت دوره سلطنت استفاده می‌کردند. در کراکول چیچن ایتزا یک رصدخانهٔ مایایی بدست آمده که بی‌شباهت به رصدخانه‌های امروزی نیست. ضمن اینکه آنتونی آونی ستاره‌شناس نظر دارد که مایاها همگی خانه‌هایشان را به گونه‌ای می‌ساختند که ظاهرا بتوان از پنجره‌هایشان آسمان را رصد نمود. مثلا در شهر اوکسمال همه ساختمان‌ها در یک ردیف و پنجره‌هایشان به یک سوی مشخص از آسمان باز می‌شود. در ناحیه کراکول نیز همهٔ خانه ها به نحوی ساخته شده بودند که در امتداد سیاره زهره قرار داشتند. حیرت بیشتر دانشمندان از این است که این شناخت دقیق مایاها از حرکت اجرام آسمانی در شرایطی بود که مایاها ابزار پیشرفته ستاره شناسی نداشته‌اند و سرزمینشان در منطقه‌ای بود که نه ماه از سال بارانی و همیشه ابری بود.

 

تقويم

سیستم گاهشماری مایاها نیز از بخش‌های پیچیدهٔ این تمدن است. مایاها به سال ۳۶۵ روزه خورشیدی پی برده بودند اما برای محاسبه سال نه تنها جابجایی خورشید درآسمان فراز خود را که حرکت‌های ماه و ستارگان و دیگر اجرام آسمانی را نیز مدنظر داشتند. نزد مایاها سه نوع تقویم استفاده می‌شد. یکی تقویم سالنمای ۲۶۰ روزه, دیگری هاآب یا سال ۳۶۵ روزه و دیگر تقویم شمارش طولانی ۵۲ ساله.

سال مقدس که تزولکین نامیده می‌شد همان سالنمای ۲۶۰ روزه بود. هر ماه آن ۲۰ روز بود و هر روز یک نام مشخص داشت و نیز ۱۳ شماره که روزها در آن ضرب می‌شدند و در مجموع ۲۶۰ روز می‌شد. آنها از این طریق سعی می‌کردند تا از زمان دقیق وقوع پدیده‌های قدیمی به میزان روزهایی که از آن گذشته آگاه شوند. شیوه آن به گونه‌ای بود که مثلا روز ایمیکس که روز نخست هر ماه بود و اولین باری که در سال ۲۶۰ روزه واقع می‌شد نام سال یکم ایمیکس می‌گرفت و به همین ترتیب سال دوم سال دوم ایک و زمانی که به سیزدهمین می‌رسید نام چهاردهمین روز یعنی ایکس مقارن یک می‌شد و سال یک ایکس می‌گردید و اینگونه مشخص می‌شد که ۱۴ سال گذشته است. فایده این تقویم برای این بود که در ارقام بالا با ضرب و تفریق ساده می‌شد زمان واقعی را به روز تعیین کرد و از این رو به آن سالنمای مقدس می‌گفتند چراکه درامور مذهبی مردمی کاربرد بیشتری داشت.

سالنمای هاآب سالنما و تقویم رسمی مایا بود. هاآب را برای امور سلطنتی و کشوری بکار می‌بردند. در سالنمای هاآب سال ۱۹ ماه داشت. ۱۸ ماه نخست سال ۲۰ روز بود و ماه آخر سال ۵ روز که روی‌هم رفته ۳۶۵ روز را تشکیل می‌دادند. ماه آخر یوایب نامیده می‌شد و برای مردم بدشگون می‌نمود. روزهای ماه از صفر تا ۱۹ را در بر می‌گرفتند شمار روز با یک آغاز نمی‌شد. مایاها در ذکر تواریخ معمولا در کتیبه‌ها هردو سالنمای تزولکین و هاآب را بکار می‌بردند.از آنجایی که هاآب ۱۰۵ روز بیش از تزولکین داشت یعنی در تطابق دو تقویم هاآب ۱۰۵ دندانه وارد سال تزولکین شده بود و تطابق کامل تنها زمانی انجام می‌شد که ۵۲ سال از آغاز گذشته باشد که این دوره ۵۲ ساله را دَوَران تقویم نامیده‌اند و این دوران برای مایاها بسیار مهم و با اهمیت بوده است.

تقویم سوم سالنمای شمارش طولانی است که مبتنی بر روزهاست اما سال به ماه‌های سی روزه تقسیم نمی‌شد. هر روز یک کین بشمار می‌رفت و هر ۲۰ روز برابر یک یوئينال می‌شد. هر ۱۸ یوئینال را یک تون می‌گفتند که در مجموع ۳۶۰ روز(کین) به دست می‌آمد.هر ۲۰ سال(تون) برابر یک کاتون و هر بیست کاتون یک باکتون و هر بیست باکتون یک پیکتون بود. یک پیکتون برابر می‌شد با ۲٬۸۸۰٬۰۰۰ روز. بالاترین واحد در گاهشماری مایایی آلائون است که برابر می‌شود با بیست و سه میلیارد و چهل میلیون روز.

يك سال در تمدن ماياها ۳۶۰ روزه بود و دلیل آن هم فرار از شومی پنج روز پایانی بود. کاربرد این تقویم بیشتر برای شمارش روزهای گذشته یا باقیمانده نسبت به یک رویداد مهم بوده است. مایاها سیستمی ریاضیاتی نیز داشتند که سالنماهای سه‌گانه را به هم تبدیل می‌کرد و از طریق داده‌های یک تقویم می‌توانستند آنرا در سالشماری دیگر نیز بیابند.

 

آخر الزمان

بر اساس تقويم مايايي، جهان در سال 3114 پ.م به وجود آمده و در 22 دسامبر 2012 ميلادي نابود خواهد شد. اين بازه زماني برابر است با 7200 سال 260 روزه. پيش بيني آخر الزمان اختصاص به ماياها ندارد و اقوام و ملل ديگر نيز عمر جهان را در اساطير خود ذكر كرده اند. يهوديان عمر جهان را هفت هزار سال مي دانند كه از سال 3761 پ.م آغاز شده است. زرتشتيان هم عمر جهان در حركت را شش هزار سال گفته اند كه سه هزار سال آن، پيش از ظهور زرتشت سپري شده و باقي آن هم پس از زرتشت است.

 

منابع

لانگ، کاترین. آمریکای باستان. ترجمهٔ فرید جواهرکلام. چاپ دوم. تهران: ققنوس، ۱۳۸۴.

نتزلی، پاتریشیا. تمدن مایا. ترجمهٔ فرید جواهرکلام. چاپ سوم. تهران: ققنوس، ۱۳۸۷.

گاردنر، هلن. هنر در گذر زمان. ترجمهٔ محمدتقی فرامرزی. چاپ دهم. تهران: آگاه، ۱۳۸۹.

کندری، مهران. دین و اسطوره در امریکای وسطا (پیش از کلمب). چاپ دوم. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۵.

بودز، کلود-فرانسوا. قوم مایا. ترجمهٔ مهران کندری. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۴.

کرن، هرمن. رصدخانه‌های پیش از کلمب. ترجمهٔ مهران کندری. تهران: مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ‌ها، ۱۳۶۰.